رؤیای روزهای آرزو / فرهاد طاهری

1397/6/10 ۱۳:۲۸

رؤیای روزهای آرزو / فرهاد طاهری

درروزی آرام و در تهران خالیِ از فریاد وشور[1] ، صادق صندوقی در خلوتِ شهر دیده برهم گذاشت . جوانان ونوجوانان تلگرام بازو واتس اپی واینستگرامی این روزگاران بعید می دانم نام صادق صندوقی راشنیده باشند اما کودکی های من وهم نسلانم، وچه بسا کودکی های سایه روشن و رنگ پریدۀ بسیاری در گوشه گوشۀ روستاها وشهرهای دور، به رنگ ونقش پردازی های آثار صادق صندوقی است .

 

 

 در سوگ صادق صندوقی

درروزی آرام و در تهران خالیِ از فریاد وشور[1] ، صادق صندوقی در خلوتِ شهر دیده برهم گذاشت .

جوانان ونوجوانان تلگرام بازو واتس اپی واینستگرامی این روزگاران بعید می دانم نام صادق صندوقی راشنیده باشند اما کودکی های من وهم نسلانم،  وچه بسا کودکی های سایه روشن و رنگ پریدۀ بسیاری در گوشه گوشۀ روستاها وشهرهای دور، به رنگ ونقش پردازی های آثار صادق  صندوقی است . او تصویرگرکتاب های کودک بود . کودکی های ما سرخوش ازنقاشی های ومیناتورهای او بود . رؤیای روزهای آرزوی کودکی ها  ، به رنگ هاو نقوش آثار صندوقی گره می خورد . تخیلِ صندوقی در آثارش ، تجلی «حقیقت وواقعیت وعینیت » در حافظه ها و ذهن های کودکان می شد . هرکس ، ازبزرگ وخرد ، نقاشی ها وتصویرگری های صندوقی را با نقش مایه های تاریخ ایران واسلام وصحابۀ پیامبر و مشاهیرادبیات  فارسی و...  در کودکی دیده باشد ، تطبیق  تخیل با حقایق تاریخ  تا پایانِ زندگانی  بیندۀ آن تصاویر ، بدون تردید همان نقش های صادق صندوقی است . صندوقی باهنرمندی وچیردستی بی نظیر خود در نقش ونگارها و رنگ پردازی ها ، می توانست  نادیده ها وگمان ها را به «دیده ها » آورد و نخستینِ تصویرها وتصورها را ازگذشته های ناپیداکران برصفحات نقش زند و درذهن ها حک کند . او این هنر را داشت که تاریخ وافسانه و حکایات وقصص مبهم و رمزآلود را عینیت وتجسم روشن بخشد.

 

هنر صندوقی البته به التذاذِ سرخوشانه وبی نتیجه هم ، محدود و منجر نمی شد . نقش زنی های او اسباب ِتفرج روح  و موضعِ تمرکز ذهن و خیره شدن ِچشم نبود .  سحاری انگشتانِ او همواره گره گشای دست وزبان و چشمِ معلمان در تدریس وآسان گر بارگران انتقالِ معناهای دیریاب ودشوارفهم در  عبارات و جملات کتاب ها بود . صندوقی به یک معنی  یاریگر معلمان و مربیان بود و مؤلفان و نویسندگان.  هردودسته بخشی از  پیشترفت های خود را درامر آموزش ، مدیون صندوقی بودند . آنجا که عبارات و کلمات و جملات  ومعلمان و مربیان درمی ماندند نقش های صندوقی به پیش می تازاندند و دست معلم و شاگرد را می گرفتند .  ازاین جنبه ها باید گفت ، در واقع،  بخش بیشترِگرانباری های آموزش بردوش صندوقی  و زمینه ساز جلب توجه کودکان وفراگیران  به مطالب ونوشته های کتاب ها به عهدۀ او بود . او معلم واقعی همۀ ما بود . معلم کودکی های مابود . معلم ناپیدایی بود  که خود درکلاس ها حضور نداشت اما بی حضور او هم ، پای آموزش و برانگیختنِ انگیزه ها و به وجد آوردن ها  در محافل کودکی و کلاس  لنگ می زد . در یک کلام ، به هنرِصندوقی ساعت ها کتاب ها را ورق  زدیم  ، به تصاویرخیره ماندیم   ، پابه پای او تا روزگار سعدی و خیام و حافظ و ژول ورن و... رفتیم و به دیدار چهره وشمایل بزرگان و مردم وقهرمانان  آن روزگاران  مفتخر شدیم ، در جنگ ها و وقایع زبانزد و سرنوشت ساز تاریخ ایران واسلام  حضور یافتیم و بازگشتیم . او براستی معجزه می کرد .

 

صادق صندوقی و زنده یاد پرویز کلانتری[2] ، نخستین معلمانِ نقاشی من بودند . معلمانی که هیچ گاه ندیدمشان اما حضور آنان دردوران کودکی ودبستانم چنان گرم و پررنگ بوده  ،  که اکنون هم  از پسِ سالیان  ، هرگز ذره ای از ارادتم به آن معلمان کاسته نشده است .  از کودکی تا به امروز ، نوشتن ، نقاشی ونجاری ، سه دلدادۀ سه «نون» من بوده اند ( هرسه این دلبستگی ها با حرف «ن» آغاز می شود) . نقش های صادق صندوقی ، همیشه سرمشقِ نقاشی های  ناشیانۀمن بود .  هرگز هم نتوانستم به ترکیبِ رنگ ها  و مهارت  وظرافتِ قلم زنی ها و شگردهای نقش پردازی های او ذره ای نزدیک شوم . رنگ و قلم در دستِ او گویی غیرزمینی بود . حتی امضای او در پای نقاشی هایش به من حضور غیرواقعی ومعمایی  «نقاش» را القا می کرد .  احساس من این بود  بخشی از هنر صندوقی  از آسمان به زمین آمده است .  او همیشه برایم دست نیافتنی و در رؤیاها بود . صندوقی ،  جلوۀ ملموس و« ملبس و تن شدۀ» آرزوهای دست نیافتنی من بود .  آنچه را آرزوداشتم بشوم صندوقی شده بود . به همین سبب هم او را خیلی دور از خود می دیدم .آن چنان دورِ دور  که وقتی دانشجوی دانشگاه تهران شدم و به این شهر آمدم ،   بارها به دانشکده هنرهای زیبا سرک کشیدم اما هیچ وقت جرئت نکردم سراغ ِصندوقی بروم . هیچ وقت هم نرفتم . ...

 

بامرگ او گویی خیال انگیزترین  حالات کودکی  وآرزوهایی که هرگز بدان نرسیدم از صفحۀ ذهنم دور شد . برای آن روزها ،آن ساعات خوش ِلمیده در ایوانِ خانۀ قدیمی که با تماشای نقاشی های صندوقی می گذشت ، آن کوچه و آن خانه ای که دیگر نشانی از آن ، جز درخاطره ها نیست ،  دلم چقدر تنگ شده است . صندوقی باخود گذشته های مرا برد .

شهریور 1397

 

1- تعبیری است از فروغ فرخزاد ..در خزانی خالی از فریاد وشور ......

2- دربارۀ ارادتم به زنده یاد پرویزکلانتری در کتاب دریادماندگان ( اثری که امیدوارم بزودی منتشرشود) ودرفصل «نقش زنِ تصاویرماندگارعمر» مفصل نوشته ام .

منبع: میراث مکتوب

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: