1393/5/12 ۰۸:۱۹
مهمترین مسائلی که «فلسفۀ دین» به آنها میپردازد چیست؟ چیستی دین، معرفت دینی، راه توجیه باورهای دینی، براهین له یا علیه وجود خدا، جاودانگی انسان، تجربۀ دینی و وحی، رابطۀ ایمان و تعقل، نسبت دین و علم، نسبت دین و اخلاق برخی از مهمترین مسائل فلسفۀ دین هستند.
اشاره: در شماره پیش بخش نخست این گفتگو از نظر خوانندگان گرامی گذشت. اینك بخش دوم و ادامه سخن.
مهمترین مسائلی که «فلسفۀ دین» به آنها میپردازد چیست؟
چیستی دین، معرفت دینی، راه توجیه باورهای دینی، براهین له یا علیه وجود خدا، جاودانگی انسان، تجربۀ دینی و وحی، رابطۀ ایمان و تعقل، نسبت دین و علم، نسبت دین و اخلاق برخی از مهمترین مسائل فلسفۀ دین هستند.
آیا فقط «فلسفۀ دین» داریم یا میتوان قائل به فلسفۀ دین اسلامی، فلسفۀ دین مسیحی و فلسفۀ دین یهودی بود؟
در این زمینه دو گونه نگاه میتوان داشت. یکی اینکه بگوییم فلسفۀ دین یک رشتۀ علمی است، اما آرا و مواضع فلاسفه در این حوزه متفاوت است؛ برخی رویکرد اسلامی دارند، برخی رویکرد مسیحی دارند، برخی رویکرد مادی و شکاکانه دارند. این تفاوت رویکردها و مواضع موجب تعدد رشتههای علمی نمیشود، بلکه تنوعی است در یک رشته علمی. نگاه دیگر این است که با هریک از این رویکردها میتوان شعبهای از فلسفۀ دین را مطرح کرد. به نظر میرسد این قضیه تا حد زیادی تابع مواضعه و قرارداد است. در همین جا باید افزود که خاستگاه فلسفۀ دین جدید، غرب مسیحی است و بسیاری از مباحث آن ناظر به مسیحیت و مناسبات مسیحیت با فرهنگ و تفکر غرب مدرن است. اگر فلسفۀ دین در سنت، فرهنگ و جغرافیای دیگری نشو و نما میکرد، از بسیاری جهات متفاوت با آن چیزی بود که اکنون هست.
ترکیب «فلسفۀ دین» ارتباط فلسفه و دین را مفروض میگیرد. باورهای دینی چگونه میتوانند الهام بخش تفکرات فلسفی باشند؟ همچنین روش و غایت فلسفه در پرداختن به موضوع دین چیست؟
دغدغۀ نهائی فلسفه و دین یک چیز است یا بسیار به هم نزدیک است و آن عبارت است از: نیک زیستن انسان، زیستنی که به سعادت انسان بینجامد. هم دین و هم فلسفه دارای بعد نظری و عملی هستند. از قدیمالایام حکمت را به نظری و عملی تقسیم میکردند. غایت حکمت نظری شناخت حقیقت اشیاست بر وجه کلی و غایت حکمت عملی، وصول به سعادت و کمال است. دین هم دارای بخش اعتقادی و عملی است. در علم کلام اعتقادات دینی تحقیق میشود؛ فقه و اخلاق به عمل مربوط میشوند. فلسفه و دین موضوعات مشترک فراوانی دارند. به عبارت دیگر، دین موضوعاتی را طرح میکند که مربوط به فلسفه و مورد علاقه و دغدغۀ فیلسوف نیز است.
خدا، خلقت، جاودانگی و عوالم غیب برخی مفاهیم اصلی و کلیدی دینی و در همان حال از موضوعات مورد علاقۀ فیلسوف نیز هستند. موضوعات مشترک بین دین و فلسفه بسیار است. فیلسوف با روش عقلی به این موضوعات میپردازد و دین الهی بر اساس وحی متعرض این موضوعات میشود.
یکی از تأثیرات دین بر فلسفه این است که دین موضوعات و مفاهیم جدیدی را در اختیار فیلسوف برای تأمل قرار میدهد؛ مثلا قرآن کریم از مفاهیمی همچون توحید، صفات خدا، عوالم غیب، فرشتگان، حیات پس از مرگ، وحی، قضا و قدر سخن میگوید. طبیعتاً فیلسوفی که در مقام هستی شناسی و انسان شناسی است نمیتواند نسبت به این موضوعات بیتوجه باشد، به ویژه اگر آن فیلسوف مسلمان باشد؛ لاجرم وارد بحث از این مقولات میشود و بدین طریق مسائل فلسفه گسترش پیدا میکند.
از آنجا که فلسفه کوششی بشری برای یافتن پاسخ به سؤالات بنیادی است، فلسفه نمیتواند از محدودیتهای بشری بگریزد؛ به همین جهت فلسفه محل انظار گوناگون و عرصۀ نقد و بحث است. از این رو تفکر فلسفی گرچه لازم، مفید و حتی ضروری است، اما هرگز نمیتواند جایگزین دین شود و ما را از دین بی نیاز کند.
فلسفه در دوران مدرن مسائل فلسفی را منحل میکند، اما علوم دینی در پی حل مسائل مربوط به خودشان هستند. حال پرسش این است که فلسفه و دین در ترکیب با یکدیگر چگونه به سراغ مسائل میروند؟
نوع مواجهۀ فیلسوفان و راه حلهای آنها ممکن است متفاوت باشد؛ اما در هر صورت چه در فلسفۀ قدیم و چه در فلسفۀ جدید فیلسوف در پی حل مسئله و یافتن پاسخ به پرسشهای بنیادین به روش عقلی است؛ بنابراین فلسفه کوششی بشری برای نیل به معرفت است؛ اما دین الهی به اعتقاد متدینان، نه کوششی بشری برای رسیدن به پاسخ، بلکه پاسخ الهی به پرسشهای بنیادین است که از طریق وحی به بشر ارائه میشود. اما متکلم یا متأله از آنجا که خردورز نیز هست، میکوشد به فهم و تبیین و توجیه عقلی آموزههای دین نایل گردد، از این رو به تفکر عقلی و فلسفی روی میآورد و بدین طریق تلاقی فلسفه و دین صورت میگیرد.
اما مناسبت ادیان با عقل و تفکر فلسفی یکسان نیست؛ بعضی از اصول اعتقادی برخی ادیان ممکن است با اصول عقلی سازگار یا قابل توجیه نباشد. از همین جهت است که بحث نسبت دین و عقل یا ایمان و تعقل طرح میشود و از سازگاری یا ناسازگاری آموزههای دینی با یافتههای عقل سخن میرود. حق این است که نسبت ادیان مختلف با تفکر عقلی و فلسفه یکسان نیست. به عنوان نمونه اگر تثلیث مسیحی و توحید اسلامی را به عنوان بنیادیترین اصول اعتقادی این دو دین در نظر بگیریم، در حالی که تثلیث قابل توجیه عقلی نیست، توحید کاملا سازگار با عقل است. در اینجا بااینکه نسبت این دو آموزه با عقل متفاوت است، اما هر دو آموزه میتوانند موضوع تأمل فلسفی قرار گیرند. تفکر فلسفی ممکن است برای توحید توجیه عقلی بیابد و برای تثلیث چنین توجیهی نیابد؛ اما در هر دو حال فیلسوف در یک موضوع دینی میاندیشد و فلسفهورزی میکند.
باید افزود که چنین نیست که همه مسائل دین مسائل فلسفه نیز باشد و برعکس. در دین آموزههایی هست که قابل داوری عقلی نیست و به اصطلاح تعبدی محض است؛ چنان که در فلسفه نیز مسائلی هست که به دین ارتباطی ندارد. این گونه مسائل مورد توجه فیلسوف دین نیستند. باید افزود که مباحث فلسفۀ دین منحصر به موضوعات دینی که ماهیت فلسفی دارند نیست، بلکه بسیاری از مباحث فلسفۀ دین مباحث بیرون دینی اما مرتبط با دین است. فیلسوف دین از مفروضات و مبانی و لوازم و نتایج دین و باورهای دینی نیز بحث میکند.
مباحث فلسفۀ دین و علم اخلاق تا چه اندازه با یکدیگر همپوشانی دارند و اختلافاتشان بیشتر در چه مواردی آشکار میشود؟ به عبارت دقیقتر چه رابطهای میان دین واخلاق وجود دارد؟آیا این ارتباط ما را به نظریه امر الهی رهنمون میسازد؟
فلسفۀ دین و اخلاق دو دیسیپلین متمایز با موضوع و مسائل متفاوت هستند. یکی از مباحث فلسفۀ دین رابطۀ دین و اخلاق است. در باب رابطه دین و اخلاق میتوان گفت که اخلاق مستقل از دین است و ریشه در فطرت و عقل انسانی دارد. حتی اگر انسان متدین به دینی نباشد، وظیفۀ اخلاقی را حس میکند و ارزشهای اخلاقی را درک میکند. در قرآن کریم آمده است: «و نفس و ما سوّیها. فالهمها فجورها و تقویها». درک نیک و بد در سرشت انسانی هست. اصول اخلاقی از مشترکات همه انسانها است و زبان اخلاق زبان مشترک انسانی است. به همین جهت افراد غیر متدین هم خود را موظف به رعایت اصول اخلاقی میدانند و ما نیز از آنها رعایت اصول اخلاقی را نتظار داریم.
اما در کنار این مطلب باید افزود که بین دین و اخلاق ارتباط وثیقی است. دین خود متضمن نظام اخلاقی است. اخلاق فطری را تأیید میکند و از آن فراتر میرود. عقل کلیات و اصول اخلاقی را درک میکند؛ اما چنین نیست که همه جزئیات اخلاقی را نیز درک کند. در بسیاری از موارد عقل در فهم حکم اخلاقی ناتوان است. دین حوزه اخلاق را توسعه میدهد و مواردی را نیز که عقل از درک آن عاجز است، به بشر تعلیم میدهد. اگر بخواهیم نقش دین در اخلاق را به اختصار بیان کنیم، باید بگوییم دین اخلاق را توسعه، تصحیح و تعمیق میکند و انگیزۀ اخلاقی را در انسان تقویت میکند. بدون دین و اعتقاد به خدا، وحی و جاودانگی، احساس اخلاقی در حد یک احساس باقی میماند و ضمانت اجرای نیرومند و عقلانی ندارد. اما دین با مرتبط کردن سعادت و رستگاری انسان با رعایت ارزشهای اخلاقی پشتوانه عقلانی و تضمین عملی برای التزام به اخلاق را فراهم میکند.
اعتقاد به ارتباط دین واخلاق نسبت ضروری با نظریۀ امر الهی ندارد. ممکن است ما قائل به حسن و قبح ذاتی باشیم؛ ولی با این حال به ارتباط یاد شده به نحوی که اشاره کردیم معتقد باشیم، چنان که حکمای اسلامی چنین میاندیشند.
داستایفسکی در رمان «برادران کارامازوف» میگوید: «بدون خداوند هر چیزی مباح است.» نمیتوان دین را بدون اخلاق تصور کرد؛ اما در دوران جدید برخی از متفکران از اخلاق بدون دین یا اخلاق مستقل از دین سخن گفتهاند.
چنان که گفتیم اخلاق فطری و جهانی است و وابسته به دین خاصی نیست؛ اما بااین حال با جهانبینی مادّی توجیه معقولی برای اخلاقی زیستن وجود ندارد. اگر خدا و حقایق قدسی و معنوی را کنار بگذاریم، آنچه در وجود انسان حکم فرما خواهد بود، خودخواهی و لذتطلبی است و دیگرخواهی و ایثار منطق موجهی نخواهد داشت، مگر اینکه شخص برای حفظ منافع و موقعیتش ظواهری از آداب و هنجارهای ارتباطی را رعایت میکند. از همین جهت در اخلاق مادی «نیت» چندان جایگاهی ندارد و فرقی بین عمل خالصانه و ریاکارانه نیست. برخلاف اخلاق دینی که نیت و اخلاص در آن بسیار اهمیت دارد و این همه در مذمت ریا سخن گفته میشود.
راه دیگر برای توجیه اخلاق مادی، ابتنای اخلاق بر عواطف است. در هر صورت در تفکر مادی اخلاق ارزش قابل دفاع عقلانی نخواهد داشت، یا صرفاً امری احساسی است و یا در حد معامله و داد و ستد تاجرانه است. باید توجه داشت همانگونه که اخلاق فطری است، خداآگاهی و خداگرایی نیز فطری است و نمیتوان منکر ارتباط این دو امر فطری گردید. بیجهت نیست که ایمانوئل کانت بین «احساس وظیفۀ اخلاقی» و «خداباوری» ارتباط میبیند و از اولی به دومی راه میبرد؛ چنان که در ادیان الهی، دینداری بدون اخلاق متصور نیست و ظهور و نمود دینداری در رفتار اخلاقی است.
این سخن هرگز به این معنا نیست که همۀ آتئیستها بی اخلاقند وهمۀ دینداران دراوج فضائل اخلاقی هستند، چرا که اعتقاد به چیزی لزوماً اعتقاد به لوازم آن را در پی ندارد. یک آتیئست ممکن است به لحاظ برخورداری از فطرت الهی مکنون و تربیتش، اخلاقی باشد و اعتقادش مخالف با فطرتش و عملش موافق با فطرتش باشد. همین طور صرف فطرت و دینداری ظاهری هم برای فضیلتمندی کافی نیست، بلکه تربیت نقش مهمی در این موضوع دارد؛ از همین رو ممکن است کسانی به ظاهر دیندار باشند، ولی از فضایل اخلاقی بهرهای نداشته باشند. اما منطقاً در جهان بدون خدا، توجیهی برای اخلاق به معنای واقعی آن نیست، چنان که از سوی دیگر لازمۀ منطقی اعتقاد به خدا، اخلاقی زیستن است.
آیا فلسفۀ دین به تبادلات علمی و حتی نقدهای علمی به دین آگاه است و همراه و همپای آنها رشد میکند؟
بررسی نقد اندیشۀ دینی بخش مهمی از فلسفۀ دین را تشکیل میدهد. احیانا در خود فلسفۀ دین نیز باورهای دینی نقد میشوند. میدانیم که همۀ فیلسوفان دین لزوماً متدین نیستند. بر اثر تحولات علمی مباحث بسیاری در فلسفۀ دین مطرح شده است. رشتههای مختلف علمی مسائل فلسفی و الهیاتی بسیاری را برانگیخته است که معروفترین آن نظریۀ تحول زیستی داروین است که نسبت آن با بحث خلقت در ادیان از مباحث داغ در این حوزه است.
آیا فلسفۀ دین مطالعه مکاتب عرفانی و همچنین «آیینهای زمینی» را هم عهدهدار است؟
فلسفۀ دین موجود فرقی بین دین زمینی و آسمانی نمیگذارد و اساساً چنین تقسیمبندی را مفروض نمیگیرد. مکتبهای عرفانی هم در فلسفۀ دین مورد توجه هستند. در بحث تجربۀ دینی و عرفانی تا حدی این موضوع مطرح میشود؛ اما در کنار فلسفۀ دین از فلسفۀ عرفان هم میتوان سخن گفت که اختصاصاً متکفل این امر است. البته این گونه مسائل تاحدی قرار دادی و تابع مواضعه است. در اینجا هم مانند هر علم دیگری وقتی یک بخش توسعه چشمگیری پیدا کند، رفتهرفته به یک رشتۀ مستقل تبدیل میشود.
آیا فلسفۀ دین به مناسک و آیینهای دینی هم میپردازد یا این وظیفه مردمشناس و دینپژوه است؟
جنبۀ کلی و عقلی این گونه مباحث به فلسفۀ دین مربوط است؛ مثلا اینکه آیا اساساً مناسک جزء دین است یا نیست و نقشی که در دین دارند، از بحثهای فلسفی هستند؛ اما بحث از جزئیات و مصادیق مناسک و آیینها خارج از مباحث فلسفی هستند.
بپردازیم به یکی از چالشهای بسیار مهم دین. اکنون علم به جای دین وظیفه توضیح رویدادها و ارائه راه حلهای کاربردی انواع مشکلات را به عهده گرفته است؛ دینپژوهان و متفکران دینی نسبت به این امر چه واکنشی نشان میدهند؟
مناسبات علم و دین یکی از رایجترین مباحث فلسفۀ دین است. یکی از کارهای فیلسوف دین در این بحث این است که مرز و قلمرو علم و دین را شناسایی کند. آنچه در این مختصر میتوان گفت، این است که علم (به معنای علوم بشری) و دین ضد یا رقیب یا جایگزین یکدیگر نیستند. نه دین ما را از علم بینیاز میکند و نه برعکس. منبع معرفت دینی، وحی است؛ البته عقل نیز هم به عنوان منبع و هم به عنوان ابزار در فهم دین مطرح است؛ اما منبع علم امروزی تجربه و تعقل بشر است. رسالت ذاتی دین نجات و رستگاری نهایی بشر است و این کاری است که از هیچ علم بشری برنمیآید و هیچ علمی هم مدعی تأمین رستگاری نهایی بشر نیست.
دین در بخش نظری و اعتقادی در صدد ارائه جهانبینی است، نه تبیین رویدادهای جزئی طبیعی. تبیین رویدادهای طبیعت بر عهدۀ علوم طبیعی است. در بخش عملی، دین از ارزشها و باید و نبایدها و جواز و عدم جواز و به عبارت دیگر از احکام وضعی و تکلیفی سخن میگوید؛ اما نحوه و مکانیسم تأمین نیازهای مادی انسان بر عهدۀ علم است. در حوزۀ علوم انسانی چون هم علم و هم دین نظر دارند و در هردو حوزۀ توصیفی و هنجاری مدعی هستند، بحث مناسبات علم و دین پیچیدهتر است. موضوع علم دینی به عنوان کوششی برای تبیین و تدبیر مناسبات علم و دین در این حوزه به ویژه اهیمت دارد.
وقتی فیلسوفان دین از «تجربۀ دینی» سخن میگویند، تجربه در نظر آنها چه تفاوتهای بنیادینی با تجربه نزد دانشمندان دارد؟
تجربۀ دینی (religious experience) از این جهت که درگیر شدن آگاهانه با یک حقیقت است، مانند تجربۀ حسی است و به همین جهت به هر دو تجربه گفته میشود. گرچه کسانی مثل آلستون تجربۀ دینی را شبه تجربه حسی (perception-like) میدانند که در هر دو با مثلث مدرِک، مدرَک و ادراک روبروییم؛ اما تفاوت بین آنها بسیار است. تجربۀ حسی عمومی، تکرارپذیر و اختیاری است، و وابسته به اندامهای حسی است؛ برخلاف تجربۀ دینی که عمومیت تجربۀ حسی را ندارد؛ تکرار پذیر و معمولا اختیاری نیست. به تعبیر ویلیام جیمز ما در تجربۀ دینی و عرفانی، معمولا منفعل (passive) هستیم. وقوع تجربۀ دینی به اختیار ما نیست و برای ما قابل پیشبینی نیست و معمولا شخص در این گونه تجربهها غافلگیر میشود. تجربۀ دینی لزوماً وابسته به اندامهای حسی نیست.
قلمرو این دو گونه تجربه نیز متفاوت است. تجربۀ حسی محدود به پدیدار مادی است؛ اما متعلق تجربۀ دینی حقایق قدسی و باطنی عالم یا وجه باطنی امور است. در اینکه تجربۀ حسی یک تجربۀ اصیل معرفتی است، توافق هست؛ اما در تجربۀ دینی چنین توافقی نیست. برخی تجربۀ دینی را از سنخ توّهم و هذیان میدانند؛ گروهی آن را صرفاً امری تفسیری (interpretive) میدانند. از نظر اینان تجربۀ دینی از سنخ همین تجربههای عادی روزمره است که در ظرف و ذهنیت خاص تفسیر دینی میشود. ارتباط تجربۀ دینی با کثرتگرایی دینی از این جهت است که معمولا در نظریۀ تجربۀ دینی، دین را به تجربه یا احساس دینی فرو میکاهند.
در این نگاه، چنان که شلایر ماخر میگوید، دین نه الهیات (theology) است، نه اخلاق است و نه نهادهای دینی. گوهر دین احساس دینی است، احساس وابستگی به یک حقیقت مطلق؛ این احساس مشترک بین همه متدینان است. پس میتوان گفت همه دینداران متدین به دین واحدند، چرا که اصل این احساس همه جا یکسان است. آنچه مایه تمایز بین ادیان است نظامهای الهیاتی و نهادهای دینی و وقایع تاریخی است و اینها نیز خارج از گوهر دین هستند. نتیجه قهری چنین رویکردی کثرتگرایی دینی است. افرادی مثل جان هیک نیز از چنین منظری به پلورالیسم میرسند.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید