1393/10/10 ۰۹:۳۲
هلن سیکسو- منتقد و نظریهپرداز معاصر فرانسوی- بنا به روایت خودش از جایی در اروپای شرقی بستهای پستی دریافت میکند که محتویات آن چیزی نیست به جز نامههایی که در سالیان اقامتش در فرانسه برای پدرش نوشته است. معلوم است که چرا پدر نامهها را به دخترش بازگردانده است. اما این اتفاق برای سیکسو، سرچشمه تاملات تازهای است. در قدم اول او به این نتیجه میرسد که نوشتن -برای هرکس که از توان نوشتن برخوردار است- از شیئیت نوشته متمایز و منفک است.
علیرغم این همه: یادداشتی درباره «شاهنامه در دوبازخوانی» شاهرخ مسکوب
هلن سیکسو- منتقد و نظریهپرداز معاصر فرانسوی- بنا به روایت خودش از جایی در اروپای شرقی بستهای پستی دریافت میکند که محتویات آن چیزی نیست به جز نامههایی که در سالیان اقامتش در فرانسه برای پدرش نوشته است. معلوم است که چرا پدر نامهها را به دخترش بازگردانده است. اما این اتفاق برای سیکسو، سرچشمه تاملات تازهای است. در قدم اول او به این نتیجه میرسد که نوشتن -برای هرکس که از توان نوشتن برخوردار است- از شیئیت نوشته متمایز و منفک است. در ادامه، از کتابهایی سخن به میان میآورد که نویسندههای آنها هیچ نیت یا ارادهای در کتابشدن مطالبشان نداشتهاند. فراموش نکنیم که این کتابها با جمعآوری و تنظیم مصاحبه، مقالات پراکنده یا متن سخنرانیهای ایرادشده تفاوت دارند. سیکسو نامههای خود به پدرش را مصداق یکی از متنهای منفک از کتاب میداند. به زعم سیکسو، این نوع متون را به سادگی میتوان به شکل کتاب درآورد، اما حتی در هیات کتاب یا کتابشدگی نیز چیزی در این متون هست که علیه شیئیت کتاب طغیان میکند. نوشته رها از شمایل کتاب، نوشتهای است که بر دوام خود اصراری ندارد. مینویسیم تا بر خلاف مقتضیات فرهنگ رسمی، به جای ثبت یا تجمیع اندیشهها و احساسها، کلمات را بپراکنیم. کتابها معمولا نوشته را به همگرایی وامیدارند. اراده ما در نوشتن کتاب، فرع بر این اتفاق پدیداری است. نوشتن بر خلاف کتاب (یا درستترش کتابیدن) حاکی از میل به واگرایی است.
از شاهرخ مسکوب تا به حال دو کتاب- «روزها در راه» و «شاهنامه در دو بازخوانی»- منتشر شده است که تا حد زیادی تمایز بین نوشته و کتاب در آنها مریی است. «روزها در راه»، روزانههای مسکوب را در برمیگیرد. کتابی است که قرار نبوده به شکل کتاب باشد. کتابی است که نفس کتابشدنش محتاج واقعهای است مستقل از اراده نویسنده: مرگ. با این همه نویسنده، تن به قضا و قدر نسپرده. هوشمندانه و با وسواس نوشته را با مرگ شریک شده است. مرگ را واداشته تا نوشته را، شرح مردن تدریجی را -آن هم در هنگامهای پرآشوب- امضا کند. اما از این هم عجیبتر، «شاهنامه در دوبازخوانی» است. برخورداری ما و بخت خواندن این کتاب را مدیون خانم مهری بهفر هستیم که در «سرآغاز» نوشتهاند: «با اینکه خواندن و تنظیم این یادداشتها باعث کندی برنامه سالیان خودم، تصحیح و شرح یکایک ابیات شاهنامه فردوسی میشد، اما فرهنگ شاهنامه – که به باور من فرهنگ حفظ حافظه و نگهداشت یادها و یادگارها و ثبت و ضبط و نشر فرهنگ است- اقتضا میکرد که این کار را فرو نگذارم.» اما کتابشدن یادداشتهای مسکوب در حاشیه شاهنامه با دشواریها و سردرگمیهای بسیار همراه بوده است. برخی یادداشتها با مداد بودهاند و کپی گرفتن از آنها کار سادهای نبوده است. در ضمن، یادداشتها را به چه صورت باید برای نشر آماده میکردهاند. فراموش نکنیم که یادداشتهای مسکوب از جنس نقد یا تصحیح نیست. آنطور که از توضیحات خانم بهفر برمیآید، «شاهنامه در دوبازخوانی» به پیشنهاد شفیعی کدکنی به شکل فعلی در دسترس ما قرار گرفته است.
مسکوب دوبار بر حاشیه شاهنامه یادداشت نوشته است. بار نخست در حاشیه چاپ بروخیم و البته در سالهای اقامتش در ایران، از ١٣٢٧تا ١٣٣٣. او مجددا همین کار را - از ١٣٥٨ به بعد - با شاهنامه چاپ مسکو و در سالهای غربت تکرار کرده است. از این بابت، ماحصل کار شباهت زیادی به «روزها در راه» دارد. هر دو کتاب دوپارهاند. نیمه نخست هر دو کتاب در ایران و مابقی آن در خارج از ایران به رشته تحریر درآمده است. زبان نثر در هر دو کتاب تا حد ممکن موجز و به اصطلاح تلگرافی است.
در سالهای اخیر که بحثهای زیادی حول محور انس با متون کهن و علاقهمندساختن نسلهای تازه به آثار کلاسیک فارسی شکل گرفته است، یکی از راههای ممر درآمد، کتابسازی و ایضا اظهار وجود، تبدیل متون کلاسیک به «نثر ساده و روان امروزی» است. اکثر این کتابها، نه سادهاند و نه روان. ربط زیادی هم به وضعیت امروز ندارند. بیشتر «کلیشهای»اند و سفارشی. ناشری تصمیم میگیرد تا برای جوانان، علاقهمندان و «غیرمتخصصها» متون کهن را با زبانی سرراست منتشر کند. محض جذابیت بیشتر از رماننویس یا شاعری نیز کمک میگیرد تا بلکه مخاطب یک کتاب را با دو اسم «بزرگ» و «پر طمطراق» خریداری کند. عملا این کتابها نه مخاطب تازهای برای متون کلاسیک فراهم آورده است نه در زبان فارسی امکان تازهای ایجاد کرده است. نتیجه آنکه نشر این متون، گذشته را نه به شکل تاریخ یا حتی میراث، که به شکل کلیشه مصرفی در دسترسی درمیآورند.
«شاهنامه در دوبازخوانی» یکسره از این فضا دور است. در نوشتن آن نویسنده هیچ نیتی از سر جاهطلبی و فضلفروشی نداشته است. این کتاب ٨٦٠ صفحهای را بعد از ورق زدن و خواندن مقدمه میتوان بلعید. مسکوب بیشتر از آنکه درباره شاهنامه بنویسد، ردپایی از طرز برخوردش با شاهنامه به جا گذاشته است. این ردپاها به فراخور مضامین یا فرم یا ساختار بیتی که بر آن تحشیه کرده است، چه بسا سیاسی، تاریخی یا حتی عاطفی باشد. علاوه بر این مسکوب شاهنامه را به منزله شاهکاری سترگ و دستنیاسودنی در نظر نگرفته است. با خواندن کتاب درمییابیم که از بعضی ابیات خوشش نیامده است. یا در پارهای موارد لحن شاعر، مضحک به نظرش رسیده است. (در این موارد مخاطب ناخواسته به یاد یادداشتهایی میافتد که مسکوب حین خواندن «در جستوجوی زمان از دسترفته»ی پروست در «روزها در راه» آورده است. در مواردی دیگر، مسکوب به نحوه خواندن خود شک داشته است یا مثلا برای یک بیت، دو طرز خوانش یافته است، ولی جالبتر از همه آن دسته از یادداشتهایی را شامل میشود که مسکوب در آنها از احساس خود نسبت به پهلوانان و شخصیتهای شاهنامه نوشته است، مثلا «... گشتاسب ننر که یا پادشاهی میخواهد یا قهر میکند، از کارهای قیصر و کشتن گرگ و اژدها در این داستان بیمزهتر است.» در حاشیه بعدی بر بیت «چنین اژدها من بسی دیدهام/که از رزم او سر نپیچیدهام»، مسکوب فقط به یک جمله بسنده کرده است: «گشتاسب گردن کلفتی دروغگو است.» با این همه، کتاب، خالی از عناصر تحقیقی نیست. مقایسه نسخهها، ارجاع به منابع و توضیحات فنی و حتی روایتشناختی جنبههای دیگری از یادداشتها را تشکیل میدهد.
میتوان به طرح این فرضیه پرداخت که روحیه نویسنده در دو بار خوانش شاهنامه تا حد زیادی تغییر کرده است. مسکوبِ خوانش اول، خشمگین و ناراضی است. میکوشد رد خردمندی آمیخته به زیبایی را در شاهنامه پی بگیرد. در خوانش دوم، مسکوب بیشتر به جزییات توجه میکند و احتمالا با ملال و افسردگی بیشتر به سراغ شاهنامه رفته است. خوانش ثانوی مسکوب از شاهنامه، چندان حماسی نیست. اگر قرار باشد به تعمیم بلندپروازانهای دست بزنیم، میشود ادعا کرد که مسکوب در خوانش دوم، شاهنامه را مثل رمان خوانده است. در این خوانش، مخاطب بر خلاف تحلیل به دنبال حالات بیانی شاهنامه رفته است. از این رو، ابیات آنقدر فشرده میشوند که از آنها به جز یک کلمه بیشتر به جا نمیماند. البته این احتمال هم هست که مسکوب این کلمات را به قصد تحقیقات بعدی از دل ابیات استخراج میکرده است.
یوسف اسحاقپور در «سرگذشت فکری و آثار شاهرخ مسکوب از نظر خود او»، طرز نوشتن مسکوب را مصداق «اسه» (essai) تلقی میکند. اما به اسحاقپور، «اسه»ها با تفکر سیستماتیک میانه چندانی ندارند؛ زیرا «مقاله» یا «جستار»- معادلهای قدیمی و جدید فارسی برای «اسه»- بیشتر رابط و میانجی هستند تا حاوی مفاهیم.
اسحاقپور به تعریف جالبی از «مقاله» ارجاع داده است: «یک اسه اثری است از نویسندهای غیرمتخصص برای خوانندهای غیرمتخصص.» منظور از متخصص و غیرمتخصص این نیست که نویسنده به مطلبش اشراف ندارد یا مخاطب کمدانشتر از سایر متون فرض گرفته میشود، بلکه همانطور که اسحاقپور میگوید: «اسییست... تحقیق و تخصص و علمش را در رختکن میگذارد و هدفش بحث و جدل نیست.» اسحاقپور آثار مسکوب را «اسه» میداند و آنها را در ردیف آثار والتر بنیامین و موریس بلانشو طبقهبندی میکند.
بنابراین میتوانیم با توجه به توضیحات اسحاقپور در فرضیهمان بازنگری کنیم. مسکوب در «در دو بازخوانی شاهنامه» از تحقیق و تصحیح فاصله میگیرد و تا آستانه رمان پیش میرود. مواجهه او و شاهنامه نه آن قدرها فنی و تخصصی است که در زمره آثار آکادمیک جای گیرد و نه در حکم تلخیصی کلیشهای و سهل الوصول است. ولی چه اتفاقی میافتد که مسکوب به «اسه»نویسی گرایش پیدا میکند؟ نقل قولی که اسحاقپور از والتر بنیامین آورده است تا حد زیادی در پاسخ به این سوال راهگشا است: «محقق به هیزم و خاکستر توجه دارد، اسییست به آتش.» مسکوب با آن همه وسواس و تسلط به شاهنامه، نمیخواهد متخصص یا مصحح شاهنامه باشد. این نکتهای است که اسحاقپور از دل کتاب مسکوب بیرون میکشد و با چیرهدستی تحلیل میکند. اما گذشته از وجه سلبی آثار او- یعنی سرباز زدن از متخصصبودن- وجه ایجابی نوشتههای مسکوب را در کجا میتوان جستوجو کرد؟ دغدغه مهم مسکوب در خوانشهایش از شاهنامه مقایسه این اثر با آثار مشابه آن در ادبیات جهان است. از این پوسته بیرونی که صرفنظر کنیم، مسکوب شور روایت دارد. روایت اتفاقات روزمره در «در روزها در راه» و روایتپژوهی شاهنامه در کنار کتاب مختصری مثل «گفتوگو در باغ»، گواهانی بر این ادعا هستند که مسکوب در مقالهنویسی از آستانه رمان عبور میکند. اما خیلی از مرز دور نمیشود. چیزی هست که نمیگذارد روایت از چنبره تاریخ رها بشود. بیتردید مسکوب رماننویس نبود. و اساسا رماننویسبودن یا نبودن او در ارزیابی کیفیت آثارش تغییری ایجاد نمیکند. وجه رماننویسانه آثار مسکوب نه در اراده به نوشتن رمان، که در امکانپذیری روایتی به زبان فارسی تجلی میکند. مسکوب رمان نمینویسد، اما رماننویسی را در زبان فارسی دورانش امکانپذیر میکند. در «دو» بازخوانی را میشود، یا شاید بشود «درد» و بازخوانی هم خواند.
روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید