ابراهیمی‌دینانی: فلسفه با عقلانیت سروکار دارد و نوکر کسی نیست

1395/8/25 ۰۷:۲۹

ابراهیمی‌دینانی: فلسفه با عقلانیت سروکار دارد و نوکر کسی نیست

برگزاری روز جهانی فلسفه به روایتی از سال ٢٠٠٢ در سومین سه‌شنبه نوامبر هر سال برگزار می‌شود. در ایران نیز به دلیل علاقه وافری كه ایرانیان به فلسفه دارند، در این روز هر سال نشست‌های گوناگونی از سوی موسسات فلسفی و دانشگاه‌ها برگزار می‌شود. یكی از این نهادها كه از متولیان قدیمی فلسفه در ایران است، موسسه پژوهشی حكمت و فلسفه ایران است كه عموما با نام قدیمی آن یعنی انجمن حكمت و فلسفه شناخته می‌شود

در نشستی با حضور آیت‌الله محقق داماد و دكتر دینانی و به بهانه روز فلسفه بازگو شد

محسن آزموده- عاطفه شمس: برگزاری روز جهانی فلسفه به روایتی از سال ٢٠٠٢ در سومین سه‌شنبه نوامبر هر سال برگزار می‌شود. در ایران نیز به دلیل علاقه وافری كه ایرانیان به فلسفه دارند، در این روز هر سال نشست‌های گوناگونی از سوی موسسات فلسفی و دانشگاه‌ها برگزار می‌شود. یكی از این نهادها كه از متولیان قدیمی فلسفه در ایران است، موسسه پژوهشی حكمت و فلسفه ایران است كه عموما با نام قدیمی آن یعنی انجمن حكمت و فلسفه شناخته می‌شود. امسال هم در این موسسه نشست روز جهانی فلسفه برگزار شد، البته مراسم امسال برخلاف دو- سه سال گذشته، شبیه نشست‌های قدیمی‌تری بود كه این موسسه در این روز برگزار می‌كند؛ یعنی مثل سال‌هایی كه در آنها استادانی چون عبدالكریم رشیدیان و یوسف اباذری در این روز به جای تكرار مكررات، می‌كوشیدند فلسفه را به متن زندگی روزمره و مباحث سیاسی- اجتماعی روز پیوند بزنند. در مراسم روز جهانی فلسفه امسال نیز چنین شد. در پانل نخست این نشست كه عنوانش عقلانیت و اعتدال در جهان معاصر بود، غلامحسین ابراهیمی‌دینانی، استاد قدیمی فلسفه و حكمت اسلامی به بیان ویژگی‌های فلسفه و فلسفه‌ورزی پرداخت و بر این تاكید كرد كه فلسفه جغرافیا ندارد و مسائل فلسفی جهانی و بنیادی هستند. او تاكید داشت فلسفه انسان را از اسارت و تقلید می‌رهاند و فیلسوف تنها به عقل و عقلانیت ملزم است. مصطفی محقق‌داماد، استاد فلسفه و حقوق اسلامی نیز در این نشست كوشید نسبتی ضروری میان عقلانیت و اعتدال با توجه به مبانی فلسفی ملاصدرا و شرحی كه او از سخنان ابن‌سینا ارایه كرده است، اظهار دارد. اما سخنرانی جنجالی این نشست به یوسف اباذری، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران اختصاص داشت كه همیشه به خاطر سخنرانی‌های پرحاشیه‌اش معروف است. اباذری در این نشست به جای طرح بحثی فلسفی (بخوانید انتزاعی) سعی كرد بحثی فلسفی (بخوانید انضمامی) ارایه كند و به این منظور مشخصا از نتایج انتخابات ایالات متحده آغاز كرد و آن را از نتایج و پیامدهای سیاست‌های نولیبرالی خواند كه در دهه‌های پایانی سده بیستم به دستور كار سرمایه‌داری بدل شدند و حالا به ثمر نشسته‌اند. اباذری در این سخنرانی كوشید نشان دهد كه چگونه این سیاست‌های اقتصادی به ظهور و بروز داعش و جنگ در خاورمیانه و ظهور آنچه او فاشیسم می‌خواند، می‌انجامد. او به این منظور به گفته‌های برخی روشنفكران غربی چون نوام چامسكی و جودیت باتلر و كن لوچ و... استناد كرد. اباذری تاكید داشت توجه به این مساله به‌خصوص برای ما ایرانیان از آن حیث اهمیت دارد كه بسیاری از سیاست‌های اقتصادی نولیبرالی امروز در ایران نیز در دستور كار قرار گرفته‌اند. از نظر اباذری این سیاست‌ها ربطی هم به این دولت یا آن دولت ندارد و بعد از جنگ از سوی همه دولت‌ها دنبال می‌شده است. اتفاقا بعد از سخنرانی اباذری یكی از حضار اعتراض كرد كه چرا در جلسه‌ای كه قرار است به فلسفه اختصاص داشته باشد، از دولت هاشمی‌رفسنجانی انتقاد می‌شود، كه اباذری در پاسخ به این منتقد گفت: «تمامی دولت‌های بعد از جنگ برنامه نولیبرالی را پیش بردند. آقای احمدی‌نژاد البته بیش از بقیه و شجاعانه آن را پیش برد. بنابراین بحث من نقد دولت آقای هاشمی به تنهایی نبود و نمی‌دانم چرا چنین سوء‌تفاهمی شده است.» در ادامه روایتی از این سخنرانی و سخنرانی‌های دیگر پانل نخست این همایش ارایه می‌شود. با این تاكید كه اباذری در ارایه بحث خود از روی متنی می‌خواند كه به دلیل زمان فرصت نكرد كاملا آن را بخواند. ضمن آنكه بسیاری از آن چه در روایت حاضر آمده، توضیحاتی است كه او آورده و در متنی كه نوشته وجود نداشت.
 
چرا فلسفه جهانی است؟/ ابراهیمی دینانی - استاد فلسفه
چرا فلسفه جهانی است، زیرا پرسش‌های فلسفی عام است. فلسفه بدون پرسش، فلسفه نیست. ملتی كه پرسش ندارد، فلسفه نمی‌فهمد. فلسفه با پرسش پدید می‌آید و پرسش نیز فقط از انسان است. خداوند می‌فرماید «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأرْضِ خلِیفة»، من خلیفه در زمین خلق كرده‌ام. خلیفه یعنی مظهر كامل خداوند و هیچ موجودی به غیر از انسان مظهر كامل خداوند نیست. «قالُوا أتجْعلُ فِیها منْ یفْسِدُ فِیها و یسْفِك الدِّماء». این هم اعتراض نیست زیرا ملائكه معصوم هستند و اعتراض نمی‌كنند اما خیلی نیز بعید است كه سوال باشد. در واقع، یعنی علم خود را بیان كرده‌اند. یعنی می‌دانسته‌اند و گفته‌اند او در زمین فساد و خونریزی می‌كند. انسان در زمین فساد می‌آفریند، هوا را آلوده می‌كند، زمین را آلوده می‌كند، حیوانات را می‌كشد، انسان‌های دیگر را می‌كشد و جنایت می‌كند. جنایت مختص انسان‌ها است، حیوانات جنایت نمی‌كنند. حیوانات شكار می‌كنند و بعد از سیر شدن به اطراف بی‌اعتنا می‌شوند اما انسان هر چه بیشتر سیر می‌شود آزار او نیز بیشتر و به مفسد فی الارض بدل می‌شود. اما با اینكه مفسد فی الارض می‌شود، فلسفه می‌فهمد و زندگی او فراز و فرود دارد اما حیوانات فلسفه نمی‌فهمند. جبرییل نیز فلسفه نمی‌فهمد، او پیام الهی را می‌رساند اما فلسفه نمی‌بافد. عزراییل نیز به همین شكل است، جان آدمی را می‌گیرد اما توان فهم فلسفه را ندارد. فرشتگان، جمادات، نباتات و حیوانات فلسفه نمی‌فهمند. تنها موجودی كه فلسفه می‌بافد و می‌داند و می‌گوید انسان است و فلسفه نیز جغرافیا ندارد. فیلسوف جغرافیا دارد؛ ابن‌سینا و فارابی و ملاصدرا ایرانی هستند، سقراط یونانی است، لائوتسه و كنفسیوس چینی هستند. اینان بزرگان تاریخ بشر هستند اما در یك جایی محدود می‌شوند زیرا پرسش‌های آنها محدود است. به طور مثال می‌پرسد هستی چیست. این را انسان می‌پرسد. آیا غیرهستی می‌تواند از هستی بپرسد؟ خود هستی از زبان انسان می‌پرسد كه هستی كیست و از زبان انسان به خود او پاسخ می‌دهد. وگرنه اگر هستی از زبان من سخن نمی‌گفت، من مفلوك زبان چه حقی داشتم درباره چیستی هستی بپرسم.
 
انسان گشوده به روی عالم است
من زبان هستی هستم، انسان زبان هستی است. اگر هستی بخواهد سخن بگوید به زبان آدمی صحبت می‌كند و به همین دلیل است كه بزرگان فلسفه می‌گویند انسان گشوده به روی عالم است. یعنی فكر او گسترده است و پیوسته می‌خواهد بداند و این دانستن حدی ندارد. گشوده است به لایتناهی و چون گشوده است، گشاینده نیز هست. چگونه این كار را می‌كند؟ معادلات را حل می‌كند، مسائل بغرنج را حل می‌كند، راه نشان می‌دهد و كشف مجهولات می‌كند. گشاینده است یعنی درها را باز می‌كند. هر كلیدی كه درها را باز می‌كند، خود گشودنی نیست. هر گشاینده‌ای خود بسته است اما انسان هم گشوده است و هم گشاینده و این كار از انسان بسته برنمی‌آید. انسان گشوده، همه‌چیز را حل می‌كند، تاكنون بسیار حل كرده و در آینده نیز خیلی از مسائل را حل خواهد كرد. اما همچنان هستی حرف خود را می‌زند. فلسفه انسان را از اسارت تقلید و جمود نجات می‌دهد. كسی كه فلسفه نداند اسیر فكرهای محدود است. فرمول آموخته و در این فرمول‌ها اسیر است، فرمول‌هایی كه جامعه، خانواده، پدر و مادر به او تحمیل كرده و او در آنها اسیر است و نمی‌تواند از آنها برهد. فلسفه، نجات یافتن از تحمیل‌های فكری عیان و نهان است. فلسفه، شما را از این اسارت و تحمیل شده‌ها نجات می‌دهد. اما چگونه؟ خصلت فلسفه این است كه به شما یاد می‌دهد چگونه نو فكر كنید و آنچه تحمیل شده را رو می‌كند. فلسفه به شما یاد می‌دهد كه هم‌اكنون چگونه بیندیشید. نو بیندیش، یعنی نو اندیشیدن را یاد بگیر. نو اندیش یعنی در آغاز خود را زیر سوال ببر. یعنی فكر كن آنچه تاكنون آموخته‌ای و حتی آنچه كه به آن باور داری تا چه حد اعتبار و استقامت دارد. هر لحظه نو بیندیش. یك بار اندیشیده، اسلوبی را انتخاب كرده، قالبی را طراحی كرده و فكر می‌كنیم سبك زندگی ما این است. آیا این قالب‌ها ابدی است؟ نمی‌توان قالب‌ها را شكست؟ هر قالبی را می‌توان شكست یا برخی از آنها را؟ اصلا باید آنها را شكست یا در آنها ماند؟
فلسفه نو اندیشیدن را می‌آموزد
باید این قالب‌ها را شكست. اگر فلسفه خوانده باشید این قالب‌ها را می‌شكنید. فلسفه نمی‌گوید سقراط چه فرمود یا ارسطو چه گفت، می‌گویند ابن سینای ما ارسطویی است، هنوز هم می‌گویند. خب معلوم است كه ارسطویی است اما اگر ارسطو را نخوانده بود، نادان بود. اما آیا در ارسطو مانده است، مسلما اینطور نیست. ابن سینا ارسطو را خوانده، سقراط را خوانده و عبور كرده است. افلاطون را خوانده اما نپسندیده است. می‌گوید افلاطون بی‌سواد است، از نظر من افلاطون مهم است اما ابن سینا او را بی‌سواد می‌داند. سقراط، افلاطون و ارسطو را خوانده اما با قرائت نو عبور كرده است. این معنای فیلسوف بودن است. فیلسوف امروز هم می‌تواند هرچه می‌خواهد بخواند اما باید از آن عبور كند. فلسفه می‌گوید نمان! فیلسوفان امروز می‌گویند فلانی این‌گونه فرموده، اما مهم این نیست كه او چه گفته است. در فقه می‌توان تقلید كرد اما در اصول فكری، عقاید و اصول بنیادی نمی‌توان تقلید كرد. در این صورت نادانی بزرگی خواهد بود. فلسفه راه نو اندیشیدن را به ما یاد می‌دهد. از فیلسوف نواندیش‌تر وجود ندارد. قالب می‌سازد اما در آن باقی نمی‌ماند. حتی منطق ارسطو را طی ٢٥٠٠ سال اضافه كرده‌اند اما از آن چیزی نكاسته‌اند. منطق قدرت زیادی دارد. اما منطق عقل را ساخته یا عقل منطق را ساخته است؟ عقلی كه منطق را ساخته است بالاتر است یا منطق از عقل بالاتر؟ عقل منطق را ساخته است و اگر نیاز باشد به آن اضافه می‌كند یا اشكالات آن را برطرف می‌كند.
 بعد از ملاصدرا در ایران، جریان فكری جدیدی به وجود نیامد
همیشه از ما می‌پرسند عقل بر چه میزانی صحبت می‌كند. میزان عقل چیست. اما آیا عقل، میزانی غیر از خود دارد؟ بقیه چیزها باید با عقل منطبق باشند یا عقل باید خود را با سایر چیزها منطبق كند؟ تنها چیزی كه هم میزان است و هم خود را اندازه‌گیری می‌كند عقل است و فلسفه، رشته‌ای است كه با عقلانیات سر و كار دارد. با این مطالب و تعاریفی كه من اجمالا درباره فلسفه گفتم، اگر منصفانه نگاه كنیم می‌بینیم كه در حال حاضر تعداد فیلسوفان ما بسیار كم است. البته فیلسوف زیاد است ولی فیلسوف به معنایی كه من عرض كردم كم است، اینكه استقلال فكری داشته باشد و آزاد بیندیشد. من ملاصدرا را فیلسوف می‌دانم، او آزاد اندیشیده است. از زمان ملاصدرا تا به امروز ٤٠٠ سال می‌گذرد و در غرب اتفاقات زیادی افتاده است اما متاسفانه ما درجا زده‌ایم. دكارت و ملاصدرا همدوره هستند، بعد از دكارت صدها نحله فكری در غرب به وجود آمده – من به حق و باطل آن كاری ندارم- اما متاسفانه ما جریان فكری جدیدی نداریم زیرا فیلسوفان ما كم هستند. یكی- دو فیلسوف جدید را نام می‌برم كه فیلسوف هستند و حرف‌های تازه‌ای زدند اما طرح‌های آنها خوانده نشد. یكی از آن بزرگان، آقاعلی مدرس زنوزی، حكیم صدرایی است اما او از صدرا عبور می‌كند و حرف‌های تازه‌ای می‌زند. او توانسته نو بیندیشد. دیگری حاج ملاهادی سبزواری است. او گاه كمی از ملاصدرا فراتر رفته و در برخی جاها از او فاصله گرفته است.
 علامه طباطبایی، بزرگ‌ترین فیلسوف آزاد‌اندیش معاصر است
از اینها كه بگذریم، در عصر كنونی، من علامه طباطبایی (ره) را می‌شناسم. ایشان فیلسوف صدرایی است و چندین دوره اسفار تدریس می‌كرد. او برای ملاصدرا احترام قایل بود اما حرف‌های تازه‌ای داشته و نواندیش بود. من جایی گفته‌ام كه ایشان عاقبت‌اندیش بود و بسیار به این حرف معتقد هستم. آثار ایشان نیز نشان می‌دهد كه چقدر حرف تازه دارد. او از مفسرین گذشته تقلید نكرد، نو می‌اندیشید و قدرت تفكر زیادی داشت. كربنی كه تمام مكتب‌های غربی را دیده بود و می‌دانست وقتی به جلسات درس علامه طباطبایی می‌آمد، حرف‌های تازه از او می‌شنید. - من آن زمان جوان بودم و در آن جلسات حضور داشتم- و آنچه كربن می‌گفت علامه طباطبایی می‌دانست گویا پیش‌تر به آن اندیشیده بود. علامه طباطبایی، یك فیلسوف نواندیش، آزاد و در واقع، آزاد اندیش عصر ما است. من درود می‌فرستم به روان این مرد بزرگ كه در سه شهر سنتی ایران زندگی كرده است. متولد تبریز است، نجف درس خوانده و بعد به قم آمده اما آزادی فكر او از همه دانشگاه‌های معتبر دنیا فراتر است.

 

 عقلانیت و اعتدال در دایره فلسفه/ آیت‌الله سید مصطفی محقق داماد - استاد حقوق
موضوع امروز كه روز جهانی فلسفه است عقلانیت و اعتدال است و این عقلانیت و اعتدال در دایره فلسفه ترسیم شده است. ظاهرا دو مدعا در این مساله وجود دارد كه شاید به عهده امثال بنده باشد كه آنها را بیان كنم. یكی اینكه عقلانیت زمینه اقتدار را به وجود می‌آورد یا به ضرورت و امكان به اعتدال منتهی می‌شود. عقلانیت، به ضرورت به اعتدال در زندگی آن هم در جهان معاصر منجر می‌شود و نه برای قیامت. مدعای دوم، ارتباط عقلانیت با فلسفه است، كه فلسفه در جهان معاصر، عقلانیت می‌آورد و عقلانیت، اعتبار می‌آفریند. این مساله ساده‌ای نیست. اینكه آیا اگر همه مردم فلسفه بدانند عقلانی فكر می‌كنند یا اگر فلسفه بدانند معتدل زندگی می‌كنند. ظاهرا و انصافا یك شاهد داریم و آن شاهد این است كه‌ در جهان معاصر خاورمیانه ما این سفاك‌ها و خون‌ریز‌هایی كه طی سال‌های اخیر پیدا شده‌اند نشان می‌دهند كه ذره‌ای با فلسفه آشنا نیستند و یك فیلسوف در میان آنها نیست. در كشورهای مسلمان عرب سلفی، آنچه در دانشگاه‌ها و مكتب‌های آنها پیدا نمی‌شود یك كتاب فلسفی در كتابخانه‌های آنهاست. حتی داشتن كتاب فلسفی در آنجا جرم است. بنابراین، از نظر شاهد تاریخی به نحو یك حقیقت خارجی، این مساله وجود دارد كسانی كه امروز مدعی هستند و این برداشت‌ها را از دین دارند و اینگونه خون می‌ریزند و همه دین را در خون‌ریزی خلاصه می‌كنند، یقینا هیچ یك از آنها به ویژه در جهان اسلام، فیلسوف نیستند.
 نسبت بین عقلانیت و اعتدال
اما چه ربطی بین فلسفه و عقلانیت وجود دارد. من فقط به یك نكته اشاره می‌كنم كه اگر عمری باشد آن را در قالب یك مقاله مكتوب ارایه خواهم كرد. مرحوم ملاصدرا در كتاب «شواهد الربوبیه» در مبحث معاد، فصلی دارد كه توضیح می‌دهد انسان چگونه و قوای نفسی‌اش چگونه پیدا می‌شود. خیلی خلاصه و سریع در چند جمله مطلب را بیان می‌كنم. ایشان در آنجا می‌گوید كه عناصر اولیه حكمت قدیم یا عناصر اربعه مانند آب، باد، خاك و آتش با هم در تضاد كامل به سر می‌برند و ذره‌ای با یكدیگر سازش ندارند. وقتی كنار یكدیگر قرار می‌گیرند و جمع می‌شوند، یك امتزاج پیدا می‌شود كه در نخستین مرحله امتزاج، تضاد آنها كمتر شده، به طرف آشتی بروند. وقتی این تضاد كمتر شد آمادگی و استعداد حضور نفس را پیدا می‌كنند. اول، صورت معدنی بعد نفس نباتی، زمانی كه تصفیه شد نفس حیوانی و زمانی كه به درجه صافی رسید و تضاد خود را از دست داده، با یكدیگر آشتی شدند و به اعتدال كامل می‌رسند و صفا پیدا كردند همچون صفای افلاك آسمانی، استعداد پیدا می‌كنند كه خداوند از عالم قدس به آنها نفسی اهدا كند كه نفس انسانی یا ناطقه است. این نفس ناطقه دارای دو قوه است؛ یكی قوه علامه و دیگری قوه عماله. با قوه اول می‌فهمد و درك می‌كند و با قوه دوم عمل می‌كند. در اینجا ملاصدرا یكباره تلخیص می‌كند و سریع از آن رد می‌شود و تفسیر خود را به آن مفصلی كه ابن سینا در فصل پنجم مقاله اولی شفا آورده، نمی‌آورد.
  جربزه؛ افراط و تندروی زاید بر حد اعتدال
ابن‌سینا می‌گوید در اینجا دو قوه وجود دارد؛ قوه علامه و قوه عماله كه به آنها عقل نظری و عقل عملی می‌گوییم. عقل عملی با كمك شهوت و غضب كار می‌كند. این عقل سه كار انجام می‌دهد؛ یك كار آن همراه با شهوت و غضب است. عقل عملی می‌خواهد به یك خواسته دست یابد اما موفق نمی‌شود. با قوه غضبیه منشا حزن می‌شود، می‌گوید به آنچه می‌خواستم، نرسیدم و این منشا حزن، اندوه و بالاخره گریه می‌شود. گاهی نیز به كمك قوه شهویه به آنچه می‌خواهد می‌رسد، قوه شهویه اقناع می‌شود با عقل عملی هماهنگ می‌شود و منشا سرور و فرح می‌شود. كار دوم عقل عملی، همراهی یا به قول ابن‌سینا قدرت متخیله است. وقتی عقل عملی با قوه متخیله همراه می‌شود، تمام صنایع، فنون و هنر مغلوب یك چنین همراهی است كه عقل عملی با نیروی متخیله نفس دارد و اما كار سوم عقل عملی، همراهی با عقل نظری است. اینجا اوراق محموده و حسن و قبح و درك حسن و قبح با همراهی عقل نظری و عملی، ممكن می‌شود و به عقیده من مصداق‌های حسن و قبیح را نیز درك می‌كند. نكته مهم اینجا است، می‌گوید عقل عملی رویه دارد، فكر دارد و با رویه و فكر، كار خیر را انتخاب می‌كند. بعد می‌گوید كه عقل عملی سه حالت دارد؛ دو حالت آن افراط و تفریط است. به افراط، جربزه و به تفریط بلاهت می‌گوید. عقل عملی می‌تواند جربزه داشته باشد، بنابر حرف حكما جربزه چیز بدی است. جربزه یعنی افراط، تندروی زاید بر حد اعتدال، تا حدی كه از مسیر حقیقت منحرف شود و ابن‌سینا معتقد است آدمی را از این شاخه به آن شاخه پرتاب می‌كند و به جایی می‌رساند كه حیران می‌شود. این قدرت جربزه فكری همیشه نیروی مثبت نیست، به جایی می‌رسد كه انسان در مقطعی از عمر خود حیران می‌شود، در فهم حقیقت اشتباه می‌كند و حیران مطلق می‌شود. در مقابل آن، بلاهت است. بلاهت یعنی كندذهنی كه نمی‌تواند مطالب را بگیرد و برداشت غلط از آنها می‌كند. ابن‌سینا، سپس در فصل پنجم مقاله اولی شفا توصیه‌های خوبی را مطرح می‌كند.
 حكمت در باب عقل عملی نه جربزه است نه بلاهت
اما دقت كنید كه اسم حالت وسط این دو را حكمت می‌گذارد. حكمت در سایه عقل عملی نه جربزه است نه بلاهت بلكه اعتدال است كه حقایق را با اعتدال می‌فهمد و درك می‌كند. این افراد هستند كه به آنها حكیم می‌گویند و ملاصدرا نیز در یك سطر خلاصه كرده و می‌گوید این، آن حكمتی كه به عقل نظری و عملی تقسیم می‌شود نیست، آن حكمت از مقوله علم است، این حكمت از مقوله اخلاق است. این متعلق به روش زندگی است كه انسان، حكیمانه زندگی كند نه با جربزه و تندروی نه با بلاهت. با حكمت و میانه روی، راه زندگی خود را انتخاب كند. نه تندی كند، نه سردی كند و این را از آن اخلاق می‌داند.  جالب است كه می‌گوید این با حكمتی كه به عقل نظری و عملی تقسیم می‌شود تفاوت بسیار دارد زیرا آن، هرچه بیشتر باشد بهتر اما این، هرچه معتدل‌تر باشد بهتر است، این درست نقطه مقابل است. اینجا ابن سینا و امثال او، ادعای حكیمی دارند و این است كه دیگر معلمان فلسفه باید فكر كنند و این را به زندگی روزمره مردم منتقل كنند. می‌گویند بله، درك عقلانی، اخلاق حكیمانه می‌آفریند و حكمت اخلاقی، نتیجه می‌دهد.
شخصی كه عقلانی درك كند، عقل نظری و عملی او با یكدیگر همراه باشند، وقتی این دو با یكدیگر جمع شد، تفكر و رویه و اندیشه و فكر با یكدیگر همراه شدند، در اینجا به حكمت عملی می‌رسد كه انسان همیشه تصمیمات تند نگیرد. افراط نكند، در دشمنی، در دوستی، در جمع كردن ثروت و اجتناب از آن، در كار كردن و. . . و حتی در برداشت از دین و به عقیده حكما حتی در عبادت افراط نكند و اعتدال داشته باشد. فضائل را با اعتدال می‌توان درك كرد و حكمت متولد علم و اخلاق است. این اعتدال از نظر حكمای اسلامی، نتیجه اندیشیدن و عقلیدن است. ملاصدرا یك حكیم اسلامی شیعی است. در وهله اول، حكیم است، سلوكش نیز سلوك حكیمانه است و در نهایت، مفسر قرآن است. چگونه آیه‌ای را كه بسیاری از مفسران قرآنی در تفسیر معنای آن مانده‌اند ملاصدرا تفسیر می‌كند. و التین و الزیتون(١) و طور سینین (٢) و هذا البلد الامین (٣) لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم (٤) ثم رددناهُ اسفل‌السافلین (٥) الا الذین امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غیر ممنون (٦) مشكلی این آیه است كه رددناهُ به چه كسی برمی‌گردد؟ احسن تقویم، تقویم مادی است یا معنوی؟ جسمی و فیزیكی است یا معنوی است؟ اگر فیزیكی است استثنا به كجا خورده است. جالب این است كه بیشتر مترجمان در ترجمه این آیه مانده‌اند. «ثم رددناهُ اسفل‌السافلین» اسفل منصوب و حال است، الی اسفل‌السافلین نیست، در حالی كه اسفل السافلین است. تنها كسی كه متوجه این نكته شده مرحوم علامه طباطبایی است كه توجه به فتحه اسفل‌السافلین كرده و آن را حال گرفته است كه به دلیل محدودیت وقت، تفصیل آن را در جلسات دیگری خواهم گفت.
 
عقلانیت، اعتدال، جنبش‌های فاشیستی، جنبش‌های مذهبی افراطی/ یوسف اباذری استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران

 من البته رشته‌ام جامعه‌شناسی است و فلسفه نیست، اما چون اصرار كرده بودند، متن را نوشته‌ام و از روی متن نوشته می‌خوانم. اما مطالبی كه بیان می‌كنم، مثل مطالب اساتید ازلی و ابدی نیست، بلكه در حال حاضر مطرح است. مساله خود من، كشور خودمان و خاورمیانه است. البته این نكته شاید از متنی كه نوشته‌ام، مشخص نشود.
از بزرگان فلسفه تشكر می‌كنم كه به معلم ساده جامعه‌شناسی اجازه دادند تا در روز فلسفه درباره مقولات فوق كه پیشنهاد خود آنان بود، سخنانی عرض كنم. روز فلسفه را به فلاسفه تبریك می‌گویم و امیدوارم سخنانی كه می‌گویم كمكی هر چند ناچیز در حل مسائلی بكند كه فلسفه و جامعه‌شناسی و سایر علوم انسانی در زمانه حاضر با آن مواجه هستند. زمان موجود ٣٠ دقیقه برای بحث درباره مقولات فوق كافی نیست. از این رو كوشیده‌ام تا گفته‌ام را هر چه خلاصه‌تر و در عباراتی كوتاه بیان كنم. عبارات من بیشتر طرح مساله است.
من در طرح خود نیازی ندارم كه از مقوله‌ای شروع كنم و سپس مقوله بعدی را از آن استنتاج كنم. از نظر من مقولات فوق دوری را تشكیل داده‌اند كه به من اجازه داده‌اند تا از هر جا شروع كنم و از هر جا سخن بگویم، به شرط آنكه ربط آنها را به یكدیگر بیان كنم.
ظهور ترامپ یك نشانه
از آخرین اتفاق كه دنیا را به تعجب واداشت شروع می‌كنم، انتخاب دونالد ترامپ به ریاست‌جمهوری امریكا. كسی كه آشكارا گرایشات فاشیستی دارد و مشخصا جنبشی كه به راه انداخته، جنبشی نژادپرستانه و طالب تبعیضات دینی است كه به شكل اغراق‌آمیز خواهان عظمت امریكاست. بسیاری از آماردانان و متخصصان افكار عمومی و متخصصان انتخابات به طور عمده با تكیه بر ویژگی‌های رای‌دهندگان این انتخابات را تحلیل كرده‌اند. اما مهم‌ترین تحلیل، تحلیل ساختاری است و كسانی بر آن انگشت گذاشته‌اند كه از قبل درباره ظهور پدیده ترامپ هشدار داده‌اند.
نویسنده‌ای در مقاله «بدتر از آن چیزی است كه فكرش را می‌كنید» نوشته شده در تاریخ ١١ نوامبر ٢٠١٦ می‌نویسد: ‌«چامسكی ٦ سال پیش به من گفت، وضعیت شبیه وضعیت دوره وایمار آلمان است. مردم از نظام پارلمانی ناامید شده‌اند. مساله بر سر آن نیست كه فاشیست‌ها دموكرات‌ها را شكست داده‌اند. مردم از احزاب محافظه‌كار و لیبرال نیز نفرت داشتند. نفرت از آنها بود كه فاشیسم را پیروز كرد. مردم امریكا تاكنون خوشبخت بوده‌اند كه رهبر كاریزماتیكی چون جوزف مك مكارتی یا ریچارد نیكسون یا واعظان اونجلیست ظهور نكرده‌اند». اونجلیست‌ها، كسانی هستند كه در مقایسه با آنها داعشی‌ها را می‌توان افراد بسیار مهربانی خواند. اوانجلیست‌ها در حمله به عراق جنایاتی تصورناپذیر كردند. اما رسانه‌های جهانی (corporate media) به هیچ‌وجه به این مساله نپرداختند.
كسانی كه با اوانجلیست‌ها آشنا هستند، می‌دانند كه مسبب اصلی ٢ میلیون كشته در عراق و نابسامانی‌های آن همین‌ها هستند. معاون آقای ترامپ مایكل پنس جزو همین اوانجلیست‌هاست، كسانی كه نفرت از سیاهان، اسلام، كارگران مهاجر و ستایش كمپانی‌های بزرگ جزو كارشان است. كسانی كه راجع به داعش كار می‌كنند، بهتر است راجع به مشابهان آنها در دنیای مسیحی نیز كار كنند. رسانه‌های جهانی معمولا راجع به این مسائل از جمله اوانجلیست‌ها كار نمی‌كنند و به همین دلیل كمتر كسی آنها را می‌شناسد. آن نویسنده در ادامه می‌نویسد: «اگر چنین كسی (فرد كاریزماتیكی چون مك‌كارتی یا...) ‌بیاید و صادقانه مردم را خطاب كند، خواهد توانست به سبب نومیدی و استیصال و خشم مشهور مردم امریكا و در غیاب هرگونه پاسخ موجه رای ایشان را به خود جلب كند. او به جای یهودیان در دوره نازی‌ها، سیاهان و مهاجران را سبب بدبختی مردم معرفی خواهد كرد و به ما خواهد گفت كه اكنون سفیدهای مذكر هستند كه طردشدگان جامعه هستند. او به ما خواهد گفت اكنون باید از خود و شرافت‌مان دفاع كنیم. باید قدرت نظامی‌مان را تقویت كنیم وگرنه رهبری جهان را از دست خواهیم داد. ایالات متحده قدرتی جهانی است مثل آلمان قدرت منطقه‌ای نیست. ظهور چنین كسی برای جهان مخاطره‌آمیز است. من گمان می‌كنم چنین كسی نه از میان جمهوریخواهان و جمهوریخواهان دست‌راستی، بلكه از میان جمهوریخواهان دیوانه برخواهد خاست و انتخابات را خواهد برد. سركوب ناراضیان شبیه سركوب در رژیم‌های توتالیتر خواهد شد. امنیت دولت در درجه اول اهمیت قرار خواهد گرفت.»
اینها حرف‌های چامسكی ٦ سال پیش است. بعضی از شاگردان من در امریكا هستند. روسای دانشگاه‌ها به ایشان پیامك زده‌اند كه نگران نباشید، ما از شما دفاع خواهیم كرد. این نشان می‌دهد كه دانشجویانی كه در آنجا هستند، در وحشت به سر می‌برند و مساله شوخی‌بردار نیست.
فرمانروایی نئولیبرال‌ها بعد از ریگان و تاچر
چامسكی مثل بقیه روشنفكران مسوول امریكا ظهور ترامپ را پیش‌بینی كرده بود و علت آن را فرمانروایی نئولیبرال‌ها از زمان ریگان به بعد می‌دانست. نئولیبرال‌ها را در ایران دست كم گرفته‌اند. من این انتخابات امریكا را به طور خاص دنبال كردم و تمام كسانی كه معتقد بودند امریكا به استیصال كشیده شده و رای دادن به ترامپ و امثالهم ناشی از استیصال برآمده از سیاست‌های بعد از نئولیبرالیسم است، در ایران نادیده گرفته شدند. بهتر است به این انتخابات امریكا توجه كرد. نئولیبرال‌هایی كه چه در قالب جمهوریخواهان و چه در قالب دموكرات، با توسل به سیاست‌های یكسان و سیاست‌های تهاجم‌آمیز بر امریكا حكومت كردند. این نئولیبرال‌ها را اعم از اینكه جمهوریخواه باشند یا دموكرات به سبب همانندی سیاست‌های‌شان مركز افراطی یا به عبارت دیگر اعتدال افراطی نامیده‌اند.
چرا مركز؟
اما چرا اینها مركزند و چرا در عین حال افراطی هستند؟‌ این مساله مختص غربی‌ها نیست و در همه جای جهان مشهود است. نخستین با ر پینوشه شیلی سیاست اقتصادی نئولیبرال را اجرا كرد. سیاست‌هایی كه به ظاهر اقتصادی‌اند، اما در باطن بی‌مانندند. آزادید كه هر كار كه خواستید بكنید، اما به اصول من دست درازی نكنید. یا با من هستید یا دشمن. آنان برای كافران دین شان صفت‌هایی هم دارند: پوپولیسم راست یا چپ. بعدها تاچر در انگلستان وریگان در امریكا و سپس سوسیالیست‌های فرانسه به رهبری میتران این سیاست‌ها را اجرا كردند و سپس به كشورهای جهان سوم تحمیل كردند و آن را جهانی كردند. جهانی شدن یعنی نئولیبرال شدن.
چرا چنین شد، حكایتی مفصل دارد. اما مقوله مركز یا اعتدال به این ترتیب برساخته می‌شود اگر نئولیبرال می‌شدی، دیگر گذشته‌ات به كارت نمی‌آمد. فرقی نمی‌كرد از چپ هستی یا از راست. نئولیبرالیسم اصول ساده‌ای دارد و هر كس چند دقیقه صرف كند، به كنه آن پی خواهد برد وگرنه در میان دریایی از حرف‌های بی‌ربط غوطه خواهد خورد. مهم‌ترین اصل بازار آزاد یا نئولیبرالیسم این است كه بازار، حقیقت را می‌گوید؛ من بر این مساله تاكید دارم، چون ٣٠ سال است در ایران بعد از جنگ این مباحث مطرح می‌شود. بازار، حقیقت را می‌گوید، از نظر ایشان بحثی معرفت شناسانه است. از زمان باستان تاكنون فیلسوفان محترم راجع به حقیقت و شرایط امكان آن حرف‌ها گفته‌اند. از نظر نئولیبرال‌ها بازار، حقیقت را می‌گوید. فیلسوفان اگر به این سخن اعتراف كنند و طبق شرایط بازار كارشان را بكنند، مزاحم نیستند. از نظر نئولیبرال‌ها مناقشه فیلسوفان و متالهان همچون بازی كودكان است. آنان تا زمانی كه بازی مخل حقیقت‌شان نشود، اعتنایی به آن نمی‌كنند، اما زمانی كه نگاهی انتقادی به آن می‌كنند، دشمن محسوب می‌شوند.
چرا بازار حقیقت را می‌گوید؟
 اما چرا بازار حقیقت را می‌گوید و نه كسی یا چیزی دیگر؟ این حكایتی فلسفی است كه كسانی چون هایك و دیگران آن را باز گفته‌اند. اما نئولیبرال‌ها همین حقیقت ساده را هر جایی به زبانی می‌گویند. در ایران آن را به زبان علم اقتصاد و فقط اقتصاد ارزیابی كرده‌اند. وگرنه نگاهی اجمالی به آثار هایك كافی است تا نشان دهد كه از نظر او بازار مهم‌ترین پاسخ معرفت شناسانه تمامی فلسفه‌ها و نه فقط علم اقتصاد را داده است. یكی از دلایلی كه در روز فلسفه توجه فیلسوفان را به این نكته جلب می‌كنم، این ادعاست. با وجود آنكه معرفت‌شناسی نئولیبرالی در تمامی دولت‌های بعد از جنگ تحمیلی اعم از اعتدالی و اصولگرا و اصلاح‌طلب بوده است، فیلسوفان ایران التفاتی به این مطلب نكرده‌اند، زیرا گمان كرده‌اند كه اینها مسائلی اقتصادی است و اقتصاد ربطی به آنها ندارد.
فیلسوفان و متالهانی كه معتقدند خداوند ضامن حقیقت یا فراهم‌كننده شرایط امكان آن است، روش ساده‌ای در برابر غیر خود دارند: اگر طالب حقیقت هستید، در كار خدا دخالت نكنید. نئولیبرال‌ها نیز بر این سیاق گام برمی‌دارند و می‌گویند اگر طالب حقیقت هستید، در كار بازار دخالت نكنید. مداخله در بازار از دو طریق صورت می‌گیرد: دولت و مردم. بازار آزادی‌های ایرانی به سبب جنگ تبلیغاتی تاكنون گفته‌اند كه دولت نباید در كار «مردم» دخالت كند و به همین سبب عده كثیری از مردم از ایشان خوش‌شان آمده است. اما منظور ایشان این است كه دولت نباید در كار بازار دخالت كند. اما نئولیبرال‌های ایرانی چندان علنی نكرده‌اند كه مردم هم نباید در كار بازار دخالت كنند، مگر زمانی كه مجبور شده‌اند. اما در این دوره و در تمامی دولت‌های بعد از جنگ فرمول‌های خود را یاد داده‌اند كه چگونه هر جمعی را كه طالب دخالت در بازار است، طرد كنند. دكتر روغنی زنجانی گفته‌اند: «من در مجلس این استدلال را كردم كه اگر شما به دنبال اجرای یك سیاست مشخص هستید باید منتظر یك سری عواقب اجتماعی- سیاسی و قادر به پرداخت هزینه‌های تصمیم خود نیز باشید. مثلا دولت كره سیاست‌های خود را به طور علنی اعلام می‌كند و به‌شدت نیز آنها را پیگیری می‌كند. وقتی هم با واكنش كارگران و دانشجویان مواجه می‌شود، پلیس را برای سركوب آنان به خیابان‌ها می‌آورد. اگر قرار باشد بخواهیم چنین واكنش‌هایی را شاهد نباشیم، هرگز سیاست‌ها و تصمیم‌هایی را كه مدنظر داریم، اجرا نخواهیم كرد. من برای نمایندگان مجلس توضیح داده‌ام برای اجرای سیاست‌های برنامه اول و برنامه دوم باید در سیاست‌های خارجی كشور اصلاحاتی به وجود آوریم.»
نئولیبرال‌های ایرانی
ماجرا ساده است. اینجا آقای روغنی زنجانی خیلی واضح و مشخص گفته است كه برای اجرای سیاست‌های نئولیبرالی باید سیاست داخلی و سیاست خارجی تغییر كند. خیلی روشن بگویم كه این سیاست خارجی یعنی ادغام در سرمایه‌داری جهانی. به نكته‌ای ساده اشاره می‌كنم: یا سیاست‌های نئولیبرالی را اجرا نمی‌كنید، یعنی مملكت را به وضعیتی دچار نمی‌كنید كه وضعیت ١ درصد و ٩٩ درصد پدید آید و اگر چنین كردید، باید به بازار جهانی بپیوندید. حق دارند این نئولیبرال‌ها كه ما اگر این سیاست‌ها را اجرا كردیم، باید به بازار جهانی بپیوندیم. این نكته چون درك نمی‌شود، در دنیای سیاست مورد مباحثه قرار می‌گیرد. نئولیبرال‌ها از این حیث محق هستند. لفظ سرمایه‌گذاری خارجی جزو مقولات اساسی ایشان است. در دوره آقای احمدی‌نژاد كه ٧٥٠ میلیارد دلار پول وارد مملكت شد، ایشان مرتب از سرمایه‌گذاری خارجی دفاع می‌كردند. حتی همان موقع چنین می‌كردند. دلیل اساسی بودن سرمایه‌گذاری خارجی این است كه سرمایه‌داری باید جهانی شود و ما باید تمام قواعد سرمایه‌داری را بپذیریم. ما باید كنه ماجرا را بفهمیم. از این حیث طرفداران نئولیبرالیسم محق هستند كه می‌گویند برای پذیرش سرمایه‌داری، باید سرمایه‌گذاری خارجی را بپذیریم زیرا ما بیش از ٢٠ سال است كه این سیاست‌ها را اجرا می‌كنیم و اگر تمام این سیاست‌ها اجرا شود و آن قدم آخر (سرمایه‌گذاری خارجی و پیوستن به سرمایه‌داری جهانی) ‌برداشته نشود، چه فایده‌ای دارد؟‌ اما اینكه ما به سیاست‌های سرمایه‌داری جهانی بپیوندیم، یك تصمیم است.
آنها (نئولیبرال‌ها) در آغاز هر انتخاباتی غیب‌شان می‌زند. از هیچ كس علنا حمایت نمی‌كنند، زیرا معتقدند كه باید از همه دولت‌ها دور شد. اما بعد از انتخابات سر و كله‌شان برای ارایه اقتصاد علمی پیدا می‌شود و به همه دولت‌ها مشورت می‌دهند. در دوره آقای احمدی‌نژاد هم حضور داشتند. تعدیل قیمت‌های حامل‌های انرژی جزو برنامه اینهاست. بعدا آقای خاتمی نیز گفتند كه من آرزو داشتم این برنامه را من اجرا كنم. حالا كه وضع نابسامان شده است، كسانی كه پشت كاندیدایی خاص بودند و معتقد بودند كه ماهانه باید ٥٠ هزار تومان به عنوان یارانه به مردم بدهند، می‌گویند این كارها رابین هود بازی است. در حالی كه این برنامه خودشان بود. قرار بود اجرا كنند و احمدی‌نژاد آن را اجرا كرد. تازه او ٥ هزار تومان هم كمتر از پولی كه شما می‌خواستید بدهید، داده است. اینجاست كه به اساس كار پی می‌بریم. این مسائلی است كه در اینجا اتفاق افتاده و باعث اغتشاش خاطر مردم است.
از دولت باید خلع ید كرد
ایشان (نئولیبرال‌ها) معتقدند دولت باید از خود خلع ید كند، یعنی تمام دارایی‌های دولتی را خصوصی كند. آنها معمولا از دارایی‌های دولتی یاد می‌كنند و فراموش می‌كنند كه این دارایی‌ها متعلق به تمام مردم است و دولت تنها وكیل مردم برای اداره آنها است. آنها می‌گویند دولت تاجر خوبی نیست و باید خصوصی‌سازی شود. آنها دولت‌ها را بعد از جنگ ترغیب به خصوصی‌سازی كردند و به همین سبب در قانون اساسی نیز تغییراتی دادند. بحث از ماجرای تغییر قانون اساسی در اصل ٤٤ است. سال ١٣٦٥ كسانی كه در سازمان برنامه بودند، گفتند كه قانون اساسی باید عوض شود. مردم از بعضی خصوصی‌سازی‌ها خوش‌شان نمی‌آمد، آنها هم زیرسبیلی به مردم باج می‌دادند و می‌گفتند خصولتی شده است. این اصطلاحی «من درآوردی» است، وگرنه از حیث ساختاری چه فرقی با بقیه اموال خصوصی شده نظیر ایكس یا ایگرگ دارد. آنها این را می‌دانند و به همین سبب راه فرار خصولتی را برای خود باز می‌گذارند، و گرنه خود آنها در فرصت‌های گوناگون اعتراف كرده‌اند كه بخش خصوصی در ایران وجود نداشته است. روغنی زنجانی در كتاب اقتصاد سیاسی ایران گفته است: ‌«پیش زمینه‌های بسیاری از اقداماتی كه قرار بود در قالب برنامه اول توسعه اجرا شود، یا وجود نداشت یا ضعیف بود و دولت باید خودش برای ایجاد آن زمینه‌ها و فرهنگ لازم آن تلاش می‌كرد. مثلا در زمینه بخش خصوصی ما فاقد یك بخش خصوصی كاردان و لایق و با توان بالایی خواهیم بود. در هر كجا می‌خواستیم كاری كنیم، باید یك بخش خصوصی ایجاد می‌كردیم.» ببینید آقایان می‌گویند باید بخش خصوصی ایجاد شود. بعضی جاها را هم كه دوست ندارند، خصولتی می‌خوانند. شما كه دارید ایجاد می‌كنید و وجود نداشته است، پس چه فرقی بین ایكس و ایگرگ هست؟ اگر می‌خواهید ساختاری و ماهوی و درست بحث كنید، این كار را خودتان انجام داده‌اید.
ایشان در ادامه می‌نویسد: ‌«در سال‌های ١٣٦٩ و ١٣٧٠ صحبت بر سر خصولت و اقداماتی در جهت شكل‌گیری بخش خصوصی نوپا انجام می‌شود. چون بخش خصوصی قوی وجود ندارد، دولت وظیفه سرمایه‌گذاری بخش‌ها یا حوزه‌های مختلف را به عهده گرفته است. ما اصلا نهاد بخش خصوصی در كشور نداشتیم و هنوز هم نداریم. یك سازمان كه واقعا در اقتصاد كشور موثر باشد و رابطه تعریف شده داشته باشد، هنوز نداریم. یكی از اهدافی كه برنامه سوم دنبال می‌كند این است كه بخش خصوصی را در كشور ایجاد كند.» این همان رسانه جمعی در سطحی جهانی است.
شكست رسانه‌ها
سی‌ان‌ان به عنوان نماینده رسانه جمعی در سطح جهانی بعد از پیروزی ترامپ شكست عظیمی خورد. به ایشان كه طرفدار كلینتون بودند، گفتند شما كه همه‌چیز را می‌دانستید، چه شد كه شكست خوردید؟‌ اعتراف كردند نمی‌دانستند مردم امریكا چه می‌خواهند. حتی انتلكتوئل‌هایی در حد جودیت باتلر نیز گفت كه ما نمی‌دانستیم. چرا نمی‌دانستند. زیرا سی‌ان‌ان فكر می‌كرد ٣٠ سال است دارد مسائل را دیكته می‌كند. كن لوچ، (كارگردان برجسته چپ بریتانیایی) بی‌بی سی را نیز جزو همین‌ها می‌گذارد. او بی‌بی‌سی را جزو رسانه‌های جمعی جهانی می‌داند كه برنامه‌های نئولیبرالی را پی می‌گیرد. سی‌ان‌ان هم همین كار را می‌كند. الان است كه سوال از ایران شروع شده است. كسانی كه این جا نشسته‌اند، ممكن است توطئه‌ای در كار است، خیر طرح توطئه آمیزی در كار نیست، همین الان یكی از پرسش‌های مهم در سطح روشنفكری جهان این است كه چطور شد سی‌ان‌ان نفهمید و تا لحظه آخر دروغ گفت؟ چطور شد بی‌بی سی كه از نظر كن لوچ همین سیاست را دنبال می‌كند، متوجه قضیه نشد؟
دولت كه بخش خصوصی نوپایی را ایجاد می‌كند، غیر از خصولتی شدن است كه بازار آزادی‌ها در ظاهر به آن حمله می‌كنند اما در باطن از آن حمایت می‌كنند، زیرا نتیجه تلاش‌های ایشان است. مساله آن است كه بخش خصوصی یا كسی كه چنین عملكردی دارد، عقلانی عمل می‌كند. اینجاست كه مفهوم عقلانیت نقش مهمی ایفا می‌كند. منظور ایشان از عقلانیت رسیدن به سود در كوتاه‌ترین مدت ممكن است. یعنی توسل به همان عقلانیت معطوف به هدف یا عقلانیت ابزاری ماكس وبر. آنان به كنش عقلانی معطوف به ارزش یعنی فلسفه ورزیدن و امثالهم اهمیتی نمی‌دهند، به جز زمانی كه این عقلانیت دست تعدی به سمت عقلانیت ابزاری دراز كند. آن وقت است كه دادشان در می‌آید كه علم اقتصاد به فنا رفت، جامعه نابود شد. خلاصه كنم، به اعتقاد آنها دولت باید پاسدار حقیقت بازار، یعنی فراهم كردن قوانین مورد علاقه آنها و سركوب‌كننده كسی باشد كه می‌خواهد به بازار تعدی كند. اكنون باید مشخص شده باشد كه چرا به آنها مركز یا مركزگرا یا اعتدالی می‌گویم. هر كس كه نئولیبرال شد و دولت را در دست گرفت، باید همین وظایف را انجام دهد ولاغیر. به همین دلیل است كه رفتن كلینتون و آمدن بوش محافظه‌كار یا جابه‌جایی ساركوزی محافظه‌كار و اولاند سوسیالیست كوچك‌ترین فرقی نمی‌كند. دولت باید آموزش و بهداشت را به حقیقت بازار واگذار كند. گذشت زمانی سوسیالیست‌ها طرفدار بیمه همگانی و آموزش همگانی بودند. مهم‌ترین دلیلی كه انتخابات بی‌معنا شده است، همین خلع ید دولت از خود است. مساله بسیار مهم است. این پدیده در ایران هم مشهود است.
تفاوت دموكراسی و آزادی نئولیبرالی
 بسیاری می‌گویند كه دموكراسی غربی همین است. اما واقعیت است كه فرقی میان ساركوزی و اولاند نیست، چون سیاست‌های بازاری تداوم می‌یابد. وقتی ماجرای یونان پدید آمد، وزیر مالی یونان گفت قوی‌ترین مرد یونان كسی است كه انتخاب هم نشده است. حرف او این است كه دموكراسی یك نقطه ضعف دارد كه آن هم مردم هستند! زیرا هر آن ممكن است رای بدهند و ضد یكی از این روندهای خصوصی‌سازی حرف بزنند، مثلا بهداشت یا آموزش رایگان بخواهند. این خصوصی شدن بهداشت و آموزش در ایران هم هست. الان در ایران ٧٥ درصد دانشگاه‌ها خصوصی هستند. این نشان می‌دهد پولدارها می‌توانند تحصیل كنند. ایشان هم پولدار هستند و هم مقامات بالا را اشغال می‌كنند. طبقات پایین راهی جز تحصیل برای بالا كشیدن خودشان ندارند. غیر از آن مواد مخدر است. یكی از دلایلی كه به ترامپ رای دادند، این بود كه در طول سی سال وام دانشجویی به عنوان یكی از مهم‌ترین مسائل دانشجویان امریكا از میان رفته بود. به همین دلیل بسیاری از دانشجویان برای تامین هزینه دانشگاه به كارهای قاچاق روی آوردند. به همین دلیل است كه مساله پیچیده شده و به ترامپی رای می‌دهند كه می‌گوید همه‌چیز را عوض می‌كند. استیصال جایی باقی نمی‌گذارد برای اعتبار و مفهوم فلسفی‌اش است.
اما چرا از اعتدال افراطی حرف می‌زنم؟‌ زیرا نئولیبرالیسم از سلطه یك درصد از مردم به ٩٩ درصد مردم در همه جای جهان منجر شده است. این اعتدال به این سبب افراطی است كه بیش از هر رژیم سیاسی از مردم خلع ید كرده است. مردم دیگر درباره سرنوشت خود نمی‌توانند تصمیم بگیرند و رابطه مردم و دولت گسسته است. این جاست كه خاورمیانه به این وضع دچار می‌شود و دولت- ملت‌ها از بین رفتند. ما باید قدر امنیتی كه در داخل داریم را بدانیم. اما عناصر ساختاری (و نه فردی) ‌در داخل هستند كه این مساله را پروبلماتیزه می‌كنند. همین جاست كه همانطور كه چامسكی گفت، مردم به سمت فاشیستی مثل ترامپ رجوع می‌كنند. نئولیبرالیزم یا گونه قدیمی آن همواره جاده صاف كن فاشیسم بوده است، چه در وایمار و چه در انگلستان كه از اروپا خارج شد و چه در امریكا كه ترامپ رای آورد. سیاست بی‌معنا شده است.
اخیرا عده‌ای از جوانان بر سر قبر كوروش رفتند و شعارهایی سر دادند. آنچه مرا وحشت‌زده كرد، شعارهای ضدعرب و ابراز نفرت از اعراب بود. فاشیسم همیشه همین‌طور شروع می‌شد. شاید كسانی كه در آن جمع بودند، خودشان نمی‌دانند كه چه عمل فاشیستی‌ای مرتكب شده‌اند. شاید خود آنها منتقدان ترامپ باشند. نئولیبرالیسم و فاشیسم مسیرهای مشابهی را طی می‌كنند. وقتی از وجود عناصر به طور ساختاری سخن می‌گویم، به همین نكته اشاره دارم. هیتلر همین طور كارش را شروع كرد. ترامپ هم علیه سیاهان حرف می‌زد. یكی از دلایل جنگ شیعه و سنی امروز ناشی از همین گرایش‌ها است. این طور ابراز نفرت فاشیستی است.
اما چرا جنبش‌های فاشیستی بعد از ٤ دهه فرمانروایی نئولیبرال سر بلند كرده‌اند و اكنون نئولیبرالیسم به فاشیسم گره خورده است؟‌ جواب را باید در جهانی شدن سرمایه جست‌وجو كرد. جهانی شدن سرمایه نیازمند قوانینی است كه در سطح جهانی رعایت شود.
بحث بعدی رابطه بین آزادی و دموكراسی است. مساله مورد توجه ما است و عده زیادی از مردم دنبال آزادی هستند و می‌گویند دموكراسی نیستند. این اشتباه را دولت‌ها هم مرتكب می‌شوند. مثلا نشریه صبح با نگرش تیزی گفت كه دموكراسی یعنی اباحه‌گری و نگفت دموكراسی یعنی مردم مشكلات خودشان را بیان كنند. نئولیبرال‌ها و لیبرتارین‌ها همواره طرفدار آزادی‌های شخصی از انواع مختلف بودند. در ایران خلطی میان این نوع آزادی‌ها و دموكراسی صورت گرفته است. ما طرفدار دموكراسی هستیم نه این آزادی‌های اباحه‌گرایانه. نئولیبرال‌ها به‌شدت دنبال این هستند كه آزادی‌های اباحه گرایانه كه در صنعت فرهنگ جهانی منتشر می‌شود را برجسته كنند و مساله دموكراسی از میان برود.
جناح محافظه‌كار كسانی هستند كه هر نوع آزادی دادن را ممنوع می‌كند. اما داستان این است كه ایشان می‌گویند موسیقی لس آنجلسی ممنوع است. بعد قرار می‌شود در همین جا موسیقی پاپ تولید شود. اما تا قرار می‌شود كنسرت برگزار شود، اجازه نمی‌دهند. از سوی دیگر فشاری به تمام جوانان می‌آید و آنها فكر می‌كنند، آزادی یعنی همین. بوردیو می‌گوید زمانی كه در خلاقیت بسته می‌شود، در هجو باز می‌شود. نگاه به شبكه‌های اجتماعی كنید، می‌بینید كه سراسر متلك پراكنی و هجو شده است. این وسط كسی می‌برد كه معتقد است باید دموكراسی از میان برود. این دو (آزادی‌های اباحه‌گرایانه و دموكراسی) ربطی به هم ندارند. اینكه شما می‌گویید آزادی و دموكراسی، یكی نیست. دموكراسی یعنی اینكه فرد بتواند در سرنوشت خودش دخالت كند.
داعش و آدم‌های زائد
من راجع به داعش و آدم زائد هانا آرنتی نوشته بودم كه فرصت نشد درباره‌اش بحث كنم. آدم زائد كه در جنگ جهانی در اروپا متولد شد، كسی بود كه هیچ پیوند ملی با جایی نداشت. او آدم رها شده و بدون حقوقی بود. درست همین‌ها فاشیسم را ساختند. ما الان سطح عظیم بیكاری در ایران را شاهدیم كه آدم‌های زائد را ایجاد كرده است. چرا داعش به وجود آمد؟ زیرا امریكایی‌ها آنجا را له كردند. تمام زیرساخت‌ها را زدند تا به قول خودشان عراق را از نو بسازند. در كتاب دكترین شوك در ٢٠ صفحه به خوبی توضیح داده می‌شود كه چه طور امریكایی‌ها عراق را ویران كردند تا بهشت نئولیبرالی بسازند و نتیجه نیز این شد. این كسانی كه الان دنبال داعش رفته‌اند، آدم‌های زائد و مستاصلی هستند كه از همه جا رانده شده‌اند. بالاخره روحیه رادیكال هم در هوا هست و نتیجه همین می‌شود. این عده رادیكال همین آدم‌ها را گرد خود می‌آورند.
مساله متافیزیكی است
به مساله دیگری هم اشاره كنم. بیژن عبدالكریمی به من گفتند كه چرا متافیزیك را فراموش كرده‌ای؟ من نوشتم كه متافیزیك را فراموش نكرده‌ام. هایدگر در بنیاد یك متافیزیك یا در وجود و زمان از اضطراب و ملال به عنوان حالت‌ها (mode) ی وجودی سخن می‌گوید. اینها اموری ذهنی هستند و عینی نیستند. اینها پس زمینه‌ای بنیادی هستند كه رابطه انسان با جهان را شكل می‌دهند. هایدگر مثال ایستگاه راه‌آهن را می‌زند. اما می‌توان از مثال بیكاری یاد كرد. در بیكاری حالت‌های ملال (زمانی كه زمان فرد را فراموش می‌كند) و اضطراب (وقتی انسان می‌خواهد از زمان پیش بیفتد) رخ می‌دهد. مواد مخدر رابطه آدمی با زمان را شكل می‌دهد. در بیكاری ملال و اضطراب به آدم فشار می‌آورد و به همین خاطر به مواد مخدر و مواد محرك روی می‌آورد. اتفاقا به آقای عبدالكریمی می‌خواهم بگویم مشكل اعتیاد ما متافیزیكی است. مشكل بیكاری ما جهانی است و مشكل ایران به تنهایی نیست. تا زمانی كه این سیاست‌های اقتصادی نئولیبرالی ادامه پیدا كند، این مساله ادامه دارد.
نئولیبرال‌ها از دولت- ملت بیزارند
در پایان مایلم به این نكته اشاره كنم كه نئولیبرال‌ها به‌شدت از دولت-ملت‌ها بیزارند. زیرا می‌گویند دولت-ملت‌ها اموری مصنوعی هستند. از نظر آنها سیستم‌های طبیعی مثل قوم و... بهتر هستند. آنها طالب از بین رفتن دولت-ملت‌ها هستند. در جهان نیز چنین است. مثلا در انگلستان، اسكاتلند می‌خواهد از بریتانیا جدا شود. قدیم نمی‌توانستند چنین كنند. اما الان به واسطه بازار جهانی می‌توانند چنین كنند. بنابراین گمان نكنیم این مشكلات در بیرون است و در درون هم وجود دارد. البته درست است كه مسائل فلسفی خیلی مهم است، اما اگر به این مسائل انضمامی فكر نكنیم، همین جمعی كه الان در اینجا هستیم هم ویران می‌شد. در آخر سخن به نظر من مشكل ما چیست. من این را به فوكو در كتاب بسیار مهم زیست- سیاست ارجاع دادم. فوكو آنجا مفصل بحث می‌كند و می‌گوید جایی رژیمی هست كه می‌گوید بازار حقیقت را می‌گوید. یك وقت جایی رژیمی داریم كه می‌گوید بازار حقیقت را می‌گوید و جایی رژیمی داریم كه می‌گوید خداوند حقیقت را می‌گوید. این دو تا در اثر اینكه در غرب فكر می‌كردند قابل تلفیق است، با هم گره خوردند. اما مشكل ما این است كه مساله بد بودن این فرد و آن فرد و اینها نیست، بلكه مساله ما تضاد ساختاری است كه یك جا همه سیاستمداران از رژیم نخست سخن می‌گویند و جای دیگر از رژیم بازار دفاع می‌كنند. این تضاد ایجاد می‌كند. این تضاد به ایران فشار می‌آورد و ‌ای بسا كه اگر حل نشود، بسیار مضر است. من از چیزی جانبداری نمی‌كنم و نمی‌گویم چی به چی است. شما خودتان كتاب فوكو را بخوانید. من می‌گویم مساله سیاست را به روانكاوی سیاستمداران فرونكاهیم و به این تناقض اساسی توجه كنیم.
 

منبع: اعتماد

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: