1393/10/24 ۰۸:۳۰
دانشگاه علاوه بر تولید دانش و آموزش و پژوهش، نقش و کارکرد تأثیرگذاری به عنوان عقل منفصل و نقاد جامعه دارد که باید آن را شناخت و در خدمت ایجاد یک نظام اجتماعی آزاد، عادلانه، اخلاقی و در عین حال رو به پیشرفتهای همهجانبه قرار داد. ایفای نقش دانشگاه به منزله عقل نقاد جامعه، بیش و پیش از هر چیز نیازمند به رسمیت شناختن جایگاه و منزلت آن و توجه به حقوق و حرمت دانشگاهیان و دانشجویان است. اندیشهها و مشربهایی که تنها خود را مالک حقیقت میدانند و نقد و ارزیابی چگونگی اراده جامعه را مخل قدرت و نظمهای سنتی قلمداد میکنند و در فضاهای بسته و محدود و یا منفعل و خاموش دانشگاه برای خود نقش بیشتری قائل هستند، معمولا در صف نخست تضییعکنندگان حقوق و حرمت دانشگاهیان و دانشجویان جای دارند.
البته تاریخ تحولات دانشگاه در ایران به وضوح نشان میدهد که امکان تسلط و مداخله تمرکزگرایانة قدرت سیاسی در این نهاد هیچگاه به صورت تام و تمام وجود نداشته و ندارد. پس باید به جای آن، استقلال دانشگاه، آزادیهای آکادمیک، توسعه علمی و ضرورتهایی از این دست را ارج نهاد که غفلت از هر کدام از آنها به منزله از دست دادن فرصتهای تاریخی برای پیشرفت همهجانبه کشور است. این سخن به آن معنا نیست که نهاد دانشگاه در ایران همواره توانسته نقش اجتماعی خود را ایفا کند یا دانشگاهیان و دانشجویان همهوقت توانستهاند کنشگرانی فعال و تأثیرگذار باشند. این سخن به معنای بازاندیشی در فهم دانشگاه و ضرورت به رسمیت شناختن جایگاه و نقشهای چندگانه آن از سویی و نقشآفرینی فعالانه دانشگاهیان و دانشجویان در عرصههای عمومی از سوی دیگر است.
دانشگاه نهتنها در قلمرو توسعه علمی، بلکه در حوزههای عام توسعه یک نهاد در عرض نهادهای دیگر جامعه نیست. دانشگاه یکی از مهمترین نهادهای تولید معرفت است که با حساسیت نسبت به مسائل «جامعه سیاسی»، «جامعه مدنی» و «جامعه اخلاقی» میتواند سهم مؤثری در توصیف و تبیین آنها داشته باشد. امروز دانشگاهها و کارکردها و ناکارکردهایش نهتنها در مقیاس آکادمی، بلکه در دو مقیاس نهاد وابسته فرهنگی و نهاد مؤثر مدنی مورد توجه است. از اینرو باید دید که بازوی معرفت و روند تولید آن در دانشگاه تا کجا و چگونه با جامعه مدنی و جامعه سیاسی ایران پیوند ارگانیک دارد.
گفتگو و کنش فعال میان سه نهاد بر سر مسائل مشترک در ایران همواره دشوار بوده است. حاصل این دشواری عدم توازن پیوند میان دانشمند، روشنفکر و سیاستورز ایرانی است. در گذرگاه و بزنگاه سخت جامعه ما معمولا گریز از نگاه مشترک در مسائل مبتلابه، پیش از کنش در باب آنها به چشم میآید. در گذارهای دشوار جامعه ما به سوی دمکراسی، پناه بردن به دیوار بلند هر یک از این سه حصار و ترجیح «چه نباید کرد» بر «چه باید کرد»، رواج بیشتری داشته است. دانشمندان غیرروشنفکر و غیرسیاسی، روشنفکران غیرآکادمیک و گریزان از سیاست و سیاستمداران ضدروشنفکر و ضدآکادمی در این سه حوزه چهرههای متعارفتر و پرشمارتر نخبگانی بودند که خواستهاند این سه عنصر را در ناپیوندی با یکدیگر بپیمایند.
برای عبور از این گسستگی و مقابلههای زیانبار راههای گوناگونی در عرصه نظر و عمل مطرح بوده و است. یکی از مرسومترین آنها توسعه علمی و تلاش برای تحقق آن است. توسعه همهجانبه با توسعه علمی آغاز میشود؛ یعنی اگر علم توسعه یابد، فرهنگ و سیاست هم توسعه مییابد و نو میشود. سیاست و مدیریت دنیای جدید، سیاست و مدیریت علمی است؛ همچنان که فرهنگ و معرفت نیز وامدار دانشهای جدید هستند.
دانشگاه و مبحث توسعه
اگر دانشگاه را به صفت رایجش یعنی همان آکادمی تعریف کنیم و آن را برحسب شاخصها و موازین علمی تعریف و ارزیابی کنیم، و اگر برای روشنفکری و فضای عمومی جامعه هم شاخصها و معیارهایی تعریف کنیم، آنگاه اگر هر کدام از اینها در جایگاه تعریفشدة خود قرار گیرند، شاهد وضعیت مطلوب خواهیم بود. اما وقتی که این نهادها از شاخصها و معیارهایشان فاصله بگیرند و دچار گسست شوند، دچار وضعیت نامطلوب میشویم. در واقع این شاخصها و معیارها هستند که این نهادها را بهرغم کارکردهای متفاوتشان در کنار هم قرار میدهد.
مشابه این بحث را در حوزه نظریههای توسعه داریم. نامتوازنی توسعه به همین معناست که در فرایندهای توسعه اختلال پیش میآید و ارتباط ارگانیک بین بخشهای جامعه از بین میرود. حال این گسست ممکن است ناشی از قطبیشدن جامعه یا تقدم و تأخر زمانی در توسعة بخشهای مختلف جامعه باشد. من فکر میکنم یک گسست جدی بین فضای علمی، فضای روشنفکری و فضای اجتماعیـ سیاسی ایران وجود دارد و طبیعتاً شاهد ناهمزمانی میان این فضاها هستیم. بنابراین وقتی دانشگاه پاسخگوی سؤالات جدید و مباحث عمومیتر نیست یا کسانی را که حرفهای تازهای دارند ـ یا اصلا حرفی دارندـ در فرمالیسم دانشگاه محدود و محصور میکند، طبیعی است که «پریرو تاب مستوری ندارد، در ار بندی سر از روزن درآرد» و از چارچوب دانشگاه بیرون میزند. فرقی هم بین استاد و دانشجو نیست. چه استاد و چه دانشجو به دنبال جایی هستند که قواعد دیوانسالارانة کمتری داشته باشد.
شبهدانشگاه یا مؤسسات آموزشیـ پژوهشی
مؤسسات آموزشی ـ پژوهشی به هر حال اقتباسی از دانشگاه هستند که در ضمن بسیاری از موانع و محدودیتهای دیوانسالاری (بوروکراتیک) دانشگاه را هم از میان برداشتهاند؛ مثلا اگر در این مؤسسات فلسفه هگل درس میدهند، از مخاطبان و دانشجویان نمیپرسند که شما پیشنیاز این درسگفتار را گذراندهاید یا نه. اختیار تعیین زمان و اخذ در دست دانشجویان است و حتی شاید به خاطر آنکه برای حضور در این درسگفتارها هزینه پرداخت میکنند، با اشتیاق بیشتری هم در آنها شرکت میکنند. به هرحال، محدودیتهای دانشگاههای ما یکی از دلایل اقبال به این مؤسسات است.
دلایل دیگری هم در کار است؛ مثلا ما با پنج نسل از دانشگاه روبرو بودهایم: نسل اولِ دانشگاهها، دانشگاه نخبهپرور بود که جایگاهی همچون برج عاج داشت و فرد با ورود به آن به نخبه (الیت) جامعه وارد میشد. نسل دوم، دانشگاه انبوه است که بخش عمدهای از جامعه میتوانند وارد دانشگاه بشوند و این تحول، وضعیت دانشگاه را دچار تغییر و تحول میکند. نسل بعدی، دانشگاههای متصل به جنبشهای اجتماعی هستند که در آنها دانشجویان و اساتید برای خود رسالت اجتماعی قائل هستند و به همین دلیل هم سیاسیتر میشوند و هم بدل به میانجی سیاست و فرهنگ و تحولات اجتماعی. بعد هم، به واسطه تحولات سرمایهداری با دانشگاهِ مواجه با مقتضیات بازار هستیم. دانشگاه در این مدل با این سؤال مواجه است که آموزههایش به چه کار دانشجویانش میآید؟ در نهایت هم، با نسل تازهای از دانشگاهها مواجه هستیم که باید به الزامات عصر فنّاوری اطلاعات جواب بدهند.
اگر کسی از من بپرسد دانشگاه ایرانی از جنس کدام یک از نسلهای مختلف دانشگاه است، میگویم معجونی از همه آنهاست؛ اما از آن سو، به هیچ کدام از نیازهایی که این دانشگاهها جواب میدهند، جواب نمیدهد! این را میتوان آسیب دانشگاه دانست؛ اما در ضمن میتواند یک فرصت هم باشد. به این معنی که یکی از ویژگیهای جامعه جدید، درهمفشردگی فضاهاست. دیگر مانند قبل نمیتوان فضاها را از هم متمایز کرد و برای مثال دور جایی را خط کشید و گفت اینجا آکادمیاست، آنجا فضای روشنفکری، و آن طرفتر حوزه سیاست. در واقع یکی از الزامات و پیامدهای تحولات تکنولوژیک، همین متداخلشدن فضاهاست.
در این موقعیت، نهاد دانشگاه باید آنقدر از خود انعطاف و روزآمدی نشان دهد که متناسب با تحولات، هم آکادمیا باشد، هم حوزه عمومی، و هم میدانی برای فعالیت نخبگان؛ اما اگر دانشگاه نتواند چنین انعطافی از خود نشان دهد، آنگاه نهادهایی با این کارکردها در اطراف دانشگاه و در محیطهای مرزی به وجود میآیند. در مرز بودگی، یک پدیده اجتماعی است که فضاهای علمی، روشنفکری و اجتماعی را در خود دارد و سعی میکند عیوب آنها را نداشته باشد. فوکو در توصیف مکانهای مرزی یا هتروپیاها، آنها را مکانهایی واقعی میداند که بخشی از فضای تخیلی آرمانشهری (یوتوپیا) را هم در خود منعکس میکند. چنین مکانهایی، جاهایی هستند که اگرچه تمایزی با نهادهای دیگر دارند اما بخشهایی از آنها را در خود دارند. برای همین است که این مؤسسات را شبهدانشگاه میدانم.
تفکر انتقادی
من همچنان از نظرم درباره لبمرز بودنِ این مؤسسات دفاع میکنم؛ چرا که فکر میکنم با توجه به همان شکافهایی که میان دانشگاه و جامعه و روشنفکران وجود دارد، تا اطلاع ثانوی در لبِ مرز قرار گرفتن به معنای نزدیککردن این سه حوزه به هم است و نتیجهاش فراهم آوردن زمینهای است که برای ایجاد تفکر انتقادی. نمونههای دیگر هم مؤید این امر است. مگر اصحاب مکتب فرانکفورت دانشگاهیانی نبودند که از محدودیتهای دانشگاهی راضی نبودند و در بیرون آن شروع به کار کردند؟ البته هر نوع دانشگاهی مقتضیاتی دارد؛. مثلا دانشگاهی که میخواهد به الزامات بازار جواب بدهد، میان انواع دانش تمایز قائل میشود، شکل خاصی از دانش را تدریس میکند و برای این منظور کارگاهها و دورههایی را تمهید میکند که الزاماً منجر به دریافت مدرک دانشگاهی نمیشوند.
این دورهها برای تحصیل مهارت طراحی شدهاند. وقتی نیازهای امروزی در دانشگاه پاسخ داده نمیشود، این نیازها به بیرون از دانشگاه میروند، خود را در مرز تعریف میکنند و سعی میکنند پاسخ خود را بیابند. اما برخی سؤالات هم جواب پیدا نمیکند.
از جمله نیازهای امروزی از دانشگاه، سنت دانشگاهی است. وقتی اساتید دانشگاهی تجربه کسب میکنند، از هم متمایز میشوند. استادی در روش کمّی و استاد دیگری در روش کیفی متبحر میشود. تا انضباط دانشگاهی وجود دارد، این دو استاد میتوانند در کنار هم و ضمن انتقاد از هم کار کنند؛ اما وقتی نظم و انضباط دانشگاهی کنار گذاشته میشود، دیگر این دو کنار هم بند نمیشوند. یا استاد کمّیگرا، استاد کیفیگرا را بیرون خواهد کرد یا برعکس٫ اینجا چیزی که از بین میرود، نقد عالمانه است.
تالی فاسد این وضعیت آن است که دانشجویان هم محاسبه میکنند آیندة کدام استاد بهتر خواهد بود و پایاننامهشان را با آنها میگذرانند! اگر به بسیاری از این پایاننامهها نگاه کنید، میبینید استاد راهنما و مشاور و داور نمیتوانند یک کار گروهی تحقیقاتی خوب را تشکیل بدهند. چرا؟ چون دانشجو به روز دفاعش فکر کرده است و نه فرایند تحقیقش.
من هم قبول دارم که آداب دانشگاهی و آداب روشنفکری با هم فرق دارند و لازم نیست دانشگاهی نقش روشنفکر یا روشنفکر نقش دانشگاهی را بازی کند؛ اما وقتی که هر کدام از این فضاها بسته شوند، لبمرزیها (هتروپیاها) امکان گفتگو بین این فضاها را به وجود میآورند. چرا که این مکانهای مرزی از قیود هر کدام از این فضاها رهاترند. دقیقاً به همین دلیل است که از لبِ مرز بودن این مؤسسات در وضعیت کنونی دفاع میکنم. رابطه انجمنهای علمی و دانشگاهها از هم گسسته است. رابطه آموزش و پژوهش دوقطبی شده است. در این شرایط ما نیازمند چنین نهادهایی هستیم. دولت اصلاحات در زمینه آموزش عالی به سمت تمرکززدایی و تقویت استقلال دانشگاهها حرکت کرد و اگر این روند تداوم مییافت، به مرور زمان تمایز و تشخص دانشگاهها هم شکل میگرفت. دانشگاهی در مطالعات علوم اجتماعی، رویکرد انتقادی را پیش میبرد و دیگری رویکرد کلاسیک را. آن وقت است که تمایز و تشخص شکل میگیرد؛ اما زمانی که تمام اختیارات به خارج از دانشگاه منتقل میشود و برنامهریزی و حتی تصدیگری به شکل متمرکز صورت میگیرد، نتیجهاش ایجاد همین مؤسسات است. عدم تمرکز باعث بالارفتن قدرت انعطافپذیری دانشگاه میشود.
امروزه نهاد علمی، نهادی است در بطن تحولات اجتماعی و یکی از نتایجش، پیدایش فرادانشگاههاست. در واقع به دلیل شکلگرفتن جامعه شبکهای و فنّاوریهای جدید حتی در درون یک دانشگاه هم نمیتوان همان حصارها و مرزبندیهای قدیمی را حفظ کرد. به طورکلی هرچه تمرکز تصمیمگیری بیشتر شود، هرچه خصلتهای کاغذبازی و اداری دانشگاهها بیشتر شود، این نهادها متصلبتر میشوند و نهادهای رقیبشان سر بر میآورند.
دانشگاه با طیف گستردهای از درخواستها و نیازها روبروست و همین انبوهه نیازها تا حد زیادی دانشگاه را بدل به کارخانه مدرکسازی کرده است؛ اما در داخل همین دانشگاهی که در گیرودار انبوه نیازها از نفس افتاده، شاهد ایجاد یک دوقطبی هستیم. بخشی از دانشجویان تنها به دنبال مدرک به دانشگاه آمدهاند و آن را ابزاری برای ورود به بازار کار میبینند و بخش دیگری از دانشجویان و اساتید هستند که واقعاً به تحصیل و دانش علاقهمندند. هرچه جلوتر میرویم، بخش میانی این دو گروه لاغرتر میشود و ما وسیعاً با گروههایی روبرو هستیم که یا بسیار علاقهمند به دانش و دانشگاهند یا کاملاً از آن رویگردانند و صرفاً به دنبال مدرک هستند.
گروه اول، با توجه به تواناییهای دانشگاههای ما، اقناع نمیشود و برای ارضای نیازها و خواستههایشان بیرون از دانشگاه میآیند و چیزی که پاسخ نیاز این گروه را خواهد داد، همین مؤسسات، نشستها و سخنرانیهای عمومی هستند. البته این مؤسسات هم عوارض خود را دارند و ممکن است به گفته بودریار بدل به مُد شوند؛ اما مسأله اصلی این است که این نهادها جوابگوی نیازهای گروههای جستجوگر هستند و این افراد که از امکانات دانشگاه ارضا نمیشوند، بنا به نیازی که دارند، یکی از این مؤسسات را انتخاب میکنند. آیا ممکن است روزی این مؤسسات پایه و اساس دانشگاهی شوند؟ آری، امکانش هست. اساساً اگر این مؤسسات به واسطه تواناییهای درونی، خود را تداوم بخشند و نگاهی انتقادی به روند تحولشان داشته باشند، قطعاً میتوانند راه تبدیل شدن به دانشگاه را بپیمایند. حتی در این مسیر به مؤسسات پژوهشی یا اتاقهای مولد اندیشه (Think Tank) بدل خواهند شد.
«آب» چگونه میتواند محور «گفتگو» شود؟
در اوایل دهه۵۰ وقتی سهراب سپهری شعر «آب را گل نکنیم» را سرود و با نگاه لطیف و هنرمندانه خود به مسأله آب پرداخت، احمد شاملو که از منظر سیاسی به موضوع مینگریست، خطاب به سهراب گفت که چرا «خون» را در آب نمیبیند و به «گل» میپردازد؟!این خود بیانگر آن است که اگر نتوانیم نگاه مشترک را در ساحتهای مختلف بجوییم، طبیعتاً گفتگویی هم صورت نمیپذیرد. چرا در کشور ما «گفتگو» چنان که باید و شاید پیرامون حل مسائل پا نمیگیرد؟ در اینباره به طنز میتوان گفت که اگر نتوانیم پیرامون مسائلمان گفتگو کنیم به میز بلند گفتگوی ما روانشناسان هم اضافه خواهند شد!
در زمینه بحران آب، مدیران و مهندسان آب در ابتدا به سراغ جامعهشناسان رفتند تا به کمک آنان به ساختارها و نهادهای حل مسأله بحران آب توجه کنند؛ اما متوجه شدند که تنها از طریق جامعهشناسان مشکل حل نخواهدشد و از این رو بر آن شدند از روانشناسان مدد بگیرند؛ تا آنان از طریق «روانشناسی اجتماعی» دلایل بحران و راهحلهای آن را جستجو کنند.
چرا که ما از زمینههای «گفتگو» برای حل بحران آب بهره نگرفتیم. زمانی طولانی نیست که در ایران بحث «گفتگوی فرهنگها» و «گفتگوی تمدنها» مطرح و جهانی شدهاست؛ در همان دورهای که این بحث مطرح شد، همسایههای شمالی ما قزاقستان و قرقیزستان بر سر مسأله آب گفتگوهای مشترکی با عنوان «آب و گفتگوی فرهنگها» شکل دادند و به این پرداختندکه چطور گفتگوی فرهنگی را در زمینه آب کاربردی کنند. چنین حرکتی نشاندهندة آن است که میتوان از طریق مبانی نظری، به برنامههایی برای اقدام هم رسید.
در جستجوی مقصر
پیش نیاز یا تعریف اولیه «گفتگو» آن است که مفهوم مشترکی خلق شود؛ نه اینکه عدهای مفهومی را خلق کرده باشند و آن را به دیگران احاله دهند! در حال حاضرکه ما از «مسأله آب» به «بحران آب» رسیدهایم و بحران آب به مسألهای عمومی بدل شده است، چه کسانی مقصر شناخته شدهاند؟ زمانی که این مسأله را در رسانهها دنبال میکنیم میبینیم که نخستین مقصران بحران آب «مصرفکنندگان بالای شهر» معرفیشدهاند؛ به طوری که مرتباً صدا و سیما و سایر رسانهها از طریق تبلیغات بر این موضوع تأکید میکنند که «در هنگام مسواک زدن و وضو گرفتن و… شیرآب را باز نگذارید!» سپس کشاورزان به عنوان مقصران اصلی مورد اتهام قرار گرفتند؛ چرا که ۹۲ درصد از بار مصرف بر دوش آنان بوده است و این امر بهتدریج گریبان خود رسانهها را میگیرد؛ زیرا آنها نتوانستهاند الگوی خوبی برای کاشت، داشت، برداشت و مصرف ارائه دهند! حال معلوم نیست اگر این جستجو برای یافتن مقصر ادامه پیداکند چه زمانی نوبت به نظریه پردازان یا مهندسان میرسد که محکومان این ماجرا باشند؟! در حالی که ممکن است برنامههای آنان هم محصول همان «فضاهای بسته غیرگفتگویی» بوده باشد.
اما چرا بحران آب پیشبینی نشد و چنین دیر به آن پی بردیم؟ کمآبی در ایران و جهان مسألهای دیرپاست؛ اما در برخی کشورها آن را پیشبینی کردند و برای حلش از سرمایه اجتماعی بهره گرفتند؛ همان گونه که از «گفتگوی فرهنگها» و ایجاد اعتماد و مشارکت در حل کم آبی بهره بردند.
بنابراین مسأله اصلی که ما امروز باید به آن بپردازیم «چگونه گفتگو کردن» است. اینکه بدانیم حقیقت مطلق نزد هیچ کس نیست و برای رسیدن به حقیقت باید گفتگو، تعامل و مشارکت داشت. درباره بحران آب چون گفتگو نکردیم، دستاندرکاران امر گمان کردهاند که برنامه لایحه جامع آب کشور را بدون نگاه به بخش اجتماعی میتوان حل و فصل کرد؛ از سوی دیگر بخش اجتماعی یا بخش رسانهای نیز بدون در نظر گرفتن بخش فنی مسأله، به این بحران پرداخت.
به وضوح دیده میشود که مسأله بحران آب به خوبی تعریف و تبیین نشده است؛ از این رو این امر به «شبه مسأله» یا «آسیب» متنازل شده است. به طور طبیعی تبدیل شدن مسأله به شبه مسأله یا آسیب، راه حلهای ضربتی خواهد داشت که در آن نهادهای مدنی، علمی و تخصصی، رسانهها و امثال اینها حضور ندارند.
با این حال اندیشکده تدبیر آب ایران با همکاری انجمن جامعهشناسی ایران، انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات و مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری و انجمن علمی دانشجویی برنامهریزی اجتماعی دانشگاه تهران قرار است برای آب تدبیر کنند. مسئولیت انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات در بخش مربوطه این است که چطور از واسطه رسانهها به عنوان یک فضای گفتگویی بهرهمند شده، به طوری که صداهای ناشنیده را به گوش برساند و مشارکت همگانی را بیشتر کند.
نظارهگرهای حوزه آب باید به مشارکت کنندهها بدل شوند. در حوزه بحران آب و آسیبهای اجتماعی بحران آب میبینیم که بسیاری از افراد یا نهادها هستند که حرفهایی برای گفتن دارند، اما میگویند کسی صدای ما را نمیشنود! ما در عرصه رسانه باید کمک کنیم به اینکه روزنامهنگاری اجتماعی و کنشگر را پرورش دهیم؛ چرا که در چنین روزنامهنگاریی افرادی حضور دارند که هدفشان تنها انعکاس خبر و عکس نیست، بلکه آمدهاند تا شبکههای اجتماعی و نهادهایی را سامان دهند و آنها را به یک جامعه فعال بدل کنند؛ جامعهای که فقط از بالا به پایین نسبت به مسائل مداخله ندارد؛ از همین رو «انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات» که از دو پایه «ارتباطات و رسانهها» و «مطالعات فرهنگی» تشکیل شده است، تلاش دارد تا مطالعات فرهنگی را از شکل صرفاً تزیینی، حاشیهای و انتزاعی خارج کند و به سمتی ببرد که تبیین کند آب در فرهنگ ما چه ارزش و جایگاهی دارد و فرهنگ ما نیز بر آب چگونه میتوانند تأثیر بگذارد؟ چگونه میتوان در سبک زندگی، باورها و نگرشها، به درستی آب را دید و برایش برنامهریزی کرد و تلاش بر اینکه در عرصه رسانهها نیز مجموعههای مشارکت کنندهای نظیر نشریات و رسانهها اعم از صوتی ـ تصویری و مجازی به حلقههای گفتگو تبدیل شوند.
در حال حاضر ما در حوزههای جامعهشناسی، مطالعات فرهنگی و رسانه هنوز بخشهای زیادی را برای مسأله آب درگیر نکردهایم که بتوانند از سنت و فرهنگ ایرانی استفاده کنند تا آن قداستی را که آب در فرهنگ ما داشته و به عنوان یک ارزش بوده به هنجار اجتماعی بدل کنند. بدین منظور کمیتهای در انجمن جامعهشناسی و دو انجمن مطالعات فرهنگی تحت عنوان «آب، فرهنگ و رسانه» تشکیل شده است تا با کمک رسانهها، دانشگاهها و فعالان حوزه مدنی، دولت و بخش خصوصی کار فرهنگسازی را پیش ببرند.
باید درباره آب به عنوان «مسألهای اجتماعی» باب گفتگو باز شود، نه به عنوان یک «آسیب اجتماعی» به آن نگریسته شود.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید