امکان ترجمه و مسئله مسئولیت / عبدالکریم رشیدیان

1399/12/2 ۰۸:۳۵

امکان ترجمه و مسئله مسئولیت / عبدالکریم رشیدیان

برای اینكه گفتارم را از نقطه‌ای مشخص شروع كنم و به صورت كلی صحبت نكنم، به متنی از یك متفكر یعنی دریدا اشاره می‌كنم كه دیدگاه‌های او در دهه‌های اخیر مورد توجه پژوهشگران بوده است. ترجمه انگلیسی این متن A relevant translation است، به این معنی كه «یك ترجمه مطلوب چیست؟».

 

برای اینكه گفتارم را از نقطه‌ای مشخص شروع كنم و به صورت كلی صحبت نكنم، به متنی از یك متفكر یعنی دریدا اشاره می‌كنم كه دیدگاه‌های او در دهه‌های اخیر مورد توجه پژوهشگران بوده است. ترجمه انگلیسی این متن A relevant translation است، به این معنی كه «یك ترجمه مطلوب چیست؟». دریدا در این متن به پارادوكسی اشاره می‌كند كه در بسیاری از متونی كه درباره ترجمه نوشته، به آن اشاره می‌كند. آن پارادوكس در این جمله بیان می‌شود كه در واقع من باور ندارم هرگز هیچ چیزی بتواند ترجمه‌ناپذیر یا همچنین ترجمه‌پذیر باشد. در پارادوكس دریدا، وقتی صحبت از هر چیز و نه هر واژه می‌رود، روشن است كه پس ‌دامنه ترجمه از واژه و جمله و به طور كلی زبان در معنای معمول آن فراتر می‌رود و معنای وسیع‌تری پیدا می‌كند. ترجمه همیشه در كار بوده و خواهد بود. منظور از ترجمه فقط ترجمه متن یا واژه ادبی نیست. ترجمه یعنی توضیح و بیان یك چیز با چیزی دیگر؛ در‌عین‌حال ترجمه به معنای اخص آن در دوره‌های خاصی از تاریخ و فرهنگ و تمدن بشری در كشورهای بسیار متفاوتی شکوفایی پیدا کرده است و موضوعی است که به نظر من باید بیش‌از‌پیش به آن توجه کرد.

تردیدی نیست كه در دو قرن گذشته یعنی قرن 19 و 20 ترجمه به‌عنوان مضمون برجسته فلسفی و زبان‌شناختی و نشانه‌شناختی بیش از ادوار گذشته باعث گفت‌وگو و بررسی شده است. ترجمه در دوره‌های گوناگون رشد داشته است و پرداختن به مضمون آن شدت گرفته است و دلایل گوناگونی برای آن می‌توان در نظر گرفت. در دو قرن اشاره‌شده و به طور مشخص بعد از کانت و هگل دیدگاه‌هایی در فلسفه به ‌وجود آمده است که به مراتب بیش از گذشته بر سرشت ارتباطی جهان ما و پدیده‌های آن تأکید داشتند و این ربط محل توجه و اعتنا بوده است. بر طبق این دیدگاه‌ها اگر آن ساخت هستی‌شناسانه اجرائی و ارتباطی نبود، کوچک‌ترین برداشت ما از یک چیز تا پیشرفته‌ترین تعاریف مانع و جامع ما از فلسفه غیرممكن بود. تأكیدی كه بر واژه ساخت یا سرشت ارتباطی می‌كنم، نباید باعث شود فكر كنیم كه از یک ساختِ شکل‌گرفته و تمام‌شده یا از یك تصویر قالبی سخن می‌گویم. به‌هیچ‌وجه، قضیه درست برعكس است. این روابط را بیشتر در وضعیت متغیر و شناور و مواج در نظر می‌گیریم. هیچ چیز، خودش با خودش فهم و تعریف نمی‌شود؛ بلكه محل تلاقی و گره‌گاهی است برای بسیاری از روابطی که دوام کم یا بیش دارند.

به چند نمونه به اجمال اشاره می‌كنم. مثلا فیلسوفی مثل هوسرل معتقد است بدون شبكه ارتباطی بنیادی‌ترین مفاهیم و مقولات اندیشه ما مثل جوهریت، ماهیت و علیت اصلا شناخته نمی‌شدند و اگر ما شیء را از شبكه ارتباطی آن جدا كنیم، هیچ وسیله‌ای برای تشخیص آن از یك شبح نداریم. از كانت به بعد هم واژه‌های ربطی (مثلا as در زبان انگلیسی) در بحث فیلسوفانی مثل هایدگر، دریدا و ساختارگرایان و حتی مخالفان آنها ابعاد و اهمیت ویژه‌ای پیدا كرده است. مثلا در بند 17 «هستی و زمان» هایدگر اشاره می‌كند كه ارجاع و كلیت ارجاعی به یك معنا اصلا مقوم مفهوم جهانیت است. مرتبه‌های گوناگون زبان‌شناسی و نشانه‌شناسی و نظریه‌های ترجمه با این حال‌و‌هوا در این دو قرن شكل گرفته‌اند. نشانه‌شناسی مثل چارلز پرس معتقد است ما در جهان نشانه‌ها زندگی می‌كنیم؛ یعنی جهان ارجاع‌ها. هیچ نشانه‌ای از نظارت نشانه‌های دیگر مستثنا نیست؛ یعنی هیچ نشانه‌ای نمی‌تواند مدعی باشد كه فقط نشان‌دهنده است؛ اما نشان داده نمی‌شود. تأكیدی كه من بر اهمیت این ساخت ارجاعی می‌كنم و اینكه یك شیء در این شبكه معنی پیدا می‌كند، به این معنا نیست كه باید آن شیء را در آن شبكه منحل كنیم. در نتیجه در وضعیت دوگانه‌ای قرار داریم، از طرفی می‌توانیم به یك اعتبار از خود چیز سخن بگوییم؛ چون هر چیز وجوه ممیزه‌ای نسبت به چیزهای دیگر دارد و در‌عین‌حال خودیت مطلق را نمی‌توانیم به آن نسبت دهیم و ناممكن است؛ بنابراین مفاهیمی در فلسفه مثل جوهر، ماهیت، خود، این‌همانی، معنا و... مفاهیمی مورد سؤال و شناور شده‌اند؛ اما ناگزیریم برای به‌کار‌بردن آنها گرچه این بار آنها را با یك هوشیاری انتقادی به كار ببریم. شاید تا مدت‌ها این وضعیت دوگانه نوعی سرنوشت ما را رقم بزند که لاجرم در ترجمه نیز بازتاب خود را پیدا می‌كند. یعنی واژه بدون شبکه ارتباطی، جمله بدون متن و متن بدون متن‌های دیگر خوانده یا معنا نمی‌شوند. هر واژه‌ای که بخواهد معنا بیابد، باید از مدلولی مادی یا مفهومی کمک بگیرد؛ همان‌طور كه هر مدلول هم به جز كمك غیر از خودش، یعنی یك دال نمی‌تواند به عرصه آن معنای گشوده كشیده شود؛ بنابراین در ترجمه همان‌طور كه دست‌یافتن به یك خودیت مطلق منتفی است، ترجمه مطلقا دقیق هم ناممكن است.

 وقتی از ناممکن صحبت می‌کنیم، روشن است كه از یك دشواری صحبت نمی‌كنیم؛ چون دشواری ممكن است روزی آسان شود. صحبت از یک پارادوکس امکان و عدم امکان است. به همین دلیل است كه ما در زندگی‌مان یك لحظه هم از ترجمه‌كردن (به معنای وسیع كلمه ترجمه) باز‌نمی‌ایستیم؛ در‌عین‌حال كه واژه‌ها و جملات و معناها به سختی معادل یكدیگرند و همیشه به ‌نوعی درون‌بودگی و خارجیت هم اشاره دارند. وقتی از دریدا سؤال می‌كنند كه به نظر شما معادل و معنی دقیق واژه در یك زبان دیگر چیست، می‌گوید معنا یا واژه‌ای كه در عین اینكه كوششی حداكثری كند، برای حفظ همه دلالت‌های آن معنا یا واژه زبان مبدأ، به چیز جدیدی هم در زبان مقصد اشاره داشته باشد؛ یعنی یك نوع دگربودگی و برون‌خویشی باید در ذات رابطه ترجمه وجود داشته باشد. این كار باعث می‌شود كه زبان‌ها به كار بیفتند و همدیگر را بارورتر و پرورده‌تر كنند. این مسئله به‌نوعی در متون دینی غربی هم بازتاب پیدا كرده است. آنها هم به سبك خودشان پارادوكس امكان و عدم امكان ترجمه را مطرح كرده‌اند. دریدا در اثر دیگری به نام پسوخه (روان) در بررسی این پارادوكس به متنی از كتاب مقدس اشاره می‌كند. آنجا دریدا از سرشت بابلی زبان سخن می‌گوید. در فرهنگ ولتر كلمه «بابل» از دو جزء ‌تشكیل شده: «با» به معنی پدر و «بل» به معنی خداوند؛ اما دریدا علاوه بر این تركیب معنایی، به یكی از معانی دیگر واژه بابل كه به معنی ابهام و سردرگمی است، هم اشاره دارد. او كلام مقدس را یادآوری می‌كند كه می‌گوید خدا هم به انسان‌ها زبان عطا كرد و هم بر اثر خشم خودش میان زبان‌های فرزندانش یعنی میان زبان‌های مادری اختلاف افكند. خدا یهودیان بابل را مجازات كرد؛ چون می‌خواستند شهر و برج و بارو و زبان واحدی برای خود بنا كنند؛ یعنی این ادعا را كردند كه یك زبان و معنای واحد داشته باشند كه دیگر به ترجمه نیازی نداشته باشد. در‌حالی‌كه خدا آنها را در پهنه زمین پراكنده كرده بود. نام واحد نام پدر است. خدا كار را با تخریب قهری برج به‌عنوان زبان كلی جهان‌شمول آغاز می‌كند و نسب تبارشناسانه را پراكنده و قطع می‌كند.

 از‌این‌رو ترجمه را هم‌زمان تحمیل و ممنوع می‌كند. فرزندانی را كه از این پس حامل نام او هستند، به ترجمه وادار می‌كند و به شكست محكوم می‌کند. بر پایه یك نام خاص خدا زبان‌ها پراكنده می‌شوند، متكثر می‌شوند، بر طبق تباری كه در عین پراكندگی ممهور به نامی باقی می‌ماند كه نیرومندترین نام است، ممهور به طرز بیانی كه حامل آن نام است.

از كوشش فیسلوفان در قرن 17 و 18 اطلاع داریم. آنها هم سعی كردند برای خروج از وضعیت بابلی زبان، زبانی كلی و جهان‌شمول حتی به شكل یك ریاضیات جهان‌شمول داشته باشند؛ ولی می‌دانیم كه دست‌كم تاكنون موفق نبوده و ظاهرا ما فعلا به ترجمه محكومیم. در این مسئله هم آن امر ممكن و ناممكن گریبان‌گیر ما خواهد بود. دریدا در اشاره‌ای كه به متن بنیامین می‌كند، معتقد است كه رسالت یك ترجمه «مناسب» این است كه بقای پیكره متن اصلی را حفظ كند. ولی حفظ بقای پیكره اصلی به دو معناست:‌ حیات ادامه‌دار و حیات پس از مرگ. البته این كار با از‌دست‌دادن جسم واژه و جسم مقوله‌ای كه ترجمه‌اش كنیم، همراه می‌شود. ما ناچاریم جسم واژه را از دست بدهیم تا آن را به مقوله معنا و ارزش ارتقا دهیم. در حقیقت با از‌دست‌دادن جسم واژه چیز دیگری به دست می‌آوریم، هم چیزی را نفی كرده‌ایم و هم چیزی را مستقر كرده‌ایم. البته به تعبیر هوشمندانه دریدا خاطره سوگمندانه‌ای از آن واژه یا جسم را در كار خود حفظ می‌كنیم و این بهای ترجمه است.

ما به‌عنوان مترجم در دل چنین پارادوکسی حرکت می‌کنیم. مترجم ناقل و رونوشت‌بردار نیست، مترجم باید بداند کجا قرار دارد و در دل چنین پارادوکسی حركت می‌كند. هر مترجمی فراتر از خواسته خود کاری را انجام می‌دهد كه شاید خودش هم منتظرش نباشد. به قول بنیامین رسالت ترجمه صرفا انتقال یا رونویسی یا بازنمایی یا تكثیر یا تصویربرداری نیست؛ بلکه به نظر او پاسخ‌گویی به گرایش ذاتی اثر به زندگی و بقاست. بین زبان‌ها یک روابط صمیمی برقرار می‌شود. با وجود اینكه این نظریه مورد اشاره و اهمیت است؛ اما با این بخش گفته بنیامین نمی‌توان همسو بود كه این رشد را فقط در سمت و سوی نسخه اصلی می‌بیند؛ در‌حالی‌که در طول تاریخ بسیاری از ترجمه‌ها بودند که دوران‌ساز و تاریخ‌ساز بوده‌اند؛ بنابراین مسئله رشد و تلاش برای بقا را نباید به نوع خاصی از متن محدود كنیم؛ بلكه باید آن را هم به ترجمه متن اصلی و هم به نسخه ترجمه تسری دهیم.

اگر وظیفه مترجم فقط انتقال صرف مفاهیم و معناها نباشد؛ بلكه بخواهد به طور آگاهانه در تنش پارادوكسیکال ترجمه درگیر شود؛ یعنی سعی كند یك ناممكن را در دل آن پارادوكس ممكن كند، در عین اینكه خودش به ناكامی كاری كه می‌كند آشناست، آن وقت است كه متوجه می‌شویم این واقعیت هستی‌شناسانه كه در كار مترجم هم بازتاب پیدا كرده، تلقی و نظر ما را از جایگاه و مسئولیت مترجم و نقش و اعتبار ترجمه بالاتر خواهد برد. آن‌گاه متوجه می‌شویم كه باید این مفاهیم را ژرف‌تر نگاه کرد. به قدر و اعتباری كه اشاره كردم، ما گاهی با ناآگاهی از جایگاه ترجمه و نقش مترجم و گاهی به دلیل بسیاری از ترجمه‌های غیرمسئولانه، به‌شدت به آن آسیب می‌زنیم.

روزنامه شرق

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: