1396/3/24 ۱۱:۴۹
ظهور داعش در جهان اسلام و بهویژه عملیات تروریستی اخیرشان در تهران، فارغ از منظر سیاست و امنیت، بار دیگر ضرورت پرداختن به زمینههای فکری نگرش خوارج را یادآوری میکند و در این زمینه سخنان چه کسی بهتر و گویاتر از کسی که خون مطهرش به دست همفکران این رسم و راه به زمین ریخت؟ این مطلب از کتاب ارجمندی برگرفته شده است که جا دارد مکرر خوانده شود: «جاذبه و دافعۀ علی(ع)» .
اشاره: ظهور داعش در جهان اسلام و بهویژه عملیات تروریستی اخیرشان در تهران، فارغ از منظر سیاست و امنیت، بار دیگر ضرورت پرداختن به زمینههای فکری نگرش خوارج را یادآوری میکند و در این زمینه سخنان چه کسی بهتر و گویاتر از کسی که خون مطهرش به دست همفکران این رسم و راه به زمین ریخت؟ این مطلب از کتاب ارجمندی برگرفته شده است که جا دارد مکرر خوانده شود: «جاذبه و دافعۀ علی(ع)» .
***
على مردى دشمن ساز و ناراضى ساز بود. این یکى از افتخارات بزرگ اوست. هرآدم مسلکى و هدفدار و مبارز و مخصوصا انقلابى که در پى عملى ساختن هدفهاى مقدس خویش است و مصداق قول خداست که: «یجاهدون فى سبیل الله و لا یخافون لومة لائم: در راه خدا مىکوشند و از سرزنش سرزنشگرى بیم نمى کنند» (مائده، ۵۴)، دشمنساز و ناراضى درستکن است، لهذا دشمنانش مخصوصاً در زمان خودش اگر از دوستانش بیشتر نبودهاند، کمتر هم نبوده و نیستند. اگر شخصیت على، امروز تحریف نشود و همچنانکه بوده ارائه داده شود، بسیارى از مدعیان دوستىاش در ردیف دشمنانش قرار خواهند گرفت!
پیغمبر(ص) على را به فرماندهى لشکرى به یمن فرستاد. در برگشتن، براى ملاقات پیغمبر عزم مکه کرد؛ در نزدیکیهاى مکه یکى از لشکریان را به جاى خویش گذاشت و خود براى گزارش سفر، زودتر به سوى رسولالله شتافت. آن شخص حلّههایى را که على همراه آورده بود، در بین لشکریان تقسیم کرد تا با لباسهاى نو وارد مکه شوند. على که برگشت، به این عمل اعتراض کرد و آن را بى انضباطى دانست؛ زیرا نمىبایست قبل از اینکه از پیغمبر اکرم(ص) کسب تکلیف شود، تصمیمى در باره حله ها گرفته شود و در حقیقت از نظر على(ع) این کار نوعى تصرف در بیت المال بود، بدون اطلاع و اجازه پیشواى مسلمین.
از این رو على(ع) دستور داد حله ها را از تن خود بکنند و آنها را در جایگاه مخصوص قرار داد که تحویل پیغمبر اکرم(ص) داده شود و آن حضرت خودشان در باره آنها تصمیم بگیرد. لشکریان از این عمل ناراحت شدند. همینکه به حضور پیغمبر اکرم(ص) رسیدند و رسول اکرم احوال آنها را جویا شد، از خشونت على(ع)درمورد حله ها شکایت کردند. پیغمبر اکرم(ص) آنان را مخاطب ساخت و گفت:
ـ یا ایها الناس لاتشکوا علیاً فوالله انّه لاخشن فى ذات الله من ان یشکى: اى مردم! از على شکوه نکنید که به خدا سوگند او در راه خدا شدیدتر از این است که کسى درباره وى شکایت کند.
على در راه خدا از کسى ملاحظه نداشت، بلکه اگر به کسى عنایت مى ورزید و از کسى ملاحظه مى کرد، به خاطر خدا بود. قهراً این حالت دشمن ساز است و روح هاى پرطمع و پرآرزو را رنجیده مى کند و به درد مى آورد.
در میان اصحاب پیغمبر هیچکس مانند على دوستانى فداکار نداشت؛ همچنانکه هیچکس مانند او دشمنانى اینچنین جسور و خطرناک نداشت. مردى بود که حتى بعد از مرگ، جنازهاش مورد هجوم دشمنان واقع گشت. او خود از این جریان آگاه بود و آن را پیشبینى مىکرد و لذا وصیت کرد که قبرش مخفى باشد و جز فرزندانش دیگران ندانند. تا آنکه حدود یک قرن گذشت و دولت امویان منقرض گشت، خوارج نیز منقرض شدند و یا سخت ناتوان گشتند، کینهها و کینهتوزیها کم شد و به دست امام صادق(ع)تربت مقدسش اعلان گشت.
ناکثین و قاسطین و مارقین
على در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد کرد و با آنان به پیکار برخاست:
اصحاب جمل که خود آنان را «ناکثین» نامید و اصحاب صفین که آنها را «قاسطین» خواند و اصحاب نهروان یعنى خوارج که خود آنها را «مارقین» مىخواند:
ـ فلما نهضتُ بالامر نکثت طائفه و مرَقت اُخرى و قسط آخرون: پس چون به امر خلافت قیام کردم، طائفهاى نقض بیعت کردند، جمعیتى از دین بیرون رفتند، جمعیتى از اول سرکشى و طغیان کردند.
ناکثین از لحاظ روحیه، پولپرستان بودند، صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض. سخنان او درباره «عدل و مساوات» بیشتر متوجه این جمعیت است.
اما روح قاسطین روح سیاست و تقلب و نفاق بود. آنها مىکوشیدند تا زمام حکومت را در دست گیرند و بنیان حکومت و زمامدارى على را در هم فرو ریزند. عدهاى پیشنهاد کردند با آنها کنار آید و تا حدودى مطامعشان را تأمین کند، او نمىپذیرفت؛ زیرا که او اهل این حرفها نبود. او آمده بود که با ظلم مبارزه کند، نه آنکه ظلم را امضا کند. و از طرفى معاویه و تیپ او با اساس حکومت على مخالف بودند؛ آنها مىخواستند که خود مسند خلافت اسلامى را اشغال کنند و در حقیقت جنگ على با آنها جنگ با نفاق و دورویى بود.
دسته سوم که مارقین هستند، روحشان روح عصبیتهاى ناروا و خشکه مقدسیها و جهالتهاى خطرناک بود. على نسبت به همه اینها دافعهاى نیرومند و حالتى آشتىناپذیر داشت.
یکی از مظاهر جامعیت و انسان کامل بودن على این است که در مقام اثبات و عمل، با فرقههاى گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شد و با همه مبارزه کرد. گاهى او را در صحنه مبارزه با پولپرستها و دنیاپرستان متجمل مىبینیم، گاهى هم در صحنه مبارزه با سیاستپیشههاى دهرو و صد رو، گاهى با .مقدسنماهاى جاهل و منحرف
بحث خود را معطوف مى داریم به دسته اخیر یعنى خوارج. اینها، ولو اینکه منقرض شده اند، اما تاریخچه اى آموزنده و عبرت انگیز دارند، افکارشان در میان سایر مسلمین ریشه دوانیده و در نتیجه در تمام طول این چهارده قرن با اینکه اشخاص و افرادشان و حتى نامشان از میان رفته است، ولى روحشان در کالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمتى سخت براى پیشرفت اسلام و مسلمین به شمار مىرود. «خوارج» یعنى «شورشیان». این واژه از «خروج» به معناى سرکشى و طغیان گرفته شده است.پیدایش آنان در جریان حکمیت است.
آزادمنشى على(ع)
امیرالمؤمنین با خوارج در منتهى درجه آزادى و دمکراسى رفتار کرد. او خلیفه است و آنها رعیتش، هرگونه اعمال سیاستى برایش مقدور بود؛ اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنان را از بیتالمال قطع نکرد، به آنها نیز همچون سایر افراد مىنگریست. این مطلب در تاریخ زندگى على عجیب نیست؛ اما چیزى است که در دنیا کمتر نمونه دارد. آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبرو مى شدند و صحبت مى کردند، طرفین استدلال مى کردند، استدلال یکدیگر را جواب مى گفتند.
شاید این مقدار آزادى در دنیا بىسابقه باشد که حکومتى با مخالفین خود تا این درجه با دمکراسى رفتار کرده باشد. مى آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازیت ایجاد مى کردند. روزى امیرالمؤمنین بر منبر بود، مردى آمد و سؤالى کرد، على بالبدیهه جواب گفت؛ یکى از خارجیها از بین مردم فریاد زد: «قاتلهُ الله ما افقهه:خدا بکشد این را، چقدر دانشمند است!» دیگران خواستند متعرضش شوند، اما على فرمود: «رهایش کنید، او به من تنها فحش داد.»
خوارج در نماز جماعت به على اقتدا نمى کردند؛ زیرا او را کافر مى پنداشتند، به مسجد مى آمدند و با على نماز نمى گزاردند و احیاناً او را مى آزردند. على روزى به نماز ایستاده و مردم نیز به او اقتدا کرده اند، یکى از خوارج به نام ابنالکواء فریادش بلند شد و آیهاى را به عنوان کنایه به على بلند خواند: «و لقد اوحى الیک و الى الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین». این آیه خطاب به پیغمبر است که: «به تو و همچنین پیغمبران قبل از تو وحى شد که: اگر مشرک شوى، اعمالت از بین مى رود و از زیانکاران خواهى بود.» ابن الکواء با خواندن این آیه خواست به على گوشه بزند که: سوابق تو را در اسلام مى دانیم، اول مسلمان هستى، پیغمبر تو را به برادرى انتخاب کرد، درلیلهالمبیت فداکارى درخشانى کردى و در بستر پیغمبر خفتى، خودت را طعمه شمشیرها قرار دادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انکار نیست؛ اما خدا به پیغمبرش هم گفته اگر مشرک بشوى، اعمالت به هدر مى رود، و چون تو اکنون کافر شدى، اعمال گذشته را به هدر دادى!
على در مقابل چه کرد؟ تا صداى او به قرآن بلند شد، سکوت کرد تا آیه را به آخر رساند. همین که به آخر رساند، على نماز را ادامه داد. باز ابن الکواء آیه را تکرار کرد و بلافاصله على سکوت نمود. على سکوت مىکرد؛ چون دستور قرآن است که: «اذا قرأالقرآن فاستمعوا له وانصتوا: هنگامى که قرآن خوانده مىشود، گوش فرا دهید و خاموش شوید.» (اعراف، ۲۰۴) و به همین دلیل است که وقتى امام جماعت مشغول قرائت است، مأمومین باید ساکت باشند و گوش کنند. بعد از چندمرتبه اى که آیه را تکرار کرد و مىخواست وضع نماز را به هم زند، على(ع)این آیه را خواند: «فاصبر ان وعدالله حق ولایستخفنک الذین لایوقنون: صبر کن، وعده خدا حق است و خواهد فرا رسید، این مردم بى ایمان و یقین، تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند.» دیگر اعتنا نکرد و به نماز خود ادامه داد.
قیام و طغیان خوارج
خارجیها در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهاى آزاد اکتفا مىکردند. رفتار على(ع) نیز درباره آنان همانطور بود که گفتم؛ یعنى به هیچوجه مزاحم آنها نمىشد و حتى حقوق آنها را از بیت المال قطع نکرد؛ اما کمکم که از توبه على مأیوس گشتند، روششان را عوض کردند و تصمیم گرفتند دست به انقلاب بزنند. در منزل یکى از هممسلکان خود گرد آمدند و او خطابة کوبنده و مهیجى ایراد کرد و دوستان خویش را تحت عنوان امر به معروف و نهى از منکر، دعوت به قیام و شورش کرد، خطاب به آنان گفت: «خدا را سوگند که سزاوار نیست گروهى که به خداى بخشایشگر ایمان دارند و به حکم قرآن مى گروند که دنیا در نظرشان از امر به معروف و نهى از منکر و گفته به حق محبوبتر باشد. اگرچه اینها زیان آور و خطرزا باشند که هرکه در این دنیا در خطر و زیان افتد، پاداشش در قیامت خشنودى حق و بهشت جاودانى اوست. برادران! بیرون برید ما را از این شهر ستمگرنشین، به نقاط کوهستانى یا بعضى از این شهرستانها تا در مقابل این بدعتهاى گمراه کننده قیام کنیم و از آنها جلوگیرى نماییم.»
با این سخنان، روحیه آتشین آنها آتشین تر شد. از آنجا حرکت کردند و دست به طغیان وانقلاب زدند. امنیت راهها را سلب کردند، غارتگرى و آشوب را پیشه کردند. مىخواستند با این وضع، دولت را تضعیف کنند و حکومت وقت را از پاى درآورند.
اینجا دیگر جاى گذشت و آزادگذاشتن نبود؛ زیرا مسأله اظهار عقیده نیست، بلکه اخلال به امنیت اجتماعى و قیام مسلحانه علیه حکومت شرعى است؛ لذا على آنان را تعقیب کرد و در کنار «نهروان» با آنان رو در رو قرار گرفت. خطابه خواند و نصیحت کرد و اتمام حجت نمود، آنگاه پرچم امان را به دست ابوایوب انصارى داد که: «هر کس در سایه آن قرار گرفت، در امان است.» از دوازدههزار نفر، هشت هزارشان برگشتند و بقیه که سرسختى نشان دادند، به سختى شکست خوردند و جز معدودى از آنان باقى نماند.
ممیزات خوارج
روحیه خوارج، روحیه خاصى است. آنها ترکیبى از زشتى و زیبایى بودند و در مجموع به نحوى بودند که در نهایت امر در صف دشمنان على قرار گرفتند و شخصیت على آنها را «دفع» کرد،نه «جذب». ما هم جنبههاى مثبت و زیبا و هم جنبههاى منفى و نازیباى روحیه آنها را که در مجموع روحیه آنها را خطرناک بلکه وحشتناک کرد، ذکر مى کنیم:
روحیه اى مبارزه گر و فداکار داشتند و درراه عقیده و ایده خویش سرسختانه مى کوشیدند. در تاریخ خوارج فداکاریهایى را مى بینیم که در تاریخ زندگى بشر کم نظیر است، و این فداکارى و از خودگذشتگى آنان را شجاع و نیرومند پرورده بود.
ابن عبدربه درباره آنان مى گوید: درتمام فرقهها معتقدتر و کوشاتر از خوارج نبود و نیز آمادهتر براى مرگ از آنها یافت نمى شد، یکى از آنان نیزه خورده بود و نیزه سخت در او کارگر افتاده بود، به سوى قاتلش پیش مى رفت و مىگفت: «خدایا، به سوى تو مى شتابم تا خشنود شوى!»
معاویه شخصى رابه دنبال پسرش که خارجى بود، فرستاد تا او را برگرداند، پدر نتوانست فرزند را از تصمیمش منصرف کند. عاقبت گفت: «فرزندم، خواهم رفت و کودک خردسالت را خواهم آورد تا او را ببینى و مهر پدرى تو بجنبد و دست بردارى.» گفت: «به خدا قسم من به ضربتى سخت مشتاقترم تا به فرزندم.»
مردمى عبادت پیشه و متنسّک بودند.شبها را به عبادت مىگذراندند، بى میل به دنیا و زخارف آن بودند. وقتى على، ابنعباس را فرستاد تا اصحاب نهروان را پند دهد، ابنعباس پس از بازگشتن، آنها را چنین وصف کرد: «دوازده هزار نفر که از کثرت عبادت پیشانیهایشان پینه بسته است، دستها را ازبس روى زمینهاى خشک و سوزان زمین گذاشته اند و در مقابل حق به خاک افتادهاند، همچون پاهاى شتر سفت شده است. پیراهنهاى کهنه و مندرسى به تن کردهاند، اما مردمى مصمم و قاطع هستند.»
خوارج به احکام اسلامى و ظواهر اسلام سخت پایبند بودند، دست به آنچه خود آن را گناه مىدانستند، نمىزدند. آنها از خود معیارها داشتند و با آن معیارها خلافى را مرتکب نمى گشتند و از کسى که دست به گناهى مى زد، بیزار بودند. زیاد بنابیه یکى از آنان را کشت، سپس غلامش را خواست و از حالات او جویا شد، گفت: «نه روز برایش غذایى بردم و نه شب برایش فراشى گستردم. روز را روزه بود و شب را به عبادت مى گذرانید.»
هر گامى که برمى داشتند، از عقیده منشأ مى گرفت و در تمام افعال مسلکى بودند، در راه پیشبرد عقائد خود مىکوشیدند. على علیه السلام درباره آنان مى فرماید: «لاتقتلوا الخوارج بعدى فلیس من طلب الحق فأخطأه کمن طلبالباطل فأدرکه: خوارج را از پس من دیگر نکشید؛ زیرا آن کس که حق را مى جوید و خطا رود، همانند آن کس نیست که باطل را مىجوید و آن را مى یابد.» یعنى اینها با اصحاب معاویه تفاوت دارند. اینها حق را مى خواهند، ولى در اشتباه افتاده اند؛ اما آنها از اول حقه باز بوده اند و مسیرشان مسیر باطل بوده است، بعد از این اگر اینها را بکشید، به نفع معاویه است که از اینها بدتر و خطرناک تر است.
قبل از آنکه سایر خصیصه هاى خوارج را بیان کنیم، لازم است یک نکته را در اینجا که سخن از قدس و تقوا و زاهدمآبى خوارج است، یادآورى کنیم، و آن اینکه یکى از شگفتیها و برجستگى ها فوق العادگیهاى تاریخ زندگى على که مانندى براى آن نمى توان پیدا کرد، همین اقدام شجاعانه و تهورآمیز او در مبارزه با این مقدس خشکه هاى متحجر و مغرور است. على بر روى مردمى این چنین ظاهرالصلاح و آراسته، قیافه هاى حق به جانب، ژنده پوش و عبادتپیشه، شمشیر کشید و همه را از دم شمشیر گذراند.
ما اگر به جاى اصحاب او بودیم و قیافه هاى آن چنانى را مى دیدیم، مسلماً احساساتمان برانگیخته مىشد و على را به اعتراض مى گرفتیم که: «آخر شمشیر به روى این چنین مردمى کشیدن؟!» از درسهاى بسیار آموزنده تاریخ تشیع خصوصا، و جهان اسلام عموماً، همین داستان خوارج است. على خود به اهمیت و فوق العادگى کار خود از این جهت واقف است و آن را بازگو مى کند، مى گوید: «فأنا فقأت عین الفتنه و لم یکن لیجترء علیها احد غیرى بعد ان ماج غیه بها و اشتد کلبها: چشم این فتنه را من درآوردم. غیر از من احدى جرأت چنین کارى را نداشت، پس از آنکه موج دریاى تاریکى و شبهه ناکى آن بالا گرفته بود و هارى آن فزونى یافته بود.»
امیرالمؤمنین علیه السلام دو تعبیر جالب در اینجا دارد: یکى شبهه ناکى و تردیدآورى این جریان. وضع قدس و تقواى ظاهرى خوارج طورى بود که هر مؤمن نافذالایمانى را به تردید وامىداشت، از این جهت یک جو تاریک و مبهم و یک فضاى پر از شک و دودلى به وجود آمده بود.
تعبیر دیگر این است که حالت این خشکه مقدسان را به «کَلَب» (به فتح کاف و لام) تشبیه مى کند.کلب یعنىهارى، هارى همان دیوانگى است که در سگ پیدا مى شود، به هرکس مىرسد، گاز مى زند و اتفاقا حامل یک بیمار ى(میکروب) مسرى است، نیش سگ به بدن هر انسان یا حیوانى فرو رود و از لعاب دهان آن چیزى وارد خون انسان یا حیوان بشود، آن انسان یا حیوان هم پس از چندى به همان بیمارى مبتلا مى گردد، او هم هار مى شود و گاز مى گیرد و دیگران را هار مى کند. ا گر این وضع ادامه پیدا کند، فوق العاده خطرناک مى گردد. این است که خردمندان بلافاصله سگ هار را اعدام مى کنند که لااقل دیگران از خطر هارى نجات یابند.على مى فرماید اینها حکم سگ هار را پیدا کرده بودند، چاره پذیر نبودند، مى گزیدند و مبتلا مى کردند و مرتب بر عدد هارها مى افزودند!
واى به حال جامعه مسلمین از آن وقت که گروهى خشکه مقدس یکدندۀ جاهل بىخبر، پا را به یک کفش کنند و به جان این و آن بیفتند! چه قدرتى مى تواند در مقابل این مارهاى افسون ناپذیر ایستادگى کند؟ کدام روح قوى و نیرومند است که در مقابل این قیافه هاى زهد و تقوا تکان نخورد؟کدام دست است که بخواهد براى فرودآوردن شمشیر بر فرق اینها بالا رود و نلرزد؟ این است که على مى فرماید: «و لم یکن لیجترأ علیها احد غیرى: غیر از من احدى جرأت بر چنین اقدامى نداشت.»
غیر از على و بصیرت على و ایمان نافذ على، احدى از مسلمانان معتقد به خدا و رسول و قیامت به خود جرأت نمى داد که بر روى اینها شمشیر بکشد.اینگونه کسان را تنها افراد غیرمعتقد به خدا و اسلام جرأت مىکنند بکشند، نه افراد معتقد و مؤمن معمولى. این است که على به عنوان یک افتخار بزرگ براى خود مى گوید: این من بودم، و تنها من بودم که خطر بزرگى را که از ناحیه این خشکه مقدسان به اسلام متوجه مىشد، درک کردم. پیشانیهاى پینه بسته اینها و جامه هاى زاهدمآبانه شان، و زبانهاى دائم الذکرشان و حتى اعتقاد محکم و پابرجایشان نتوانست مانع بصیرت من گردد. من بودم که فهمیدم اگر اینها پا بگیرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهرگرایى و تقشر و تحجرى خواهند کشانید که کمر اسلام خم شود. مگرنه این است که پیغمبر(ص) فرمود: «دودسته پشت مرا شکستند: عالم لاابالى، و جاهل مقدسمآب.»
جرأت مبارزه با خوارج
على(ع) مى خواهد بگوید اگر من با نهضت خارجیگرى در دنیاى اسلام مبارزه نمى کردم، دیگر کسى پیدا نمى شد که جرأت کند این چنین مبارزه کند. غیر از من کسى نبود که ببیند جمعیتى پیشانى شان از کثرت عبادت پینه بسته، مردمى مسلکى و دینى، اما در عین حال سد راه اسلام؛ مردمى که خودشان خیال مىکنند به نفع اسلام کار مى کنند، اما در حقیقت دشمن واقعى اسلامند، و بتواند به جنگ آنها بیاید و خونشان را بریزد، من این کار را کردم.
عمل على راه خلفا و حکام بعدى را هموار کرد که با خوارج بجنگند و خونشان را بریزند. سربازان اسلامى نیز بدون چون و چرا پیروى مى کردند که على با آنان جنگیده است و در حقیقت سیره على، راه را براى دیگران نیز باز کرد که بىپروا بتوانند با یک جمعیت ظاهرالصلاح مقدس مآب دیندار، ولى احمق پیکار کنند.
حزب نهى از منکر
۳ـ خوارج مردمى جاهل و نادان بودند. براثر جهالت و نادانى، حقایق را نمى فهمیدند و بد تفسیر مىکردند و این کج فهمى ها کمکم براى آنان به صورت یک مذهب و آیینى درآمد که بزرگترین فداکاریها را در راه تثبیت آن از خویش بروز مىدادند. در ابتدا فریضه اسلامى نهى از منکر، آنان را به صورت حزبى شکل داد که تنها هدفشان احیاى یک سنت اسلامى بود.
در اینجا لازم است بایستیم و در یک نکته از تاریخ اسلام دقیقاً تأمل کنیم: ما وقتى که به سیره نبوى مراجعه مىکنیم، مىبینیم آن حضرت در تمام دوره سیزده ساله مکه به احدى اجازه جهاد و حتى دفاع نداد، تا آنجا که واقعا مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت گروهى به حبشه مهاجرت کردند؛ اما سایرین ماندند و زجر کشیدند، تنها در سال دوم مدینه بود که رخصت جهاد داده شد.
در دوره مکه مسلمانان تعلیمات دیدند، با روح اسلام آشنا شدند، ثقافت [=فرهنگ] اسلامى در اعماق روحشان نفوذ یافت؛ نتیجه این شد که پس از ورود در مدینه، هر کدام یک مبلغ واقعى اسلام بودند و رسول اکرم(ص) که آنها را به اطراف و اکناف مى فرستاد، خوب از عهده برمى آمدند. هنگامى هم که به جهاد مى رفتند، مىدانستند براى چه هدف و ایدهاى مىجنگند؛ به تعبیر امیرالمؤمنین(ع): «حملوا بصائرهم على اسیافهم: همانا بصیرتها و اندیشه هاى روشن و حسابشدۀ خود را بر شمشیرهاى خود حمل مى کردند.» (خطبه ۱۴۸)
چنین شمشیرهاى آبداده و انسانهاى تعلیمات یافته بودند که توانستند رسالت خود را در زمینه اسلام انجام دهند. وقتى که تاریخ را مى خوانیم و گفتگوهاى این مردم را که تا چند سال پیش جز شمشیر و شتر چیزى را نمى شناختند مى بینیم، از اندیشه بلند و ثقافت اسلامى اینها غرق در حیرت مى شویم.
فتوحات عصر خلفا
در دوره خلفا با کمال تأسف بیشتر توجهات به سوى فتوحات معطوف شد، غافل از اینکه به موازات باز کردن دروازههاى اسلام بر روى افراد دیگر و روآوردن آنها به اسلام، که به هر حال جاذبه توحید اسلام و عدل و مساوات اسلام، عرب و عجم را جذب مىکرد، مى بایست فرهنگ اسلامى هم تعلیم داده شود و افراد دقیقا با روح اسلام آشنا شوند.
خوارج بیشتر عرب بودند و غیرعرب هم کم و بیش در میان آنها بود؛ ولى همه آنها ـ اعم از عرب و غیرعرب ـ جاهلمسلک و ناآشنا به فرهنگ اسلامى بودند. همه کسریهاى خود را مى خواستند با فشار آوردن بر روى رکوع و سجودهاى طولانى جبران کنند! على(ع) روحیه اینها را همینطور توصیف مى کند، مى فرماید: مردمى خشن، فاقد اندیشه عالى و احساسات لطیف، مردمى پست، برده صفت، اوباش که از هر گوشهاى جمع شده اند و از هر ناحیه اى فراهم آمده اند.
اینها کسانى هستند که باید اول تعلیمات ببینند، آداب اسلامى به آنها تعلیم داده شود، در فرهنگ و ثقافت اسلامى خبرویت پیدا کنند. باید بر اینها قیّم حکومت کند و مچ دستشان گرفته شود نه اینکه آزاد بگردند و شمشیرها را در دست نگه دارند و راجع به ماهیت اسلام اظهارنظر کنند. اینها نه از مهاجرین اند که از خانه هاى خود به خاطر اسلام مهاجرت کردند و نه از انصار که مهاجرین را در جوار خود پذیرفتند.
جاهل مقدسمآب
پیدایش طبقه جاهل مسلک مقدسمآب که خوارج جزئى از آنها بودند، براى اسلامگران تمام شد. گذشته از خوارج که با همه عیبها، از فضیلت شجاعت و فداکارى بهره مند بودند، عدهاى دیگر از این تیپ متنسک به وجود آمد که این هنر را هم نداشت؛ اینها اسلام را به سوى رهبانیت و انزوا کشاندند، بازار تظاهر و ریا را رایج کردند. اینها چون آن هنر را نداشتند که شمشیر پولادین بر روى صاحبان قدرت بکشند، شمشیر زبان را بر روى صاحبان فضیلت کشیدند! بازار تکفیر و تفسیق و نسبت بى دینى به هر صاحب فضیلت را رایج ساختند.
به هر حال یکى از بارزترین ممیزات خوارج، جهالت و نادانى شان بود.از مظاهر جهالتشان، عدم تفکیک میان ظاهر یعنى خط و جلد قرآن و معنى قرآن بود؛ لذا فریب نیرنگ ساده معاویه و عمروعاص را خوردند. در این مردم جهالت و عبادت توأم بود، على مىخواست با جهالت آنها بجنگد، اما چگونه ممکن بود جنبه زهد و تقوا و عبادت اینها را از جنبه جهالتشان تفکیک کرد؟ بلکه عبادتشان عین جهالت بود، عبادت توأم با جهالت از نظر على که اسلام شناس درجه اول است، ارزشى نداشت؛ لهذا آنها را کوبید و وجهه زهد و تقوا و عبادتشان نتوانست سپرى در مقابل على قرار گیرد.
خطر جهالت این گونه افراد و جمعیتها بیشتر از این ناحیه است که ابزار و آلت دست زیرکها قرار مى گیرند و سد راه مصالح عالیه اسلامى واقع مى شوند. همیشه منافقان بىدین، مقدسان احمق را علیه مصالح اسلامى برمى انگیزند، اینها شمشیرى مى گردند در دست آنها و تیرى در کمان آنها.چقدر عالى و لطیف، على علیه السلام این وضع اینها را بیان مىکند، مى فرماید: «ثم انتم شرارالناس و من رمى به الشیطان مرامیه و ضرب به تیهه: همانا بدترین مردم هستید، شما تیرهایى هستید در دست شیطان که از وجود شما براى زدن نشانه خود استفاده مى کند و به وسیله شما مردم را در حیرت و تردید و گمراهى مى افکند.»
مراد از حکم
گفتیم در ابتدا، حزب خوارج براى احیاى یک سنت اسلامى به وجود آمد، اما عدم بصیرت و نادانى، آنها را بدینجا کشانید که آیات قرآن را غلط تفسیر کنند و از آنجا ریشه مذهبى پیدا کردند و به عنوان یک مذهب و یک طریقه موادى را ترسیم نمودند. آیه اى است در قرآن که مى فرماید: ان الحکم الا لله یقص الحق و هو خیرالفاصلین (انعام، ۷۵) در این آیه «حکم» از مختصات ذات حق بیان شده است، منتها باید دید مراد از حکم چیست؟
بدون تردید مراد از حکم در اینجا قانون و نظامات حیاتى بشر است. در این آیه، حق قانونگذارى از غیرخدا سلب شده و آن را از شئون ذات حق (یا کسى که ذات حق به او اختیارات بدهد) مى داند؛ اما خوارج «حکم» را به معناى «حکومت» که شامل «حکمیت» نیز مى شد گرفتند و براى خود شعارى ساختند و مى گفتند: «لا حکم الا لله». مرادشان این بود که: حکومت و حکمیت و رهبرى نیز همچون قانونگذارى حق اختصاصى خداست و غیر از خدا احدى حق ندارد که به هیچ نحو حکم یا حاکم میان مردم باشد، همچنانکه حق جعل قانون ندارد!
گاهى امیرالمؤمنین مشغول نماز بود و یا سر منبر براى مردم سخن مىگفت، ندا درمى دادند و به او خطاب مى کردند: «لاحکم الا لله، لالک و لأصحابک: یا على، حق حاکمیت جز براى خدا نیست. تو را و اصحابت را نشاید که حکومت یا حکمیت کنید.» او در جواب مى گفت: «کلمه حق یراد بها الباطل…: سخنى به حق است؛ اما آنان از آن اراده باطل دارند. درست است قانونگذارى از آن خداست، اما اینها مى خواهند بگویند: غیر از خدا کسى نباید حکومت کند و امیر باشد! مردم احتیاج به حاکم دارند خواه نیکوکار باشد و خواه بدکار (یعنى حداقل و در فرض نبودن نیکوکار). در پرتو حکومت او، مؤمن کار خویش را (براى خدا) انجام مى دهد و کافر از زندگى دنیاى خویش بهرهمند مىگردد، و خداوند مدت را به پایان مى رساند. به وسیله حکومت و در پرتو حکومت است که مالیاتها جمع آورى مىگردد، با دشمن پیکار مى شود، راهها امن مى گردد، حق ضعیف و ناتوان از قوى و ستمکار گرفته مى شود تا نیکوکار آسایش یابد و از شر بدکار آسایش به دست آید.»(خطبه ۴۰) خلاصه آنکه قانون خودبه خود اجرا نمى گردد، فرد یا جمعیتى مى بایست تا براى اجراى آن بکوشند.
کوتهنظری
۴ـ مردمى تنگ نظر و کوته دید بودند. در افقى بسیار پست فکر مىکردند، اسلام و مسلمانى را در چهاردیوارى اندیشه هاى محدود خود محصور کرده بودند. مانند همه کوته نظران دیگر، مدعى بودند که همه بد مى فهمند و یا اصلا نمى فهمند و همگان راه خطا مى روند و همه جهنمى هستند.
اینگونه کوته نظران اول کارى که مىکنند، این است که تنگ نظرى خود را به صورت یک عقیده دینى درمى آورند، رحمت خدا را محدود مى کنند، خداوند را همواره بر کرسى غضب مى نشانند و منتظر اینکه از بنده اش لغزشى پیدا شود و به عذاب ابد کشیده شود! یکى از اصول عقائد خوارج این بود که مرتکب گناه کبیره (مثلا دروغ، یا غیبت، یا شرب خمر) کافر است و از اسلام بیرون است و مستحق خلود در آتش است. علیهذا جز عده بسیار معدودى از بشر، همه مخلد در آتش جهنماند!
تنگ نظرى مذهبى از خصیصه هاى خوارج است؛ اما امروز آن را باز در جامعه اسلامى مى بینیم، این همان است که گفتیم خوارج شعارشان از بین رفته و مرده است، اما روح مذهبشان کم و بیش در میان بعضى افراد و طبقات همچنان زنده و باقى است! بعضى از خشک مغزان را مى بینیم که جز خود و عده اى بسیار معدود مانند خود، همه مردم جهان را با دید کفر و الحاد مى نگرند و دایره اسلام و مسلمانى را بسیار محدود خیال مى کنند.
خوارج با روح فرهنگ اسلامى آشنا نبودند، ولى شجاع بودند. چون جاهل بودند، تنگ نظر بودند و چون تنگنظر بودند، زود تکفیر و تفسیق مى کردند تا آنجا که اسلام و مسلمانى را منحصر به خود دانستند و سایر مسلمانان را که اصول عقاید آنها را نمى پذیرفتند، کافر مى خواندند و چون شجاع بودند، غالبا به سراغ صاحبان قدرت مىرفتند و به خیال خود آنها را امر به معروف و نهى از منکر مى کردند و خود کشته مى شدند و گفتیم در دوره هاى بعد جمود و جهالت و تنسّک و مقدسمآبى و تنگ نظرى آنها براى دیگران باقى ماند؛ اما شجاعت و شهامت و فداکارى از میان رفت!
خوارج بى شهامت، یعنى مقدسمآبان ترسو، شمشیر پولادین را به کنارى گذاشتند و از امر به معروف و نهى از منکر صاحبان قدرت که برایشان خطر ایجاد مىکرد، صرفنظر کردند و با شمشیر زبان به جان صاحبان فضیلت افتادند. هر صاحب فضیلتى را به نوعى متهم کردند؛ به طورى که در تاریخ اسلام کمتر صاحب فضیلتى را مى توان یافت که هدف تیر تهمت این طبقه واقع نشده باشد:
یکى را گفتند منکر خدا، دیگرى را گفتند منکر معاد، سومى را گفتند منکر معراج جسمانى، چهارمى را گفتند صوفى، پنجمى را چیز دیگر و همینطور… به طورى که اگر نظر این احمقان را ملاک قرار دهیم، هیچوقت هیچ دانشمند واقعى مسلمان نبوده است. وقتى که على(ع)تکفیر بشود، تکلیف دیگران روشن است. بوعلى سینا، خواجه نصیرالدین طوسى، صدرالمتألهین شیرازى، فیض کاشانى، سیدجمالالدین اسدآبادى، و اخیرا محمداقبال پاکستانى از کسانى هستند که از این جام جرعهاى به کامشان ریخته شده است.
به هرحال یکى از مشخصات و ممیزات خوارج، تنگ نظرى و کوته بینى آنها بود که همه را بىدین و لامذهب مى خواندند. على(ع) علیه این کوته نظرى آنان استدلال کرد که: این چه فکر غلطى است که دنبال مى کنید؟ فرمود: پیغمبر جانى را سیاست مىکرد و سپس بر جنازه او نماز مى خواند و حال آنکه اگر ارتکاب کبیره موجب کفر بود، پیغمبر بر جنازه آنها نماز نمى خواند؛ زیرا بر جنازه کافر نماز خواندن جایز نیست و قرآن از آن نهى کرده است.(توبه، ۴۸) شرابخوار را حد زد و دست دزد را برید و زناکار غیرمحصن را تازیانه زد و بعد همه را در جرگه مسلمانها راه داد و سهمشان را از بیت المال قطع نکرد و آنها با مسلمانان دیگر ازدواج کردند. پیغمبر مجازات اسلامى را در حقشان جارى کرد؛ اما اسمشان را از اسامى مسلمانها بیرون نبرد.(خطبه ۷۲۱)
فرمود: فرض کنید من خطا کردم و بر اثر آن، کافر گشتم، دیگر چرا تمام جامعه اسلامى را تکفیر مىکنید؟ مگر گمراهى و ضلال کسى موجب مى گردد که دیگران نیز در گمراهى و خطا باشند و مورد مؤاخذه قرار گیرند؟! چرا شمشیرتان را بر دوش گذارده و بى گناه و گناهکار به نظر خودتان هر دو را از دم شمشیر مىگذرانید؟!
در اینجا امیرالمؤمنین از دو نظر بر آنان عیب مى گیرد و دافعه او از دو سو آنان را دفع مى کند: یکى از این نظر که گناه را به غیر مقصر نیز تعمیم دادهاند و او را به مؤاخذه گرفته اند، و دیگرى از این نظر که ارتکاب گناه را موجب کفر و خروج از اسلام دانسته؛ یعنى دایره اسلام را محدود گرفته اند که هر که پا از حدود برخى مقررات بیرون گذاشت، از اسلام بیرون رفته است.
على در اینجا تنگ نظرى و کوته بینى را محکوم کرده و در حقیقت پیکار على با خوارج، پیکار با این طرز اندیشه و فکر است، نه پیکار با افراد؛ زیرا اگر افراد این چنین فکر نمى کردند، على نیز این چنین با آنها رفتار نمىکرد. خونشان را ریخت تا با مرگشان، آن اندیشه ها نیز بمیرد، قرآن درست فهمیده شود و مسلمانان، اسلام و قرآن را آنچنان ببینند که هست و قانونگذارش خواسته است. بر اثر کوته بینى و کج فهمى بود که از سیاست قرآن به نیزه کردن، گول خوردند و بزرگترین خطرها را براى اسلام به وجود آوردند و على را که مىرفت تا ریشه نفاقها را برکند و معاویه و افکار او را براى همیشه نابود سازد، از جنگ بازداشتند و به دنبال آن چه حوادث شومى که بر جامعه اسلامى رو آورد!
*جاذبه و دافعۀ علی(ع) ( با تلخیص)
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید