1393/9/9 ۰۹:۰۴
در تقابل با برنامههای درسی موضوعمدار، گونههای متعدد دیگری از برنامه درسی به عنوان شیوههای مطلوبی برای سازماندادن برنامه آموزشی مدرسه پیشنهاد شدهاند. آزمایشگرایان، پیشرفتگرایان و طرفداران اصالت بازسازی، بیشتر به فرایند یادگیری توجه میکنند تا کسب محتوای برنامه. این روش برنامهریزی فرایندمدار اغلب به عنوان برنامه مبتنی بر فعالیت و تجربه یا مشکلگشایی خوانده شده است.
در برابر برنامه درسی موضوعمدار که حاوی معارف متمایز است، روش برنامهریزی فرایندمدار۹ سعی دارد مهارتهای روششناختی را در متعلمان ایجاد کند تا به مدد آنها تجربههای نامتعین انسانی را سازماندهی کند. طبق روش یادگیری آزمایشگرایانه جان دیوئی، روش پژوهش علمی را میتوان به همه مسائل انسانی تعمیم داد. برنامهای که بر اساس روش دیوئی شکل گرفته از مجموعهای از مراحل مشکلگشایانه تشکیل میشود که بر نیازها و علائق متعلم و اوضاع و مسائل اجتماعی مبتنی است.
روش تدریس
روش تدریس رابطه نزدیکی با اهداف و غایات مصرّح برنامه درسی دارد. روش تدریس به فرایندهای تدریس و یادگیری اشاره دارد که طی آن متعلم با مهارتها و دانشهای ویژهای که در برنامه درسی گنجانده شدهاند، آشنا میشود. در مدرسه روشهای تدریس در حکم ابزارها و راهکارهایی محسوب میشوند که معلم آنها را به منظورکمک به شاگردان برای انجام تجربه، کسب تسلط در مهارت یا فرایندی، یا فراگیری حیطهای از معرفت، به کار میبرد. روشهای تدریس در صورتی که مؤثر و کارآمد باشند به غایات مطلوب منتهی خواهند شد.
جان کولمن۱۰ روش را اینگونه تعریف کردهاست: «نظام مرتبی که به کمک آن معلم عوامل تربیت را برای اثر نهادن بر انسانها به خدمت میگیرد تا تغییرات یا نتایجی را ایجاد کند.» وی در روش تدریس پنج عنصر ضروری را تشخیص داده است:
۱) هدف یا غرض و مقصود ویژه آموزش؛ ۲) مقدمهای که درس خاصی را به آموختهها و تجارب قبلی مرتبط سازد؛ ۳) محتوا، یا چیزی که جوهر و موضوع درس را تشکیل میدهد؛ ۴) خلاصه درس به منظور تقویت یادگیری ویژه؛ و ۵) ارزشیابی به منظور آنکه معلوم شود که متعلم به هدف خاص یادگیری دست یافته است یا نه.
از آنجا که دستیابی به هدف مترتب بر تدریس، مستلزم کاربرد فن و روش است، پرورشکاران با پرسشهای روششناختی رویارو هستند. در برنامههای تربیت معلم به عرضه درسهایی در زمینه روشها و فنون تدریس توجه میشود؛ مثلاً درسهایی در زمینه آموزش خواندن، هنرهای زبانی، علوم تجربی، علوم اجتماعی، ریاضیات، موسیقی و هنر ارائه میشود. درس تمرین دبیری یا تدریس نظارت شده دانشجو، به این منظور طرحریزی شده است که تجربه لازم را برای تلفیق محتوای برنامه و روش تدریس در موقعیتهای کلاس درس برای معلمان آینده تأمین کند.
در برنامههای آموزش ضمن خدمت، معلمان مجرب را با روشهای نو آشنا میسازند. مدیران مدارس بخش عمدهای از وقت و منابع خود را صرف معرفی و آزمایش نوآوریهای روش تدریس میکنند. حتی مرور مختصری بر منابع و مآخذ آموزش و پرورش حرفهای، شواهدی را دال بر وجود علاقه شدید به روش تدریس نشان میدهد. جوینده به مقالاتی درباره روش سقراطی، روش پروژه، روش کشفی، روش پژوهشی، یادگیری همیارانه،۱۱ و سایر رویکردهای روش تدریس برخواهد خورد.
روشهای تدریس و یادگیری نزدیکترین رابطه را با معرفتشناسی، یا نظریه شناخت و نیز منطق، یا شیوه درست اندیشیدن دارند. و باز هم مطالعه فلسفه آموزش و پرورش نشانههایی درباره راهبردهای یادگیری به دست میدهد که با مفهومی از شناخت که جزئی از شاکله نظام فلسفی راتشکیل میدهد، مرتبط است. اگر معرفت یا ایدهها به طور فطری در ضمیر انسان حضور داشته باشند، در این صورت مؤثرترین راهبرد آموزشی، شیوهای همچون روش سقراطی است که ایدهها را به ضمیر آگاه متعلم فرا میخواند؛ اما اگر آن طور که دیوئی اظهار داشته، یادگیری شامل تعامل بین فرد و محیط او باشد، در این صورت مؤثرترین روش، مشکلگشایی است.
معلم و شاگرد
تعلیم و تربیت رسمی مستلزم وجود معلم و شاگرد است. مفهوم نقش و کنش معلم و شاگرد به دیدگاه فرد نسبت به ماهیت انسان وابسته است. اگر طبق رأی فلاسفه تومیست، انسان «روح متجدی» در جهان تلقی شود، در این صورت مفهوم ماهیت انسان و غایت و سرنوشت او با تصور عملگرایان درباره انسان به عنوان موجودی زیستی ـ اجتماعی ـ کلامی خیلی تفاوت خواهد داشت. دیدگاه اگزیستانسیالیستها که معتقدند انسان سرنوشتش را به دست خود میسازد، با فلسفههایی که انسان را مقولهای در نظام متافیزیکی در نظر میگیرند، بسیار متفاوت است.
بر پایه هر یک از دیدگاههای فوق، تنقش معلم و متعلم متفاوت خواهد بود. رابطه معلم و شاگرد همچنین مبین نقش معلم و شاگرد در فرایند آموزش خواهد بود. در برنامه درسی موضوعمدار، معلم به عنوان مرجعی تلقی میشود که در زمینه محتوا و روش تدریس حوزهای از معرفت نظامدار، صاحبنظر است. در رابطه با آن معرفت، متعلم فرد نابالغی است که در مدرسه حضور یافته تا آن را کسب کرده، در آن تبحر پیدا کند. در چهارچوب چنین برنامهای رابطه معلم و شاگردی عمدتاً بر منطق موضوع درس مبتنی است.
در مقابل شیوه موضوع مدارانه، پرورشکار فرایند مدار برای پیریزی مبنای رابطه معلم و شاگرد به علایق شاگرد توجه میکند. محور رابطه را کودک تشکیل میدهد، نه موضوع برنامه. معلم راهنمای فرایند یادگیری است؛ ولی برآن اعمال سلطه نمیکند.
مفروضاتی که معلم درباره شاگردان دارد، بر رفتار او در قبال شاگردان اثر میگذرد و زمینه را برای برنامهای که وی برای شاگردان خویش طرحریزی میکند، فراهم مینماید. مفروضاتی که درباره ماهیت انسان وجود دارد، در نوع برنامه، روش تدریس و فضای مدرسه مؤثر است.
فلسفههای آموزش و پرورش
در طول زمان شماری از فلسفههای نظامدار به وجود آمدهاند. ایدئالیسم، رئالیسم و تومیسم نماینده فلسفههای سهگانه عمدهای هستند که در تمدن غرب تاریخی دیرینه داشتهاند. اینها هنوز فلسفههای عمدهای هستند که فرایندهای تعلیم و تربیت را هدایت میکنند و محتوای طرحهای برنامه درسی را فراهم میآورند. نظریههای تربیتی دیگری که با این سه مکتب سنتگرا ارتباط نزدیک دارند، عبارتند از: پایدارگرایی که تعقل انسان را محور قرار میدهد و ماهیتگرایی که بر مهارتها و موضوعات بنیادین تأکید میورزد.
در برابر فلسفههای سنتگراتر، عملگرایی جان دیوئی بر این امر تأکید میکند که فرایند تربیت شامل تعاملی بین فرد و محیط زندگی است. در میان نظریههای آموزش و پرورش که با عملگرایی مرتبط هستند، باید از پیشرفتگرایی و مکتب بازسازی اجتماعی نام برد. پیشرفتگرایی که واکنشی در برابر سنتگرایی در آموزش و پرورش است، بر رهاسازی علایق و نیازهای کودکان تأکید میکند. طرفداران بازسازی اجتماعی اصرار دارند که مدرسه باید نقش مهمی در نقادی فرهنگی و تحول ایفا کند.
دو رویکرد معاصر فلسفه آموزش و پرورش به اگزیستانسیالیسم و فلسفه تحلیلی برمیگردد. اگزیستانسیالیست نگران ظهور جامعه تودهوار و مدارس دیوانسالارانه است که شأن دانشآموزان را تا سرحد شیء و ایفاگر نقش پایین میآورد و انسانیت را از آنان میزداید.
فلسفه تحلیلی بر آن است تا معانی الفاظ را در زبانی که به کار میبریم، اعم از زبان متداول و گفتار علمی تثبیت کند.
بر اساس جو سیاسی و اجتماعی، ایدئولوژیهایی مانند ملیگرایی، لیبرالیسم، محافظهکاری، آرمانشهرگرایی، مارکسیسم، و تکحزبیگری، مدارس، برنامههای درسی و روشهای تدریس و یادگیری را تحت تأثیر قرار دادهاند. در مواردی عناصری از نظامهای فلسفی با ایدئولوژیهای خاص امتزاج پیدا کردهاند.
نتیجهگیری
برای معلمان ارزشمند است که با فلسفههای مختلف آموزش و پرورش آشنا شوند و برنامههای درسی و روشهای تدریس را مرتبط با دیدگاههای فلسفی خاص آنها شناسایی کنند. این قابلیت به مربیان کمک میکند تا خط مشیها و برنامههای آموزش و پرورش را مورد نقد و بررسی قرار دهند؛ مثلاً بسیاری از پیشنهادهایی که در گزارشهای تربیتی اخیر همچون «ملتی درخطر» و آموزش و پرورش برای تعالی به عمل آمده، بر فرضیات فلسفی و ایدئولوژیک مبتنی هستند.
از بسیاری جهات، این پیشنهادها نمودار تجدید حیات ماهیتگرایی و پایدارگرایی هستند. وقتی که مربیان از تشخیص چشماندازهای ایدئولوژیک و فلسفی که منشأ اصلاحات پیشنهادی به شمار میآیند، ناتوان باشند، از نظر حرفهای نه قادر خواهند بود پیشنهادها را نقادی کنند، و نه درعمل به کار بندند.
پژوهش فلسفی، پرورشکار را در بررسی تصمیمات و مسائل یاری میدهد. متقابلاً فلسفه آموزش و پرورش ممکن است از تجارب، عملکردها و عقاید مربیان استفاده کند. اهداف، عملکردها، روشها و غایتهای تعلیم و تربیت را میتوان از نظامهای فلسفی همچون ایدئالیسم، رئالیسم و تومیسم برگرفت. اما عکس قضیه هم درست است: امکان ابداع نظریههای تربیتی از طریق بررسی عملکردهای تربیتی و تعمیم پیامدهای بسیار کلی آنها برای رشد فردی و توسعه اجتماعی نیز وجود دارد، کاری که ماهیتگرایان، پیشرفتگرایان و پایدارگرایان انجام دادهاند.
در طول تاریخ، بهویژه در سالهای اخیر، تعلیم و تربیت موضوع مناقشات و تعارضات زیادی بوده است. از بسیاری جهات، وجود دیدگاههای متفاوت نشانهای از سرزندگی است. مدرسه به عنوان نهادی اجتماعی کانون تعارضات است. توصیههای فراوانی برای اصلاح مدرسه به عمل آمده است. برخی حتی پیشنهاد کردهاند که مدرسه به عنوان نهاد اولیه تربیتی باید کنار نهاده شود. بعضی دیگر برآنند که مدرسه باید عامدانه ارزشهای مذهبی و معنوی را به کودکان منتقل کند. دیگران خواستار آشنایی متعلمان با نظم و قانونند. بعضی از مصلحان اظهار داشتهاند که مدرسه باید به فضایل عقلانی، به علوم و معارف نظری، یا به آموزش و پرورش بنیادی رجعت کند. دیگران مدارس را به عنوان عواملی برای نقادی اجتماعی یا دستافزارهایی برای آغاز اصلاحات اجتماعی و سیاسی در نظر میگیرند.
در ورای هر یک از پیشنهادهایی که برای اصلاح مدرسه طرح میشود، مفروضاتی درباره ماهیت عالم، زندگی بنیآدم و جامعه نهفته است. با امعان نظر درباره این مفروضات با توجه به خاستگاه فلسفیشان، میتوان شقوق مختلف آموزش و پرورش را کاوید و روشن ساخت.
امیدواریم که مطالعه فلسفه تعلیم و تربیت موجب شود که معلمان درباره آموزش و پرورش در مقیاسی کلی بیندیشند و در برابر راهحلهای معجزهآسا و شعارهای تبلیغاتی دستخوش وسوسه نگردند. شاید مطالعه فلسفه آموزش و پرورش به معلمان کمک کند تا دریابند که نوآوریهای سازمانی و آموزشی میتوانند برای مقاصد مختلف به کار روند و دارای پیامدهای فراوانی باشند. سرانجام، امید است که مطالعه فلسفه آموزش و پرورش معلمان را ترغیب کند تا اهداف وسیع شخصی و حرفهای را که باید عمل تربیت را هدایت کنند، بررسی و صورتبندی نمایند.
*مکاتب فلسفی و آراء تربیتی(سمت)
پینوشتها:
۹٫process-oriented
10. johm Colman
11.the collaborative learning
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید