1393/10/23 ۰۹:۵۰
وقتی گفته میشود که علم یا فرهنگ جدید امر تاریخی است، «تاریخی بودن» به این معناست که حادثه با اراده خاص این و آن به وجود نیامده و حاصل تصمیم سیاسی نیست، بلکه پدیدآمدنش عین ساختن و پدیدآمدن جهان و زمان جدید است؛ اما در این جهان علاوه بر غفلتی که لازمه هر تاریخی است، بیگانگی با زمان جدید، مسائل و امور را دگرگون و پراکنده جلوه میدهد و غالباً توجه نمیشود که مسائل به درستی طرح نشدهاند و به این جهت در حل آنها نمیکوشند و به این پندار که با تدبیر خود آن را حل میکنند، دلخوشند.
علم و سیاست و فرهنگ در جهان جدید
گاهی سیاستها بعضی حوادث تاریخی را نمیپسندند و با آن موافق یا مخالفند و البته میکوشند از آنها بهرهبرداری کنند یا آن را زشت بنمایند؛ ولی این بدان معنی نیست که هرچه بخواهند، میتوانند بکنند. فرهنگ جدید را سیاست پدید نیاورده است که بتواند ذات تاریخی آن را دگرگون کند و فرهنگ دیگری به جای آن بگذارد. در جهان جدید ـ چنانکه اشاره شدـ علم و سیاست و فرهنگ در یک هماهنگی نسبی بسط یافتهاند و این هماهنگی یک امر تاریخی است؛ اما وقتی تجددی که از زمین غرب روییده بود به جاهای دیگر که زمینش کشتزار گیاهان و درختان دیگر بود وارد شد، علم و فرهنگ و سیاست به صورت یک مجموعة پیوسته به هم و متناسب با یکدیگر انتقال نیافت؛ زیرا جهان غیر متجدد زمان و جهان تجدد را اخذ نمیکرد، بلکه صورت علمی و خیالی آن را میآموخت.
پیداست که شئون تجدد به یک اندازه و یکسان آموختنی نبودند و نیستند؛ چنان که آموختن و دانشمندشدن در قیاس با پذیرفتن عقل تجدد بالنسبه آسان است. البته صورت ظاهر فرهنگ و سیاست را هم میتوان آموخت؛ اما کسی به صرف خواندن آثار شکسپیر و بالزاک و گوته و آشناشدن با نظامهای سیاسی و آثار فلسفی، ضرورتاً واجد عقل تجدد نمیشود. تجربه تاریخ صدساله اخیر نیز گواه آن است که جهان متجددمآب علم جدید را آسانتر از سیاست و ادب و فلسفه اخذ کرده است.
با ناهماهنگی چه باید کرد؟
اکنون جهان توسعهنیافته دانشمندان بزرگ کم ندارد (گرچه بسیاری از آنان در جهان توسعهنیافته زندگی نمیکنند) اما عدد کسانی که فلسفه و ادب و سیاست جدید را به آزمایش جان دریافته باشند، زیاد نیست. این ناهماهنگی و عدم تناسب یک امر تاریخی است. با این ناهماهنگی و عدم تناسب چه باید کرد؟ سیاست نمیتواند به این حادثه تاریخی بیندیشد؛ اما شاید بخواهد و بکوشد که از بروز و ظهور آثار آن جلوگیری کند. یعنی بدون اینکه بتواند و بخواهد که میان علم و فرهنگ و سیاست هماهنگی پدید آورد، میکوشد آثار و نتایج بد و زیانبار این ناهماهنگی را به نحوی از میان بردارد.
یکی از روشنترین موارد و مثالهای آن «مهاجرت نخبگان» یا «فرار مغزها»ست. مهاجرت نخبگان یک امر تاریخی متعلق به تاریخ توسعهنیافتگی است؛ یعنی مهاجرت نخبگان از جمله اقتضاهای بسط تجدد و پدید آمدن جهان توسعهنیافته است. پیداست که این حادثه مطلوبی نیست، اما از آن جهت که مقتضای وضع تجددمآبی و توسعهنیافتگی است، نه کسی را از بابت آن میتوان ملامت کرد و نه با تدابیر سیاسی میتوان از عهده حل یا علاج قطعی و فوری آن برآمد.
مهاجرت نخبگان
۴ـ مهاجرت نخبگان یا فرار مغزها امر ظاهراً سادهای است. این مهاجرت همیشه در همه جا بوده است. هر وقت در هرجا دارالعلمی برپا بوده، دانشمندان و دانایان به آنجا میرفتهاند؛ اما تا زمان جدید قضیه کمتر رنگ سیاسی و فرهنگی میگرفته و حکومتها به فکر جلب مهاجران یا جلوگیری از مهاجرت میافتادهاند. مهاجرت نخبگان از اوایل قرن بیستم آغاز شده و پس از جنگ دوم جهانی به صورت یک مسئله در روابط میان جهان توسعهیافته یا جهان توسعهنیافته و در حال توسعه درآمده است.
در این مسئله از جهات گوناگون میتوان نظر کرد. از یک وجهه نظر اهل دانش در طلب علم به هرجا بروند، رفتنشان ستوده و ستودنی است و اگر ترجیح میدهند در جایی بمانند که شرایط تحقیق و پژوهش فراهمتر است، در حقیقت علم را ترجیح دادهاند. از جهت دیگر دانشمندان و درسخواندگانی که از جهان فقیر توسعهنیافته به کشورهای توسعهیافته میروند، ثروت انسانی گران و گرانبهایی هستند که با هزینه بالنسبه هنگفت در کشور فقیر خود پرورش یافته و رایگان در خدمت پیشرفت کشورهای ثروتمند قرار میگیرند.
به وجهه نظر اول که نگاه میکنیم، مهاجرت دانشمندان را امری موجه و حتی اخلاقی مییابیم؛ اما در وجهه نظر دوم نوعی بیتعادلی و حتی بیعدالتی و ظلم به چشم میخورد. مسائل و قضایایی که وجوه و جلوههای متضاد دارند، غالباً درست طرح نشدهاند. در مسئله مهاجرت نخبگان مشکل اخلاقی این است که: کشور فقیر چرا باید برای کشورهای ثروتمند نیروی انسانی تربیت کند؟ و اگر این ظلم است، باید برای آن چارهای اندیشید؛ اما کیست که این مشکل را چاره کند؟ البته اگر چارهای باشد، این دولت و حکومت است که باید چارهساز باشد؛ ولی آیا این درد و دشواری را با تدبیر و به مدد سیاست علاج و چاره میتوان کرد؟
گفتیم که در دوره جدید، کار سامان دادن علم و فرهنگ و آموزش و بهداشت و درمان و شغل و کسب و کار و حتی نظارت بر هنرها، به تدریج به سیاست سپرده شده است. فرار مغزها و مهاجرت نخبگان را هم در زمره یکی از مسائل سیاست علم قرار دادهاند و ظاهراً حکومتها باید برای آن چارهای بیندیشند؛ اما تجربه پنجاه سال اخیر حاکی از آن است که هیچ دولت و کشوری از عهده حل این مسئله برنیامده است. اگر فرار مغزها یک مسئله سیاسی نباشد، نباید توقع داشت سیاست از عهده حلش برآید؟ مسئله سیاسی را باید بتوان با تصمیم سیاسی حل کرد؛ اما امر عمومی که در مورد آن نمیتوان تصمیم گرفت، سیاسی نیست، بلکه شاید تاریخی باشد. فرار مغزها یک حادثه تاریخی است و سیاست، حادثه تاریخی را چگونه تغییر دهد؟
حادثه تاریخی ـ چنان که گفتیم ـ امر ملازم با زمان است. ما به دشواری میتوانیم این معنی را درک کنیم که چرا فرار مغزها سیاسی نیست و چگونه با زمان ما (یعنی زمان توسعهنیافتگی) ملازم شده است؟ سیر توسعه در کشورهای توسعهنیافته معمولاً هماهنگ و متناسب نیست و در جایی که شرایط فکری و روحی و مادی توسعه فراهم نباشد، علم و تکنولوژی و فرهنگ و سیاست به نحو مناسب توسعه نمییابد. جهان توسعهنیافته میتواند مدرسه و دانشگاه بسازد و جوانانش در داخل و خارج کشور دانش بیاموزند و دانشمند شوند؛ اما به همان نسبت شاید نتواند تکنولوژی را توسعه دهد و نظم اداری کارآمد و توانا برقرار کند و حتی در علوم انسانی به مرتبهای که در مهندسی و پزشکی میتواند احراز کند، نمیرسد.
وطن علم
در این صورت پیداست که به پژوهش هم کمتر نیاز دارد و اگر دانشمندانش به پژوهش بپردازند، حاصل بیشتر پژوهشها را ناگزیر باید به زبان بینالمللی گزارش کنند. پذیرفتن این وضع به عنوان یک امر عادی و معمولاً مطلوب، گواه و نشانه جهان وطن بودن علم است. علم جهانی است. هرچند که خود جهانی دارد و آن جهان یکی از وطنهای دانشمندان است. در جهان توسعهنیافته، وطن علم قوام ندارد. کشور توسعهنیافته نمیداند به چه تعداد دانشمند نیاز دارد و به فرض اینکه بداند، نمیتواند توسعه آموزش را در حد نیاز نگاه دارد. اکنون بیش از دو برابر دانشمندانی که در کشور به کار علم و پژوهش و طراحی و درمان و راهبری سازمانهای علمی ـ تکنیکی اشتغال دارند، در خارج از کشور به سر میبرند و هر سال بر تعداد فارغالتحصیلهای دورههای تکمیلی دانشگاهها افزوده میشود که تعدادی از آنها به خارج میروند و بهترینهایشان بر طبق انتخاب اصلح که در مقصد مهاجرتشان صورت میگیرد، میمانند.
سیاست این درد را نمیتواند درمان کند و در این باب گرفتار تناقضها و تعارضهاست. اینکه دانشمندان ما در مجلات و نشریات علمی آثار و پژوهشهای خود را عرضه کنند، یک فضیلت است؛ اما الزام دانشمندان به نوشتن مقاله در مجلات خارجی، تأیید ضمنی و البته نادانسته جواز مهاجرت دانشمندان است؛ زیرا اگر نتایج کار علمی در کشور به کار نمیآید و باید به خارج فرستاده شود، معنیاش این است که کشور به دانشمند و دانشش نیاز ندارد!
اگر دانش را میتوان صادر کرد، چرا مهاجرت دانشمند را منع کنند؟ به خصوص که تشویق دانشمندان به ماندن در کشور از طریق تعارف و تشویقهای لفظی و بیپشتوانه و سپس الزام آنان به نوشتن مقاله به زبان خارجی و ارسال به خارج گرچه در ظاهر نشانه اهتمام به علم و اهمیت دادن به آن است، تدبیر نیست. اگر بگویند «علم جهانی است و بخل و ضَنّت در آن روا نیست»، مطلب را درست درنیافتهاند؛ زیرا مقصود این نیست که روابط علمی با جهان قطع شود. این روابط هر چه بیشتر توسعه یابد، غنیمت است؛ اما اینکه از علم خود بهره ببریم و یکسره آن را به خارج بفرستیم، هرچه باشد، نامش رابطه علمی نیست.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید