1393/5/6 ۰۷:۴۹
این داد و دهش،دو کارکرد مهم دولت هستند که از طرفی ناظر بر شناسایی بیطرفی و عدالت شکلی و آیینی است و از طرفی با کاربست عدالت توزیعی، رفاه عمومی را هدف می رود. او دردهای عمومی را شناسایی میكند و در قالب اندرز به حکمران بازگوی میكند که:
در جای دیگر انگاه که خوبیهای مرداس را برمیشمرد، می گوید :
که مرداس نام گرانمایه بود
به داد و دهش برترین پایه بود
ببخشای بر مـردم مستـمند
ز بد دور باش و بترس از گزند
اگر پیشه دارد دلت راستی
چنان دان که گیتی بیاراستی
میاسای ز آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
ز چیز کسان دور دارید دست
بی آزار باشید و یزدانپرست
هر آن کس که تخم جفا را بکشت
نه خوش روز بیند نه خرم بهشت
7. اكسیر آگاهی و دانایی
وقتی فردوسی چهره منفی ضحاک را توصیف میكند، او را هنرخوار مینامد؛ كسی كه هنر را بیارزش میشمارد:
هنرخوار شد، جادویی ارجمند
نهان راستـی، آشکارا گزنـد
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
خطر اول این نیست که ضحاک با فرهنگ و فرزانگی بیگانه است. به قول افلاطون حکیمان باید حاکم و حاکمان باید حکیم باشند؛ اما ضحاک از قدرت فقط قلدری و اقتدارش را دارد. آنچه در این اوضاع عیان است، تعدی و دروغ و ناراستی است و آنچه موجه و رایج است، کژی و نادرستی. تعبیر مشابهی در نهج البلاغه هست که امام علی(ع) توصیف میكند کار به جایی رسید که: «عالمها ملجم و جاهلها مکرم»! در این موقعیت دست دیوان و دیوانسالاران و کارگزاران حکومتی بر بدی با مردم باز است و بدتر از همه سخن نیک و حق فقط در خفا مصرف دارد و کسی برای امان ماندن از شر موجود، نقد و نصیحت هم نمیکند. ماجرای ماران ضحاک كه مغز جوانان را می خوردند، دقیقا همان شستشوی مغزی رایج است. استعاره از اینکه او روی فکر و مغز نسل نو کار میکرد تا زشتیها را نبینند یا توجیه کنند. ظلم عیان او را کسی نمیتوانست تاب آورد، مگر اینکه مسخ و بیهویت شود و اکسیر آگاهی از او دریغ گردد. اعتراض مردانه و جسورانه کاوه آنگاه که دانایی را در آغوش کشیده خواندنی است. او فریاد اعتراض خود را بلند کرد و خطاب به ضحاک بیدادگر چنین گفت:
خروشید و زد دست بر سر، زشاه
که: شاها، منم کاوة دادخـواه
ز تو بر من آید ستم بیشتر
زند هر زمان بر دلم نیشتر
شها، من چه کردم یکی بازگوی
و گر بیگناهم، بهانه مجوی
مرا بوده هجده پسر در جهان
از ایشان یکی مانده است این زمان
جوانی نمانده است و فرزند نیست
به گیتی چو فرزند، پیوند نیست
بهانه چه داری تو بر من؟ بیار
که بر من سگالی بـد روزگار
یکی بی زیـان مـرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بـر سرم
ضحاک ستمگر که از عاقبت کار خویش نگران بود، بر آن شد که سندی حاکی از عدالتخواهی به دست اعوان ظالم خویش تنظیم کند؛ ولی فریاد و دادخواهی کاوه امان نداد. او با حالت اعتراض همراه فرزند خود بارگاه ضحاک را ترک کرد و چرم پارة خود را بر سر چوبی نصب کرد و مردم ناراضی را به قیام علیه ضحاک بیدادگر فراخواند. آن چرم پاره که پیشبند کاوه بود، بعدها به صورت درفش کاویانی درآمد و در مردم شور و هیجانی ایجاد کرد و عاقبت کاوه به کمک و همراهی فریدون به دوران ستم ضحاک پایان داد.
تو شاهی وگر، اژدهاپیکـری
ببایـد بر این داستان داوری
بفرمود پس کاوه را پادشـاه
که باشد بدان محضر اندر گواه
خروشید: کای پایمردان دیو
بریده دل از مهر كیوان خدیو
خروشید برجست لرزان زجای
نه هرگز بر اندیشم از پادشای
از آن چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخـم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه به دست
که: ای نامداران یزدانپرست
بپویید کاین مهتر اهریمن است
جهان آفرین را به دل دشمن است
حالا توصیف فردوسی از حرکتهای معترضانه مردم را بشنویم:
همه در هوای فریدون بدند
که از جور ضحاک پر خون بدند
ز دیوارها خشت، از بام سنگ
به کوی اندرون تیغ و تیر خدنگ
بیارید چون ژاله ز ابر سیاه
کسی را نبد بر زمین جایگاه
به شهر اندرون هر که برنا بدند
چو پیران که در جنگ دانا بدند
سوی لشکر آفریدون شدند
ز نیرنگ ضحاک بیرون شدند
همه پیر و برناش فرمانبریم
یکایک ز گفتار او نگذریم
نخواهیم درگاه ضحاک را
مر آن اژدهادوش ناپاک را
در داستان رستم نیز این آگاهی سد راه خودکامگی است. هنگامی که کاووس با رستم به درشتی سخن می گوید، رستم که مظهر مردم است سر تسلیم فرود نمیآورد و کاری میكند که کاووس از در پوزش و معذرت خواهی درآید:
تهمتن برآشفت با شهـریار
که چندین مدار آتش اندر کنار
همه کارت از یکدگر بدترست
تو را شهریاری نهاندر خورست
مـن آن رستـم زال نامآورم
که از چون تو شه خم نگیرد سرم
8. اهلیت و مشروعیت زمامدار،خرسندی عمومی
فردوسی در حکایتی نقل میکند که وقتی گیو به توران مىرود و كیخسرو را به ایران مىآورد و كیكاووس تخت و تاج را به او مىسپارد، دوران زرینی محقق می شود؛ چه، در شاهنامه كیخسرو نمودار خوبى و دادگرى ایزدى است كه به ظهور پیوسته است. وى از فره ایزدى برخورداراست و مهربانترین كس با مردم است و این موهبت، سبب ناپاسخگویی و خدمت به مردم نیست. حق گزارى وى در برابر رستم و گیو و پیران درست نقطه مقابل ناسپاسى كاووس است. سفر در سراسر كشور و آباد كردن ایران از نخستین كارهاى اوست.
بگسترد گـرد جهـان داد را
بكند از زمین بیـخ و بیـداد را
هر آنجا كه ویران بُد، آباد كرد
دل غمگنان از غم آزاد كـرد
از ابـر بهـارى ببـاریـد نـم
ز روى زمین زنگ بزدود و غم
زمین چون بهشتى شد آراسته
ز داد و ز بخشش پر از خواسته
جهان شد پر از خوبى و ایمنى
ز بد بسته شد دست اهریمنى
همه بوم ایران سراسر بگشت
به آباد و ویرانى اندر گذشت
هر آن بوم و بر كان نه آباد بود
تبه بود و ویران ز بیداد بود،
درم داد و آباد كردش ز گنج
ز داد و ز بخشش نیامد به رنج
هنگامى كه كیخسرو طوس یا گودرز را براى كین خواهى سیاوش همراه سپاه به توران مىفرستد، از جمله سفارشهاى او این است:
نیازرد باید كسى را به راه
چنین است آیین تخت و كلاه
كشـاورز یا مـردم پیـشهور
كسى كو به رزمت نبندد كمر،
نباید كه بر وى وزد باد سرد
مكوشید جز با كسى همنبرد
نباید نمودن به بىرنج، رنج
كه بر كس نماند سراى سپنج
به هر كار با هر كسى داد كن
ز یزدان نیكىدهش یاد كن
نه مردى بـود خیره آشوفتن
به زیر اندرآورده را كوفتن
ز پوشیدهرویان بپیچد روى
هرآن كس كه پوشیده دارد به كوى
ز چیز كسان سر بپیچید نیز
كه دشمن شود دوست از بهر چیز
نیایـد جهانآفرین را پسـند
كه جویند بر بى گناهان گزند
در سراسر عمر كیخسرو خشونتى از او به ظهورنمىرسد، جز در مقام سرزنش طوس كه بر خلاف فرمان وى برادرش فرود را از پا درآورده بود، و نیز در توجیه انتقام خون سیاوش كه در حقیقت كوشش در اجراى عدالت است و كیفردادن گناهكار؛ زیرا اگر كسانى چون افراسیاب و گرسیوز از پادافراه آسوده مانند، اثرى از حق و داد به جا نخواهد ماند و عالم انسانیت زیان خواهد دید. ببینید كیخسرو درنیایش خود در این باب چگونه مىاندیشد و چرا به این كار دست مى یازد:
همى گفت كاى دادگر یك خداى
جهاندار و روزىده و رهنماى
تو دانى كه سالار تورانسپاه
نه پرهیز دارد، نه ترس از گناه
به ویران و آباد نفرین اوست
دل بىگناهان پر از كین اوست
براین مرز با ارز آتش بریخت
همه خاك غم بر دلیران ببیخت
به بیداد خون سیاوش به خاك
همى ریخت تا جان ماكرد چاك
بپیمودم این بوم ایران بر اسپ
ازاین مرز تا خان آذر گشسپ
همه خستگانند ز افراسیاب
همه دلپرازخون و دیده پر آب
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید