فلسفه نظری تاریخ / مایکل لمون - ترجمه سیدمحمدحسین وقار - بخش چهارم

1397/3/28 ۰۹:۰۵

فلسفه نظری تاریخ / مایکل لمون - ترجمه سیدمحمدحسین وقار - بخش چهارم

از نظر جیمسون تصاویر، تبلیغات و متنهایی که به شیوه الکترونیک تولید می‌شوند و عوام را مورد بمباران بی‌وقفه قرار می‌دهند، از محتوای عمیق خالی‌اند. در عوض، تحت فشار بی‌وقفه سرمایه‌داری مصرف‌گرا، برنامه‌های تلویزیون باید ۲۴ساعته تولید شود، مطبوعات (هم عوام‌پسند و هم نخبه‌پسند) باید همه‌روزه چیزی بیرون بدهند و لازم است تبلیغاتْ تصاویر نو، جذاب و شعارهایی بیابند تا با انقضای عمر مفید‌شان جایگزینی داشته باشند.

 

از نظر جیمسون تصاویر، تبلیغات و متنهایی که به شیوه الکترونیک تولید می‌شوند و عوام را مورد بمباران بی‌وقفه قرار می‌دهند، از محتوای عمیق خالی‌اند. در عوض، تحت فشار بی‌وقفه سرمایه‌داری مصرف‌گرا، برنامه‌های تلویزیون باید ۲۴ساعته تولید شود، مطبوعات (هم عوام‌پسند و هم نخبه‌پسند) باید همه‌روزه چیزی بیرون بدهند و لازم است تبلیغاتْ تصاویر نو، جذاب و شعارهایی بیابند تا با انقضای عمر مفید‌شان جایگزینی داشته باشند.

به نظر جیمسون، تأثیر آن بر آگاهی مردم این است که در میانة این آمیزه «بازنمایی‌ها» که در حقیقت هیچ چیز جز خود (یعنی فناوری بازتولید الکترونیک) را «بازنمایی نمی‌کند»، تحمل‌مان را از دست می‌دهیم. فرهنگی که تولید می‌کند، بر بازنمایی واقعیت متمرکز نیست، بلکه بر جریان بی‌وقفه تصاویر شبیه‌سازی‌شده تمرکز دارد که بر اثر آن حتی احساس ما از زمان و مکان نیز تحریف می‌گردد؛ زیرا این هر دو پایه در غیر این صورت اساسی زندگی‌مان، توسط رسانه‌هایی شبیه‌سازی می‌شوند که ما را با اشارات «نیم‌تاریخی» التقاطی، سبک زندگی، معماری و محصولاتی بمباران می‌کنند که با مکانی که از قضا در آن ظهور می‌یابند، هیچ رابطه‌‌ای ذاتی ندارند.

از دید جیمسون، خطر این است که در دنیای پساصنعتی سرمایه‌داری جهانی که به یک معنی همان‌قدر «ناواقعی» است که از نظر بودریار «فراواقعی» است، نمی‌توانیم از واقعیت بی‌پایه‌ای فاصله بگیریم که بر اثر فرهنگ آن گسترده شده است و احساس هویت ما به طوری بلعیده می‌شود که ظرفیت بازنمایی دنیا به خودمان را به عنوان ذهنهای مستقل پاسخگو و چالشگر از دست می‌دهیم.

پس اینجا بار دیگر با این مفهوم برمی‌خوریم که «ذهن» و درنتیجه همراه با آن، امکان «دریافت» دنیای اطراف سریعاً محو می‌شود؛ زیرا آن دنیا به ما هیچ عمقی از شالودة واقعیت را ارائه نمی‌کند که آن را دریافته و به نقد بکشیم. از دید جیمسون به نظر می‌رسد که در بنیان‌های کلی‌اش مورد چالش قرار نمی‌گیرد تا (یا مگر) آنکه طبقه‌ای قریب به طبقه کارگر توهم‌زدوده سرمایه‌داری صنعتی کلاسیک ایجاد کند که موضع و آگاهی‌اش در تقابل با کلیت نظام از دیدگاه بیگانگی اصیل قرار گیرد. در ضمن تنها مبارزات اجتماعی موقت و محلی در حوزه سیاست خُرد انجام می‌گیرد (مانند فمینیسم، جهت‌گیری جنسی، موضوعات سبز) که در اقتصاد و فرهنگ امروز نسبتاً به‌سادگی جذب می‌شود.

 

پساامروزین‌گرایی و رشته تاریخ

امیدوارم گزیدة بالا در نقد پساامروزین‌، در حد کفایت، مطالبی را درباره نیرو و دامنه آنها منتقل کرده باشد. اگرچه ممکن است به نظر برخی خوانندگان، بیشتر این مطالب عجیب باشد؛ اما چیزی که اکنون برایمان مهم است، استخراج آن نکته اصلی است که بر فلسفه تحلیلی تاریخ تأثیر دارد و پس از آن، دو مثال از این‌گونه تفکر پساامروزین را درباره رشته تاریخ مورد بررسی قرار خواهیم داد.

نکات کلی اصلی مرتبط با رشته تاریخ به قدر کافی روشن است. این نکات از مفهوم اصلی پساامروزین درباره چیزی نشأت می‌گیرند که برتنز آن را «پایان» یا حداقل «بحران» بازنمایی به‌خصوص در علوم انسانی خوانده است. و اگر در قبال تاریخ باریک شویم، همین اصل مصداق دارد. همان‌طور که مانسلو می‌گوید: پس از حذف مسائل روش‌شناختی مختلف دخیل در کشف و تفسیر شواهد، «موضوعْ ماهیت بازنمایی است و نه نفس فرایند تحقیق تجربی». این بدان روست که «گذشته کشف یا یافت نمی‌شود، بلکه توسط تاریخ‌نویس، به مثابه یک متن، ایجاد و بازنمایی می‌شود»، و از نظر مانسلو و دیگران، این بدان معناست که تمام نیروی پیش‌ران نابازنمایی نظریه پساامروزین قطعاً به زمین تاریخ‌نویس بازمی‌گردد تا در آن استقرار یابد. اگر توانایی خود را برای «بازنمایی» واقعیت از دست داده‌ایم یا باز هم در همین خصوص، اگر چنین توانی هرگز وجود نداشته است، تازه حالا کاملاً معلوم شده که توهم بوده است؛ و دوران برداشت سنتی از رشته تاریخ به مثابه تلاشی برای بازنمایی واقعیت (چیزی که عملاً بود و چیزی که عملاً اتفاق افتاد) به پایان رسیده است. پس برای آنان که این دیدگاه سنتی را می‌پذیرند، این پایان تاریخ یا حداقل تاریخشان است؛ زیرا اگر دورنمای پساامروزین‌گرایی را بپذیریم، موضوعات چندی دست به دست

 

هم می‌دهند تا آن را به زباله‌دان تاریخ بفرستند:

اول) اگر نتوانیم واقعیت را که حی و حاضر در برابر ما قرار دارد، با عینیت بازنمایی کنیم (بشناسیم، درک کنیم)، احتمالاً همان موانع معرفت‌شناختی در مورد واقعیت مصداق می‌یابد که گذشته است (و حتی ممکن است با گذشتگی آن تلفیق شود). خلاصه چگونه می‌توانیم عیناً (صادقانه و امانت‌دارانه) گذشته را بازنماییم؟ بار دیگر، اگر دوشاخگی سنتی میان ذهن و عین قابل دوام نیست (در نتیجه ذهن، همچون نوعی عقل فراباشنده از عین فاصله می‌گیرد که بدین ترتیب شناخت‌پذیر است)، پس چگونه تاریخ‌نویس می‌تواند نقش ذهن غیروابسته را بر عهده گیرد که با گذشته به مثابه عین برخورد می‌کند؟

در عوض، این موضوع که چه نوع ‌بازی زبانی یا گونه گفتمان تاریخ را توصیف می‌کند (که به طرز تغییرناپذیری ذهنی یا نسبیت‌گراست)، به‌خصوص در حدی که روایت نقشی محوری برای تاریخ داراست. آیا شکل روایت چیزی بیش از تحمیلی بر گذشته‌ای اساساً ساخت‌ناپذیر نیست که فهم‌پذیری را در جایی می‌سازد یا ابداع می‌کند که در حقیقت وجود نداشته است؟ اما در همین جهت، آیا رشته تاریخ، اگرچه در زمان‌های مختلف مورد عمل بوده، همیشه فقط نوعی شبیه‌سازی است که از حال جدا نیست و به ناچار بخشی از بافتار متنوع معانیی است که واقعیت حال را تشکیل می‌دهد که هیچ‌کدام نمی‌تواند مدعی امتیازی بر دیگران گردد؟

به عبارت دیگر، آیا شناخت تاریخی گذشته شناختی واقعی نیست و تنها یکی از تجربه‌های (لزوماً بی‌پایه) در فراواقعیت حال است؟ اگر این‌چنین است (آن‌طور که پساامروزین‌گرایان تأیید می‌کنند)، پس نه تنها تاریخ احترام و اقتداری سابق خود، که نقش اجتماعی ـ سیاسی مرتبط خود را در حفظ احساس هویت مردم نیز از دست می‌دهد: از این منظر که از کجا آمده‌، دستاوردهایش چه بوده و چه معیارهایی ارزش آن را دارد که بر آنها پای فشارد؟ چه این چیزی باشد که تاریخ برای آن هست و چه آن چیزی که باید باشد، در حدی که این نقش تحت تهاجم پساامروزین کاملاً زایل می‌شود، این سؤال را پیش می‌‌آورد که: کارکرد اجتماعی‌ ـ سیاسی تاریخ چه می‌تواند باشد؟ اما پاسخ به این سؤال، نه تنها به چیزی بستگی دارد که پنداشت پساامروزین‌گرایان تاریخ است، که این سؤال را مطرح می‌سازد که: آیا به گمان آنها چیزی حداقل شبیه آن است که ارزش پیگیری داشته باشد، و آن چه می‌تواند باشد؟ خلاصه (و در دایره کامل آورده شده است) آیا پساامروزین‌گرایی نه تنها پایان تاریخ را مطابق برداشت سنتی از آن، که پایان تاریخ را به هر معنای قابل فهمی تلویح می‌کند؟ یا آیا هر دو منتهی به یک چیز می‌شوند؟

 

تاریخ پساامروزین: دو نمونه معاصر

هم‌اینک پرسیدیم: آیا دورنمای پساامروزین‌گرایی فی‌حده به معنی پایان تاریخ است؟ نظرها مختلف است. برخی تاریخ‌نویسان سنتی می‌گویند درحقیقت چنین چیزی را تلویح می‌کند که عمیقا و متأسفانه خطاست. دیگر سنت‌گرایان این نظر را دارند که رشته تاریخ همواره در طول زمان تغییر یافته است و اذعان دارند که برداشت فعلی‌شان از تاریخ نیز به احتمال زیاد در آینده تغییر خواهد کرد. به عبارت دیگر جایی را برای پیدایش نوع دیگری از تاریخ قابل دفاع خالی می‌گذارند، به طوری که مرگ آن تاریخ که امروزه موجود است، به معنی پایان تاریخ فی‌حده نیست؛ اما ممکن است این نظر را اتخاذ نمایند که فرضیات پساامروزین (که حول «نابازنمایی‌گرایی» می‌گردد)، ماهیتی آن‌چنان افراطی دارند که نمی‌توانند نوعی از تاریخ را تصور کنند که با آن دورنما شکل گرفته باشد. در مورد خود پساامروزین‌گرایان، بدون تردید برخی تاریخ را مرده می‌پندارند؛ اما به هیچ‌وجه چنین نیست. درست همان‌طور که مثلا ادبیات و معماری به خاطر نقد پساامروزین‌گرایانه متوقف نشد، بلکه در عوض (بخشی از آن) پساامروزین گشت، به نظر برخی، همین امکان برای تاریخ هم وجود دارد. برای درک چیزی که می‌گویند، طرح دو مثال آموزنده است که مثال اول، نسبت به مثال دوم، لحنی سنجیده‌تر دارد.

 

مانسلو: مسأله تاریخ «متعارف»

یکی از فعالترین و داناترین مدافعان دورنمای پساامروزین‌گرایی در رشته تاریخ، الن مانسلو ـ نظریه‌پرداز تاریخ بریتانیایی معاصر است ـ مانسلو در کتاب «ساخت‌شکنی تاریخ» بررسی جامعی پیرامون چیزی انجام می‌دهد که «ساخت‌شکنی‌گرایی» در تاریخ معاصر می‌خواند (که آن را با «پساامروزین‌گرایی» برابر می‌داند که در تاریخ به کار می‌رود) و تنوع گسترده اشارات او به نویسندگان متأخر و معاصر ـ که روشن است خود را از زمره آنها می‌شمارد ـ باید برای اقناع خوانندگان از نشاط و پویایی این پدیده کافی باشد.

یکی از فعال‌ترین و داناترین مدافعان دورنمای پساامروزین‌گرایی در رشته تاریخ، الن مانسلوـ‌ نظریه‌پرداز تاریخ بریتانیایی معاصرـ در کتاب «ساخت‌شکنی تاریخ» بررسی جامعی پیرامون چیزی انجام می‌دهد که «ساخت‌شکنی‌گرایی» در تاریخ معاصر می‌خواند (که آن را با «پساامروزین‌گرایی» برابر می‌داند که در تاریخ به کار می‌رود) و تنوع گسترده اشارات او به نویسندگان متأخر و معاصر که روشن است خود را از زمره آنها می‌شمارد، باید برای اقناع خوانندگان از نشاط و پویایی این پدیده کافی باشد.

وی در آغاز بر این امر اصرار دارد که: در دنیای معاصر یا دنیای پساامروزین ما، تاریخ که یک روش پژوهشی تجربی مبتنی بر اعتقاد به وجود ارتباطی عقلاً صحیح میان گذشته، تفسیر و بازنمایی روایی آن تلقی می‌شود، دیگر مفهومی معقول درباره وظیفه تاریخ‌نویس موجود نیست. به جای آغاز از گذشته، باید از بازنمایی آن آغاز کنیم؛ زیرا تنها با انجام این کار است که می‌توانیم اعتقاد به وجود حقیقتی قابل کشف و قابل‌بازنمایی صحیح در واقعیت گذشته را به چالش بکشیم.

مانسلو بدین منظور، دلایل خود را ذیل چهار استدلال کلی سامان‌دهی می‌کند که مهمترین آنها شیوه آشنای طرد «تجربه‌گرایی» پساامروزین‌گرایان به مثابه طریقی از کسب حقیقت و یا شناخت عینی دنیا (گذشته یا حال) است. از نظر او تاریخ‌نویس سنتی یا متعارف (یعنی ناپساامروزین)، «تجربه‌گرایی است که به واقعیت تاریخی شناخت‌پذیر مستقل از ذهن تاریخ‌نویس اعتقاد دارد: ذهن و عین منفک‌اند، درست همان‌طور که تصور می‌شود ذهن و شناخت چنین باشند»؛ اما این اعتقاد اشتباه است؛ زیرا این حقیقت را نادیده می‌گیرد که همه شناخت از طریق واسطه تحقق می‌یابد: نه تنها از طریق فرضیات باورشناختی داننده‌ای که افکارش نمی‌تواند ناشی از فرهنگ فعلی‌اش باشد، بلکه از همان اصطلاح‌شناسی و اَشکال زبان‌شناختی که با استفاده از آنها بیان می‌‌شود.

به‌خصوص در مورد تاریخ، هرگاه تاریخ‌نویس از نمونه‌های (مختلف) یا چارچوب‌های توصیفی برای سامان‌دهی حقایق خود در گزارش‌های تاریخی استفاده می‌کند (مانند رهیافت مارکسیستی یا استفاده از برخی قوانین پوشا)، نوع سابق وساطت پیش می‌آید. چه بدانند و چه ندانند، بدان ترتیب «نظریه» تاریخ را بر حقایق تحمیل می‌کنند و اگرچه ممکن است برخی نظریه‌ها از نظریه‌های دیگر بهتر باشد، اما همه در نهایت بی‌پایه‌اند؛ اما این تحمیل‌گرایی عمق بیشتری می‌یابد، ولی احراز حقایق، خود در همین حد با واسطه فرایند انتخاب و تفسیر منابع به عنوان مدرک انجام می‌گیرد که فرایند استنتاج معنایی که (آن‌مدرک) دارد، چیزی که به ما می‌گوید و اهمیتی که دارد، به دنبال آن می‌آید. خلاصه حقایق هرگز بی‌غرض نیست؛ زیرا تنها وقتی توسط تاریخ‌نویس استفاده می‌شود، مدرکی حقیقی است و «آن‌طور که… در درون بافتار قرار دارد، دارای معنی است»، و درست همین فرایند بافتارمندسازی است که در آن «معمولا دیدگاه‌های خود تاریخ‌نویس و وضعیت فرهنگی پدیدار می‌گردد» که «جدایی تاریخ‌نویس از شکل‌دهی معنی از طریق ایجاد بافتار را غیرممکن می‌سازد، حتی اگر به ظاهر و معصومانه از حقایق نشأت گرفته باشد.» در حقیقت، این مطلب تا آنجا برای مانسلو صادق است که نظر فوکو را تأیید می‌کند که: «مدرک، به جای آنکه نقطه آغاز باشد، نقطه ورود تاریخ است. استعاره نقطه حرکت است».

این اشاره به استعاره، ما را به آن شکل عمیق‌تری می‌برد که از آن، همه شناخت تاریخی وساطت می‌شود، یعنی همان اصطلاح‌شناسی و اَشکال زبان‌شناختی که بدانها بیان می‌گردد. در مجموع این به آنهایی اشاره دارد که چیزی مانند موضع کلی دریدا درباره زبان را می‌پذیرند، یعنی زبان به معنی واقعیت به مثابه پدیده‌ای عینی نیست، بلکه پدیده‌ای است که در عین حال از منظر واژگان و ساختار، درآمیختگی استفاده‌کننده از زبان و تجربه او از دنیا گسترده شده است، یعنی تنها می‌تواند (اگر «‌ساخت شکسته» باشد) به معنی بافتارمندی فرهنگی شناسنده باشد و نه بازنمون دنیای واقعی شناخته‌شده.

مانسلو این را می‌پذیرد؛ اما به کشف تلویحات آن برای روایت علاقه‌مند است. این بدان روست که به اعتقاد او، «ابزار شناختی اولیه تاریخ… در قدرت روایت آن قرار دارد»؛ به این معنی که تاریخ‌نویس باید گذشته را با ساختار داستان یا روایت ترسیم کند و مانسلو می‌داند که این در حکم ترسیم «شکلی بسیار پیچیده از تغییر تاریخی است». اما دقیقا بدان دلیل که روایت ترسیم گذشته است، «تاریخ آن‌طور که عملا اتفاق افتاد نیست»، بلکه روایت به مثابه یک شکل ادبی باید همیشه بیان مجازی گذشته و نه بازنمایی مستقیم آن باشد، و بنا بر این توجه را به افکار نظریه‌پرداز تاریخی هایدن وایت (که در طول دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ظهور یافت) جلب می‌کند. از نظر وایت نیز «برای درک اینکه گذشته درباره چه بود، باید روایت را بر آن تحمیل نماییم» و درنتیجه با این تلویح که «شناخت ما از گذشته از طریق عملی شاعرانه است. این عنصر تخیل در همه گزارش‌های تاریخی است».

 

سبکها یا شیوه‌های مختلف روایت‌ها

این مفهوم، وایت را بر آن داشت که سبکها یا شیوه‌های مختلفی را که مشخصه همه روایت‌هاست (حقیقت یا تخیلی) مورد کندوکاو قرار دهد که به نمونه رسمی و پیچیده او منجر شد که در ساده‌ترین شکل مدعی است که هر روایتی باید در قالب رمانتیک، تراژیک، فکاهی یا طنز «ترسیم شده باشد» و بنا بر این هر یک از این سبکها انواع مختلفی از تفسیر و تفاوت‌های ظریف در تبیین تاریخی را در بر دارد. اگرچه وایت قصد نداشت که نمونه‌اش سخت جبرگرایانه باشد، اما از نظر مانسلو، به قدر کفایت مفصل و وسوسه‌انگیز است که به دانشوران توصیه کند وقتی چیزی می‌خوانند که دیگر تاریخ‌نویسان نوشته‌‌اند، باید آن را جدی بگیرند و وقتی گزارش‌های تاریخی خود را می‌نویسند، «خوداندیشانه» آن را در ذهن داشته باشند.

 

این ماهیت مجازی (ادعایی) روایت با عناصر تخیلی متناظرش به مثابه

وسیله بیان شناخت تاریخی، بُرشی عمیق‌تر ایجاد می‌کند؛ زیرا او را بر آن می‌دارد که بپرسد: آیا اساسا گذشته روایت (یا مجموعه روایت‌ها) است؟ به عبارت دیگر، اگر (به دلیل خصیصه ادبی روایت) وقتی گذشته را از منظر روایت «ترسیم» می‌کنیم، همیشه نوعی از تفسیر استعاری از گذشته ارائه می‌دهیم، پس حتی سوای این، آیا روایت فی‌حده (صرف‌نظر از تفاوت‌های ادبی جزئی آن) همان شکلی است که گذشته بدان شکل اتفاق می‌افتد؟ به نظر می‌رسد مانسلو ـ برخلاف وایت که ادعا می‌کند «هیچ‌کس داستان را نمی‌زید» ـ در این باره مردد است و بنا بر این شاید بگوید که در واقع میان روایت (به عنوان شکل) و «محتوای» بالفعل تجربه (گذشته) مردم تناظری نیست؛ زیرا که موضعی است اساساً افراط‌زده. اما مانسلو استدلال می‌کند که حتی اگرچه تاریخ (روایی) تلاشی مؤکداً ادبی است، اما لزوماً بدان معنا نیست که مردمی که در گذشته زندگی می‌کردند، «زندگی‌شان را برای خود به عنوان روایت تبیین نمی‌کرده‌اند» و بنا بر این «ممکن است نوعی تناظر روایی وجود داشته باشد: میان حوادث گذشته آن‌طور که زیسته شده و تاریخشان آن‌طور که بعدها تاریخ‌نویسان ترسیم کرده‌اند».

اما حتی اگر چنین باشد، مانسلو از ما می‌خواهد به این امر توجه کنیم که آیا این‌گونه روایت‌های زیسته، بنا بر یک استعاره فرهنگی غالب، خود توسط تجربه‌کنندگان‌شان ترسیم شده بودند (که بنا بر این باید مورد توجه تاریخ‌نویس قرار گیرد، مشروط بر آنکه از داستان به مثابه شاهد استفاده ‌کند)، و به علاوه (و البته نظری‌تر و نیز جالب‌تر)، آیا شیوه‌های ادبی متغیر آنها نقشی تعیین‌کننده در «انتقال فرهنگی بنیادین در جوامع غربی از عصر نوزایی به بعد» ایفا نموده است یا خیر؟

پس اینها دلایل اصلی مانسلو برای شکایت از آن است که تاریخ‌نویسان متعارف «از رهایی از تجربه‌گرایی امتناع می‌کنند»، و «فقر واقعی تجربه‌گرایی در امتناع قوی از پذیرش قدرت مجازی‌سازی در روایت گذشته قرار دارد…» بدین ترتیب «تجربه‌گرایی لزوماً تاریخ را دست‌کم می‌گیرد». این کار بدان دلیل نیست که تاریخ‌نویسان متعارف نمی‌توانند دریابند که تاریخ همیشه پذیرای تفسیرهای مختلف است، (برعکس، مانسلو اشاره می‌کند که البته تاریخ‌نویسان متعارف آن را تشخیص می‌دهند)، بلکه بدان روست که به‌رغم پذیرش «اصرار پساامروزین‌گرایان که دستیابی به عینیت غیرممکن است»، اساساً هنوز مبتنی بر این مفهوم است که واقعیتی عینی وجود دارد که شناخت‌پذیر است.

 

تاریخ بدیل مانسلو

از نظر مانسلو، این به معنی پایان تاریخ نیست. برعکس، او تأکید دارد «که اگرچه تاریخ نمی‌تواند بیش از این به مفاهیم مناقشه‌ناپذیر حقیقت، عینیت و بوده‌‌بنیاد‌‌گرایی وابسته‌باشد، اما می‌تواند از موضوعات جدید و چالش‌انگیزتر در این باره سخن گوید که چگونه می‌توانیم شناختی از گذشته به دست آوریم». در عمل، این به چه معناست؟

بخش سوم مقاله را اینجا بخوانید.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: