1404/3/5 ۰۹:۰۳
این مترجم و نویسنده كه نوشتن را بیشتر گوش دادن میدانست تا سخن گفتن اول خرداد در آستانه قرن دوم زندگی در لندن از دنیا رفت
نگاهی به زندگی و آثار حسن كامشاد به مناسبت درگذشت او
شبنم كهنچی: من هنوز او را با كت طوسی و پیراهن آبی آسمانی میبینم كه پشت میز نشسته و آرام و شمرده از روی نوشتهاش میخواند: « نوشتن به زندگی شور و روشنی میبخشد. علت اصلی نوشتن، بیشتر آن است كه نویسنده نمیتواند ننویسد. این خاطرههای رسته از فراموشی كه سالیان سال در كنه ذهن من خفته بود در پیرسالی به خلجان درآمد و خود، خود را نویسا بود. نوشتن در این حال بیشتر گوش دادن بود تا سخن گفتن و دستاورد هم چنانچه خواهید دید، یكسره مكاشفه است. بدون موعظه و مبالغه. نویسنده به جای اینكه چیزی بیندیشد، درباره چیزی كه میاندیشد مینویسد. ندانستهای به قلم نیامده اما دانستهها هم همه به دلایل آشكار به قلم ننشسته كه جای تاسف است.» حالا آن مرد، پیراهن آبی آسمانیاش را، كلماتش را، آن تهلهجه اصفهانی شیرینش را گذاشته و با موهای سپیدش رفته. حسن كامشاد در لندن درگذشت. كسی كه عمرش را وقف ترجمه، پالایش زبان و رساندن ادبیات جهان به جانِ فارسیزبانان كرد. حالا به سكوتی ابدی پیوسته. مردی كه نه بلند سخن میگفت، نه در مركز صحنه میایستاد. در تمام این سالها، ستون خاموش و استوار ادبیات ما بود؛ با خلقی شریف، با انتخابهایی وسواسگونه و با نگاهی كه نه فقط مترجم كه تربیتكننده ذوق بود. نامش با آثاری مانند «تام پین» از هاوارد فاست، «دنیای سوفی» از یوستین گاردر و با نامهایی همچون شاهرخ مسكوب و نجف دریابندری كه در خاطرات و نوشتههایشان از او به مثابه رفیقالروح، عقل سلیم و تكیهگاه یاد كردهاند، گره خورده است. كامشاد از آن نسل بود؛ نسلی كه ادبیات را فقط ترجمه نمیكرد، بلكه در جانِ خود میپروراند و با وسواس و زبانی ساده آن را به نسل بعدی میسپرد. كسی كه خود میگفت «من در طول زندگیم چنانچه خواهید دید سر بزنگاههای مهم، بخت و شانس، تصادف یا هر چه میخواهید اسمش را بگذارید آمده سراغم» و حالا در آخرین بزنگاه زندگی این مرگ بود كه سراغش رفت. حالا كه رفته است، چیزی بیش از یك مترجم از میان ما رفته: خاطره صداقت، وقار و پشتكار. این یادداشت، نه فقط مرثیهای است بر یك فقدان، بلكه تلاشی است برای مرورِ زیستنِ مردی كه ترجمه را نه صرفا حرفه كه رسالت میدانست.
ترجمه به مثابه آفرینش
كامشاد در یكی از گفتوگوهایش میگوید: «در یك كلام به نظرم نیاز ما به ترجمه به علت عقبماندگی است. تمام دوران صفویه را ما از لحاظ فرهنگی در خواب و غفلت و بیهودگی گذراندیم. در دورههای بعد هم وضع ما بهتر نبود. من فكر میكنم چیزی كه بیش از هر چیز، تجدد یا اقلا یك مقدار از تجدد را به ایران آورده ترجمه است.» ترجمه برای كامشاد، فرار از عقبماندگی بود. آثارش نشان میدهد كه او ترجمه را تنها بازنویسی متنی از زبانی به زبان دیگر نمیدانست، بلكه آن را نوعی آفرینش میپنداشت. او معتقد بود كه مترجم باید نویسندهای خوب باشد، چراكه ترجمه نوعی «آفرینندگی» است. در نظر او، ترجمه خوب آن است كه همان چیزی را كه نویسنده قصد داشته، به خواننده زبان مقصد منتقل كند. او به سادهنویسی معتقد بود و باور داشت كه زبان باید قابلفهم باشد؛ «زبان باید آسان باشد. یعنی همینجور باشد كه دارم با شما صحبت میكنم و حرفهای شما را میفهمم... اگر بشود به آسانی مفاهیم را منتقل كرد، چرا قلمبهگویی كنیم؟ بله اگر هگل یا كانت ترجمه كنید، طبعا بایستی همان لغات و همان زبان و لحن و فحوای كلام را به كار بگیرید. اما اگر حتی گفتههای هگل را بتوان سادهتر گفت چرا نه؟ چرا پیچیده بنویسیم. این اعتقادی بود كه من به تدریج پیدا كردم.» آثار، دقت و وسواسی كه كامشاد در ترجمه داشت نشان میدهد مقوله «زبان» برای او اهمیت زیادی داشت. او معتقد بود «زبان نویسنده، زبان ترجمه را به شما دیكته میكند.» یكی از نمونههای وسواسی كه در ترجمه آثارش بهخصوص آثار تاریخی و فلسفی به كار میبرد را میتوان در زمانی كه برای ترجمه «قبله عالم» صرف كرد دید؛ سه سال. او سه سال زمان گذاشت تا به زبان نویسنده و متون قاجاری آشنایی و تسلط پیدا كند. كامشاد معتقد بود ترجمه كلمه به كلمه متن، باعث گنگی و از بین رفتن معنای موردنظر نویسنده میشود و مترجم باید معنای جمله را با حفظ لحن نویسنده به فارسی ترجمه كند. اولین ترجمه جدی كامشاد كتاب «تاریخ چیست ؟»
نوشته ای. اچ. كار بود. پس از آن چند كتاب ازجمله «مورخ و تاریخ» و «استفاده و سوءاستفاده از تاریخ» را ترجمه كرد و سپس به كتابهای تاریخی مانند «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» و «قبله عالم» رسید و این مسیر ادامه یافت. گمانم باید از صادق چوبك تشكر كرد كه امروز آثاری با ترجمه كامشاد داریم؛ ساده و روان و تاثیرگذار.
كامشاد چطور مترجم تماموقت شد
ماجرای مترجم شدن او از زبان خودش در گفتوگو با سیروس علینژاد كه 15 سال پیش انجام شده، خواندنی است: «بازنشستگی من خیلی غیرمنتظره بود، یعنی تا پنج سال بعد از انقلاب در لندن نشسته بودیم كارمان را میكردیم در شركت كشتیرانی ایران و انگلیس و اولیای امور در تهران گویی از وجود ما خبر نداشتند. حقوق ما را اینجا شركت میپرداخت و كسی كاری به كارمان نداشت. ولی یك روز متوجه شدند كه ما هم وجود داریم. اولین كاری كه كردند مدیر آن را كه بنده بودم بازنشسته كردند. من اصلا آمادگی بازنشستگی نداشتم. پنجاه و هفت سالم بود. صبح روز بعد كه بیدار شدم نمیدانستم با خودم چه كار كنم. دیوانهوار راه افتادم و بیهدف توی كوچهها سرگردان شدم. ناگهان خودم را وسط میدان ترافالگار لندن، جلوی نشنال گالری یافتم و یادم افتاد شاهرخ [مسكوب] هر وقت به لندن میآمد، صبح اولین روز كه از خواب بیدار میشد، میگفت برویم زیارت. میدانستم منظورش چیست. میرفتیم نشنال گالری. آنجا یك تابلویی بود، «تعمید مسیح» اثر پیرو دلافرانچسكا، كه شاهرخ عاشقش بود. میرفتیم آنجا میایستاد و محو تابلو میشد. من هم به یاد شاهرخ رفتم بالا و بیاختیار ایستادم به تماشا كردن تابلو. یكدفعه كسی پهلویم را غلغلك داد. نگاه كردم دیدم صادق چوبك است. او را از آبادان و شركت نفت در تهران میشناختم. آن موقع در لندن زندگی میكرد... پرسید چه میكنی؟ گفتم از امروز به درد شما گرفتار شدهام، بازنشسته شدهام و نمیدانم با خودم چه كار كنم. گفت تو به انگلیسی كتاب نوشتهای، بیرون دادهای، چند تا كتاب ترجمه كردهای، چرا این كار را ادامه نمیدهی؟ حرف چوبك حسی را در من بیدار كرد. وقتی برگشتم خانه، ناهید همسرم... كتاب « امپراتور» را میخواند كه داستان هایله سلاسی در حبشه است. داستان چوبك را گفتم. گفت پس این كتاب را ترجمه كن. كتاب را خواندم، به دلم نشست. دیدم بد نمیگوید، بهتر است سرم را گرم كنم. نشستم به ترجمه كردن... به دنبال آن كتابهای دیگری ترجمه كردم و این شد كار و بار من. اگر این نبود شاید در همان شصت و پنج سالگی مرده بودم. حالا طوری شده كه هر روز صبح به عشق این بیدار میشوم كه كاری را كه دارم میكنم تمام كنم.»
آن سه نفر
كامشاد در طول زندگیاش با چهرههای برجستهای رفاقت، دوستی و همكاری داشت. رفیق یگانهاش، شاهرخ مسكوب بود كه در دوران دبیرستان با او آشنا شده بود. كامشاد نقش مهمی در گردآوری و انتشار آثار شاهرخ مسكوب ایفا كرد. او كتابهایی مانند «شكاریم یكسر همه پیشمرگ» و «سوگ مادر» را گردآوری و منتشر كرد. مسكوب در یادداشت روز هشتم جولای ۱۹۹۳نوشته: «دوستی با حسن خصوصیت دیگر دارد. چنان عمیق است كه انگار از عمر پنجاهسالهاش قدیمیتر است. انگار ریشه در تاریخ دارد، به زمانهای دور گذشته، به سالهای دراز پیش از تولد ما بازمیگردد...» كامشاد نیز كتاب «حدیث نفس» را به شاهرخ مسكوب تقدیم كرده و بر پیشانیاش نوشته است: «به یاد شاهرخ مسكوب كه هرگه قلم برداشتم پشت سرم ایستاده بود و قلم را ره مینمود.» او پس از درگذشت شاهرخ مسكوب نوشت: «از دوست ازدسترفتهام دیگر چه بگویم. من هنوز باورم نمیشود كه او برای همیشه رفته باشد... گاهی بیاختیار دستم میرود سوی تلفن، گوشی را برمیدارم، شماره او را میگیرم كه سوالی بكنم و ناگهان به خود میآیم كه او در بستر خاك آرمیده. نیچه میگوید: «بعضی افراد پس از مرگ به دنیا میآیند.» چقدر این حرف درباره شاهرخ صادق است.» دیگر دوست كامشاد، مصطفی رحیمی بود كه همكلاسی او و شاهرخ مسكوب بود. این سه نفر، هر كدام به نوعی به ادبیات فارسی خدمت كردند. حسن كامشاد با ترجمههایش، شاهرخ مسكوب با تالیفاتش و مصطفی رحیمی نیز كه در دهه چهل كوشید با ترجمه آثاری از سارتر، دوبوار، كامو، برشت و... در شناسایی مكاتب فلسفی و هنر و ادبیات غرب در فضای روشنفكری آن زمان كمك كند. ماشاءالله آجودانی، نویسنده و مورخ، درباره این سه نفر میگوید: «این سه تن در اصفهان همكلاس بودند و سه چهره درخشان فرهنگ معاصر ایراناند و مظهر اخلاق و فضیلت روشنفكریاند.»
گلستان و ارادت و انتقاد
ابراهیم گلستان از دیگر كسانی است كه در زندگی حسن كامشاد نقش پررنگی ایفا كرد. كامشاد با ابراهیم گلستان در شركت نفت همكار بود و پس از كودتا، یك روز گلستان از او پرسید «اگر در گیر ودار این روزهایی كه تشكیلات حزب درهم میشكند و دوستان شما به زندان میافتند و خطر بازداشت شما هست، كسی بیاید و بگوید كه آیا مایلید به دانشگاه كمبریج بروید و آنجا زبان و ادبیات فارسی تدریس كنید چه میكنید؟» كامشاد ابتدا تصور میكند گلستان شوخی میكند اما گلستان چندبار این سوال را تكرار میكند و دست آخر كامشاد جواب میدهد: «با كمال میل قبول میكنم و دستش را هم میبوسم.» همان زمان گلستان او را به پروفسور لیوی كه استاد زبان فارسی دانشگاه كمبریج بریتانیا بود، معرفی كرد. كامشاد در جلد دوم كتاب خود، حدیث نفس، از ارادت به گلستان نوشته اما در كنارش زندگی و تفكرات او را به صورت جدی موردانتقاد قرار داده است.
مردی كه به تاریخ پیوست
كامشاد در گفتوگویی كه سالها پیش با بخارا انجام داد، گفت: «من از نسلی هستم كه كلاس و كارآموزی و یاد گرفتن و درس دادن ترجمه وجود نداشت. مترجم میرفت و ریاضت میكشید و تمرین میكرد و كتاب پشت كتاب میخواند و باتوجه به لغتنامه ترجمه میكرد؛ اما به مرور زمان بر اثر تجربه و تمرین تبحری مییافت. برخلاف امروز كه ممكن است برای این كار فرمولی وجود داشته باشد. من تقریبا تمام كتابهایی را كه ترجمه كردم، در سالهای بعد دوباره به ترجمهشان نشستم.» شاید این نقل قول، بتواند چراغ راه مترجمان جوان باشد. نقل قول مردی كه در اصفهان به دنیا آمد و در صد سالگی در لندن درگذشت. كسی كه آنقدر نسبت به ترجمه وسواس داشت كه پایاننامه خود را كه زیرنظرش ترجمه شده بود، دوباره ترجمه كرد (پایهگذاران نثر جدید فارسی، نشر نی). مردی كه در سالهای پایانی عمرش كار ترجمه و نوشتن برایش سخت شده بود، چراكه دستهایش میلرزید و قدرت نوشتن نداشت؛ اما از علاقهاش به ترجمه هیچگاه كم نشد. حتی باوجودی كه برخی از آثارش مدفون ماند و هرگز منتشر نشد. آخرین اثر او دو جلد كتابش درباره زندگیاش به نام «حدیث نفس» است. این كتابش همیشه مرا به یاد بخشی از ترجمه روان و خواندنیاش از داستان «درك یك پایان» نوشته جولین بارنز میاندازد: «چقدر پیش میآید كه داستان زندگی خود را تعریف كنیم؟ چقدر آن را اصلاح میكنیم و تغییر میدهیم؟ زیركانه برشهایی از آن را نمایش میدهیم و بخشهای دیگری از آن را تزیین میكنیم؟ و با گذشت زمان تعداد كسانی كه از گذشته همراه ما باقی ماندهاند، كمتر و كمتر میشود و دیگر كسی نیست كه به ما یادآوری كند آنچه به عنوان داستان زندگی خود میگوییم بیشتر داستانمان است تا زندگیمان.» بیشك، حسن كامشاد مانند هر نویسنده و مترجم مهم دیگری، حیات ادبیاش پس از حیات هوشمند و فیزیكی او ادامه خواهد داشت. نام او به تاریخ پیوسته. تو گویی، تنها تاریخ فرهنگ است كه از پایان حیات فیزیكی امثال كامشاد خوشحال میشود، چراكه به اعتبار آنچه از قلم این نویسندگان بهجا میماند، تاریخ در مرز میان رو و زیر خاك به استقبالشان میرود و تو گویی فرش قرمز زیر پایش میگذارد.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید