1393/9/17 ۰۷:۴۰
دو نفر به نام اسماعیل بن عبّاد و اسماعیل بنسلّام ، از سوی علیبن یقطین مأمورمیشوند که دو شتر بخرند و از طرف او اموال و نامههایی را برای امام هفتم ببرند، و کاملاً پنهانی تمام مأموریت خود را به انجام رسانند. اینان با حفاظت کامل پیش میروند، تا به جایی به نام «بطن الرمه» میرسند. در آنجا شترها را میخوابانند و مشغول صرف غذا میشوند. ناگاه مشاهده میکنند که سواری به سویشان میآید. هنگامی که سوار نزدیک میشود، میبینند امام هفتم(ع) است. با نزدیک شدن حضرت بر میخیزند و نامهها را با امانتهای علی بن یقطین تقدیم میکنند.
دو نفر به نام اسماعیل بن عبّاد و اسماعیل بنسلّام ، از سوی علیبن یقطین مأمورمیشوند که دو شتر بخرند و از طرف او اموال و نامههایی را برای امام هفتم ببرند، و کاملاً پنهانی تمام مأموریت خود را به انجام رسانند. اینان با حفاظت کامل پیش میروند، تا به جایی به نام «بطن الرمه» میرسند. در آنجا شترها را میخوابانند و مشغول صرف غذا میشوند. ناگاه مشاهده میکنند که سواری به سویشان میآید. هنگامی که سوار نزدیک میشود، میبینند امام هفتم(ع) است. با نزدیک شدن حضرت بر میخیزند و نامهها را با امانتهای علی بن یقطین تقدیم میکنند. حضرت نامههایی از آستین بیرون میآورد و میفرماید: «این نامهها جواب نامههای علی بن یقطین است.» عرض میکنند: «توشه ما تمام شده است، اجازه فرمائید به مدینه بیاییم و تربت پیامبر(ص) را زیارت کنیم، و توشهای برای بازگشتمان تهیه نمائیم.» اما حضرت اجازه نمیدهد و به باقی مانده توشه آنها نظر میافکند، و با دست مبارکش آن را زیر و رو میکند و میفرماید: «برگردید. این توشه، شما را به کوفه میرساند. در پناه خدا باشید.»
اگر این پنهانکاری مدبرانه حضرت و شیعیان بیدار و آگاه نبود، حضرت نمیتوانست سنگر مکتب را در برابر چهار خلیفه عنود و لجوج و طغیانگر محافظت نماید. حضرت باید به گونهای عمل کند که حتی در موقع نماز جماعت حکام حضور یابد تا نسبت به او حساسیت شدیدی پیدا نشود، و بتواند بنیان مرصوصی که آبا و اجداد گرامیاش با خون دل، و تحمل هزاران مشکل پدید آوردهاند، محافظت و تکمیل کند. اگر غیر از این بود، در این دوازدهمین قرن از غیبت کبری این بنا در برابر عناد تکفیریها و ادعاهای دروغین مهدویت، و تشکیک کنندگان بابیت و بهائیت و لجبازیهای وهابیت متزلزل میشد، بلکه فرو میریخت.
شعیب عقرقوقی میگوید: امام هفتم(ع) به من فرمود: «فردا با مردی مغربی ملاقات میکنی. او درباره من از تو میپرسد. بگو: او همان امامی است که امام صادق(ع) فرموده است. به سؤالهای او درباره حلال و حرام پاسخ بگوی و اگر تقاضا کرد، او را نزد من بیاور.» شعیب مشغول طواف بود. ناگاه مردی با همان نشانهها نزد او میآید و میگوید: «میخواهم درباره صاحبت بپرسم؛ یعنی از فلان بن فلان!» شعیب پرسید: «از کجا آمدهای؟» گفت: «از مغرب.» پرسید: «چگونه مرا شناختی؟» گفت: «کسی در عالم رؤیا به من گفت از شعیب سؤال کن. از این و آن پرسیدم و تو را به من معرفی کردند.» شعیب میگوید: او را مرد عاقلی یافتم. از من خواستکه او را نزد امام هفتم(ع) ببرم. حاجتش را برآوردم.
امام به او فرمود: «دیروز با برادرت دعوا کردی و یکدیگر را با حرفهای زشت یاد کردید که دور از عقل و شرع بود. از خدا بترس٫ دیری نمیپاید که از هم جدا میشوید. او پیش از آنکه به وطن برسد، میمیرد و تو پشیمان میشوی. شما قطع رحم کردید و عمرتان کوتاه شد. اجل تو هم فرا رسیده بود، لکن چون به عمهات خدمت کردی،بر عمرت افزوده شد.» شعیب میگوید: آن مرد به من خبر داد که برادرش پیش از آنکه به وطن برسد، مرد.۴۲
امام هفتم(ع) در آن شرایط سخت، هم به علم عادی تکیه میکند و هم به علم لدنّی. او تقیه را با معجزاتی که اهل بصیرت متوجه میشدند، درآمیخت تا بتواند خود و یاران مخلص را از دسترس، بلکه از تیررس جاسوسان کارکشته عباسی نگاه دارد و آسیبهای خانمان برانداز و تارومار کننده را به حداقل، بلکه به صفر برساند. زندگی او اسرارآمیز است، بارها و بارها غیبت کرده است؛ نه غیبت کبری، بل غیبت صغری که نمونهاش را در زندگی پرخطر سایر ائمه هم احیاناً مشاهده میکنیم.
مگر نه اینکه در روایات آمده که امام سجاد(ع) را در زمان عبدالملک با غل و زنجیر اسیر کردند تا به دمشق ببرند و او را تحویل دژخیمهای خلیفه جبار اموی بدهند؛ ولی در بین راه مشاهده میکنند که غل و زنجیرها هست؛ ولی شخصیت مظلوم و مغلولی که به زنجیر بسته شده بود، حضور ندارد! زهری میگوید: هنگامی که او را در غل و زنجیر مشاهده کردم، به حال حضرتش حسرت خوردم؛ ولی او دست و پای خود را از غل و زنجیر بیرون آورد و فرمود: «تا دو منزل با آنها خواهم بود.» چهارشب بعد، مأموران به مدینه آمدند و به جستجو پرداختند و از هرکس سراغ گرفتند، او را نیافتند. پس از چندی به دیدار عبدالملک رفتم. او سراغ امام سجاد(ع) را گرفت. سپس گفت: روزی که مأموران او را گم کردند، نزد من آمد و فرمود: با من چه کار داری؟! گفتم: نزد من بمان. فرمود: دوست ندارم. سپس بیرون رفت و من سخت ترسیدم.
زهری میگوید: به عبدالملک گفتم: «علی بن الحسین نه آن است که تو میپنداری! او به خود مشغول است، در فکر به دست آوردن حکومت نیست.» عبدالملک گفت: «نیکو شغلی دارد! چه خوب است اشتغالات معنوی و روحی و سیر و سلوک بیمانند او!»۴۳
البته انبیای عظام و ائمه اطهار(ع) بیشتر زندگی عادی و رفتار معمولی داشتند؛ ولی گاه گاهی به حکم ضرورت و برای انجام مسئولیت به قدرت بیکران خداوندی که بر همه هستی سیطره و هیمنه دارد، از علوم غیبی خود استفاده میکردند و کراماتی ظاهر میساختند و در عین حال بر اعلام بندگی خود اصرار میکردند؛ چنان که خدای متعال به خاتم انبیا و سرور اولیا(ص) دستور داد که بگوید: بشری است مانند دیگران؛ ولی به او وحی میشود.۴۴
علی بن یقطین در نامهای به حضرت کاظم(ع) مینویسد: مردم درباره وضو اختلاف دارند. حضرت به او دستور میدهد که مانند عامه مردم وضو بگیرد. وی شگفتزده میشود؛ ولی حدس میزند که مصلحتی در بین است و امتثال میکند. جاسوسان درباره او گزارشهایی به هارون داده بودند، لذا خلیفه تصمیم میگیرد که خود رفتار پور یقطین را زیر نظر بگیرد که یکی از آن موارد، وضو گرفتنش بود. هنگامی که هارون میبیند وضوی او مانند وضوی اهل سنت است، تصمیم میگیرد بعد از آن به گزارشهای جاسوسان اعتنا نکند؛ از این رو بر احترام او میافزاید و خدمات و زحماتش را پاس میدارد. بعد از این ماجرا، نامه دیگری از حضرت به دست وی میرسد. محتوای نامه این است که خطر رفع شده و باید همانگونه وضو بگیرد که خدای متعال فرمان داده است.۴۵
حضور مؤثر علی بن یقطین در دستگاه خلافت، نه تنها از اسباب آرامش شیعیان بود، بلکه در برخی از مشکلات آن دستگاه نیز گرهگشایی میکرد. هنگامی که مهدی عباسی مسجدالحرام را توسعه داد و بناهایی در آن به وجود آورد، خانهای در داخل مسجد قرار گرفت که صاحبانش حاضر به فروش نبودند و چون به فقهای آن عصر مراجعه شد، همه گفتند: «جایز نیست که خانه غصبی در داخل مسجد واقع شود.» علیبن یقطین به خلیفه گفت: «باید این مسأله از موسیبن جعفر سؤال شود، تا حقیقت امر روشن گردد.»
مهدی نامهای به استاندار مدینه نوشت و دستور داد که از امام هفتم(ع) سؤال کند. هنگامی که مسأله به محضر آن امام همام عرضه شد، پرسید: «آیا جواب الزامی است؟» استاندار مدینه گفت: آری. پاسخ حضرت چنین بود: «ان کانت الکعبه هی النازله بالناس فالناس اولی ببنیانها، و ان کان الناس هم النازلون ببناء الکعبه فالکعبه اولی ببنائها: اگر کعبه بر مردم فرود آمده
[و به طرف خانههای مردم گسترش یافته]است، مردم نسبت به خانه و بنای خویش اولویت دارند، و اگر مردم بر بنای کعبه فرود آمدهاند، حق تقدم با کعبه است.» هنگامی که دستخط حضرت به دست مهدی رسید، آن را بوسید و دستور داد که خانه را تخریب کنند. صاحبان خانه خدمت حضرت رسیدند و تقاضا کردند که نامهای به مهدی بنویسد و از او بخواهد که قیمت خانه را به ایشان بدهد. حضرت دستور داد که چیزی به آنها داده شود. مهدی نیز آنها را راضی کرد.۴۶
علی بن یقطین قهرمان ولایتمداری و خدمتگزاری بود. او توانسته بود به برکت ارشادات ولی امر واقعی خویش در پوشش تقیه خدمات ارزشمندی برای شیعیان راستین و محبان ائمه طاهرین انجام دهد. گاهی که از کار خود خسته و ملول میشد، با اشارهای از مولای خویش قوت قلب مییافت و بر ادامه کار خویش مصمّم میشد؛ چرا که حضرت به او میفرمود: «کفاره عمل السلطان الإحسان إلی الإخوان:۴۷ کفاره همکاری با پادشاهان، نیکی در حق برادران است.»او از این نیکوکاری در حق برادران دینی بهرهها میبرد. او نه تنها از لطف خدای خویش برخوردار بود، و خدا قلب خلیفه و مردم را از مهر او آکنده میکرد، بلکه امام نیز ظاهراً و باطناً بر کارش اشراف داشت و در مواقع حساس، با اقدامات و رهنمودهایش، او را از خطرهای حتمی و قطعی نجات میداد.
پینوشتها:
۴۲ ـ سفینهالبحار، ج ۲، ص۳۶، ح۷
۴۳ ـ همان، ج۴۶، ص۱۲۳، ح۱۵
۴۴ ـ «قل انما انا بشر مثلکم یوحی الیّ…»(فصلت، ۶)
۴۵ـ همان، ج۴۸، ص۳۸ و ۳۹، ح۱۴
۴۶ـ همان، ج۱۰، ص۲۴۵، ح۴
۴۷ـ همان، ص۲۴۷، ح۱۴
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید