بانوی کربلا / دکتر عائشه بنت‌الشاطی - ترجمه آیت‏الله سیدرضا صدر - بخش سوم و پایانی

1393/8/19 ۰۸:۴۰

بانوی کربلا / دکتر عائشه بنت‌الشاطی - ترجمه آیت‏الله سیدرضا صدر - بخش سوم و پایانی

منادى ندا داد: «على بن حسین با عمه‌ها و خواهرانش آمده‌اند.» پس عموها و برادران كجایند؟ پسرعموها چه شدند؟ ستارگان زمین كه فرزندان زهرا و از دودمان عبدالمطلب بودند، كجا رفتند و بر سر آنها چه آمده؟ این خبر همه جا را پر كرد. در مدینه بانویى پرده‌نشین نماند، مگر آنكه بیرون آمد و به نوحه‌گرى و ناله و زارى پرداخت. زینب ـ دختر عقیل، خواهر مسلم ـ از خانه بیرون شتافت و مى‌نالید و مى‌گفت: «چه جواب مى‌دهید اگر پیغمبر از شما بپرسد كه بعد از من با فرزندان من چه كردید؟ دسته‌اى را اسیركردید و دسته‌اى را آغشته به خون، آیا پاداش خیرخواهى من این بود كه با بستگانم این گونه رفتار كنید؟!»

 

منادى ندا داد: «على بن حسین با عمه‌ها و خواهرانش آمده‌اند.» پس عموها و برادران كجایند؟ پسرعموها چه شدند؟ ستارگان زمین كه فرزندان زهرا و از دودمان عبدالمطلب بودند، كجا رفتند و بر سر آنها چه آمده؟ این خبر همه جا را پر كرد. در مدینه بانویى پرده‌نشین نماند، مگر آنكه بیرون آمد و به نوحه‌گرى و ناله و زارى پرداخت. زینب ـ دختر عقیل، خواهر مسلم ـ از خانه بیرون شتافت و مى‌نالید و مى‌گفت: «چه جواب مى‌دهید اگر پیغمبر از شما بپرسد كه بعد از من با فرزندان من چه كردید؟ دسته‌اى را اسیركردید و دسته‌اى را آغشته به خون، آیا پاداش خیرخواهى من این بود كه با بستگانم این گونه رفتار كنید؟!»

كاروان مصیبت كشیده در میان گروههاى مردمى كه به استقبال آمده بودند، قرار داشت. مدینه منظره‌اى دردناكتر از آن روز ندیده بود، و تا آن روز به این انداز ه مرد و زن گریان ننگریسته بود. مدینه شبى را به یاد مى‌آورد كه این كاروان به سوى مكه روانه شد و قافله‌سالارش زینت جوانان اهل بهشت در میان خرمنى از ستارگان درخشان قرار داشت و اكنون كه كاروان از سفر خود باز مىگردد، پناه بر خدا كه روزگار با آنها چه كرده! آنان را با شتاب به سوى قتلگاه برد و جز این باقىمانده محنت كشیده كه عبارتند از كودكانى یتیم و زنانى داغ دیده كسى نماند. مدینه شبها و روزها شاهد مجالس ماتم و سوگوارى بود، و به نوحه‌هاى جانسوز گوش مى‌داد و زمین پاكش سرشك گریندگان را در بر مى‌گرفت.

در این وقت عبدالله جعفر ـ شوهر زینب ـ را مى‌بینیم كه در خانه مى‌نشیند و تسلیت‌دهندگان به حضورش مى‌روند و او را براى شهادت عون و اكبر و محمد و پسرعمویش حسین و بقیه شهدا از فرزندان جعفر و عبدالمطلب تعزیت مى‌گویند. و مى‌شنویم كه غلامى احمقانه مى‌گوید: «این مصیبت را از حسین داریم!» عبدالله كفش خود را به سویش پرتاب می‌كند و مى‌گوید: «به خدا اگر در خدمت حسین ‌بودم، دوست مى‌داشتم كه از او جدا نشوم تا با او كشته شوم. به خدا آرزو داشتم خودم به جاى فرزندانم در راه حسین جانبازى كنم. چیزى كه مصیبت مرا در باره این دو پسر تخفیف مى‌دهد، آن است كه آنها در راه برادرم و پسرعمویم كشته شدند و تا آخرین نفس یارىاش كردند.»

مجالس ماتم و سوگوارى پایان مى‌پذیرد، ولى سوز دل زنان داغدیده پایان ندارد؛ هر روز به قبرستان مى‌روند و براى عزیزانى كه شهید شده‌اند، مى‌نالند و مى‌زارند و نوحه‌سرایى مى‌كنند. از طنین ناله و شیونشان دوست و دشمن بر آنها مى‌گریند. نقل مى‌كنند كه ‌ام‌البنین ـ همسر امام على(ع)ـ به قبرستان بقیع مى‌رفت و براى چهار پسرش (عبدالله، جعفر، عثمان و عباس) گریه و نوحه‌سرایى مى‌نمود؛ چنان كه جانسوزترین نوحه‌ها بود و مردم گردش جمع مى‌شدند و به سخنش گوش مى‌دادند، حتى مروان حكم ـ دشمن دودمان ابوطالب ـ مى‌آمد و گوش مى‌سپرد و مى‌گریست.

نقل شده كه رباب (دختر امراءالقیس، همسر امام حسین و مادر سكینه) پس از شهادت آن حضرت، به مدینه بازگشت و هر كس از بزرگان قریش خواستگارى‌اش كرد، نپذیرفت؛ یك سال بیشتر زنده نماند و در این مدت سقف خانه‌اى بر او سایه نینداخت تا بیمار شد و از دنیا رفت.

زینب را در مجالس سوگوارى كه عبدالله جعفر برپا كرده، نمى‌بینیم. به گمان ما رنج مصیبت و فرسودگى بر او فشار آورده و بر اثر ناتوانى به خواب رفته است؛ ولى چیزى نمى‌گذرد كه او در پى انجام كارى می‌رود. براى او به جز گریه و زارى، وظیفه دیگرى است. این خون پاك نباید به هدر رود. و به خداسزاوار نیست كه این شهداى بزرگوار از صفحه گیتى محو شوند.

 

آخرین سفر

بانوى بانوان آرزو داشت كه چند روز آخر عمر را در كنار جدش رسول خدا(ص) بگذراند؛ ولى بنى‌امیه از این هم جلوگیرى كردند. زینب و كسانى كه همراهش بودند، مصائبى را كه سبط پیغمبر از لشكر یزید دیده بود، مى‌گفتند و آن قربانگاه خونین را توصیف مى‌كردند. وجود زینب در مدینه كافى بود كه آتش حزن بر شهیدان را شعله‌ور كند و مردم را بر ضد ستمكاران بشوراند. فرماندار مدینه به یزید گزارش داد: «بودن زینب در میان اهل مدینه، احساسات را بر مى‌انگیزاند. او زنى است فصیح، خردمند، دانا، او و كسانى كه با اوهستند تصمیم گرفته‌اند براى خونخواهى قیام كنند.»

یزید دستور داد كه باقیمانده اهل بیت را به شهرها و نقاط مختلف تبعید كنند و پراكنده‌شان سازند. فرماندار از بانوى بانوان خواست كه از مدینه بیرون رود و هر جاى كه می‌خواهد، اقامت كند. زینب كه از این سخن خشمگین شده بود، گفت: «خدا مى‌داند كه چه‌ها بر سر ما آمده است. بهترین كس ما كشته شده، و بازماندة ما را از این شهر به آن شهر ‌راندند و ما را بر بارها سوار كردند. هرگز بیرون نخواهم رفت هرچند خونم ریخته شود.» ولى زنان بنى‌هاشم از خشم آن ستمگر بر زینب بیمناك شدند، دور زینب را گرفتند و همدردى كردند و به خارج شدن از مدینه متمایلش ساختند.

زینب ـ دختر عقیل بن ابى طالب ـ گفت: «دختر عموى عزیزم! خدا در وعده‌اى كه به ما داده است، راست گفته، زمین را تحت اختیار ما خواهد گذارد كه از هر جایش بخواهیم، بهره برگیریم و به همین زودى خدا كیفر ستمكاران را خواهد داد. سفرى كن به شهرى كه درآسایش و امان باشى.» زینب به قصد مصر مدینه را ترك گفت.

بانوان بنى‌هاشم كه به همراه زینب بودند، احساس كردند كه بانوى خردمند نیرویش را از دست داده و تا كنون این سان ناتوان نبوده. به خاطرشان رسید كارى كنند شاید بار غمش سبك شود، از مصایب كربلا سخن گفتند تا عقده دل او باز شود؛ ولى زخم قلبش چنان عمیق گشته بود كه شكافى كشنده ایجاد كرده بود. كاروان شب‌رو از خاك حجاز گذشت و به خاك نیل نزدیك شد؛ جایى كه زینب غریب است، نه كسى دارد و نه منزلى. ابرهاى تیره جهان را فرا گرفته بود و ماه در آسمان یافت نمى‌شد.

در همان دمى كه بانوى بانوان به خاك نیل قدم گذارد، هلال شعبان سال 61 هجری در افق نمایان شد، گروههایى از مردم براى استقبال جمع شده بودند. كاروان به سیر خود ادامه داد، تا به دهكده‌اى نزدیك به بلبیس رسید، در آنجا گروههاى دیگرى به استقبال آمدند و هنگامى كه طلعت درخشان زینب نمایان شد، به یكباره همه به گریه افتادند و به راه ادامه دادند. هنگامى كه به قاهره رسیدند، مسلمه میهمان گرامى را به خانه برد،بانوى ما در آنجا نزدیك به یك سال اقامت كرد. در آن مدت جز در حال عبادت دیده نشد. سپس بنا بر ارجح اقوال، در شب یكشنبه چهاردهم رجب سال 62 هجری از دنیا رفت. وقت آن رسید كه این پیكر ستم‌كشیده بیاساید. قبرش زیارتگاهى شد كه مسلمانان تا به امروز از هر شهر و دیارى به زیارتش مى‌آیند و داستان دردهاى شورانگیزش در زبان نسلها و سالها باقى ماند.

 

در پى خونخواهى

بانوى بانوان، پس از برادر شهیدش، بیش از یك سال و نیم زنده نماند.لیكن در این مدت كوتاه توانست جریان تاریخ ‌را عوض كند. بنى‌امیه گمان بردند كه كشته شدن حسین و كسانش، آخرین قسمت از داستان تشیع خواهد بود. در این گمان هم چندان غافل و خطاكار نبودند؛ زیرا دیگر امیدى به دودمان على نبود كه از میان آنها كسى قیام كند، پس از آنكه همه مردانشان كشته شدند و جز كودكانى یتیم و بیوه‌زنانى داغدیده باقى نمانده بود.

اما در این صحنه پیش از آنكه پرده بیفتد، زینب ظاهر شد و البته این پرده هرگز نیفتاد و گمان ندارم كه روزى برسد كه این پرده افتاده شود. زینب از این دنیا نرفت مگر وقتى كه لذت پیروزى را دركام بنىامیه از میان برد و از زهرى كشنده در جامهاى پیروزمندان فرو ریخت.

پیروزى موقتى بود و دیرى نپایید كه منتهى به چنان شكستى شد كه حكومت بنىامیه را بر باد داد. هنوز زینب از مجلس یزید قدم بیرون ننهاده بود كه یزید احساس كرد در فرحى كه از كشتن حسین به او دست داده، خللى راه یافته و روز به روز در افزایش بود تا كم‌كم به صورت یك پشیمانى گزنده درآمد، و سه سال آخر عمر یزید راتیره و تار كرد و از ناحیه او به ابن‌زیاد شر بسیارى رسید.

طبرى وابن اثیر نقل مى‌كنند: موقعى كه ابن زیاد، حسین(ع) و برادرانش را كشت و سرهاى آنها را نزد یزید فرستاد، یزید خشنود گردید و عبیدالله پیش او مقام عالى یافت؛ ولى چیزى نگذشت كه پشیمان شد و مى‌گفت: «چه مى‌شد كه من قدرى تحمل مى‌كردم و به حسین آنچه مى‌خواست، مى‌دادم؟ خدا پسر مرجانه را لعنت كند كه حسین را وادار به خروج كرد و ناچار نمود و سپس او را كشت و مرا نزد مسلمانان مبغوض نمود و دشمنى مرا در دل آنها جاى داد. مرا با پسر مرجانه چه كار؟ خدا لعنتش كند!» و شنید كه یحیى بن حكم اموى مى‌گوید:

سمیه امسى نسلها عدد الحصى و لیس للمصطفى الیوم من نسل

نسل سمیه (مادر زیاد) به‌اندازه ریگهاى بیابان رسیده، ولى از دودمان پیغمبر كسى نمانده! پس از وفات زینب، مردم از مستجاب شدن دعاى این زن پاك سخن مى‌گفتند و جلسات شبانه خود را به گفتگو از خشم آسمان بر ریختن این خون پاك و بى‌احترامى به این دودمان بزرگ مى‌گذرانیدند.تاریخ‌نویسان آمدند و نتوانستند از این داستانها بگذرند و این گفتگوهاى شبانه را براى ما نقل نكنند. هنوز سه سال نگذشته بود كه آتش غضب پنهانى كه باكندى پخته شده بود، شعله‌ور گردید و زبانه كشیدن آغاز كرد و اخگرهاى سوزنده‌اش را به هر سو پراكند. شهر كوفه فریاد كشید: «خونخواهان حسین كجایند؟» از كسانى كه در كشتن حسین شركت كرده بودند، 240 تن در یك واقعه كشته شدند؛ ولى داستان به این خونخواهى پایان نیافت و دنباله داشت و هنوز دنباله دارد. من این سخن را از پیش خود نمى‌گویم، بلكه سخن تاریخ است.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: