میراث شریعتی در گفت‌وگو با هادی خانیكی: با شریعتی زیسته‌ام

1395/3/29 ۱۰:۳۰

میراث شریعتی در گفت‌وگو با هادی خانیكی: با شریعتی زیسته‌ام

در سی و نهمین سالروز درگذشت دكتر شریعتی، درباره میراث او با هادی خانیكی، فعال سیاسی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی، به گفت‌وگو نشسته‌ایم. وی معتقد است اندیشه شریعتی یك پیكره منجمد نیست كه باید آن را از بازار اندیشه خرید، بلكه كاربرد‌پذیری درباره اندیشه شریعتی را نیز مثل كاربرد‌پذیری درباره هر اندیشه دیگری، باید پذیرفت

 


در سی و نهمین سالروز درگذشت دكتر شریعتی، درباره میراث او با هادی خانیكی، فعال سیاسی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی، به گفت‌وگو نشسته‌ایم. وی معتقد است اندیشه شریعتی یك پیكره منجمد نیست كه باید آن را از بازار اندیشه خرید، بلكه كاربرد‌پذیری درباره اندیشه شریعتی را نیز مثل كاربرد‌پذیری درباره هر اندیشه دیگری، باید پذیرفت. وی تحلیل گفتمانی را برای شناخت شریعتی و میراث او راهگشاتر از هر روش دیگری می‌داند و می‌گوید كه برای سنجش تاثیر شریعتی در جامعه امروز، باید به تلاقی‌گاه‌ها و در مرزبودگی‌های او توجه كرد كه دانشگاه را به جامعه و به كنش گره می‌زند و معتقد است به این اعتبار، شریعتی دارای میراثی است كه همچنان مطرح است. خانیكی كه نخستین مواجهه خود با «معلم انقلاب» را در هجده سالگی تجربه كرده است، می‌گوید كه برخی از منتقدان در رویكرد خود نسبت به شریعتی، گفت‌وگویی بودن، دموكراتیك بودن و مدارای او را را نادیده می‌گیرند، در حالی كه مباحثه او با دانشجویان و مخاطبانش همیشه از موضع برابر انجام می‌گرفت. استاد دانشگاه علامه طباطبایی، در این گفت‌وگو از گروه‌هایی كه قرابت فكری بیشتری با شریعتی داشته‌اند می‌گوید و همچنین درباره رویكردهایی كه متاثر از او بوده‌اند مباحثی را مطرح می‌كند. متن این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.
چگونه می‌توان با نگاه امروزی آموزه‌های شریعتی، چه آنهایی كه همچنان كاربردی و قابل دفاع هستند و چه آنهایی كه در فرآیند آزمون و خطا، بحث و نقد و همچنین تجربه، نادرستی آنها اثبات شده است را صورتبندی كرد؟
به اعتقاد من درمورد آموزه‌های هر متفكر، مصلح و دانشمند برای دوران پس از خود او، باید چند مساله را روشن كرد. زیرا دیدگاه بسته‌بندی نظرها - به تعبیر ماركوزه- درمورد افراد موثر در هر جامعه صادق نیست. بسته‌بندی می‌گویم زیرا این نقد نیست بلكه یك تعیین تكلیف پیشینی است كه در دو صورت‌بندی شناخته‌شده امكان‌پذیر است. یك صورت‌بندی كه متفكر، مصلح یا دانشمند را در جایگاهی قرار می‌دهد كه گویا به همه مسائل پس از زمان خود نیز پاسخ داده و برای یافتن مسائل پس از زمان او جواب‌ها به صورت منجمد و كلیشه‌ای از گزاره‌ها كه جمله‌هایی است از گفته‌های متفكر، مصلح یا دانشمند انتخاب و ارایه می‌شود. به این دلیل این سه واژه را همزمان به كار می‌برم كه اگرچه حوزه‌های مواجهه با هر یك متفاوت است؛ دانشمند در حوزه آكادمیك، روشنفكر یا مصلح در حوزه كنش سیاسی و اجتماعی و روشنفكر نیز در حوزه دغدغه‌های فكری و روشنفكرانه است اما در عین حال نوع مواجهه با آنها مشتركاتی دارد. یكی این است كه آنچنان غنایی به تفكر یا كنش داده می‌شود كه آیندگان را از مواجهه با متفكران، مصلحان یا كنشگران بعد از آنها بی‌نیاز می‌كند و رویكرد یا مواجهه دوم این است كه آنچنان نقطه ثقل در مسائل زمانه و تحولات زمان قرار می‌دهد كه پرونده هر نوع متفكر، مصلح یا دانشمندی را كه در گذشته زندگی می‌كرده، می‌بندد و قایل به این است كه باید از آنها عبور كرد، آنها را به موزه‌ها سپرد و در گذشته نگه داشت. فكر می‌كنم مساله اولی كه شما مطرح كردید، روشن كردن نوع مواجهه ما با اندیشمندان‌ از جمله دكتر شریعتی است. البته من درباره دكتر شریعتی معتقد به این نیستم كه بحث درباره او را باید به ایام رحلت ایشان محدود كرد و در دوره‌های دیگر به او نپرداخت. جالب توجه است كه در نقد این دو نوع مواجهه، شما با طیفی از نظریات یا رویكردها مواجه می‌شوید كه همه آنها نیز از جنس یكدیگر نیستند، یعنی هم در نفی متفكر و هم در باقی گذاشتن او در گذشته می‌توانید طیف وسیعی از اندیشه‌ها و كنش‌ها را ببینید كه ممكن است جدا كردن مرز بین دوستانه و دشمنانه بودن آن نیز مشكل شود.
آیا با گذشت قریب به چهار دهه از تاثیرگذاری شدید و پردامنه شریعتی در ایران -كه به صورت مستقیم قابل مشاهده است- و تاثیر او در جوامع دیگر و در جهان اندیشه، وقت آن نرسیده كه شریعتی را در تاریخ بگذاریم و صرفا نسبت به او مطالعه تاریخی داشته باشیم؟
در این سطح از نظر، من می‌بینم كه همان نوع مواجهه‌ای كه با متفكران غیرایرانی به ویژه متفكران غربی می‌شود به قضاوت بر سر شریعتی نیز شمول پیدا می‌كند و آن این است كه همان‌گونه كه گفته می‌شود چون ماركس، وبر، دوركیم و بسیاری از متفكران تاثیرگذار در دوران معاصر به یك جامعه غیرایرانی تعلق داشتند و تفكر آنها محصول شرایطی متفاوت با ما است پس چه ضرورتی دارد كه به آنها بپردازیم. به عبارت دیگر وجود آنها و تفكر آنها را بیگانه با محیط و جامعه خود و ناچسب برای آن می‌دانیم زیرا در یك بستر دیگر به وجود آمده‌اند. شبیه این نوع قضاوت این است كه چون شریعتی در یك زمانه و شرایط دیگری به وجود آمده و تاثیرگذار بوده، حال كه شرایط تغییر كرده و در زمانه دیگری هستیم چه نیازی به شریعتی و اندیشه او وجود دارد. یعنی چون در دیروز پرورده‌شده‌اند به درد امروز نمی‌خورند كه البته این قابل تعمیم است و شما می‌توانید همین حرف را درباره سهروردی و ملاصدرا و غزالی و فارابی نیز بزنید. این بخش كه بیشتر با یك نگاه مدرن نیز به نقد شریعتی می‌پردازد با این پرسش مواجه می‌شود كه خب چگونه این مواجهه را در دنیای تفكر غربی می‌پذیریم. یعنی چگونه مفاهیمی مثل Deconstruction یا واسازی را كه در تفكر دریدا وجود دارد در اندیشه بقیه متفكران نیز می‌بینیم؛ به طور مثال در دیالكتیك منفی آدورنو می‌بینیم و می‌پذیریم كه منشا افلاطونی نیز در آنجا دیده شود. این را به این دلیل می‌گویم كه اگر با قبول مفهوم واسازی به مواجهه بپردازیم حتما حكم به پایان شریعتی نخواهیم داد. یعنی می‌پذیریم كه تحول مفاهیم از پیش موجود، می‌تواند رخ دهد و مفاهیم تازه‌ای را خلق كند. اینجاست كه construct یا سازه به همان مفهوم به اصطلاح جست‌وجو كردن برای یافتن یك مفهوم كاربردی اهمیت پیدا می‌كند. به این معنا می‌توان گفت كه اندیشه شریعتی یك پیكره منجمد نیست كه باید آن را از بازار اندیشه خرید بلكه كاربرد‌پذیری درباره اندیشه شریعتی را نیز مثل كاربرد‌پذیری درباره هر اندیشه دیگر یا مثل واسازی، باید در اینجا بپذیریم. یعنی اندیشه‌ها تكنولوژی نیستند، میراث‌های منجمدانه و سخت‌افزارانه نیستند كه از سال‌های گذشته به امروز یا از جامعه‌ای به جامعه دیگر پرتاب شوند. به این معنا می‌توان گفت هیچ اندیشه‌ای قابلیت داشتن كاربست را ندارد چه اندیشه شریعتی چه غیر او.
به همین دلیل نقد اول من در برابر آن دیدگاه، همین است كه حكم بر بی‌فایدگی یا بدفایدگی تفكر شریعتی می‌گذارند به دلیل اینكه شریعتی را فقط در یك دوره محبوس می‌كنند و آن چیزی را كه در آن دوره محبوس شده به دوران جدید برمی‌گردانند. در حالی كه همان‌گونه كه در سوال اول شما نیز بود؛ اولا باید توجه كنیم كه چه قسمت‌هایی برای امروز نیز تازگی دارد و چه بخش‌هایی تازگی ندارد یا اگر صریح‌تر بگوییم چه اندیشه‌هایی بخش‌های رسوب یافته‌ای دارند و كدام اندیشه‌ها بخش‌های تحقق یافته‌ای داشته و دارای شناسنامه و تاریخ هستند.
یعنی معتقد هستید باید بخش‌هایی را به صورت مكانیكی و انتزاعی از گذشته جدا كرد و گفت هنوز آثار حیات در آنها وجود دارد و بخش‌هایی را كنار گذاشت؟ یا اساسا باید با گوهر و جوهر تفكر مواجه شویم؟
ببینید متفكران مختلف نیز به این سوال پاسخ داده‌اند. یك رویكرد این است كه ما با بی‌نیازی نسبت به فكر كردن و تامل در باب مسائل روز خود و نسبت آنها با متفكران گذشته و میراث خود، خودمان را راحت كنیم و بگوییم خب همه حرف‌ها را در گذشته زده و همه راه‌ها را گشوده‌اند از جمله كسی مثل دكتر شریعتی. من فكر می‌كنم می‌توان فراتر از این دو، زاویه جدیدی را باز كرد؛ اینكه همه اندیشه‌ها یك مازاد مفهومی دارند كه از دل آنها می‌توان مفاهیم تازه‌ای را درآورد و این ظرفیت یا پتانسیل كه در اندیشه‌های خلاق و تاثیرگذار در دوران آن وجود دارد به ما این امكان را می‌دهد كه در تولید سازه‌ها و كاربردهای جدید از آنها استفاده كنیم و واقعیت‌های جدیدی نیز به كمك آنها روشن شود. یعنی از آن تفكر، یك موتور محركه برای دوران خود پیدا كنیم. این موتور محركه به نظر من، همان مفهوم بازاندیشی، بازخوانی و خلق مفاهیم تازه است نه اینكه فقط مرمت كنیم یا همان طور كه گفتم بخش‌هایی را از آن جدا كنیم. به این معنا شاید بتوان از تعبیر خود شریعتی در «بازگشت به خویش» او نیز استفاده كرد؛ بازگشت به خویشی كه شریعتی می‌گوید یك وقت این است كه بگوییم یك گوهر كاملا محدود، مشخص و شناخته شده را داشته‌ایم كه فقط باید آن را كشف می‌كردیم و در نتیجه به آن نگاه نوستالژیك داشته باشیم و یك وقت هم بگوییم این مفهوم، دایما در حال تحول و گسترش‌پذیری است و به این معنا به نظر من شریعتی این ظرفیت را دارد كه ما به این شكل با او مواجه شویم.
در واقع نگاه موزه‌ای و نگاه از سر تعمیر، آن گونه كه بناهای گذشته را تعمیر می‌كنیم برای هیچ متفكری از جمله شریعتی راهگشا نیست. اینكه یك انبار یا حصار درست كنیم و متفكران را در آن قرار دهیم و قفل محكمی بر آن بزنیم نیز راهگشا نیست به خصوص در نقد تفكر و مواجهه فكری، باید این را نیز بپذیریم كه اشكالی كه به ویژه در دوران پس از شریعتی برای ما وجود دارد این است كه كمتر به سنت‌داری و داشتن تبار در تفكر پرداخته‌ایم و دایما، نو شدن را با مرتبا كنار گذاشتن و نفی، یكی دانستیم. به اعتقاد من، این بی‌سنتی به خاطر این است كه ما نتوانسته‌ایم خلاقانه با شریعتی مواجه شویم. اگر خلاقانه با او مواجه می‌شدیم، می‌توانستیم سازه‌هایی بر اساس تفكر او برای امروز نیز پیدا كنیم و این مساله همان طور كه گفتم اختصاص به شریعتی ندارد و برای بقیه نیز قابل تعمیم است. شاید آن مفهومی كه در فرهنگ اسلامی تحت عنوان اجتهاد، در برابر متون مطرح می‌شود كه باید از سر نوآوری -در عین حال كه مبانی روشن است- با گذشته مواجه شد، درمورد شریعتی صادق‌تر باشد.
بدین معنا تقسیم‌بندی آثار متفكران را كار درستی نمی‌دانید بلكه باید به كنه اندیشه آنها توجه داشت.
من خیلی راهگشا نمی‌دانم كه آثار دكتر شریعتی را این گونه تقسیم‌بندی كنیم كه بخشی از آنها تمام شده و تاریخ مصرف آنها به سر رسیده و بخشی دیگر تمام نشده است. طبیعتا وقتی از آثاری كه تاریخ مصرف آنها تمام شده سخن به میان می‌آوریم بیشتر دنبال آن مولفه‌هایی می‌گردیم كه معطوف یا نزدیك به مسائل خاص زمانه خود او بوده و آن چیزی كه كمتر زمانمند یا مكانمند است را می‌گوییم هنوز اثر آن ادامه دارد. یعنی در تقسیم‌بندی‌ای كه خود شریعتی از آثارش به اسلامیات، اجتماعیات و كویریات دارد و حتی نوع علاقه‌مندی خود را نسبت به آنها روشن می‌كند و می‌گوید كه اسلامیات را هم خودم می‌خواهم و هم مردم، اجتماعیات را بیشتر مردم می‌خواهند و كویریات را بیشتر خودم می‌خواهم، می‌بینیم كه از میان این سه‌گانه كویریات اشتراكات بین‌الاذهانی یا بین‌الاحساسی بیشتری دارد بنابراین ماندگارتر است، در نتیجه به دنبال كویریات برویم و بعد آن دو قسمت دیگر را بگوییم كه مهر زمانه روی آن خورده است. بر این اساس، اگر این رویكرد را بپذیریم یا درخور تامل بدانیم به نظر من فرقی نمی‌كند كه كدام رویكرد شریعتی را خواسته باشیم مورد نقد و بررسی امروز قرار دهیم؛ رویكرد او به اسلامیات یا رویكرد او به اجتماعیات و كویریات را و به اعتبار همه آنها بگوییم در پی نقد شریعتی روشنفكر هستیم یا شریعتی دانشگاهی یا شریعتی انقلابی.
بنابراین چه رویكردی را پیشنهاد می‌كنید برای اینكه بتوان مخاطبان جدید آثار او را به دریافت و نقد درست آموزه‌های شریعتی هدایت كرد؟
به نظر من برای شناخت هر یك از این چهره‌ها یا علایق، مساله مهم فهم گفتمان مسلط دوران شریعتی و گفتمان اوست. در واقع شاید بتوان گفت تحلیل گفتمانی برای شناخت شریعتی و میراث او راهگشاتر باشد زیرا همان طور كه هر متن گفتاری یا نوشتاری در تحلیل گفتمان فراتر از متن می‌رود و باید بافت و زمینه آن را یافت، به نظر من بررسی اندیشه شریعتی نیز بدون‌بافت و زمینه و درآوردن یك‌سری واژه یا واژه‌شماری متون او كه چقدر واژه دموكراسی یا جامعه مدنی را به كار برده یا نبرده است یا به عنوان مساله امروز خود ما، چقدر یا چگونه واژه مدرنیته را به كار برده، ثمری ندارد و ما را دچار نوعی اگر نگویم اشتباه اما حداقل سرگشتگی می‌كند. چون صورت زبانی، بخشی از شبكه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است و بدون توجه به روابط درون متنی و بدون تكیه بر موقعیت‌های متن و بافت‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی، داوری كردن دشوار است. متن فرآورده است، گفته‌های شریعتی فرآورده است، آن گفتمان است كه فرآیند است. شاید یكی از دلایلی كه من همواره نگاه مثبت به شریعتی و نقش او داشته‌ام ناشی از این باشد كه در فراز و فرودهای زندگی خود با شریعتی زندگی كرده‌ام یعنی از وقتی كه نوجوان بودم و با شریعتی آشنا شدم تا زمانی كه در دوره زندگی سیاسی- دانشجویی قرار گرفتم، تا وقتی كه به مبارزات خیلی حاد و سخت و مخفی روی آوردم و تا بعد از آنكه آثار شریعتی را در جامعه دیدم، یك روایتگر بودم از اینكه شریعتی در كجا قرار داشت. اگر این روایتگری را جدا كنیم، من نیز مثل خیلی از داوران دیگر درباره شریعتی می‌گویم كه اگر تمام آثاری را كه او منتشر كرده در دانشكده‌های علوم اجتماعی كشور پخش كنید با هیچ یك از آنها نمی‌تواند از استادیاری به دانشیاری ارتقا پیدا كند. به خاطر اینكه خواهند پرسید كه مرجع‌های آن كجاست، نحوه ارجاع دهی آن Apa نیست، كدام ژورنال علمی چاپ شده، شرح درس‌های او در كجا ثبت و ضبط شده، چطور نمره می‌داد، چطور در كلاس حضور و غیاب می‌كرد، چطور درس می‌داد و همه اینها. در نتیجه این بخش مهمی از نظریاتی را در برمی‌گیرد كه شریعتی را به زحمت در خانواده جامعه‌شناسی جای می‌دهند.
این همان نقدی است كه بارها در جاهای دیگر گفته‌ام؛ شاید بیش از ٣٠ سال پیش من در الجزایر دیدم كه آنجا كرسی شریعتی‌شناسی در دانشكده علوم اجتماعی برگزار كرده بودند و ما اینجا چانه می‌زدیم بر سر اینكه آیا گذاشتن نام شریعتی روی یك دانشكده علوم اجتماعی درست است یا نه، گاهی می‌گذاشتیم و گاهی برمی‌داشتیم، با این استدلال كه نام یك دانشكده زیاد است، یك سالن كافی است و می‌گفتیم كه این خیابان بزرگ است، آن را كوچك كنیم و امثال اینها.
در پرداختن به گفتمان شریعتی و فهم میراث او، ارجحیت با كدام شریعتی است؟ كسی كه در دانشگاه جامعه‌شناسی تدریس می‌كند یا در حسینیه ارشاد ودر فضاهای روشنفكرانه فعالیت‌های سیاسی و روشنگرانه دارد؟
گفتمان شریعتی در واقع گفتمانی است كه در آن، شریعتی بی‌دغدغه در آكادمی ننشسته جامعه‌شناسی درس دهد. شریعتی جامعه‌شناسی خود را به متن جامعه برده و بیشترین استفاده را نیز از تمام مفاهیمی كه چه در فرهنگ اسلامی و چه در فرهنگ غربی آموخته، كرده است. من در جای دیگری نیز گفته‌ام كه شریعتی در مرز بودگی را انتخاب كرده و در هیچ یك از مكان‌های كاملا روتین و مشخص دوره خود، توقف نكرده است؛ نه در دانشگاه، نه در حزب و تشكل سیاسی و نه در فضاهای روشنفكرانه. این است كه همه جا به همان موضع و نقش مسافر بودن خود عمل كرده و این او را در یك مرز بودگی قرار داده، به عبارتی به دنبال یك دگرمكانی است و این همان مساله‌ای می‌شود كه نسبت بین متن و زمینه را باید در نظر گرفت و گفتمان را با متن‌های ایستا و جامد اشتباه نكرد. همانطور كه ما خیلی از نوشته‌ها و گفته‌های شریعتی را به عنوان متن‌های ایستا و جامد در نظر می‌گیریم. باید یك رابطه زنده و ارگانیك بین ساختارها، كنش‌ها و زبان در نظر گرفت و سپس هم از توصیف متن‌های او مدد بگیریم كه شناخت اجزا است، هم از تفسیر آنكه نسبت متن‌ها با گفتارهای جاری است و دیگری نیز كه در زمان خود آنهاست. وگرنه زمان شریعتی را نمی‌توان مستقل و جدا از متفكران زمانه خود او چه در حوزه آكادمی و دانشگاه، چه در حوزه سیاست‌ورزی و جامعه و چه در حوزه فرهنگ و روشنفكری دید. بعد نیز باید به تبیین یعنی شناخت موقعیت، زمینه سیاسی- اجتماعی آن و رمزگشایی از متون او و نایل شدن به یك توانش دریافتی یا ارتباطی یا همان قدرت واكاوی، رسید. بنابراین به نظر من گفتمان مسلط دوران شریعتی، مبارزه است و صورتبندی آن مبارزه كه شكل آن نیز مشخص بوده؛ در قالب یك دشمن تعریف شده كه امپریالیزم و یك رقیب كه از نظر او ماركسیسم است، امكان‌پذیر است. حال درباره اینكه جای این دشمن و رقیب چقدر فرق می‌كند می‌بینیم كه متفكران مختلف نظرات متفاوتی دارند. خب این گفتمان مسلط سیاسی او با گفتمان‌های دیگری كه در حوزه معرفتی مطرح است، متداخل می‌شود. مثل گفتمانی كه بر تنازع دیرین بین مدرنیته و سنت به خصوص در ایران بعد از مشروطه در حوزه فرهنگ و اجتماع مبتنی و متكی است و بالاخره اینكه شریعتی از پایگاه و منظر دین به میدان آمده و تلاش‌هایی می‌كند كه هم كارآمدی دین را در حوزه سیاست یعنی در مبارزه با دشمن زمانه خود كه امپریالیزم و وجه داخلی آنكه استبداد است و هم در رقابت با ماركسیسم و هم در پاسخ به مدرنیته، نشان دهد. این، توجه به كلیت و تاریخیت شریعتی است و طبیعتا باید دید كه از آن میراث چه چیزی به امروز می‌رسد. یعنی باید در نظر گرفت كه چه كسانی میراث‌بر یا میراث‌دار یا میراث‌خوار هستند. ما باجامعه فعال یا با گفتمان‌های مبتنی بر كنشگری و فعالیت مواجه هستیم كه به سراغ شریعتی می‌روند. سست كوشی خود یا تغییراتی كه در نظام ارزشی یا ترجیحات ما به وجود آمده یا تغییر ذائقه‌ها و سلایق را نیز در فهم شریعتی نمی‌توان نادیده گرفت.
آیا اصلا شواهدی مبنی بر تاثیر شریعتی در جامعه امروز ما وجود دارد؟
بله. به نظر من چون مسائلی كه شریعتی با آن مواجه بوده هنوز وجود دارد و زنده است و ما هنوز آنها را حل نكرده‌ایم و به تاریخ نسپرده‌ایم، نمی‌توانیم بگوییم شریعتی را نیز به تاریخ می‌سپریم. ما هنوز بر سر آن مسائل با شریعتی كار داریم اعم از اینكه بپذیریم، نقد كنیم یا سازه‌های دیگری را بخواهیم از شریعتی انتخاب كنیم زیرا به نظر می‌رسد با قبول اینكه شرایط امروز با شرایط زمان شریعتی خیلی تفاوت پیدا كرده است، اگر به فرم‌ها و صورتبندی‌ها دقت كنید صورتبندی‌های مشابه زیادی را با محتواهای متفاوت می‌بینید. شاید شما بگویید آنچه ما در جمع شدن دهه هشتادی‌ها در پاساژ كوروش دیدیم از نظر فرم شباهت زیادی دارد با آنكه دهه پنجاهی‌ها به سمت شریعتی می‌رفتند و استفاده از متون و نمایشنامه‌های او و هنری كه بر اساس آن شكل می‌گرفت چون می‌توان گفت ممكن است اشتیاق نوجوان دهه ٥٠ در اینكه می‌خواهد فردا به حسینیه ارشاد برود - البته فقط از نظر شكل- همان قدر باشد كه نوجوان امروز نیز می‌خواهد برود و در جایی جمع شود و همان قدر نیز وقت بگذارد اما محتوای آن بسیار تفاوت دارد و اصلا قابل قیاس نیست. ممكن است یك قضاوت ساده این باشد كه چون دغدغه‌های فكری، مساله غالب در جامعه ما یا حداقل برای بخشی از جوانان ما نیست بنابراین اصلا چه نیازی به شریعتی است. در حالی كه به نظر من این جامعه، جامعه‌ای است كه متكثر و متنوع شده و دیگر اینكه سراغ روشنفكری یا اندیشه‌ای بروید كه به گفتمان غالب تبدیل شود و همه زیر آن چتر گفتمانی قرار بگیرند ممكن نیست. شما می‌توانید بگویید كه نسل روشنفكری ایران اعم از روشنفكری مذهبی یا غیرمذهبی از آن موضوعیت و محوریت كانونی كه داشته به سمت یك نوع انتشار متنوع و گستردگی تغییر پیدا كرده كه شاید نتوان وزن هر یك از اینها را پیدا كرد.
با توجه به فرمایشات شما و با نگاهی به جامعه امروز ایرانی و با علم به اینكه شریعتی از زمان حیات فكری خود تاكنون همچنان دارای مخاطبان وسیعی بوده است، چه فكت‌هایی را می‌توان برای اثبات این تاثیرگذاری درنظر گرفت؟
آن چیزی كه من می‌فهمم این است كه اگر شما در حال حاضر هم در جامعه خود ما و هم در جهان اسلام و هم در جهان، میدانی برخورد كنید و پیمایشی انجام دهید و بپرسید كه اسم كدام یك از متفكران معاصر ما را بیشتر شنیده‌اند و می‌توانند نام دو اثر او را به زبان بیاورند، می‌بینید كه هنوز وزن بالا با شریعتی است. حتی در عالم تفكر، یكی دو سال پیش وقتی در جریان سفر والرشتاین نظریه پرداز جهانی به ایران با او صحبت می‌كردم و از متفكران بنام امروز جامعه ایران یاد می‌كردم و می‌پرسیدم كه با كدام یك آشناست، جز شریعتی كس دیگری را نمی‌شناخت و با مفاهیمی كه شریعتی مطرح كرده بود نیز آشنایی داشت. حتی در نشستی كه برگزار كرده بودیم و احسان شریعتی نیز در آن حضور داشت، گفت‌وگوی مفصلی بر سر دكتر شریعتی بین آنها صورت گرفت. خب اگر شریعتی چیزی برای گفتن ندارد دیگر نباید توجه والرشتاین را به خود جلب كرده باشد. بخش دیگر نیز توجه به گزارشات و نظرسنجی‌هایی است كه هر ساله با برپایی نمایشگاه كتاب انجام می‌شود و در پاسخ به اینكه بازدیدكنندگان از پیر و جوان، با چه كسی بیشتر آشنا هستند می‌بینید كه نام شریعتی هنوز مطرح است. در جهان اسلام نیز به همین شكل است، ببینید اینجا باید به آن تلاقی‌گاه‌ها و در مرزبودگی‌ها توجه كنید كه دانشگاه را به جامعه و به كنش گره می‌زند. به این اعتبار می‌توان گفت كه شریعتی دارای میراثی است و همچنان مطرح است.
حال اگر بخواهید این مطرح بودن میراث را این گونه تعبیر كنید كه هر كسی مثل گذشته دستورالعمل خود را از شریعتی و معانی مفاهیم را از تفكر او می‌گیرد، خیر این گونه نیست و خوشبختانه نگاه انتقادی به او نیز وجود دارد. انتقادی به این معنا كه می‌خوانند، می‌دانند و بعد بر اساس آن نیز مسائلی مطرح می‌شود. یك شاخص دیگر در سطح عادی و دانشگاهی آن، میزان پایان نامه‌هایی است كه بر اساس مباحث شریعتی در حوزه‌های مختلف تدوین شده كه می‌بینید در چه حد است.
با این تفاسیر، حضور برجسته روشنفكری مثل شریعتی در جامعه و این پر دامنه بودن تاثیرگذاری او حتی در امروز ما، نشان از مترقی بودن آرای او دارد یا شاهدی بر عقب‌افتادگی و درجا زدن جامعه است؟
نمی توان به این سوال جواب مطلقا مثبت یا منفی داد. یعنی ممكن است متفكری از گذشته مطرح باشد و جامعه در جا نزند و ممكن است متفكری از گذشته مطرح نباشد و جامعه درجا بزند. به نوع رویكردی كه در جوامع كنشگر و فعال وجود دارد توجه كنید؛ به طور مثال، آلمان چه مواجهه‌ای با ماركس یا گوته یا وبر دارد. خب، به نوعی مطلق كردن آنها كه نپرداخته و به نوعی نگاه نوهگلی و نوماركسی نیز پرداخته است. اما همان طور كه گفتم دارای سنت است و نسل كنونی خلاقانه و انتخابگرانه با آن مواجه می‌شود و به این معنا می‌توان گفت كه از یك نقطه كه كسی یا فكری آمده و تاثیرگذار بوده این بستر همچنان ادامه دارد. من خودم به این دلیل فكر می‌كنم كه میراث شریعتی میراث یك مرده نیست زیرا شریعتی در سطوح و لایه‌های مختلف همراه با طرح، نقد، نقدِ نقد و فرآیندی از مطرح بودن در سطوح مختلف دیده می‌شود اما چون جامعه متنوع و متكثر شده است و چون گفتمان غالب در حوزه فكری وجود ندارد، این است كه وقتی به شریعتی در دانشكده علوم اجتماعی، شریعتی در دانشكده علوم سیاسی یا شریعتی در حوزه روشنفكری یا شریعتی در حوزه هنر یا شریعتی در حوزه دین و... نگاه كنید، می‌بینید كه نگاه به او همواره زنده بوده است. خوشبختانه شریعتی، خود نیز این ویژگی و ظرفیت را داشته و بهترین نمونه آن، وصیتی است كه به آقای حكیمی می‌نویسد. به جای اینكه خود را دارای یافته‌هایی كامل بداند، به دیگری می‌سپرد كه كار او را ادامه دهد. آنجا كه گفتم شریعتی در فرمالیسم دانشگاهی نمی‌گنجد كه خیلی از ناصحین نیز به او می‌گفتند كه كمی آرام‌تر و با تانی بیشتری به این حوزه بپردازد، می‌دانید جواب شریعتی چیست؟ می‌گوید من فكر می‌كنم زمان كوتاهی هست كه باید به مسائل زیادی بپردازیم. این زمان كوتاه برای پرداختن به مسائل زیاد، به او فرصت اینكه یك به یك، مرجع تمام مباحث خود را به درستی استخراج كند نمی‌دهد. به همین دلیل است كه می‌گویم بر اساس تجربه‌های زیسته من، نوع مواجهه شریعتی است كه درد و درك را كنار یكدیگر قرار می‌دهد، از دانشگاه اخراج می‌شود اما ضد دانشگاه نمی‌شود ولی در دانشگاه نیز باقی نمی‌ماند و در عین حال به صورتی روشمند اسلام‌شناسی و تاریخ اسلام درس می‌دهد و مفاهیم را عمومی می‌كند. در عین حال اینكه خود را در آن قالب‌ها نیز محدود نمی‌كند جزو عناصری است كه كمك می‌كند به زنده‌بودن اندیشه او. اگر شریعتی صرفا در آكادمی بود شاید مهر پایان زدن بر تاریخ مصرف او ساده‌تر بود تا وقتی كه از آنجا خارج شده و به سطح جامعه و به حوزه ادب فرهنگ و امثال آن می‌رود. فرض كنید در حال حاضر اصلا همه تفكر شریعتی را كنار بگذاریم، اگر بخواهیم امروز به دنبال یك متن ادبی كه ویژگی‌های نثر معیار در این دوره را دارد برویم آیا فكر می‌كنید به سراغ شریعتی می‌رویم یا خیر؟ به نظر من می‌رویم. یعنی اگر كسی بعدها حتی بخواهد تاریخ ادبیات بنویسد و از نمونه‌های نثر این دوره انتخاب كند، سراغ او می‌رود. در خلق مفاهیم و پیدا كردن نگاه تازه به مفاهیم مطرح دینی یعنی بیرون كشیدن آنها از سنت و به گفته خود او تصفیه و استخراج منابع فرهنگی، سراغ شریعتی می‌رود یا خیر؟ به نظر من ببینید - این البته كار جامعه شناسان دینی است كه خوشبختانه تا جایی كه من خبر دارم خود خانم شریعتی و بسیاری از دانشجویان او به این پرداخته‌اند- كه بالاخره مفاهیمی كه شریعتی خلق كرده، «حسین وارث آدم»، «انتظار مذهب اعتراض»، «فاطمه، فاطمه است» و پرداختن به شخصیت‌هایی كه حداقل به آن شكلی كه او پرداخته بود مطرح نبودند مثل ابوذر، سلمان، حر و... اینها همه میراث و سرمایه‌هایی است كه از شریعتی باقی مانده است.
خود این موضوع، یك نقد به دكتر شریعتی است كه شریعتی آن عناصری را از تاریخ اسلام و اندیشه اسلامی انتخاب و اختیار می‌كرد كه با هدف او كه انقلابی كردن اسلام و ایجاد تهییج بود، موافقت داشته باشد.
این برمی‌گردد به نكته‌ای كه گفتم باید تعیین كرد كه جای هر كنشگر یا اندیشمند كجاست. شریعتی از جایگاه یك روشنفكر دینی وارد این مساله می‌شود آن هم در زمان‌هایی كه یك شكاف عمیق بین روشنفكر و دیندار وجود دارد. یعنی دینداران با حوزه روشنفكری سر و كاری ندارند و روشنفكران با وجه غالب حوزه دین. در این شرایط شریعتی می‌آید و این مفاهیم را باز در همان اتوپیا یا در مرزبودگی كه گفتم قرار می‌دهد، یعنی از آنها نمایشنامه می‌سازد یا تشویق می‌كند كه اثر آنها را وارد حوزه هنر كند. به طور مثال نخستین باری كه آثار خانم رهنورد به عنوان نقاش آن هم نقاش زن، در حسینیه ارشاد ارایه می‌شود چه زمانی رخ می‌دهد؟ یا نمایشنامه «یك بار دیگر ابوذر» كه آقای صغیری یا آقای ارجمند به آن می‌پردازند و امثال اینها. بنابراین، اگر موضع او یك روشنفكر دینی و یك كنشگر است خب این مفاهیم را اتفاقا خلق می‌كند و اطلاع داشتن یا نداشتن او بر این اساس است كه باید دید كاری كه انجام می‌دهد، در زمان خود، كار جامع و كاملی هست یا خیر، كه به نظر من هست. زیرا سلمان را از كجا وارد حوزه مطالعاتی این جامعه می‌كند؟ از جمله كارهایی است كه در غرب به عنوان یكی از شخصیت‌های اسلامی توسط ماسینون انجام گرفته و البته بودن او در كنار پدری مثل استاد محمدتقی شریعتی نیز به او كمك می‌كند. این به معنای این نیست كه هر نكته‌ای كه شریعتی درباره آنها می‌گوید حرف آخر است یا درمورد درك تاریخی و اجتماعی آنها كار غلطی انجام داده است. روشن است رویكرد او رویكردی است كه در واقع از حوزه اجتماعی و سیاسی این مفاهیم را درمی‌آورد و این همان جایی است كه می‌توان اشتراكات و اختلافات او را با دیگر متفكران زمانه‌اش و با بزرگانی مثل استاد مطهری، تشخیص داد. باید به سراغ این رفت كه در كجا با یكدیگر هستند و در كجا با یكدیگر اختلاف دارند. آن جایی كه مرزهای اندیشه بر سر اینكه فرهنگ را باید تقویت كرد یا در جامعه باید كار كرد. اینجاست كه مثال عالی دكتر شریعتی برای فعالیت در جامعه ابوذر و مثال عالی استاد مطهری، ابوعلی سینا است. یعنی در واقع هر یك از آنها می‌خواهند چنین بازآفرینی را داشته باشند.

منبع: اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: