1393/6/16 ۰۷:۴۹
امت اسلام به عنوان یک مجموعه، نتیجه تلاش 23 ساله پیامبر اکرم(ص) است که توانست در این مدت، امتی را پدیدار سازد که بتواند در تاریخ بشریت اثرگذار باشد و بار هدایت را به دوش کشد. پس از پیامبر، مسئولیت تداوم حرکت و هدایت به عهده امامان معصوم بود، لیکن با رحلت پیامبر(ص) امت دچار حوادث و ناهنجاریهایی گشت که در اقدامات تمامی ائمه تا دوران غیبت و پس از آن اثرگذار شد. اما به هر تقدیر مسئولیت حفظ و هدایت این امت بزرگ بر عهده آنها بود و اگرچه به حسب ظاهر حکومت در دست دیگران قرار داشت، اما همان حاکم را نیز امامان معصوم با اقدامات خود تحت تاثیر قرار میدادند و در مجموع، از فروپاشی و انهدام نظام اسلامی و استقرار کفر محض جلوگیری میکردند.
از طرفی حفظ و بقای خط اصیل اسلام و رشد تفکر صحیح اسلامی نیز بر عهده آنها بود؛ یعنی برطرف ساختن ناهنجاری عظیمی که پس از پیامبر(ص)، خود را نشان داد و چنان دامنگیر جامعه اسلامی شد که با شهادت دخت گرامی آن حضرت نیز در آن هنگام اثر چندانی نسبت به بیداری نمایان نشد و علی(ع) مجبور به کنارهگیری ظاهری بود. در این دوران، اندک بودن یاران، شرایطی این گونه را بر حضرت تحمیل مینمود و راه عبور از این وضعیت، تربیت و ساختن افرادی بود که نسبت به حق بینا باشند. بر اساس این واقعیت، او به فعالیت در چند زمینه اهتمام ورزید:
الف) تعلیم و تربیت و بیدار سازی مسلمانان نسبت به واقعیتها و معارف اصلی و حقایق، ب) تلاش در جهت جلوگیری از انحراف بیش از حد زمامداران از خط دین، ج) تلاش در جهت جلوگیری از شکست زمامداران در برابر حکومتهای کفر، د) افشای واقعیت غاصبان و بیان حقیقت و روشن ساختن مشکلات پدید آمده برای مردم. انجام این فعالیتهای به ظاهر متضاد، شرایط سختی را در برابر ائمه قرار میداد که تنها عصمت و علم و تأیید الهی میتوانست عامل موفقیت آنها باشد.
فعالیت در چهار زمینه فوق، خط اصلی ائمه ـ یکی پس از دیگری ـ بود و تفاوت نوع اقدامات آنها نیز به دلیل تفاوت شرایطی بود که در زمانهای مختلف وجود داشت. راهبرد (استراتژی) واحدی بر حرکت همه امامان سایهافکن بود؛ اما به دلیل تغییراتی که در برهههای مختلف وجود داشت، تاکتیکها متفاوت میگشت و لذا میبینیم هر امامی در مسیر زندگی خود اقدامات متنوعی را بروز میداد که این تنوع به دلیل تفاوتی بود که در شرایط رخ میداد؛ مثلا میبینیم امام حسین(ع) در زمان معاویه اقداماتش کاملا آرام و سرّی است، اما به ناگاه در زمان یزید به حرکت همراه با خروش و فریاد تبدیل میشود. در اقدامات سایر ائمه نیز، گاهی مماشات و گاهی اعتراض وجود دارد که همه به دلیل تفاوت شرایط است.
برخورد خلفا با امام رضا(ع)
امام رضا(ع) در دوران تصدی امر امامت با وضعیت متفاوتی مواجه بود. در آغاز، همزمان با دوران حكومت هارون بود که در هنگام به شهادت رساندن امام کاظم(ع)، خود را در اوج اقتدار میدید و به مبارزه بیامان با امام و یاران او کمر همت بسته بود و بسیاری از سران شیعه را زندانی و به دنبال بقیه آنها بود که داستان ابن ابیعمیر در این باره معروف و مشهور است.
با مرگ هارون و جریان برخورد مأمون با امین که مدتی بنیعباس را به خود مشغول ساخته بود، وضعیتی متفاوت با دوران هارون برای امام پدید آمد؛ چرا که از طرفی خوف درهم ریختن اساس حکومت آنها در این درگیریها وجود داشت و از سوی دیگر فرصت مناسبی برای توسعه امر تعلیم و تربیت بود و ارتباطات شیعه در این دوران بسیار قوی و بهتر از قبل بود.
پیروزی مأمون وضعیت را به شدت تغییر داد. او در سیاست خود تدبیر جدیدی در برخورد با شیعه و امامشان در پیش گرفت؛ اقدامی که قبلا هرگز سابقه نداشت و شاید خطرناکترین اقدام در راه ضربهزدن به سازمان شیعه بود. مأمون بدون درگیر شدن با امام و با اظهار عنایت نسبت به حضرت، ایشان را به خراسان یعنی دعوت کرد و به انجام سناریویی پرداخت که اگر درایت امام نبود، ضربهای هولناک بر پیکر سازمان شیعه وارد میآمد. امام با درایت خویش مکر مأمون را بیاثر نمود، به گونهای که همان طرح به برنامهای جهت توسعه تشیع و گسترش سازمانش انجامید، گو اینکه جان خویش را بر سر این راه نهاد.
اینکه مأمون برای استحکام قدرت خویش به امام نیاز داشت یا درصدد خاموش ساختن تحرکات علویان در اطراف حکومت خود بود یا برای جلب نظر عباسیان به سوی خود که اگر با او همکاری نکنند، به همکاری با علویان خواهند پرداخت و قدرت او بر باد خواهد رفت، همگی تحلیلهایی است که ممکن است به نوعی در این اقدام دخیل باشد؛ اما دلیلی را که خود حضرت در این باره بیان میدارد، پرده از اصلیترین راز این ماجرا کنار میزند که همانا تنها هدف او، تخریب شخصیت امام در راستای تسلط بر سازمان تشیع بود که پدران مأمون با استفاده از روشهای قهری برای رسیدن به آن ناکام بودند و این سازمان هر روز گسترش بیشتری داشت و تا اعماق حکومت عباسیان نفوذ کرده بود تا حدی که برخی از وزرای آنها شیعه بودند.
برای روشن شدن این مطلب، ماجرای احضار حضرت را به اختصار از قول «ابوالصلت هروی» یار و همراه حضرت در مرو - که از نزدیک شاهد ماجراها بوده و حوادث را از نزدیک مشاهده کرده - نقل میکنیم. این گفتگو پس از احضار امام به مرو رخ داد.1
ابیالصلت میگوید: مأمون به حضرت گفت: «با توجه به شناختی که از مراتب فضیلت و علم و زهد و پاکی و عبودیت شما دارم، شما را برای خلافت لایقتر میدانم.» حضرت فرمودند: «بندگی خداوند افتخار من است و از زهد نسبت به دنیا در پی نجات از شرّ آن هستم و با دوری از گناهان، رسیدن به درجاتش را آرزو دارم و با فروتنی در دنیا، قرب الهی را میطلبم.» مأمون گفت: «تصمیم دارم حکومت را به شما واگذار کنم و با شما بیعت نمایم.» حضرت فرمود: «اگر حکومت حق توست و خداوند آن را برای تو قرار داده است، پس حق نداری آن را برای دیگری قرار دهی و لباسی را که خداوند به تو ارزانی داشته، از تن بیرون کنی و به دیگری بدهی و اگر خلافت حق تو نیست، نمیتوانی چیزی را که به تو ربطی ندارد، به من ببخشی!»
تا اینجا حضرت همه حق را برای او بیان داشتند و مأمون را در یک گفتار منطقی و کوتاه محکوم ساختند. شاید گمان مأمون بر این بود که حضرت در برخورد اول از قبول حکومت امتناع میکنند و مأمون میتواند برای همه این گونه وانمود کند که علی بن موسی برای خود حقی در حکومت قائل نیست یا بالاتر از این، حکومت را وظیفه خود نمیداند، والا نمیتوانست از زیر بارش شانه خالی کند و با این سخن فلسفه امامت و رهبری را مخدوش نماید؛ اما پاسخ امام او را در چالشی سخت گرفتار ساخت که حکومت من چه ربطی به تو دارد؟ تو باید وظیفه خود را انجام دهی و تکلیف خود را معین نمایی که آیا حق حکومت داری یا خیر؟ در اینجا حضرت بر نکتهای بسیار مهم تاکید مینمایند که حکومت حقی مانند سایر حقوق نیست که انسان بتواند با وجود قدرت بر استیفا، از آن چشمپوشی نماید، بلکه مسأله حکومت بر مردم دائر بین حرمت و وجوب است؛ یعنی یا وظیفه است که باید به انجامش پرداخت، یا ربطی به شخص ندارد و برای او مجعول نیست که در این صورت تصرف یا دخالت در آن حرام میباشد.
اگر خلافت را خداوند برای تو قرار داده، پس چگونه میتوانی از انجام آن خودداری نمایی و اگر برای تو مجعول نیست، با کدام مجوز در آن دخالت کردهای؟ در اینجا مأمون از قالب دروغین خود خارج میشود و ماهیت واقعی خویش را نمایان میسازد و میگوید: «باید این را قبول کنید.» حضرت بار دیگر فرمود: «اگر به اختیار من باشد، هرگز آن را نمیپذیرم.»
مأمون در آن جلسه، دیگر قضیه را پیگیری نمیکند و به این ترتیب چند روزی گذشت و او تلاش میکرد تا به نوعی موافقت حضرت را جلب کند تا بالاخره مأیوس شد و به ایشان گفت: «اگر نسبت به بیعت من با خودتان راضی نیستید، لااقل جانشینی مرا قبول کنید تا حکومت پس از من برای شما باشد.» حضرت فرمود: «پدرانم از پیامبر(ص) نقل کردهاند که من قبل از تو با زهر کشته خواهم شد و در کنار هارون مدفون میشوم.» مأمون گریهکنان گفت: «ای پسر رسول خدا، چه کسی جرأت چنین عملی را دارد، در حالی که من زنده باشم؟» حضرت فرمود: «اگر تصمیم بر افشا بود، قاتل را میتوانستم معرفی کنم.» مأمون گفت: «میخواهی راحتطلبی کنی و این (حکومت) را قبول نکنی تا مردم بگویند نسبت به دنیا بیاعتناست!»
وقتی راههای تزویر بر مأمون بسته شد و سخنان امام او را در بنبست قرار داد و بازی جانشینی نیز این گونه درهم ریخت، به اسائه ادب و تخریب شخصیت امام از زاویهای دیگر پرداخت و حضرت را متهم نمود که شما عافیتطلب هستید و میخواهید با تظاهر به زهد، از مردم استفاده نموده و گذران عمر كنید و وجاهت و محبوبیت دروغینی برای خود کسب نمایید!
حضرت این توطئه او را نیز اینگونه خنثی فرمود: «خدا میداند که من از کودکی دروغ نگفتهام و بیرغبتی من به دنیا، به خاطر دنیا نیست و اگر بخواهم، میتوانم بگویم هدف تو از طرح این مطالب چیست.» مأمون گفت: «به دنبال چه هستم؟» فرمود: «اگر حقیقت را بگویم، در امانم؟» گفت: «آری.» فرمود: «تو میخواهی مرا در موضعی قرار دهی که این تصور برای مردم پیش بیاید که علی بن موسی نه به خاطر زهد در دنیا از دستگاه حکومتی کناره میگرفت، بلکه به خاطر این بود که دنیا نصیبش نمیشد. نمیبینید حالا که دنیا به او روی آورده، چگونه جانشینی مأمون را در آرزوی رسیدن به خلافت پس از او قبول کرد؟»
طبیعی است که امام برای افشای مأمون به اصلیترین عاملی که برای او و امام مهم است، اشاره میفرمایند و آن عامل را تخریب شخصیت امام و از بین بردن یک فکر ایجاد شده در ذهن مردم میدانند.
هدف همه معصومان
هدف همه معصومان این بود که ثابت کنند حکومت و ریاست بر مردم طعمهای نیست که در اختیار انسانها باشد، بلکه وظیفهای سنگین است که جز از عهده آنها از کسی دیگر ساخته نیست تا به مسئولیتهای محوله عمل نماید و عالم به مقتضیات آن باشد. حکومت بر مردم مستلزم علم سرشار و عدالت گسترده و انصاف مطلق و بیرغبتی به دنیای خویش است که همه اینها تنها در این افراد یافت میشود و دیگران اگر در مسیر تربیتی و اعتقادی آنها قرار گیرند، در کسب مراتب وجودی خویش از این منبع فیض بهرهمند میگردند و میتوانند در حد همان ظرفیت، در انجام این مسئولیت خطیر، آنها را یاری دهند.
اکنون اگر این تصور برای مردم و یاران امام ایجاد شود که همه این مطالب اوهام بوده و ائمه نیز طالب همین گونه قدرت و جایگاه هستند، لازمهاش تخریب همه دردها و رنجهای بیشمار پیامبر و ائمه و یاران صدیقشان تا آن هنگام بود؛ یعنی تخریب مسیری که پیروانش از اقلیتی اندک و انگشتشمار به تعدادی رسیده بودند که مأمون خود را ناچار میدید برای از بین بردن این نیروی عظیم، به ظاهر از حکومت خویش کنارهگیری نماید و خود را با تمامی بنیعباس درگیر نماید. امام کسی نیست که مکر مأمون بتواند بر او غلبه كند، بلکه امام در پاسخهای بجا و مناسب به او، همه ابزار خدعهاش را علیه او قرار داد.
همه چیز به ضرر مأمون تمام شد؛ لذا بار دیگر نهان خود را آشکار ساخت و با عصبانیت گفت: «از امانی که به تو دادهام، سوءاستفاده میکنی و با من این گونه ناروا و بر خلاف میلم رفتار میکنی. به خدا قسم، بالاجبار باید قبول نمایی و اگر امتناع ورزی، گردنت را میزنم!» همین جمله تمامی حیله او را تا ابد درهم ریخت و همه کسانی که شاهد این ماجرا بودند، دریافتند که قبول این جایگاه اجباری و غیر اختیاری است. حضرت فرمودند: «خداوند از اینکه با دست خویش وسائل هلاکت خویش مهیا سازم، منع کرده و لذا قبول میکنم؛ اما مشروط بر اینکه در هیچ عزل و نصبی شرکت نکنم و هیچ رسم و سنتی را تغییر ندهم و تنها در مقام مشورت و دور از اجرا باشم.» لذا مأمون به همین مقدار بسنده نمود.
باید دقت کرد که امام با تدبیر الهی از موقعیت پیش آمده، توانستند بهترین استفاده را در راه اهداف الهی خود بنمایند، به این صورت که در جلسه گفتار با مأمون که از دید دیگران نیز مخفی نمانده، حیله و تزویر او را توسط خود او شکستند و همه چیز نسبت به هدف نهائی مأمون به ضرر او تمام شد.
پاسخ به یک شبهه
در اینجا سؤالی مطرح است: امام نسبت به قبول این مسند ـ وقتی تهدید به قتل شدند ـ با تلاوت آیهای از قرآن، به دلیل نفی جواز القای نفس در هلاکت، استدلال نمودند و جانشینی را با همان شروطی که بیان داشتند، پذیرفتند؛ یعنی برای جلوگیری از کشته شدن به وسیله شمشیر، مسند ولایتعهدی را قبول کردند، اما همین مأمون چندی بعد حضرت را مجبور ساخت که از انگور یا انار مسموم تناول کنند، حضرت میدانستند که انگور زهرآلود، موجب شهادت ایشان خواهد شد، اما تناول نمودند، سؤال این است که: چرا حضرت در آنجا از خوردن انگور امتناع نکردند، مگر خوردن انگور القای نفس در هلاکت نبود؟
نکته اساسی در پاسخ به همین مسأله نهفته است؛ چنان که قبلا اشاره نمودیم، امام چهار مطلب را دنبال میکردند:
1ـ جلوگیری از اضمحلال یا ضعیفشدن حکومت مرکزی در برابر کفار که به طور مداوم مرزهای حکومت را مورد تعرض قرار میدادند و اگر مرکزیت حکومت بنیعباس نسبت به برخورد جدی با آنها سست میشد و آنها بر حکومت سلطه مییافتند، هیچ حد و مرزی را رعایت نمیکردند و همه چیز را نابود میساختند.
2ـ جلوگیری از انحراف علمای عامه که مورد تأیید حکومت بودند و آنها نیز حکومت را تأیید میکردند. این دسته از علما اگر چه امامت ائمه را قبول نداشتند، اما امامان تلاش میکردند با القای معارف اصیل اسلام و تشویق آنها به سنت رسولالله(ص)، انحراف از مسیر اسلام را کاهش دهند و آنها را نسبت به بقای در مسیر دین تشویق نمایند.
3ـ جلوگیری از اضمحلال و نابودی شیعه که با تلاش مستمر ائمه از اقلیت محض به سازمانی قابل قبول مبدل گشته و اکنون در نقاط مختلف به تعلیم و تربیت و توسعه نیروی انسانی مشغول هستند که کوچکترین اشتباهی در رفتار با مأمون و بنیعباس، موجب دادن بهانه به دست آنها در راه نابودسازی سران و سردمداران این جریان است و دستگاه بنیعباس میتوانست با یافتن اندک توجیهی، شمشیر کشیده، آنها را از دم تیغ بگذراند.
4ـ جلوگیری از انحراف شیعه و گم کردن راه
5ـ افشای ماهیت بنیعباس و انحراف آنها از مسیر حق
ورود امام به دستگاه حکومت، از طرفی برای توسعه تشیع و برطرف ساختن برخی از مشکلات و تضییقات نسبت به آنها مؤثر بود و میتوانست فضا را برای اقدامات فرهنگی آنها باز نماید؛ چرا که پس از وارد شدن امام در این منصب، وضعیت شیعیان و یارانشان یعنی دوستداران ولیعهد و جانشین خلیفه متفاوت میگشت و این در مقابل فرمانداران و والیان بنیعباس به عنوان مانعی بزرگ در راه اعمال فشار بر شیعیان بود.
فرمانداران و والیان بنیعباس نسبت به هدف مأمون از ولایتعهدی امام رضا(ع) توجیه نبودند یا اگر هم میدانستند، تا هنگامی که مأمون تظاهر به رفتار مناسب با امام داشت، آنها مجبور بودند چنان رفتاری را اعمال نمایند. بنابراین یاران و بستگان امام در اطراف و اکناف با استفاده از عنوان ولایتعهدی، به فعالیت مشغول بودند و کسی نمیتوانست متعرضشان شود و با استفاده از این فضا توانستند معارف مكتب را با برگزار نمودن مدرسها و تشکیل حلقههای درس احیا نمایند. افرادی همچون محمد بن ابی عمیر که در دوران هارون در شرایط دشواری قرار داشتند و زندانی بودند و شکنجه میشدند، اکنون میتوانستند با خیالی راحت به تعلیم و تربیت و توسعه معارف بپردازد.
از طرفی ورود امام در دستگاه حکومتی بنیعباس میتوانست برای شیعه موجب انحراف باشد که گمان کنند دستگاه عباسی همان چیزی است که ائمه خواستارش بودهاند یا نسبت به مأمون دچار انحراف در قضاوت شوند که امام با شرایط مندرج در عهد خود با مأمون، زمینه چنین تصوری را تا حد توان زایل ساختند.
علمای عامه نیز با ورود حضرت به این منصب، فرصتی یافتند تا ارتباط بیشتری با امام داشته باشند و از این طریق، امام معارف اسلام را به آنها منتقل نماید و آنها شنوای احادیث از ایشان باشند. افرادی همچون احمد بن حنبل و ابن ادریس (رئیس مذهب شافعی) از نمونه افرادی هستند که در این زمان، یا با یاران امام مرتبط بودند و بهره حدیثی میبردند یا با خود امام ارتباط داشتند.
طبیعی است که بودن امام در کنار مأمون، او را مجبور میساخت تا ولو به شکل ظاهری، بسیاری از مقررات اسلامی را رعایت نماید و در قضاوت، از ظلم و جور دوری نماید و قضات او نظر امام را رعایت نمایند.
نقشه شهادت
مجموع این پیامدهای مثبت برای امام و یاران او، مأمون را متوجه ساخت که اشتباه بزرگی را مرتکب شده و باید مشکل را حل نماید و راهی جز نابود ساختن حضرت نمییافت. قتل حضرت به دو شکل ممکن بود:
الف) اینکه مخالفت خود با حضرت را برای همه علنی سازد، که در این صورت از دو حال خارج نبود: یا کسی علیه او شورش نمیکرد و میتوانست بر اوضاع مسلط باشد. در این صورت تمامی یاران امام و افرادی همچون صفوان بن یحیی، محمد بن ابیعمیر، ابیداود المسترق، محمد بن حسن واسطی، حسن بن محبوب، عثمان بن عیسی، علی بن حکم، حسن بن علی بن فضال، علی بن اسباط، احمد بن ابینصر بزنطی، عبدالله بن مغیره و نظایر آنها که نمونههایی از تربیتیافتگان مکتب اهل بیت در زمان خویش و ناقل معارف مکتب اهل بیت به نسلهای بعدی بودند و هر یک نویسنده دهها کتاب و رساله و اثر در موضوعات مختلف معارف و تاریخ و حدیث شیعی بودند، در معرض خطر بودند.
صورت دوم اینکه یاران امام و سایر افرادی که به هر دلیل در هوای مخالفت با مأمون بودند، این مسأله را دستاویز قرار دهند و به مخالفت عملی و قیام مسلحانه علیه مأمون بپردازند که نتیجه این اقدام، درهم ریختن شیرازه حکومت و هرج و مرج و پیدایش زمینه برای درهم ریختن حکومت مرکزی و خطر ورود کفار از بیرون و سرازیر شدن آنها برای قلع و قمع مسلمانان بود.
ب) امام را پنهانی به قتل برساند و ظاهراً مرگ امام را به دلیل بیماری و ناگهانی جلوه کند و مأمون همچنان در نظر مردم موافق امام و دوستدار او باقی بماند.
مأمون بیشتر طالب قتل بیسر و صدای حضرت بود؛ چرا که از عواقب کشتار علنی امام بیمناک بود. لذا راه دوم را در پیش گرفت و امام را به مجلس مشورت با خویش دعوت نمود و پس از مدتی مذاکره، برای پذیرایی، انار و انگور زهرآلود را نزد حضرت قرار داد و از ایشان خواست تا تناول کنند.
در اینجا دو راه در پیش امام بود: راه اول امتناع از خوردن انگور یا انار زهرآگین که به معنای وادار ساختن مأمون به قتل علنی و اعلان مخالفت رسمی با امام و یاران ایشان است و راه دوم قبول تناول آنها و واداشتن مأمون به ادامه سیاست تظاهر به دوستی با امام و یارانش، تا سازمان شیعه از تهاجم او در امان بماند. امام راه دوم را به صلاح اسلام دانستند. بنا براین میتوان گفت تمام همت حضرت این بود که مأمون به تقابل علنی و رسمی با امام و یاران نپردازد و کشتن با شمشیر پیش نیاید.
تا کجا باید حفظ جان کرد؟
در اینجا ذكر نکتهای خالی از لطف نیست که برخی برای فرار از مسئولیتهایی که ممکن است خطر جانی در پی داشته باشد، با تمسک به دلیل «لزوم اجتناب از ایقاع نفس در معرض هلاکت»، از انجام وظایف شانه خالی میکنند و چه بسا به این تمسک امام، استشهاد مینمایند. چنین افرادی باید توجه کنند که همیشه نمیتوان به این آیه تمسک نمود و اصل شهادت در راه خدا هلاکت نفس نیست، بلکه شهادت در راه خدا باید به گونهای باشد که به مصلحت دین تمام شود؛ یعنی آنجا که ماندن ترجیح دارد، باید آن را اصل قرار داد و آنجا که جان لازم است، باید جان را در معرض قرار داد و همین سخن در نوع شهادت نیز صادق است و استشهاد امام در آغاز برای اصل کشته شدن یا نوع آن است. اما در زمان بعدی، امام به این دلیل استشهاد نمیکنند؛ چرا که شهادت حتمی است و نوع آن به همین گونه به صلاح است.
گزارش شهادت قبل از وقوع
نکته دیگری که در اقدامات امام درسآموز است، گزارشی است که امام قبل از وقوع جنایت توسط مأمون به هرثمه میدهند و او را که از نزدیکان حضرت و از اطرافیان مأمون است، از ماجرای ترور باخبر میسازند تا در زمینه اطلاعرسانی به مردم و شیعه و افشای ماهیت مأمون مؤثر باشد. مأمون با قتل پنهانی ممکن بود از شیعیان و همکاری آنها سوءاستفاده نماید و چنان وانمود کند که از قبل امام را دوست داشته و شیعه را به همکاری و ورود در دستگاه خود تشویق نماید. امام با برنامهریزی، از تحقق این نقشه او نیز جلوگیری کردند و هرثمه را در جریان ترور شدن به دست مأمون قرار دادند و جزئیات را به گونهای برایش نقل کردند که جای هیچ گونه تردیدی برای او باقی نماند.
هرثمه در دستگاه مأمون مقرب و گویا رابط بین امام رضا(ع) و مأمون بود و پیامهای مأمون را به امام منتقل میکرد. وی میگوید: تا پاسی از شب در خدمت مأمون بودم تا اینکه مرا اجازه مرخصی داد. به منزل رفتم؛ اما ساعاتی نگذشته بود که پیک امام آمد و گفت: شما را خواستهاند. به سرعت به منزل ایشان رفتم. به من فرمودند: «مطالبی است که برای تو میگویم. خوب گوش کن. هنگام رحلت و پیوستن من به پدرانم فرا رسیده و این طاغی تصمیم به قتل من گرفته است و زهر را به وسیله سوزن درون انگور قرار داده و انارها را نیز در دستان غلامانش که آلوده به سم است، قرار میدهد تا پس از فشردن انار، دانهها به سم آلوده شود و او امروز مرا دعوت میکند و در مجلس از من میخواهد انگور یا انار را تناول کنم و این گونه شهادت من رقم خواهد خورد.»
هرثمه میگوید: آن روز، هنگامی که نزد مأمون بودم، به من گفت: «نزد اباالحسن برو و بگو شما نزد ما میآیید یا من نزد شما بیایم؟» برای رساندن پیام مأمون نزد ایشان شتافتم؛ اما به محض رسیدن به منزل حضرت، ایشان فرمود: «هرثمه! آنچه به تو گفتم، در خاطرت حفظ کردهای؟» گفتم: «آری.» حضرت مرکب خود را سوار شد و به مجلس مأمون رفتیم.
مأمون به گفتگو با حضرت پرداخت و پس از مدتی دستور داد انگور و انار بیاورند. من که قبلا از امام آن سخنان را شنیده بودم، بدنم به لرزه افتاد و برای اینکه مأمون متوجه حالم نشود، از جلسه بیرون رفتم... منتظر ماندم تا نزدیک اذان امام بیرون آمد و به منزل رفت. طولی نکشید که شنیدم مأمون اطبا را احضار کرده و من که علت را جویا شدم، گفتند: «اباالحسن دچار بیماری شده و مأمون برای علاج ایشان پزشك خواسته است.» مردم نمیدانستند که ماجرا چیست و تردید داشتند؛ اما من یقین داشتم که قاتل، مأمون است.2
همین گزارش توانست شیعیان و بسیاری از مردم را در آن زمان و در طول تاریخ، نسبت به واقعیت آگاه سازد و از سالوس بزرگی همچون مأمون، شکستخوردهای ناتوان بسازد که «مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین».
پینوشتها:
1. گفتار مزبور را شیخ صدوق در عللالشرایع از استادش حسین بن ابراهیم بن ناتانه از علی بن ابراهیم از پدرش از ابیالصلت هروی نقل میکند.
2) عیون اخبار الرضا(ع)، ج1، ص 275.
*پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید