هرملین؛ راوی صوفیانه های فارسی

1393/9/26 ۰۹:۱۴

هرملین؛ راوی صوفیانه های فارسی

علی غرضی: او را «دیوانه اسکاندیناوی» لقب داده اند؛ کسی که بیش از 35 سال را در بیمارستان روانی سنت لارس شهر لوند در جنوبی ترین بخش کشور سوئد گذراند اما در همین مدت هم چیزی در حدود 10 هزار صفحه معادل 36 جلد کتاب، از متون نظم و نثر فارسی را به سوئدی ترجمه کرد که مهمترین آنها «بوستان» سعدی، «رباعیات» خیام، «شاهنامه» فردوسی، «مثنوی معنوی» مولانا، «پندنامه»، «منطق الطیر» و «تذکرة الاولیاء» عطار، «گلشن راز» شیخ محمود شبستری، «خمسه» نظامی، «حدیقة الحقیقه» سنایی، «دوبیتی»های باباطاهر و برگزیدهای از «کلیله و دمنه» هستند.

 

 

متن کامل سخنرانی «کارل گوران اکروالد » در همایش بزرگداشت اریک هرملین ایرانشناس و محقق ادبی سوئدی

 علی غرضی: او را «دیوانه اسکاندیناوی» لقب داده اند؛ کسی که بیش از 35 سال را در بیمارستان روانی سنت لارس شهر لوند در جنوبی ترین بخش کشور سوئد گذراند اما در همین مدت هم چیزی در حدود 10 هزار صفحه معادل 36 جلد کتاب، از متون نظم و نثر فارسی را به سوئدی ترجمه کرد که مهمترین آنها «بوستان» سعدی، «رباعیات» خیام، «شاهنامه» فردوسی، «مثنوی معنوی» مولانا، «پندنامه»، «منطق الطیر» و «تذکرة الاولیاء» عطار، «گلشن راز» شیخ محمود شبستری، «خمسه» نظامی، «حدیقة الحقیقه» سنایی، «دوبیتی»های باباطاهر و برگزیدهای از «کلیله و دمنه» هستند. «بارون اریک اکسل هرملین» (22 ژوئن 1860 - 8 نوامبر 1944) که در دانشگاه اوپسالا به عنوان قدیمی ترین دانشگاه منطقه اسکاندیناوی به تحصیل پرداخت، شیفته زبان و ادبیات فارسی بود و اکنون هم یکی از پرکارترین و جدیترین معرفان آثار ادبی فارسی در اروپای شمالی است.  اهمیت جایگاه ادبی هرملین، سبب شد تا عصر سهشنبه 4 آذر، مرکز فرهنگی شهرکتاب میزبان جمعی از محققان ایرانی و سوئدی چون «حمید ارجمند»، «فرشاد اکتسابی»، «پر لینر»؛ دبیر سفارت سوئد در تهران، «علی اصغر محمدخانی»، «یوهان هرملین»؛ برادرزاده اریک هرملین و «کارل یوران اکروالد» باشد تا به بهانه هفتادمین سال درگذشت او، ابعاد شخصیتی و علمی این ایران شناس سوئدی را مورد بررسی قرار دهند.  آنچه در ادامه می آید، متن سخنان «کارل یوران اکروالد» در این نشست است که می خوانید..

 

حمد بیحد آن خدای پاک را

آنکه ایمان داد مشتی خاک را

آشنایی من با مثنوی معنوی،کلیله و دمنه وتذکرةالاولیا به ماه مه سال 1940 بر میگردد. از آن موقع هر روز این نوع شعرهای صوفیانه را میخوانم و همه ترجمه های هرملین را در خانه ام دارم. در دهه چهل این طور کتابها ارزان بود، ولی الان قیمتش خیلی زیاد است و برای یک جلد تذکرةالاولیاء عطار تقریباً باید صد یورو بدهیم. چند بار نامه نوشتم به هرملین که هنوز در لوند زندگی می کرد و در ۱۹۴۴ فوت کرد. می خواستم به خاطر این گنجینه ارزشمند که به من معرفی کرده، ازش تشکر کنم، ولی جرأت نکردم نامه ها را برایش پست کنم. به نظرم او شخص خیلی بزرگی بود و من در مقابل او کسی محسوب نمی شدم. گاهی از خودم می پرسیدم هرملین در ترجمه این شعرها چقدر به متن اصلی وفادار بوده. به همین دلیل بود که شروع کردم به تهیه مجموعه ای از شعرهای فارسی و اسمش را گذاشتم «جُنگ شعرهای فارسی» که این مجموعه با مقدمه خودم در ۱۹۷۶ منتشر شد.  در ۱۹۷۱ سفری به ایران کردم، با اتومبیل. همسر و دو فرزندم هم بودند. میخواستم مقبره عرفای بزرگ را از نزدیک ببینم. بین راه سری هم به قونیه زدیم و از خانقاه مولانا دیدار کردم. تا الان دوبار از خانقاه مولانا بازدید کرده ام. رفتیم همدان و مقبره بابا طاهر عریان و ابن سینا را از نزدیک دیدیم. دوست داشتم آرامگاه سعدی در شیراز را هم ببینم، ولی وسط تابستان بود و هوا خیلی گرم بود. طاقت نمی آوردیم. بنابراین رفتیم اصفهان. میدانستم الان در شهری هستیم که ابن سینا چهارده سال تمام در آنجا زندگی کرده. بعد از راه تهران و قزوین و تبریز و ارزروم برگشتیم.

شعر صوفیانه بخشی از زندگی من است. دختری که باهاش ازدواج کردم، از طرفداران پرشور عطار بود. یکی از عرفایی که خیلی دوست داشت، رابعه عدویه بود. الان هم روی سنگ قبرش در اوپسالا مصرعی از شعر عطار نوشته شده: «باش دائم بردبار» 10 سال آخر عمرش را آلزایمر داشت. سه سال پیش سیگرید کاله را دیدم. من ۸۷ سالم بود و او ۸۲ سال داشت. خانم کاله هم شعر صوفیانه فارسی را می شناخت، به واسطه پدرش پروفسور نیبرگ که استاد فارسی و عبری بود و در درسهایش از ترجمه های هرملین استفاده می کرد، چون معتقد بود این ترجمهها فوقالعاده به متن اصلی وفادار است. پروفسور نیبرگ که سالهای آخر عمرش را در آسایشگاهی زندگی می کرد، از همان آسایشگاه به هرملین نامه نوشته بود و از نبوغ او در ترجمه این شعرها ستایش کرده بود. من این سه سال اخیر را با سیگرید کاله زندگی می کردم. خانم کاله هم در ۲۰۱۳ بر اثر سرطان فوت کرد.

 

هرملین و اشعار صوفیانه

هرملین مرد فوق العاده باهوشی بود و دید خیلی درستی داشت. عضو خانواده خیلی معروف و سرشناسی بود. برادر بزرگترش جوزف، نماینده مجلس بود. هر دو برادر ثروتمند بودند، ولی اریک تحت قیمومیت جوزف بود. وقتی می خواست ترجمه هایش را چاپ کند، تصمیم گیری با جوزف بود و جوزف هم طوری عمل می کرد که کتابها در شمارگان خیلی پایین منتشر می شد. منطق الطیر عطار در ۳۵۰ نسخه منتشر شد. ترجمه شش جلدی مثنوی مولوی فقط ۱۵۰ نسخه شمارگان داشت. رباعیات خیام، ۳۰۰ نسخه. تذکرةالاولیا که در چهار جلد طبع شد، ۳۰۰ دوره. کسی که میخواهد بداند هرملین چرا ده هزار صفحه از شعر صوفیانه فارسی را به سوئدی ترجمه کرد، باید این چیزها را بداند. اطلاع از سوابق او برای یافتن جواب این سؤال خیلی مهم است. شش جلد مثنوی مولوی ۳۰۰۰ صفحه میشود. ترجمه کلیله ۱۵۰۰ صفحه است.

آنچه باعث شد این کارها را ترجمه کند، عشق اش به عطار و مولوی و بابا طاهر و شیخ محمود شبستری و سنایی و خیام و نظامی و ابوسعید ابوالخیر بود. عشق اش به اینها بود که باعث شد دوام بیاورد و همه چیز را تحمل کند. این ترجمه ها برایش نوعی فرار بود.

هرملین در بخشی از تیمارستان زندگی می کرد که مخصوص ثروتمندان بود؛ دو تا اتاق داشت، یکی مخصوص روزها و یکی مخصوص شبها. وقتی مشغول کار می شد، فراموش می کرد که در آن تیمارستان زندانی است. وارد محیطی پر از صفا و شادی و امنیت و آرامش می شد. شعرای صوفی به خدا ایمان داشتند. می دانستند که همه چیز ما دست خداست و شیطان که آدم را به کارهای ناپسند وسوسه کرده حسابش روشن است و در این بازی عاقبتی جز شکست ندارد.

حسین آزاد تبریزی کتابی دارد که کشکولی است از رباعیات و مثنوی هایی که خودش جمع آوری کرده و هرملین این کتاب را هم در ۳۵۰ صفحه به سوئدی ترجمه کرده. این چند بیت از امیر حسین هروی در همان «کشکول» حسین آزاد تبریزی آمده است:

 روزی پیرمرد فرزانه ای بین کودکانی که داشتند بازی می کردند قدم می زد. به نظرش آمد که این اطفال خردسال هیچ دلشوره و غم و غصه ای ندارند و از بود و نبود این دنیا فارغ اند.

شادمانی این بچه ها را که دید، اول زاز زار شروع به گریه کرد، بعد لبخند زد و باخوشحالی گفت: از وقتی از این بچه ها جدا شده ام، رنگ آرامش ندیده ام.

این سخنان امیرحسین هروی، تصویری است از حال مترجمی که همین که کتابهای فارسی و لغتنامه انگلیسی ـ فارسی عظیم اشتینگاس را باز می کرد، غرق شادی و سرور می شد. هرملین موقع ترجمه از لغتنامه اشتینگاس چاپ سال ۱۸۹۲ استفاده می کرد، مثل همان کودکانی که غرق بازی بودند، غرق شادی و سرور می شد. به الن ریدلیوس، یکی از اقوام نزدیکش که روزنامه نگار معروفی بود گفته بود:« آدم وقتی کاری می کند، اگر از کارش لذت نبرد، کارش به درد نمی خورد.»

 

هرملین و دانش او

اگر بازی بچه ها را نگاه کنیم، می بینیم که با چه جدیتی بازی را دنبال میکنند. خنده و قهقهه شان با جدیت آمیخته شده. این مترجم ما هم با دقت بی نظیری کار میکرد. معتقد بود شعر صوفیانه از طرف خود خدا آمده و شعرا فقط واسطه اند. بسیاری از خود این صوفیان هم این طور عقیده ای دارند. به نظر اریک متون صوفیان متون مقدسی است و ترجمه آزاد یا تغییر معنای کلمات به معنای هتک حرمت این متون است. به عقیده او وزن و قافیه اهمیتی ندارد و در مقایسه با پیام دینی این آثار چیزی به حساب نمی آید. مهم این است که پیام این آثار به زبان روشن و سلیس به سوئدی برگردانده شود. وظیفه مترجم همین است. هرملین استاد علوم بلاغی بود و م یدانست که همه انظارها و تحمیدیه ها اهمیت دارد. زبان سوئدی با قلم هرملین تازگی دیگری یافت. در ترجمه متون صوفیانه از همه سبکها استفاده می کرد از سبک عامیانه گرفته تا سبک رسمی و جدی. خواننده می داند که شاهزاده ها چطور حرف می زنند. میرغضبها چطور حرف می زنند. اینها را موقع خواندن مولانا حس می کنیم. کلمات جان می گیرند. هنر جادو می کند.

هرملین عربی نمی دانست. قرآن را از روی ترجمه فرانسه کازیمیرسکی و ترجمه انگلیسی پالمر می خواند. ترجمه انگلیسی مثنوی مولوی به قلم نیکلسون را هم در اختیار داشت و مکرر به حواشی او در باب مثنوی مراجعه می کرد. نیکلسون را می شناخت و با همدیگر مکاتبه داشتند. ترجمه جلد اول تذکرة الاولیا را که تمام کرد، نیکلسون به او نامه نوشت و به وی تبریک گفت. این در سال ۱۹۳۱ بود. هرملین از متن فارسی تذکرة الاولیا تصحیح نیکلسون استفاده کرده بود و نیکلسون در نامه به او گفت که این نخستین ترجمه از کتاب مذکور به زبانهای اروپایی است. این خیلی نکته مهمی است. تذکرة الاولیا به عقیده من یکی از بهترین اسنادی است که در باب حیات فکری و زندگی شخصی عرفا وجود دارد. جملاتی که از قول ایشان نقل شده، به اعلا درجه تکان دهنده است. من خودم نخستین بار که با صوفیه آشنا شدم، از طریق همین تذکرةالاولیا عطار بود. برخی از این عرفا حدود ۱۵۰۰ سال پیش زندگی می کردند و بعید نیست عدهای از آنان با وایکینگهای اهل ناحیه اسکاندیناوی هم ملاقات کرده باشند. وایکینگهایی که در کار تجارت برده بودند و از راه ولگا و دریای خزر خودشان را به عراق و ایران می رساندند. در همین سوئد خود ما باستان شناس ها بالغ بر ۳۰۰۰۰ سکه از دل خاک درآورده اند که روی آنها چیزهایی با حروف عربی نوشته شده و مال دوره بایزید بسطامی و رابعه عدویه و شبلی و ابوالحسن نوری و حسین بن منصور حلاج است. هرملین در قرآن خوانده بود که یهود و نصارا و اسلام دین واحدی هستند و خودش هم همین عقیده را داشت. اینها را از هم جدا نمی کرد. به این حرف رسول اکرم اعتقاد داشت که عیسی فقط فرستاده خداست، آدمیزادی است مثل بقیه که چیزی می خورد و راه می رود و می خوابد. هرملین در دنباله این حرف رسول اکرم می گوید خیلی شنیع است که عیسی را خدا بدانیم و پرستش کنیم. خود عیسی هم یک بار که شخصی جلویش را گرفت و او را «سبحان» نامید، شدیداً به این شخص اعتراض کرد و گفت: «سبحان فقط خدای تبارک و تعالی است.»

من این طور می فهمم که دین به نظر هرملین در درجه اول نوعی برنامه عملی برای زندگی بشر بود. یک صوفی فرانسوی به نام مادام گیون قانون کلی این دین را این طور بیان می کرد: «تنها کاری که بشر باید انجام بدهد این است که خطاهایش را تصحیح کند. مدام خودش را بهتر کند.» لویی ماسینیون که رساله بزرگی در باب حلاج نوشته بود، در تعریف این دین می گفت این «دین طبیعی» است، دینی که در ذات همه افراد بشر وجود دارد. معنی حرف پدر ساموئل بکت هم دم مرگ به پسرش گفته بود: «بجنگ، بجنگ، بجنگ» همین بود. اکثر مردم وقتی می بینند کسی از تصوف حرف می زند، غالباً این تصوف را به عرفان ربط می دهند، لکن با خواندن متونی که هرملین ترجمه کرده، به این نتیجه می رسیم که این به اصطلاح عرفان چیزی نیست جز همین چند بیتی که مولانا در مثنوی فرموده: «خدا از ما خواسته که او را عبادت کنیم و عبادت خدا همین است که خلق خدا را خدمت کنیم و طرز فکری توأم با صلح و دوستی داشته باشیم. هدف خدا همین بوده، وقتی ما را از صحرای عدم به این دنیا آورده.» طرز فکر ابراهیم هم همین بود. به عبارتی ابراهیم حنیف بود. «ژاک برک» حنیف را این طور ترجمه کرده: «معتقد به نوعی دین اصیل که از غریزه طبیعی خودش پیروی میکند. غریزه ای که خدا در وجود همه افراد بشر به ودیعه گذاشته و دین حقیقی همین است، لکن بیشتر مردم این را نمی فهمند.»

 

هرملین و تبعیت از عطار

هرملین به این سخن ابوالحسن نوری خیلی اهمیت میداد: «یک نفس در دنیا نزدیک من دوست تر از هزار سال آخرت، از آنکه این سرای خدمت است و آن سرای قربت و قربت من به خدمت باشد.»

هرملین این سخنان صوفیانه را چون پیامی آسمانی خطاب به خودش تلقی می کرد و به این سخنان عشق می ورزید. ترجمه متون صوفیانه هم برایش مثل خدمت به خدا بود. در این سخنان صوفیانه نکته ای بود که همان نکته باعث شد چهل سال زندگی در مرکز نگهداری بیماران روانی را بپذیرد و دم نزند. عطار چه خوب این نکته را با زبانی روشن و آمرانه بیان کرده: پیش از آنکه خاک گردی، خاک شو.

هرملین به این سخن عطار جواب آری داد. از ته دل آن را پذیرفت و اساساً به این چیزها عادت داشت. در سالهای جوانی در کاخ باشکوهی زندگی می کرد. در بین خانواده ای ثروتمند و اشرافی، ولی وقتی اسیر الکل شد، سر از اعماق جامعه درآورد. راهی را انتخاب کرد که ویرانگر بود هم برای خودش و هم برای اطرافیانش. یک کشیش امریکایی توصیه کرد وارد ارتش شود. معتقد بود انضباط ارتش کمکش میکند که از این وضع نجات یابد.  هرملین اصلاح ناپذیر بود. به معنی واقعی کلمه «خاکی» بود. خانواده اش می گفتند: اسم تو هرملین است و حق نداری خاکی باشی، ولی معلم اخلاقی اریک هرملین عطار بود که میگفت: «پیش از آنکه خاک گردی، خاک شو». بعدها که سر از تیمارستان درآورد، در آنجا هم خاکی بود، ولی خاکی فقط به معنی فروتنی نیست به معنی طرد شده از اجتماع هم است. هرملین می دانست که تبعیت از عطار برای او منفعت دارد و این منفعت را به دست آورده بود. این منفعت برای او چیزی نبود جز نوعی احساس رضایت درونی، ترجمه شعر یازده شاعر صوفی و انتشار آنها در بیست مجلد به زبان سوئدی. با این کتابها به هموطنان سوئدی اش نوعی روشنگری درونی بخشید و گنجینه ای سرشار از جواهرات گرانبها در اختیار آنها قرار داد.

هرملین موقع ترجمه شعرهای صوفیانه فارسی هر وقت به ابیاتی برمی خورد که به نظرش اهمیت خیلی بیشتری داشت، این بیتها را با حروف بزرگ می نوشت. مهمترین شعری که بدان برخورد، بیت شماره ۱۸۵۷ دفتر چهارم مثنوی مولوی بود. این ترجمه ها برای او موفقیتی به دنبال نداشت، ولی اهمیتی نمی داد چون این بیتها را در پندنامه عطار خوانده بود که: «هر که ترک کامرانی می کند/ برخلافش زندگانی می کند.» یعنی اگر می خواهی برگردی به زندگی واقعی، شانس و موفقیت و بخت و اقبال و همه اینها را فراموش کن.

«هر که را ذوق نکونامی بود/ خاص مشمارش که او عامی بود.» یعنی اگر کسی دنبال آبرو و خوشنامی بود، ولش کن. مطمئن باش که این طور آدمی آدم درستی نیست، آدم فرومایه و حقیری است.

یا وقتی مولانا می گوید که اولیای خدا از چشم مردمان پنهان هستند، این را مطابق شرح نیکلسون این طور معنا می کرد که: فی الواقع خداوند تبارک و تعالی دوستانی دارد که از چشم مردم عادی جامعه پنهان هستند. سر و صورتشان ژولیده است و وقتی به دربار امرا می روند، راهشان نمی دهند. وقتی جایی غایب باشند، کسی دلتنگشان نمی شود. وقتی حاضر باشند کسی دعوتشان نمی کند. وقتی بیمارند کسی سراغشان را نمی گیرد. وقتی بمیرند کسی بر بالینشان حاضر نیست. در روی زمین ناشناخته اند و در آسمان آنها را بزرگ می دارند.  این از آن احادیثی است که صوفیه غالباً نقل می کنند.

هرملین معتقد بود هر انسانی دو جور فهم دارد: یکی فهم خودپسندانه و این جهانی و دیگری فهمی که از سماوات به او الهام میشود. فهم اولی «دانش» خوانده می شود و فهم دومی «علم». ما باید این تحفه آسمانی را حفظ کنیم و برای خودمان نگهش داریم. به خدا ایمان داشته باشیم. آنکه ایمان داد مشتی خاک را. حفظ ایمان یعنی همان حفظ امانت و معرفتی که از آسمان در اختیار انسان قرار می گیرد، معرفت خاصی است. چون آن کلمات آهنگ ندارند. صدا ندارند: قال او را لحن نی، آواز نی.

هرملین به مفهوم «نفس» توجه بسیاری نشان می دهد. اشتاینگاس نفس را ترجمه کرده: حیات حیوانی، روح مادی. امیال شهوانی. نوعی فردیت خودپسندانه. واضح است که وقتی این شعرهای صوفیانه را می خوانیم، دوست داریم این امیال شهوانی را لگام بزنیم. هرملین نفس را ترجمه می کند: «شخصیت خودپسندانه، شخصیتی که پر از امیال و هواهای غریزی است.» عطار می گوید: نفس را آن به که در زندان کنی/ هر چه فرماید، خلاف آن کنی.

آدم نماز هم که می خواند، ممکن است این نماز همراه با حضور قلب و صفای باطن نباشد، مکانیکی باشد ولی عطار آدم را تسلی می دهد. میگوید: همین شوق و اشتیاقی که به خدا نشان می دهی، خودش راهی است که دل برای شناخت خدا پیدا کرده: اشتیاق حق بود ذکر دلت/ کوش تا این ذکر گردد حاصلت.

هیچ شاعر سوئدی که نگاهش به شعر جدی باشد، نمیتواند هرملین را ندیده بگیرد و این دو دلیل دارد: یکی اینکه پیامی که در این شعرهای صوفیانه وجود دارد، در دل ما شوری ایجاد می کند. افق دید ما را گسترش می دهد. به قوه خیال ما پر و بال میدهد. دلیل دوم شیوه ای است که مترجم برای انتقال این پیامها به زبان سوئدی دارد. این زبان به قدری قوی است که نظیری برایش نمیتوان پیدا کرد. الان دیگر هرملین را فقط مترجم دقیق و بزرگی نمی شمارند، بلکه خودش شاعر بزرگی محسوب میشود. ویلهلم اکلوند یکی از همکاران هرملین که خودش از بزرگترین استادان شعر سوئدی است، در باب هرملین میگوید: شعر صوفیانه به هرملین آموخت که زندگی کند و از زندگی لذت ببرد. کمترین چیزی که درباره این مرد می توان گفت این است که قوه ابداع و خلاقیتی که در او بود، در بین هیچ یک از ادبای سوئدی وجود ندارد..

روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: