نگاهی به هدایت و یک نامه نویافته / محسن شهرنازدار

1394/1/23 ۱۲:۳۰

نگاهی به هدایت و یک نامه نویافته / محسن شهرنازدار

بگذارید از سربرگ نامه شروع کنم: کاغذ نامه ای که صادق هدایت خطاب به برادرش محمود خان هدایت نوشته، مربوط به کافه‌ای است که هنگام نوشتن نامه، آنجا بوده، در ٢٧ ژویه ١٩٢٩. گویا گراند کافه در بندر لوهاور فرانسه؛ آن روزها یکی از پاتوق‌های هدایت بوده است. با کنجکاوی توانستم یک کارت پستال مربوط به همان سال و یک عکس از آن کافه متعلق به 7 سال پس از تاریخ نگارش این نامه را بیابم.کارت پستالی متعلق به 1929 و عکسی از سال 1936. این نامه در موزه رضا عباسی نگهداری می‌شود؛ همراه با نامه هایی دیگر و اشیایی مختصر از او همچون عینک ،کیف ، سنجاق کروات و ...

 

بگذارید از سربرگ نامه شروع کنم: کاغذ نامه ای که صادق هدایت خطاب به برادرش محمود خان هدایت نوشته،  مربوط به کافه‌ای است که هنگام نوشتن نامه، آنجا بوده، در ٢٧ ژویه ١٩٢٩. گویا گراند کافه در بندر لوهاور فرانسه؛ آن روزها یکی از پاتوق‌های هدایت بوده است. با کنجکاوی توانستم یک کارت پستال مربوط به همان سال و یک عکس از آن کافه متعلق به 7 سال پس از تاریخ نگارش این نامه را بیابم.کارت پستالی متعلق به 1929 و عکسی از سال 1936. این نامه در موزه رضا عباسی نگهداری می‌شود؛ همراه با نامه هایی دیگر و اشیایی مختصر از او همچون عینک ،کیف ، سنجاق کروات و ...

 

چرا اشیای هدایت مهم است؟

صادق هدایت در تاریخ معاصر ایران جایگاهی فراتر از یک نویسنده دارد.این ادعا را حجم بسیار بالای نقدها و نظراتی که گروههای مختلف اجتماعی در طی چندین نسل درباره او گفته اند و نوشته اند، تصدیق می کند.نخبگان او را به عنوان نویسنده ای شهیر که پایه گذار نوول نویسی در ادبیات داستانی معاصر است، و نیز به مثابه  یکی از نشانه های مهم روشنفکری معاصر ایران می شناسند.این جایگاه با آنکه امروز بیش از نیم قرن از خودکشی او می گذرد،نه تنها کمرنگ نشده که رفته رفته موقعیتی تغییر نیافتنی یافته است؛ به گونه ای که  نام هدایت بر تمامی نویسندگان ادبیات داستانی بعد از او و نیز روشنفکری معاصر  ایران  سایه دارد. با این حال نام و آثار هدایت رفته رفته در جامعه سنتی ایران در یک حوزه ممنوعه قرار گرفت و تقریبا در همه دوران سلطه اجتماعی و سیاسی سنت،ممنوع بود.به طوری که با وجود اهمیت و اثرگذاری ویژه هدایت در پیدایش نوول نویسی و ادبیات داستانی ایران،نام او به ندرت می آید.

در طول بیش از نیم قرن که از مرگ او می گذرد،پرسش های بسیاری درباره زندگی اش و ویژگی هایی که او را متمایز از دیگران می کند و به او مقام یگانه ای در ادبیات داستانی ایران میدهد،مطرح بوده و البته پاسخ روشنی نیز به آنها داده نشده است .گزاره ها کلی است و پاسخی به این قبیل از پرسش ها نمی دهد؛ می دانیم که هدایت بیش از همه نویسندگان ایرانی مورد توجه مخاطبان ایرانی و غیر ایرانی قرار گرفت، آثار او به اکثر زبان های زنده دنیا ترجمه شد و تا آنجا پیش رفت که اثر جاودانه اش ؛ بوف کور، توسط منتقدان مهمی  در رده ده  اثر مهم ادبیات سوررئالیستی جهان قرار یافت . می دانیم که علاقمند به جمع آوری فرهنگ عامه بود و او را پیشتاز نوعی مردم نگاری در ایران دانسته اند و موضوعاتی از این دست. سرانجام  خودکشی هدایت در پاریس ،زندگی او را در حالی از ابهام فرو برد و بر پرسش های چندین نسل درباره زندگی او افزود. اما اهمیت هدایت فراتر  از این گزاره های خبری ،در حضور مداوم او در تاریخ معاصر ایران به عنوان  نوعی "اسطوره " است؛  اسطوره ای که امروزه از واقعیت هدایت نیز فاصله گرفته است.

آیا ادبیات داستانی هدایت حقیقتا تکرار ناپذیراست و همین یگانگی او را متمایز می کند؟ پاسخ بسیاری به این پرسش منفی است و حقیقت هم این است که نویسندگان درخشان دیگری حتی با مهارت ادبی بیشتر همچون او ماندگار نشده اند.آیا فعالیت های خارج از موضوع داستان نویسی است که به هدایت چنین جایگاهی می دهد؟ پاسخ این سوال هم مثبت نیست چرا که بسیاری دیگر و بسیار جدی تر از هدایت به موضوعاتی که او خیلی پراکنده به آن توجه کرده، پرداخته اند و چنینی اثری نگذاشته اند. اما آنچه که روشن است نگاه نقادانه و پیشرو هدایت به شرایط پیرامون و تیزبینی درخشانش در شناخت جریانهای اجتماعی که گاه به پیشگویی های باور نکردنی درباره  آینده  اجتماعی ایران شبیه می شود، او را از سایر نویسندگان و روشنفکران هم عصرش  جدا میکند.این نگاه را در متن های حاشیه ای او بیشتر می توان پیدا کرد. در عین حال  هدایت ورای همه  ویژگیهای متمایز کننده ،بدل به نماد و نشانه روشنفکری  در صد سال گذشته ایران شده است. بی تردید آنچنان که او در طی هفتاد سال گذشته با پذیرش و یا انکار افکار عمومی مواجه بوده است،دیگران نبوده اند. از سوی دیگر مردمی شدن نام هدایت ، چه از زاویه موافقین و چه مخالفین ، گرچه با انزوا و تنهایی در سالهای حیاتش ناسازگار است،  اما به نظر در بستر همین ناسازگاری است  که اسطوره هدایت شکل می گیرد.

هدایت نوعی نگاه منحصر به فرد برای نیل به ترقی و اصلاح امور در جامعه سنتی دارد که با نسخه دیگر روشنفکران زمانه اش متفاوت است. نسخه هدایت هرچند کمی ناسیونال رومانتیک است، کمی یکسویه قضاوت می کند و گاهی لجوج و یکدنده پای حرف خویش می ایستد، در یگانگی و منحصر بودن هیچ کم ندارد . در اینکه نگاه او برخاسته از حقیقت تجدد ایرانی است و بسیار واقعی تر از سایر تجویزهایی است که روشنفکران ایرانی برای تجدد و ترقی ایران نوشته اند؛ نزد بسیاری از مفسرین شکی نیست.انتقادهای به ظاهر غیر سازنده او، مثل بوفی که در تاریکی می بیند، زوایای تاریک ناکامی های فرهنگی و اجتماعی ایران را گوشزد می کند. او برآمده از واقعیت فرهنگی جامعه است و با حقیقت زمانه نسبتی عمیق تر از سایرین دارد.

با همه این اوصاف کشف اینکه چرا جامعه ایرانی تا این حد نسبت به خودکشی هدایت واکنش نشان داده و چرا دامنه حساست نسبت به او پس از گذشت ده ها سال همچنان پا بر جاست،کاری دشوار است و  صرفا از راه بازخوانی نوشته های او امکان پذیر نیست. در میان روشنفکران ایرانی هدایت چهره ای متمایز است، چهره ای منفرد که استوار بر یک فردیت خود بنیاد است و با وجود حجم بسیار بالای جریان های سیاسی و اجتماعی زمانه اش، وابسته و معتقد به هیچ راهی جز آنکه خود یافته است، نیست. شاید همین فردیت خود بنیاد هم او را منزوی و در نهایت قربانی می کند.اما هرآنچه که هست جامعه ایرانی هنوز نوعی جراحت و نوعی ابهام از واقعیت هدایت، زندگی او و مرگش  دارد و این جراحت و ابهام مساله هدایت را تا امروز حل نشده باقی گذاشته است.

به همین دلیل است که بازخوانی هدایت تا این اندازه حائز اهمیت شده است.دیگر تنها نوشته های رسمی او نیست که اهمیت دارد، نامه هایی که به دیگران نوشته ، گاهی همپای آثارش و گاهی فراتر از آنها مهم شده است.رفتار هدایت، خاطرات پراکنده درباره او،شوخی هایی که با دوستان می کند و به طور کلی طنز هدایت، مشی و منش و آداب زندگی اش،گیاه خواری هدایت، دوستان و پاتوق هایش  و همه انچه با اسطوره شدن او در رابطه است،در چندین نسل نخبگان جامعه ایرانی و حتی نزد توده های مردم ،کنجکاوی ایجاد کرده و عطش و میلی را برای بازخوانی او به وجود آورده است؛ بازخوانی هرآنچه مربوط به هدایت است.

 

و اما نامه های هدایت

در سالهای گذشته علاوه بر نامه های پراکنده ای که از صادق هدایت توسط خانواده او و یا برخی محققین ادبی یافته و منتشر شده، مهمترین سند منسجم از نامه های خصوصی او، هشتاد و دو نامه ای است که صادق هدایت در سالهای آخر عمر و پیش از رفتن به پاریس، به دوست نزدیکش حسن شهید نورایی نوشته و روایتی منحصر به فرد از سالهای پایانی زندگی هدایت را منعکس کرده است.این نامه ها که با مقدمه و توضیحات بی نظیر دکتر ناصر پاکدامن ابتدا در پاریس منتشر شد، به بازار غیر رسمی کتاب ایران هم رسید.اما علاوه بر اینها هنوز نامه هایی خوانده نشده از هدایت وجود دارد.بخشی از این نامه ها که به دوران جوانی و سفر اول هدایت به پاریس باز می گردد در موزه رضا عباسی نگهداری می شود.در حاشیه ساخت مستندی درباره صادق هدایت به این نامه ها دست یافتم و با همکاری کم نظیر مدیر وقت موزه در هفت یا هشت سال پیش،از مجموعه آن عکاسی کردم.این نامه ها یک به یک نیاز به بازخوانی و نگارش حواشی و توضیحات دارد.

 

اولین نامه نو یافته:

27 ژوییه 1929

تصدقت گردم.بالاخره بعد از این همه داد و بیداد امروز پول بنده رسید و آبها از آسیاب افتاد.آنهم با هزار کشمکش.چون سفارت کاغذ جواب بانک پاریس را برایم فرستاد که فلان روز پول را حواله داده است.من هم کاغذ را برده بانک ادعای پول کردم.آنها تلفن زدند بالاخره رفتم به هتل سابق،معلوم شد کاغذی آمده،آنها به پستخانه رد کرده اند.رفتم آنجا سجل احوال خواستند،آنرا نشان دادم ،تازه بازی در آوردند که تقلبی است،مهر روی عکس نخورده،تجدید نشده و غیره. چیزی نمانده بود که بدهندم به دست پلیس. بالاخره رفتم منزل ،هرچه کاغذ اسم و رسم داشته آوردم انداختم جلوشان تا راضی شدند کاغذ را بدهند..پول را گرفته چند تا فحش به دنیا و مافیهایش دادم.بعضی از قرضهای خودم را پرداختم، پول پانسیون را هم دادم.گمان نمیکنم چیز زیادی برای خودم مانده باشد. این پول تا آخر ماه اوت است.به هر حال از خجالت صاحبخانه درآمدم تا بعد چه بشود. امشب خیال دارم بروم تاتر. اینجا از حیث سینما و تاتر بد نیست. یک پلاژ هم دارد. منظره های دریای آن هم قشنگ است. چند روز پیش از زور بیکاری شرح یک شب خودم را که در شهر گردش کردم، برای روزنامه ایران فرستادم.ولی بسکه مزخرف است،گمان می کنم که چاپ نکند.  از این حیث دلواپس نباشید که من بروم روی پلاژ و شنا بکنم. اولا از اینکه پلاژ اینجا خیلی شیک نیست، ثانیا تن و بدن قشنگی ندارم که بروم به مردم نشان بدهم. ثالثا وسایلش برایم مهیا نیست. رابعا رفیق این کار را ندارم و تنها رفتنم به پلاژ مزخرف است.الحمدالله که به تاسعا(طاس)نرسید. باری چهارصبایی اینجا بسر می بریم.، ببینیم بعد چه می شود. چون پول پانسین را تا آخر ماه اوت پرداخته ام ناچار در همین جایی که هستم خواهم ماند. روزی 45 فرانک باضافه انعام و آب جو که  با غذا می خورم.(چون اینجا آبش خوب نیست) رخت شویی و غیره و غیره.عجالتا پول اطاق و خوراک را قبلا پرداختم تا ازاین حیث راحت باشم. امروز بعدازظهر هم رفتم حمام. نه در کنار دریا بلکه در حمام معمولی با آب گرم و بعد قدری گشتم خسته شدم آمدم در کافه بزرگی که نزدیک منزل است.خیلی شلوغ است.کاغذ را مینویسم میروم منزل. دو نفری پهلوی بنده نشسته Domino بازی میکنند، برای اطلاع عرض شد.

بدبختانه در پانسین هم همه مردهای جا افتاده با زنهایشان هستند. هیچ رفیقی مابین آنها پیدا نکردم. خیلی هم رسمی به هیچکدام اعتنا و تعارف هم نمیکنم.اینهم یک جور زندگانی است.بی دردسر است.همین قدر خوشحالم که ایرانیها اینجا نیستند و به همین مناسبت هاور را انتخاب کردم.دو روز قبل چند تا کاغذ فرستادم.لابد با هم میرسد و از بی پولی بنده خیلی متوحش نخواهید شد، چونکه عجالتا رفع شد.خدمت حضرت خداوندگاری و حضرت عیسی خان و همشیرگان را که خیلی بی التفات شده اند سلام میرسانم. روی مهرانگیز،مهین،بهمن و بیژن را میبوسم.  زیاده قربانت[

 

حاشیه ای بر این نامه:

بگذارید از سربرگ نامه شروع کنم: کاغذ نامه ای که صادق هدایت خطاب به برادرش محمود خان هدایت نوشته،  مربوط به کافه‌ای است که هنگام نوشتن نامه آنجا بوده: در ٢٧ ژویه ١٩٢٩. گویا گراند کافه در بندر لوهاور فرانسه؛ آن روزها یکی از پاتوق‌های هدایت بوده است. لوهاور در شمال غربی فرانسه قرار دارد؛ جایی که رود سن با دریا پیوند می خورد.عکسی از هدایت در این شهر وجود دارد که تاریخ آن ١٣٠٨ است.نتوانستم بیابم که هدایت در این سفر همراهی داشته یا تنها بوده است، اما احتمال اینکه تنها بوده بیشتر است.هدایت داستان "عروسک پشت پرده" را متاثر از حضورش در این شهر نوشته ؛مهرداد شخصیت اصلی داستان برای تحصیل زبان فرانسه به لوهاور رفته است.هدایت در نامه ای که خواندید شرحی از اوقات فراغت خود در لوهاور می دهد که بی شباهت به روایت او از مهرداد در عروسک پشت پرده نیست: «روزهای یکشنبه هم که چند ساعت اجازه می گرفت و بگردش میرفت ، چون از تآتر و سینما خوشش نمی آمد، در باغ عمومی جلو بلدیه ساعتهای دراز روی نیمکت می نشست ، دخترها و مردم را که در آمد و شد بودند، زنها را که چیز می بافتند سیاحت می کرد و گنجشکها و کبوترهای چاهی را که آزاد روی چمن می خرامیدند تماشا میکرد . گاهی هم به تقلید دیگران یک تکه نان با خودش می برد ، ریز می کرد و جلو گنجشکها می ریخت و یا اینکه کنار دریا بالای تپه ای که مشرف به دریاچه بود می  نشست ، به امواج آب و دورنمای شهر تماشا می کرد – چون شنیده بود لامارتین هم کنار دریاچه  همین کار ر ا میکرده . و اگر هوا بد بود در یک کافه درسهای خودش را از برمیکرد . و از بسکه گوشت تلخ بود دوست و هم مشرب نداشت و ایرانی دیگر را هم نمی شناخت که با او معاشرت بکند» کافه ای که مهرداد در آن درس هایش را از بر می کند؛ می تواند  "گراند کافه گیوم تل"  باشد؛ همان جایی که هدایت نامه به محمود خان را نوشته است. این کافه در بلوار استراسبورگ بندر لوهاور قرار داشته و از عجایب روزگار است که در همان سالها و یکی دو سال بعد از حضور هدایت؛ پاتوق ژان پل سارتر نویسنده نامدار فرانسوی شده است .در ١٩٣١ که سارتر به عنوان معلم فلسفه در لوهاور ساکن می شود،به این کافه رفت و آمد داشته است.مقاله ای درباره سارتر یافتم نوشته "دومنیک رویت " با عنوان "ساتر معلمی در لوهاور " که تصدیق می کند بخشی از رمان مهم تهوع در این کافه نوشته شده است.(Jean-Paul Sartre enseignant au Havre -Dominique  Rouet)در رمان تهوع «آنتوان روکانتن» مردی مجردی است که در شهری خیالی به نام بوویل زندگی می کند.شهری که ساتر توصیف کرده بسیار شبیه لوهاور است.  اما این فقط شخصیت های داستانی هدایت و سارتر نیستند که در لوهاور پرسه می زنند؛ گی دو مو پاسان و بالزاک هم این بندر زیبای فرانسه را دستمایه ای برای خلق فضای داستانهایشان کرده اند.

و اما "گراند کافه گیوم تل" مانند مشتریان بی مانندش، سرنوشت بی مانندی هم داشته است. در طی جنگ دوم که لوهاور به شدت بمباران می شده، گویا زیر زمین این کافه پناهگاه امنی در هنگام حمله هوایی بوده است؛ اما سرانجام در یک بمباران هوایی در حالی که عده ای در زیرزمین پناه گرفته بودند، همه چیز را با خاک یکسان می کند.ظاهرا عده ای برای همیشه در زیرزمین آن مدفون ماندند و  این کافه دیگر هرگز ساخته نشد. با کنجکاوی توانستم یک کارت پستال از خیابانی که این کافه در آن قرار داشته ، مربوط به همان سالی که هدایت در بندر لوهاور بوده و یک عکس از کافه متعلق به 7 سال پس از تاریخ نگارش این نامه را بیابم؛ کارت پستالی متعلق به 1929 و عکسی از سال 1936

 نامه ای که خواندید در موزه رضا عباسی نگهداری می‌شود؛ همراه با نامه هایی دیگر و اشیایی مختصر از او همچون عینک و سنجاق کروات و ...هدایت  این نامه را خطاب به محمودخان هدایت برادر بزرگش نوشته که بعدها معاون رزم آرا نخست‌وزیر ایران شد. بیشترین حجم موضوعات نامه‌های این دوران هدایت، دغدغه‌های مالی است و این دقیقا خلاف تصوری است که روشنفکری هم نسل و نسل‌های بعد از هدایت در نقدهای خود از این نویسنده مهم ادبیات معاصر ایران ابراز کرده‌  است. واضح‌ترین این دیدگاه‌های متناقض با حقیقت زندگی هدایت را در نوشته‌ها و گفته‌های جلال آل احمد و دکتر علی شریعتی می‌توان دید که حتی خودکشی هدایت را ناشی از اشرافیت و درد بی‌دردی و تمول او دانسته‌اند. حال اینکه مشکلات مالی هدایت، تا روزهای پایانی زندگی اش، یکی از دغدغه‌های دایمی او بود و در آخرین نامه‌هایش نیز منعکس است.

در این نامه، نکته قابل توجه دیگر طنز هدایت است. گرچه هنگام نوشتن این نامه بیست و اندی بیشتر ندارد، لیکن طنز او خصوصیتی است که حتی بیش از نوشته‌ها، در حضور شفاهی او تا سال‌های پایانی زندگی‌اش ادامه می‌یاد. در این نامه از کودکانی هم یاد شده است که بعدها چهره‌های نامداری شدند؛ مهرانگیز دولتشاهی، مهین فیروز، بیژن جلالی...

 

در پایان اگر نگاهی گذرا به نام هایی که در این نامه آمده اند بیاندازیم، خالی از لطف نیست:

1-  محمود هدایت، برادر ارشد صادق خان فرزندان هدایتقلى هدایت (اعتضادالملک) که نامه خطاب به او نوشته شده است. محمود هدایت هنگام ترور رزم آرا نخست وزیر وقت ایران معاون پارلمانی او  و در عین حال برادر زنش نیز بود. در دارالفنون و دانشکدهٔ حقوق درس خواند با این حال به موسیقی و نقاشی علاقه داشت و شاگرد کمال الملک شد.هرچند خدمت دولتی را رها نکرد و در  وزارت دادگستری مشاغل متعددی داشت؛ مستشاری وزارت دادگستری و نیز ریاست شعبهٔ دوم دیوان دادرسی دارائی از آن جمله است. مدتی هم فرماندار تبریز بود. آثاری هم در حوزه ادبیات منتشر کرد؛ از جمله سه جلد کتاب با عنوان " گلزار جاویدان " که اشعار و شرح حال شش هزار شاعر پارسى گوى ایرانى و غیرایرانى را در بر داشت.

2- عیسی هدایت برادر بزرگ صادق خان هدایت که بخشی از نامه های هدایت خطاب به اوست، چهره نظامی خانواده هدایت است. آخرین شغلی که داشت ریاست دانشگاه جنگ بود و به درجه سرلشکری بازنشسته شد.او 1302 بورسیه قشون شد و به اروپا رفت تا دررشته‏ نقشه‏بردارى و توپخانه تعلیم ببیند.در همین زمینه نیز دو کتاب منتشر کرد. اما کتاب مهمی که از او به همت فرزندش جهانگیر خان هدایت منتشر شده؛ یادداشت های روزانه عیسی هدایت با عنوان "سی و شش روز با صادق هدایت" است.صادق خان بعد از خودکشی اول، از حمایت بی دریغ عیسی خان برخوردار شده و در نامه ای خطاب به او شرح واقعه را نیز داده است. عیسی خان در سن نود سالگى در تهران درگذشت.

3- مهرانگیز دولتشاهی (۱۲۹۶ اصفهان - ۲۹ مهر ۱۳۸۷ پاریس)خواهر زاده صادق هدایت، اولین زن ایرانی بود که در تاریخ معاصر ایران سفیر شد.مهین هرچند متولد اصفهان بود، اما کودکی را در تهران و در خانه پدری صادق هدایت گذارند. به هین دلیل رابطه بسیار نزدیکی با صادق خان داشت و این رابطه تا پایان عمر برقرار ماند. مهین دولتشاهی که از فعالان مهم حقوق زنان در زمانه خودش بود؛ «جمعیت راه نو» را تاسیس کرد و جز نخستین زنانی بود که به مجلس شورای ملی راه یافت. او برای جلب نظر جامعه سنتی ایران به حقوق زنان، دیدارهایی نیز با آیت‌الله بروجردی و امام موسی صدر داشت تا نشان دهد مفهوم آزادی زنان هیچ سنخیتی با آنچه جامعه سنتی بی بندو باری می خواند، ندارد.مهرانگیز همچنین از جمله زنانی بود که قانون حمایت خانواده را در مجلس طراحی کردند و حق طلاق را برای زنان به رسمیت ‌شناختند. این قانون همچنین ازدواج با همسر دوم را برای مرد ملزم به اجازه از همسر اول می‌کرد.او سه دوره نماینده مجلس بود و در دوره عباسعلی خلعتبری در وزارت امور خارجه، سفیر ایران در دانمارک شد. از رویدادهای کم نظیر تاریخ این است که خانه کودکی پدربزرگ او یعنی خانه پدری هدایت، دیوار به دیوار سفارت دانمارک است؛ جایی که او در مقام نخستین زن ایرانی، به عنوان سفیر عازم آن کشور شد. او را چند سال پیش از مرگ در بیمارستانی در پاریس دیدم.با یادآوری این موضوع از شبی یاد کرد که در تهران میزبان سفیر دانمارک بوده و به او یاداور شده است که کودکی را پشت دیوار سفارت و در باغ مجاور گذرانده است.او به یاد می آورد که همه از حسن این اتفاق شگفت زده شده اند.او همچنین آخرین زن سفیر ایران نیز بود و تا 1357 در مقام صدرات ایران در دانمارک باقی ماند.

4-مهین فیروز که نام خانوادگی شوهرش را برگزید ،خواهر مهرانگیز و دختر محمدعلی میرزا شکوه الدوله، وزیر پست و تلگراف و تلفن پهلوی، و همسر مظفر فیروز از چهره های سیاسی موثر در دهه بیست و وزیر کار در کابینه احمد قوام بود. مهین دولتشاهی فیروز  که پا به پای همسرش در مناسبات سیاسی و اجتماعی او حضور داشت، چند دهه بعد زندگی سیاسی مظفر فیروز را در پاریس منتشر کرد و البته همان کتاب در تهران به کوشش علی دهباشی دوباره منتشر شد.در این کتاب که حاوی یادداشت هایی از مهین فیروز نیز هست؛فصلی به عنوان "دایی‌ام صادق هدایت"، به رابطه شخصی او با این نویسنده نامدار ایرانی اختصاص یافته است.مهین نیز همچون مهرانگیز ، با صادق خان رابطه ای نزدیک داشت.مظفر فیروز شوهر مهین دولتشاهی هرچند به صدرات چند وزارت خانه و سفارت و سایر مناصب دولتی دست یافته بود، اما به دلیل کینه ای که از قتل پدرش نصرت‌الدوله فیروز فرمانفرما داشت، در پی براندازی حکومت پهلوی بود و پس از وقایع شهریور بیست با سید ضیا طبابایی حزب وطن و پس از آن حزب اراده ملی را تاسیس کرد. بعد از روی کار آمدن احمد قوام، به کابینه او پیوست و از سوی نخست وزیر ایران، مامور مذاکره با طرف شوروی و نیز سید جعفر پیشروری در وقایع آذربایجان بود.مدتی هم سفیر ایران در شوروی شد، اما این پایان کار سیاسی او بود و با اراده شاه معزول  شد و به اروپا مهاجرت کرد.مظفر فیروز تا سال 1368 نیز زنده بود و در پاریس درگذشت.همسرش مهین نیز سالها بعد در همین شهر بدرود حیات گفت. مهین دولتشاهی با جمع اوری زندگینامه سیاسی مظفر فیروز، سند مهمی از تاریخ معاصر ایران را به یادگار گذاشته است.

5- نفر سوم بیژن جلالی شاعر (۳۰ آبان ۱۳۰۶ - ۲۴ دی ۱۳۷۸ تهران)است.او هم خواهر زاده هدایت از خواهر دیگرش اشرف‌الملوک هدایت بود.بیژن در نوجوانی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت.هدایت از دور هوای خواهرزاده را دارد و علاوه بر سفارشی که به فریدون هویدا کرده، در نامه های آخری که خطاب به حسن شهید نورایی نوشته، پیگیر وضع روحی و مزاجی بیژن است. جلالی مانند هدایت چند رشته از جمله  فیزیک دانشگاه تهران و علوم طبیعی دانشگاه‌های تولوز و پاریس را نیمه تمام گذاشت و در پی شعر و ادبیات رفت؛ به ایران برگشت و در نهایت در دانشگاه تهران ادبیات فرانسه خواند. مانند هدایت مشاغل متعددی داشت و سرانجام با بورس یک شرکت فرانسوی به فرانسه بازگشت و در پاریس اقتصاد نفت خواند.سرانجام با سمت کارمند شرکت نفت و پتروشمی بازنشسته شد.بیژن جلالی بعدها شاعر نامداری شد و بسیاری هوادار پیدا کرد.در سالهای آخر عمر همچون دایی اش صادق خان هدایت که به پاتوق های روزانه در کافه علاقه وافری داشت، در کافه شوکا حوالی خیابان گاندی،هر روز ساعت هایی را سپری می کرد و شعرهایی هم در حاشیه آن پاتوق به یادگار گذاشت .او را در همان کافه دیده بودم و به یاد دارم درگذشت ناگهانی اش تنها دلیل و بهانه ای بود که می توانست برای یک روز عادی؛کافه شوکا را تعطیل کند! همه به رستوران سورن در ابتدای خیابان حافظ رفتیم؛ جایی که مراسم بیژن جلالی در آن دایر بود. جالب است بدانید رستوران سورن که دهه بیست تاسیس شده ، محل رفت و آمد صادق خان هدایت هم بوده است.

*متن این نامه بدون حواشی و مقدمه، نخستین بار توسط محسن شهرنازدار در مجله مهرنامه منتشر شده است.

انسان شناسی و فرهنگBottom of Form

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: