شاهنامه و مرجعیت فرضی غرب / دکتر محمود امیدسالار - بخش چهارم و پایانی

1396/5/1 ۰۷:۴۰

شاهنامه و مرجعیت فرضی غرب / دکتر محمود امیدسالار - بخش چهارم و پایانی

برای اینکه مبادا تصور شود که چنین ارزیابی از اروپای قرون وسطی به آرای کنتور محدود می‌شود، ‌بگذارید از رابرت لوپز مورخ ایتالیایی قرون وسطی، و استاد دانشگاه ییل مطلبی نقل کنم. وی این دوره را دوران «آمیزش توحش ژرمنی با فرسودگی رومی» تعریف می‌کند.

 

 

 

توحش ژرمنی با فرسودگی رومی

برای اینکه مبادا تصور شود که چنین ارزیابی از اروپای قرون وسطی به آرای کنتور محدود می‌شود، ‌بگذارید از رابرت لوپز مورخ ایتالیایی قرون وسطی، و استاد دانشگاه ییل مطلبی نقل کنم. وی این دوره را دوران «آمیزش توحش ژرمنی با فرسودگی رومی» تعریف می‌کند.

واقعیت هرچه باشد،‌ مقایسه بین اروپای قرون وسطی و غرب آسیای اسلامی در مورد تولید، ترویج و سلوک با کتب، و تعدد و وسعت کتابخانه‌های عمومی و خصوصی در این دو منطقه نشان می‌دهد که منطقه اسلامی آسیای‌ غربی از نظر اتکا بر کتابت، اساسا‌ با اروپای قرون وسطی متفاوت بوده است. در حقیقت اختلاف کمّی در این حوزه به قدری زیاد است که نوعی اختلاف کیفی را در میان این دو تمدن القا می‌کند. به همین ترتیب،‌ تکوین اندیشه علمی و نظری در این دو منطقه فرهنگی، باهم تفاوت‌های اساسی دارد. بررسی آماری متون مربوط به علم ریاضی که بین قرون سوم تا یازدهم هجری نهم تا هفدهم میلادی درجهان اسلام تألیف شدند، می‌تواند اوضاع را به صورت عینی‌تری نشان دهد.

این تحقیق منحصراً معطوف بر آثار در زمینه ریاضیات است که بین قرون سوم تا یازدهم هجریر نهم تا هفدهم میلادی درکشورهای مسلمان تدوین شدند و رساله‌های مذهبی، فلسفی و گونه‌‌های دیگر را ممکن است سنجش تولید علمی صرف را در جامعه اسلامی مختل کند، به حساب نمی‌آورد. در این جدول تعداد چنین تألیفاتی در هریک از قرون این دوران مورد مطالعه،‌ فهرست شده است:

دوران حیات فردوسی همزمان با اوج این فعالیت خردورزانه دوره اسلامی بوده است در همین دوران ژربر اوریاکی فقط به این خاطر که از علمای مسلمان اندلس کمی جبر و مقابله آموخته بود، شهرت «ساحر» کسب کرده بود! معانی ضمنی مطالبی که نقل کردیم باید بر همه کس روشن باشد.

 

کتب‌ریاضی‌در‌دوره‌اسلامی

سال میلادی تعداد کتب

۹۰۰ـ۸۰۰ ۱۱۰

۱۰۰۰ـ۹۰۰ ۹۱

۱۱۰۰ـ۱۰۰۰ ۲۳۵

۱۳۰۰ـ۱۲۰۰ ۱۶

۱۴۰۰ـ۱۳۰۰ ۲۴

۱۵۰۰ـ۱۴۰۰ ۸

۱۶۰۰ـ۱۵۰۰ ۸

۱۷۰۰ـ۱۶۰۰ ۳

 

در مقایسه با جهان اسلام، دانش در اروپای قرون وسطی اساسا منحصر به آموزه‌های مذهبی بود. کتابخانه‌های غربی مجموعه‌هایی مذهبی بودند که در درجه اول برای مقاصد دینی به کار می‌رفتند. به جای اینکه از آنها به عنوان وسیله‌ای برای کسب دانش به معنی اخص استفاده شود، از این مجموعه‌ها به عنوان ابزارهای مجادله و بحث با بی دینان استفاده می‌شد. این مطلب از فحوای نامه‌ای مورخ ۱۱۷۰م ر۵۶۵ق که از طرف راهبی به نام جفری از خدمه کلیسای سن بارب در نورماندی، خطاب به پیتر مانگوت راهبی از بوگرسی۱ در اسقف‌نشین تورس نوشته شده مستفاد می‌گردد: «دیر بدون کتابخانه، مانند قلعه است بدون زرادخانه، کتابخانه ما زرداخانه ماست. از آنجاست که ما احکام خدایی را مانند پیکان‌های تیزی برای حمله به دشمنانمان بیرون می‌آوریم. از آنجاست که ما زره تقوا بر تن می‌پوشیم، و کلاهخود رستگاری بر سر می‌نهیم، سپر ایمان به دست می‌گیریم، و شمشیری روحانی که همان کلام الهی باشد بر کمر می‌بندیم.»

بر عکس، کتابخانه‌های مسلمانان آن زمان عمدتا غیردینی بود. کتابخانه‌های مسلمین حاوی منابع زیادی در باب موضوعات علمی، ادبی، نجوم، ریاضیات و تعداد زیادی از دیگر موضوعات غیردینی بود. شاید بگویند که شاهد تاریخی در باب رواج یا استفاده از کتابخانه‌ها در غرب آسیا مبین شیوه زندگی طبقات فرهیخته در آن منطقه است و نه همه مردم، و نباید این شواهد را بر تمام جامعه تعمیم داد؛ اما دقیقا به این خاطر که فردوسی از طبقه عوام نبود و به طبقه نخبگان خردمند زمان خود متعلق بود، این شواهد قطعا به اثر وی مربوط می‌شود. به عبارت دیگر، شواهد مربوط به ماهیت منابع ادبی که در دسترس نخبگان فرهیخته زمان فردوسی بود بدون هیچ تردیدی به بررسی فعالیت‌های ادبی وی نیز مربوط می‌شود.

 

دیوارنوشته‌ها

اتکای فراوان جامعه اسلامی بر سواد در دوران قرون وسطی از طریق شاهد دیگری نیز تأیید می‌شود، یعنی از طریق «دیوار نوشته‌ها»، یعنی مطالبی که بر در و دیوار نوشته می‌شد. گزارش‌هایی در باب فراوانی دیوار نوشته‌ها در ایران و در بقیه مناطق غرب آسیا در متون آثار ادبی کلاسیک فارسی و عربی به صورت پراکنده موجود است. این گزارش‌ها نشان می‌دهند که فنّ کتابت در میان عوام مسلمانان بسیار رایج‌تر از اروپاییان بوده است. چنین دیوارنوشته‌هایی حتی در مورد ایران قبل از اسلام هم گزارش شده‌اند.

ابن قتیبه (وفات:۲۷۸قر۸۹۱م) از ترجمة متنی از دورة قبل از اسلام نقل می‌کند که یکی از درباریان ایرانی پسرش را از نوشتن روی دیوارها یا دروازه‌ها نهی می‌کند. در حاشیة همین مطلب و به عنوان یک جملة معترضه قابل ذکر است که این دیدگاه در بسیاری از مطالعات شاهنامه وجود دارد که آنچه از ادبیات ایرانیان قبل از اسلام به استثنای آثار اصیل دینی به ما رسیده، به طور شفاهی انتقال یافته است. من این دیدگاه را غیر محتمل می‌دانم. حکومتی به وسعت و پیچیدگی ساسانی نمی‌توانسته از لحاظ اداری تنها با اتکا بر «سنّت شفاهی» باقی بماند، چنان که تنها رقیب آن، یعنی امپراتوری روم نیز بر شفاهیات متکی نبود. مقدار چشمگیری سند و مدرک پراکنده در متون کهن عربی وجود دارد که سطح بالای سواد را در جامعة ایران قبل از اسلام ثابت می‌کند. به هر حال این اطلاعات و شواهد وسیع، بررسی نشده باقی مانده‌اند.

اما بازگردیم به اصل مطلب خودمان؛ این قضیه قابل اثبات است که در زمانی که بیشتر اروپایی‌ها از جمله اعیان و اشراف اروپا بی‌سواد یا منتهای مراتب کم‌سواد بودند، نه تنها بیشتر طبقات پیشه‌ور، اشرافی بلکه شاید عده معتنابهی از عامه مردم و سپاهیان در غرب آسیا سواد خواندن داشتند و احتمالا بر کتابت نیز قادر بودند. ابوالفرج اصفهانی(۲۸۴ـ۳۵۶قر۹۶۷ـ۸۹۷م) که شهرتش را مدیون تألیف کتاب الاغانی است، نه تنها یک مجلد کامل را به ذکر «کنیزکان شاعره» اختصاص داده که ثابت می‌کند سواد محدود به «نخبگان و سرآمدان» نبوده، بلکه رسالة کوتاهی شامل تعداد زیادی از دیوارنوشته‌های جالب همت تدوین کرده است. وی نام این کتاب را «ادب الغرباء» گذاشته است. دیوارنوشته‌های این کتاب از مساجد، مهمانخانه‌ها، استحکامات، سنگ قبرها، تخته سنگ‌ها و دروازه‌ها گردآوری شده بوده است. یکی از راویان وی، یک صوفی به نام علی بن‌عبدالله واسطی، از فراوانی گیج کنندة دیوارنوشته‌های یافت‌شده روی دیوارهای داخلی منارة مسجد اصلی سامرا در عراق متحیر شده بوده. این نشان می‌دهد که افراد باسواد در میان عامة مردم زمان او کم نبوده‌اند. نیازی به گفتن نیست که چنین شرایطی در اروپای قرون وسطی وجود نداشته است.

انسان وجود یک ذهنیت متن‌مدارانه را حتی در میان اعضای اصناف دون‌پایه‌تر در ایران دورة قرون وسطی احساس می‌کند؛ مثلا حتی پیشگویانی که در دورة فردوسی زندگی می‌کردند، مجبور بودند که برای انجام حرفه خود بر متون کتبی متکی باشند. منوچهری (وفات:۴۳۲ر۱۰۴۱م) می‌گوید:

به سانِ فالگویانند مرغان بر درختان بر

نهاده پیشِ‌ خویش‌اند، پر از تصویر دفترها

حداقل مطلبی که از این بیت به دست می‌آید، این است که نوعی تمایل به متون کتبی در بین فالگیران و پیشگویان هم شایع بوده است.اکثر مسلمانان غرب آسیا به نظام آموزشی دسترسی داشتند و این نظام به هیچ‌وجه محدود به اولاد نخبگان و سرآمدان نبود. زمخشری(۴۶۶ـ ۵۳۸قر۱۱۴۳ـ۱۰۷۴م)، حکایتی نقل می‌کند که نشان می‌دهد چگونه معلمی در یک مدرسه فرزندان اغنیا و اولاد فقرا را تعلیم می‌داد. یاقوت از ابوحیان توحیدی (وفات:۴۱۴قر۱۰۲۳م) نقل می‌کند که وقتی ابن‌کیسان (وفات:۲۹۹قر۹۱۲م) یکی از متون دستوری ثعلب را تعلیم می‌داد، بیش از صد نفر از اشراف و ادیبان و تعداد زیادی از دیگر مردم در مجلس درسش حضور داشتندو اضافه می‌کند که ابن‌کیسان با فقرا و نجیبانی که به محضر وی می‌آمدند، عینا مثل هم رفتار می‌کرد.

فردوسی در فرهنگی ادبی و در میان جامعه‌ای سخت نکته‌بین می‌زیست. همتایان وی، یعنی ادبای خراسان دارای چنان فضل و دانش و فرهیختگی ادبی بودند و بر منابع حکومت چنان احاطه‌ای داشتند که او هرگز نمی‌توانست بدون اینکه به ریشخند گرفته شود، منبع اثر خود را جعل کند. حتما معاصرانش نمی‌گذاشتند که او بعد از انجام این کار قسر در برود. اندیشمندان خراسان توجه زیادی به جزئیات داشتند.

مثالی از این دست در اثر یکی از معاصران فردوسی، یعنی بیهقی مورّخ عهد غزنوی (وفات:۴۶۹قر۱۰۷۷م) دیده می‌شود، وی از بیرونی به شرح زیر نقل می‌کند: «روزی خوارزمشاه سوار شده، شراب می‌خورد، نزدیک حجرة من رسید. فرمود تا مرا بخواندند. دیرتر رسیدم بدو، اسب براند تا در حجرة نوبت من و خواست که می‌فرود آید، زمین‌بوس کردم و سوگند گران دادم تا فرود نیامد و گفت:

العلمُ مِن اشرفِ الولایات یأتیه کُلُّ الوری و لایأتی

پس گفت: «لولا الرُّسوم الدُّنیاویَّه لَما استدعیتُک، فالعلمُ یَعلو و لایُعلی» و تواند بود که او اخبار معتضد امیرالمومنین را مطالعات کرده باشد که آنجا دیدم که روزی معتضد در بستانی دست ثابت بن قُرّه گرفته بود و می‌رفت. ناگاه دست بکشید، ثابت پرسید: یا امیرالمومنین دست چرا کشیدی؟ گفت: «کانت یدی فوقَ یَدِکَ و العلم یَعلو و لایُعلی»

بیقهی اصل گفتة مخدوم بیرونی را تشخیص می‌دهد و در باب منبعی که خوارزمشاه احتمالا آن را در آن منبع خوانده است به حدس و گمان متوسل می‌شود، گویای تسلط و احاطة تام و تمام معاصران فردوسی بر منابع عصر خویش است. بیهقی نه ادیبی استثنایی و نه حتی از بهترین ادبای خراسان محسوب می‌شد. بسیار افرادی بودند که به اندازة او تبحر داشتند. همان شاهی که بیهقی این حکایت را در باب او نقل می‌کند، یکی از عالم‌ترین و فاضل‌ترین مردان زمان وی بود. این تصور که فردوسی توانسته باشد در چنین فضای بسیار فرهیخته‌ای یک کتاب کامل را جعل کند، تصوری نامعقول است.

علمای پیشین مسلمان توجه ویژه‌ای به مسائل مربوط به منبع و اصالت متن نشان می‌دادند. بیشتر دستنامه‌های شعر فارسی و عربی سنتی حداقل فصلی را به مسئله سرقت ادبی (سرقات) اختصاص می‌دهند که در آن، اشکال مختلف این مقوله را مورد بحث قرار می‌دهند. این اشکال عبارتند از: انتحال، سلخ، المام و نقل. انتحال عبارت است از «شعر دیگری را بر خود بستن، شعر یا سخن دیگری را برای خود دعوی کردن». سلخ این است که «معنی و لفظ فراگیرد و ترکیب الفاظ آن بگرداند و بر وجهی دیگر ادا کند». المام در اصطلاح شاعران «آن است که معنایی فراگیرد و به عبارتی دیگر و وجهی دیگر به کار آرد.» آخرین نوع سرقت، نقل «آن است که در این باب شاعر معنی شاعری دیگر بگیرد و از بابی به بابی دیگر بَرَد و در آن پرده بیرون آرد»؛ مثلا ایدة اصلی در مدیحه‌ای استفاده شده باشد، اما اقتباس‌کننده تصمیم می‌گیرد تا از آن در هجو یا هزلی استفاده کند، که در این مورد دست به عمل نقل زده است.

شعرا و مؤلفان سرشناس و معروف دوره کلاسیک از نمود کاربرد نادرست در جایی که سرقت ادبی به حساب تواند آمد، هوشیارانه پرهیز و به دقت منابع‌شان را مشخص می‌کردند؛ مثلا عتبی (وفات:۴۲۷قر۱۰۳۶م) مورّخ و دبیر بزرگ غزنوی محتاطانه نام شاعری که شعر او را در مدح سرور خود اقتباس کرده، ذکر می‌کند.

با درنظر گرفتن چنین بافت فرهنگی، فردوسی نمی‌توانسته منبعش را جعل کند و بعد هم قسر در برود؛ زیرا معاصرانش منابع را می‌شناختند و او نمی‌توانسته آنها را فریب دهد. او با جامعة عموما کم‌سوادی که کتاب برایش پدیدة عجیب و شگفتی باشد، سر و کار نداشته است. این موضوع از سخن یکی دیگر از معاصران فردوسی به نام حسن ‌بن محمدبن حسن القمی پیداست. وی در سال۳۷۸قر۹۸۸م می‌نویسد:

«هر که متصدی تصنیف کتابی و مصنف جمع رساله گردد، با نفس خود مخاطره می‌کند و خود را در معرض معارضة خداوندان فضل و فهم و نقص می‌آورد… این کتاب که من تصنیف می‌کنم، اگر مشتمل بر غیر این معنی و مقصود بودی، از فنون آداب و صنوف اشعار مدونه بسیار آسان‌تر بودی، از جمع اخبار شهری که محل او مندرس شده باشد و اهل او منقرض گشته و از آن نام و نشانی مانده و هر قصه و خبری و حکایتی در مرتبه خود یادکردن و من بیشتر از آنچ در این کتاب مسطور است، از کتابهای بلدان و بنیان و تواریخ خلفا و از کسانی که ایشان را معرفتی و خبری و دانشی بوده بدان، یاد گرفتم و از صحف و دفاتر موجوده، به نزدیک ایشان بیرون آوردم و غرض من در این سخن، آن است که چون منکری بداند و ببیند که من این کتاب و اخبار از این کتابها بیرون کرده‌ام و کتابی ساخته، انکار نکند و نگوید که سخن دیگران جمع کرده است و نسبت آن با خود کرده. نیست مرا در این کتاب به غیر از جمع و ترتیب، مگر آن اخبار که خاص‌اند به قم و اهل قم که من در جمع آن زحمت کشیدم و آنچ جز آن است، از تواریخ و دیگر کتب است که من آن را در این کتاب ایراد کرده‌ام… و آنچ من در این کتاب جمع کرده‌ام، اگر حق است و اگر باطل، نسبت آن با صاحبش کرده‌ام.»

فضای فکری حاکم در آن زمان که در آن فضا مؤلفان مجبور بودند بسیار مراقب باشند که به سرقت ادبی متهم نشوند، هیچ سنخیتی با جامعه کم‌سواد جفری مان موثی نداشت. فردوسی در یک محیط بسیار متعالی ادبی کار می‌کرد که سنت شفاهی در آن دون‌مایه و خالی از ظرافت به شمار می‌رفت. فرهنگ کلاسیک ایرانی بر «سنّت مکتوب» تکیه داشت و «سنّت شفاهی» را حقیر می‌شمرد. مورّخ نامدار بیهقی از «قصه‌گویان» و آنهایی که به ایشان گوش فرا می‌دهند، چنین سخن می‌گوید: «بیشتر مردم عامه آنند که باطل ممتنع را دوست‌تر دارند، چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گرد آیند و وی گوید در فلان دریا جزیره‌ای دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگها نهادیم. چون آتش تیز شد و تَبِش بدان زمین رسید، از جای برفت. نگاه کردیم ماهی بود، و به فلان کوه چنین و چنین چیزها دیدم، و پیرزنی جادو مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو گوش او را به روغنی بیندود تا مردم گشت، و آنچه بدین ماند از خرافات که خواب آرد نادانان را چون شب برایشان خوانند. و آن کسانی که سخن راست خواهند تا باور دارند ایشان را از دانایان شمرند، و سخت اندک است عدد ایشان.»

اندیشمندان مسلمان زمان فردوسی عادت نداشتند که هر روایت شفاهی یا مکتوبی را چشم و گوش بسته و بدون هیچ انتقادی بپذیرند. ایشان محتاطانه میان روایاتی که آنها را موثق می‌انگاشتند و آنهایی که غیرقابل اعتماد تلقی می‌شد، تمییز قائل بودند. پیشرفت علوم نقد حدیث و رجال در کلام اسلامی بیشتر به سبب دلواپسی در باب مأخذ منابع بود. به خاطر اهمیتی که مفاهیم اعتبار و وثاقت منابع حائز بودند، تقریبا دو قرن پیش از فردوسی فراهم ساختن تصحیحات معتبر از متون موجود از لوازم این دانش به شمار می‌رفت. در قرن هشتم میلادی جاحظ(۱۵۹ـ۲۵۴قر۷۶۶ ـ ۸۶۸م) در باب «مشقه تصحیح الکتب» و لزوم فراهم ساختن چنین تصحیحاتی از «وجوب العنایه بتنقیح المؤلفات» سخن می‌راند. البته اگر جاحظ و معاصرانش تمام اسناد مکتوب را دارای اعتبار یکسانی به شمار می‌آوردند، دیگر زحمت بحث در باب مسأله تبیین متن «صحیح» را بر خود هموار نمی‌داشتند. همین عقیده و نظر از طرف کیکاووس بن اسکندر (وفات: ۴۹۱قر۱۰۹۸م) بیان شده است. وی در سال ۴۷۵قر۱۰۸۲م پسرش را چنین نصیحت کرده است‌: «جز بر خط معتمدان اعتماد مکن، هر کتابی را و هر جزوی را مقدّم مدار.» در سال ۶۱۳ر۱۲۱۶ یا حدوداً نزدیک به همان سال، یعنی تقریبا دو قرن پس از مرگ فردوسی، مؤلف تاریخ طبرستان نمونه دیگری از بیزاری اندیشمندان مسلمان اوایل قرن هفتمر سیزدهم میلادی از «سنت شفاهیِ» نومستشرقان رمانتیک دوران خودمان ارائه می‌کند:

«روزی در دارالکتب مدرسة شهنشاه غازی رستم بن علی‌بن شهریار در میان کتب، جزوی چند یافتم در ذکر گاوباره نبشته. با خاطرم افتاد که ملک سعید حسام‌الدوله اردشیر ـ جعل ‌الجنه مأواه ـ به کرّات اوقات از من پرسیده بود که می‌گویند وقتی به طبرستان گاوباره لقب پادشاهی بود. در کتب ‌تازی و پارسی هیچ جای بر تو گذشت که از کدام رهط و قبیله بود؟ و من از آنکه دلی داشتم به ولای او معمور و حالی به آلاء او مغمور، گفتم جز از لفظ گهربار شهریار در این‌ دیار و سایر بلاد و امصار که من طوف کردم، این لقب نشنیدم و تاریخ طبرستان جز باوندنامه که به عهد ملک حسام‌الدوله شهریار قارن از تکاذیب اهل قری و افواه عوام‌الناس به نظم کرده‌اند، دیگری نیافتند.»

در گزارش فوق، این نکته قابل توجه است که وقتی شاه دربارة حاکم افسانه‌ای ادوار گذشته پرس‌وجو می‌کند، مشخصا مایل است بفهمد که آیا «در کتب تازی و پارسی» نام این حاکم ذکر شده است یا نه. در پاسخ خودش، مخاطب شاه بین کتبی که از منابع موثق هستند و آنهایی که صرفا مجموعه‌هایی از فولکلور عامیانه هستند، تفاوت قائل می‌شود.

جایی دیگر در همین متن، ابن‌اسفندیار بی‌اعتمادی خود را در مورد خلاصه‌های مکتوب از مطالب افسانه‌ای دوباره متذکر می‌گردد. وی داستانی دربارة حاکمی به نام «ماهیه‌سر» را از یک منبع مکتوب نقل و اضافه می‌کند: «به تاریخ برامکه چنان است که این ماهیه سر صاحب انگشتری بر مک عبدالملک بن مروان بود… این حکایت نزدیک من دروغ است؛ سبب آن را که ماهیه سر پیش از عهد مبارک صاحب شریعت بود و عبدالملک از خلفای بنوامیّه است و بسیار حکایت یزدادی از ماهیه‌سر و پادشاهی او در کتاب خویش آورده است که همه خرافات و افسانه عجایز است، به سبب آنکه نامعقول بود، ترجمه آن نرفت.»

دست‌نویس‌های معتبر در سرزمین مسلمانان دورة کلاسیک بسیار مهم بودند. ابوحیان توحیدی که اندکی پس از فردوسی در سال ۴۱۴قر۱۰۲۳م درگذشت، علاوه بر ذکر عناوین منابع ادبی که از آنها در تهیه اثر عظیم و ماندگارش «البصائر و الذخائر» استفاده کرده، مکررا به دستیابی‌اش به منابع موثقی که به خط علمای مهم و معتبر بوده‌اند، می‌بالد. در میان این منابع از خلیفة عالِم، ابن‌معتز (۲۴۶ـ۲۹۶قر۹۹۸ـ۹۹۰م) هم نام می‌برد. از این گذشته، ابن‌ندیم (وفات: بین سالهای۳۸۰ـ ۳۸۸قر ۹۹۸ـ۹۹۰م)در اثر ماندگارش «الفهرست» مکررا اعتبار منابع مورد استفاده خود را از طریق ذکر اسامی علمایی که این منابع به خط آنها بوده، به خوانندة اثر خود منتقل می‌کند. نقد منابع در علم مسلمانان کلاسیک نهادینه شده بود؛ بنابراین نه فردوسی و نه هیچ مؤلف مهم دیگری در آن دوره نمی‌توانست دربارة موضوعی با شهرت تاریخ ایران قبل از اسلام، جعل منبع می‌کند و توقع داشته باشد که کسی چیزی نگوید و دستش رو نشود.

 

سنت شفاهی مقبول

به رغم همه اینها، نمی‌توان گفت مؤلفان مسلمان کلاسیک مطلقا به مطالب شفاهی مراجعه نمی‌کردند؛ زیرا شکی نیست که مراجعه می‌کردند؛ اما آن سنت شفاهی که آنها بر آن تکیه داشتند، در درجه اول سنت شفاهی مکتبی و عالمانه بود. این سنت کاملا از آن چیزی که نو رمانتیک‌های رشته ما در ذهن دارند، متفاوت است. سنت شفاهی آنها از خامی روستایی‌وار سنتی که مؤلفان اروپایی بدان تکیه داشتند، کاملا متفاوت بود. اتکا به سنت شفاهی، به‌ویژه در مطالعات تاریخ نقل حدیث، در میان غیر متخصصان غربی به‌کلی نادرست فهمیده شده است. استاد یوسف عش در مقدمه تصحیح خود از «تقیید العلم» خطیب بغدادی (۴۶۳ـ۳۹۲قر۱۰۷۰ـ۱۰۰۱م) استادانه این برداشت غلط شایع در میان محققان رشته حدیث در غرب را زیر سؤال می‌برد و آن گروه از ایشان را که سنت شفاهی را یا تنها وسیلة و یا مهمترین وسیله نقل حدیث تصوّر می‌کنند، به نقد می‌کشد. به همین ترتیب روزنتال۲۷ به «افسانه واهی اولویت نقل شفاهی» اشاره می‌کند و به شیوع این باور غلط نیز که «منابع کتابتی ابداعاتی بودند که صرفا پس از سال ۱۲۰قر ۷۳۸م ظاهر شدند، یعنی زمانی که صحابه حضرت محمد(ص) و بیشتر تابعین از دنیا رفته بودند و از این‌گونه سخنان. اما واقعیت این است که متون کتبی تقریبا از آغاز اسلام ضروری محسوب می‌شدند.»

نقد منابع و درگیری با روش، بر ارزیابی آنچه از سنن شفاهی مسلمان گردآوری شده بود، سایه افکنده بود. برای محققان ماهیت و کیفیت تحقیق و جستجویی که اطلاعات شفاهی مورد استفادة ایشان از آن عاید می‌شد، اهمیت داشت. آنها بر صحت یادداشت‌های گردآورندگان نظر داشتند و گهگاه تردید خود را در مورد قبول غیرانتقادی داده‌های فولکلور و زبان‌شناسی جمع‌آوری شده از سنّت شفاهی بیان می‌کردند؛ مثلا راغب اصفهانی (وفات:۳۹۶قر۱۰۰۵م یا ۴۰۱قر۱۰۱۰م) انتقادی را که بر ابن‌کیسان معروف روا می‌داشته‌اند، نقل می‌کند، یعنی این ایراد که او سه بار علم را تحریف می‌کند: «بار اول به این خاطر که آنچه می‌شنود، به غلط ضبط می‌کند؛ بار دوم به این علت که آنچه در یادداشت‌های میدانی ضبط کرده است، به غلط وارد دفاتر خود می‌کند؛ و بار سوم از این روی که متنی را که در دفاترش نوشته است، به غلط برای شاگردانش می‌خواند!»

حاصل سخن اینکه ماهیت فعالیت و فرهنگ ادبی در زمان فردوسی از آنچه در اروپای قرون وسطی رایج بوده، کاملا متفاوت بوده است. در آن دوره فعالیت و فرهنگ ادبی علمی‌تر و متن محورتر از نمونه غربی آن بوده است. از این رو ساختار دانش، آثار ادبی و نقل داستان و تاریخ در بافت چنین فرهنگ بسیار فرهیخته ادبی با آنچه در اروپای قرون وسطی جریان داشت، بسیار فرق داشت. به این دلیل و هزاران دلیل دیگر، این عقیده که فردوسی یا کسی از معاصران او به نحوی مشابه با نحوه کار جفری مان موثی یا یکی دیگر از مؤلفان اروپای قرون وسطی که دچار فقر فرهنگی بودند کار کند، یا این فرضیه که اصطلاح «قرون وسطایی» را با تمام معانی و مفاهیم مشخص آن از جمله توحش، بی‌سوادی، و شفاهی‌گرایی می‌توان در مورد فردوسی به کار برد، کاملا مهمل است.

درست است که زمان فردوسی مقارن با دورة قرون وسطی در تاریخ نگاری اروپا محسوب می‌شود، اما این مطلب هم درست است که او در درخشان‌ترین دوران فعالیت‌های علمی و عقلی در سراسر جهان اسلام رشد کرد. باور اینکه شعرا، دانشمندان یا دیگر متفکران این دوره نوعی نقطه اشتراک با معاصران کم‌سواد اروپایی خود داشته‌اند، یا این تصور نادرست که نظریات آنها در مورد توثیق منبع با نظریات اروپاییان یکسان بود، نادرست است. آنچه درباره تمدن کلاسیک اسلامی دوران فردوسی می‌دانیم، به ما اجازه نمی‌دهد که آن را به هیچ صورتی یک تمدن «قرون وسطایی» بپنداریم؛ زیرا اصطلاح «قرون وسطی» به مجموعه ویژگی‌های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی خاصی اشاره دارد که منحصرا مربوط به اروپای غربی است و منطقه غرب آسیا کاملا فاقد آن بوده است. به همین ترتیب، قرار دادن فردوسی در زمرة نویسندگان «قرون وسطایی» و شاهنامه‌اش به عنوان اثری «قرون وسطایی» نیز کاملا غیرقابل توجیه است. همعصر بودن با «دورة قرون وسطای» اروپا نه می‌تواند از فردوسی مؤلفی «قرون وسطایی» بسازد، و نه دیگر علمای مسلمان کلاسیک آسیای غربی را به «افرادی قرون وسطایی» تبدیل می‌کند. باید این تمایز را در تمام ملاحظات ادب فارسی کلاسیک به ویژه شاهنامه به طور جدی به خاطر سپرد.

*ترجمه فرهاد اصلانی و معصومه پورتقی

*«بوطیقا و سیاست در شاهنامه»

۱-Baugercy.

منبع: روزنامه اطلاعات

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: