از شعر گفتن ، در شعر زیستن / سید محمود سجادی

1395/5/16 ۰۸:۲۵

از شعر گفتن ، در شعر زیستن / سید محمود سجادی

درباره شعر ـ این شاخه پُر بار و گرانقدر درخت هنر و فرهنگ و ادب پارسی‌ـ فراوان گفته‌اند و فراوان‌تر هم خواهند گفت و به گمانم هنوز ناگفته‌های زیادی باقی مانده و خواهد ماند و هر چقدر حول این محور مهم و نیرومند صحبت کنند و بنویسند و پژوهش کنند، باز هم در حد شایگانی آن سخن نرفته است.

 

 

درباره شعر ـ این شاخه پُر بار و گرانقدر درخت هنر و فرهنگ و ادب پارسی‌ـ فراوان گفته‌اند و فراوان‌تر هم خواهند گفت و به گمانم هنوز ناگفته‌های زیادی باقی مانده و خواهد ماند و هر چقدر حول این محور مهم و نیرومند صحبت کنند و بنویسند و پژوهش کنند، باز هم در حد شایگانی آن سخن نرفته است.

تا شعر هست(که همیشه خواهد بود)، از شعر گفتن هم ادامه خواهد داشت. مبحث شعر به مثابه یک هنروالا، ارزشمند و تبلور و نیز به عنوان یک دانش ممتاز، منضبط و منظم، یک علم دیرینه مصدور از ناحیه عقل و عاطفه و احساس و فرهنگ و انسان دوستی و اجتماع‌گرایی از اولین دوره‌های زایش تمدن بشری وجود داشته و خواهد داشت.

انسان اولیه صدا را کشف کرد. برخورد با دو نسیم را با شاخ و برگ درختان، افسوس صدا برایش درک موسیقی را به همراه داشت و با اختراع کلمه، شعر در ذات جستجوگر و کنه معصومش پدید آمد. زبان فارسی همیشه و در طول تاریخ با شعر آمیختگی و انس و الفت داشته .

در متون پهلوی ـ در زنده اوستا (مجموعه کتاب‌های متون ایرانیان باستان) که متأسفانه طبق دلایل به دست آمده، قسمت زیادی از آن نابود شده و تنها بخش‌های اندکی از آن به جا مانده است، همه جا با شعر مواجهیم.

سروده هایی به شعر هجایی در ستایش اورمزد و امشا سپندان و نیز اشاره‌هایی به آفرینش جهانی و مطالب دیگر دیده می‌شود. درگا تاهایاگات‌ها که در نخستین قسمت اوستا جا گرفته (مجموعه۲۴۸بند و ۱۷ بخش از اوستا) در پشت‌ها ویسناها و آثار مکتوب باستانی و دیگر همه جا حضور روشن شعر حس می‌شود.

سروده‌های پنجگانه که گاتا هستند، ما را به این واقعیت شادی‌بخش رهنمون می‌شوند که ایرانیان در بیش از ۳۰۰۰ سال قبل اثر منظوم و شاعرانه داشته‌اند.

در بررسی‌های به عمل آمده توسط خاورشناسان بر روی کتیبه‌ها و سنگ نبشته‌های باستانی ایران مانند کتیبه‌های هخامنشیان(بهستان، بغستان، بیستون) و کتیبه‌های شهر پازارگاد( که به خط میخی است) و در تخت جمشید و در مرودشت فارس و نیز نقش رسم و کتیبه‌ تنگه سوئز و آثار داریوش شاه در شوش خوزستان و همچنین کرمان و الوند و همدان و… که از زمان پیترودلاواله جهانگرد مشهور ایتالیایی که در زمان شاه عباس صفوی به ایران سفر کرده و سفرنامه خواندنی و جالبش نیز به فارسی ترجمه شده تا کار سنن نیبور (در نیمه دوم قرن هجدهم میلادی) و پس از او گرونفند آلمانی و سپس راولینسون انگلیسی و به دنبال آن دمرگان فرانسوی (در شوش) و هرشغلد و نیزجکسون آمریکایی و غیره؛ به نمونه‌های فراوانی از شعر یا کلمات و عبارات منظوم و موزون که شناسایی و معرفی شده است، مواجه شده و به این حقیقت دست یافته‌ایم که ایران و ایرانی همیشه با شعر پیوندی استوار، دیرینه و بسیار نزدیک داشته است.

باز هم به یاد بیاوریم که ادبیات منظوم ایران سابقه‌ای دست کم ۳۰۰۰ ساله دارد، اما شعر در گستره زبان دری و با مفهوم شناخته شده آن، حداقل پیشینه‌ای۱۰۰۰ ساله را داراست.

این را نیز بگوییم که شعرهای سروده شده به زبان دری، همه شعرهای فارسی نبوده‌اند. چرا که زبان دری، زبان همه مناطق کشور نبوده و تنها اهالی بلخ و بخارا و بدخشان و احتمالاً مردم خراسان ومشرق کشور به آن تکلم می‌کرده و می‌نوشته‌اند. و نیز زبان رسمی درباری بوده و میان بزرگان و درباریان پایتخت ساسانی(تیسفون) رواج داشته است.

به هر حال، اشعار و آثاری به زبان‌ها و لهجات دیگر مانند پهلوی و طبری هم به طور همزمان تا مدت‌ها ـ و قبل از استیلای کامل زبان دری ـ سروده می‌شده. زبان دری را از طریق اشعار و سروده‌ها و منظومات سرایندگان و سخن سرایانی چون: حنطله بادغبسی، بَسّام کورد خارجی، محمدبن وصیف سکزی، رودکی سمرقندی، ترک کتنی ابلاقی، دقیق طوسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی، فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی، عنصری بلخی، عسجدی مروی، رابعه بنت کتب قزداری (اولین بانوی سخن سرای ایران) و… می‌شناسیم.

زبان آنها را زبان معیار قرار داده و در حقیقت به زبان آنها ـ با توجه به تغییرات زبانی و زمانی ـ سخن می‌گوییم، می‌نویسم و می‌سراییم. از آن زمان تاکنون صدها سراینده بزرگ و کوچک در پهنه این کشور خجسته و در جغرافیای زبان فارسی داشته‌ایم و داریم که علی‌رغم همه مشکلات و مضایق و صعوبت‌های موجود، دلمشغولی مهم خود یعنی:«سرودن»، «شعر گفتن» و «شعر نوشتن» را داشته‌اند. مشعل فروزان شعر در میهن ما هرگز خاموش نشده و نخواهد شد. مصدر مرکب «شعر گفتن» در ایران بسیار بیشتر از «شعر نوشتن» رایج است؛ چرا که مردم کوه و دشت و صحرا و روستاها و شهرها حتی بدون اتکا به خط و در بسیاری موارد بدون داشتن سواد خواندن و نوشتن، شعر گفته‌ا‌ند که اگر به گنجینه ادبیات منظوم فولکلور یک ایرانی، به آن همه ترانه‌های عاشقانه عاطفی، مثَل‌ها و مِتَل‌‌های منظوم، بازی‌های کودکانه، واسونک‌ها، معماها، لالایی‌ها، شادیانه‌ها (که در عروسی‌ها و تولد نوزادان و ختنه‌سوران‌ها و ولیمه‌ها خوانده می‌شود)، سوکرودها و غیر‌ه و غیره مراجعه کنیم؛ اطمینان و ایقان ما به این ادعا بیشتر می‌شود.

با پیدایی خط فارسی، خوشبختانه امکان ثبت و ضبط آن گنجینه فراهم شد. شاعران از آن پس سروده‌های خود را روی کاغذ آوردند و شعر گفتن با شعر نوشتن ملازمه پیدا کرد. در انگلیسی مصدر شعر نوشتن کاملاً رایج است و روی مجموعه اشعار شاعران معمولاً می‌نویسند «written by…» (نوشته شده توسط)؛ اما در زبان فارسی هنوز می‌گوییم: « … فلانی شعرهای خوبی گفته».

بی‌هیچ دودلی یکی از رازهای بزرگ ماندگاری زبان فارسی، وجود گنجینه ادبیات منظوم آن است. ارسطو، فیلسوف بزرگ یونانی قبل از میلاد مسیح که می‌دانیم از مؤسسان و متقدمان دانش‌شناسی و هنرپژوهی و نقد ادبی و به خصوص «شعر» است، می‌گوید: «شعر سخنی است که شوری در دل برانگیزد و آن را کلامی «خیال‌انگیز» می‌داند.

این قول فیلسوف بزرگ کاملاً درست است، اما هرگز کافی نیست. عناصر «شورانگیزی»، «وزن» و «مخیل بودن»؛ سه ضلع اصلی مثلثی هستند که ارسطو ترسیم می‌نماید و حال آنکه شعر با «احساس»، «تفکر»، «عاطفه»، «دانش»، «صور ظاهری یا تشکل صوری»، «آهنگ کلمات»، «رسانندگی و نظم موسیقایی صدا»، «چیدمان آگاهانه واژگان» و عوامل و اسباب دیگر نیز سر و کار دارد.

نظامی عروضی سمرقندی نویسنده، ادیب و شعرشناس قرن ششم هجری که معاصر خیام نیشابوری و امیر معزّی سمرقندی بوده؛ در کتاب مشهور خود ـ چهار مقاله ـ تألیف شده به سال ۵۵۰ تا ۵۵۲ هجری در مقالت دوم که در «ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر» نگاشته شده می‌گوید:

«شاعری صناعتی است که شاعر بدان اِتِسّاقِ مقدمات موهمه کند و التئام قیاسات منتجه بر آن وجه که معنی خرد را بزرگ گرداند و معنی بزرگ را خُرد و نیکو را خلقت زشت باز نماید و زشت را در صورت نیکو جلوه دهد و به ایهام قوت‌های غضبانی و شهوانی را برانگیزد تا بدان ایهام، طباع را انقباضی و انبساطی بُوَد و امور عظام را در فطام عالم سبب شود …»

این شرح و توضیح و تبیین نظامی با همه اهمیت و تقدمی که در شعرشناسی و نقد کلاسیک ادبی ایران دارد، وافی به مقصود نیست. چرا که با این توصیف، شاعر شعبده‌بازی است که واقعیت‌ها را دگرگون می‌سازد و راست و دروغ را نه تنها در هم می‌آمیزد، بلکه آنها را به جای یکدیگر قالب می‌کند. شاید بر همین اساس است که شیخ عبدالرحمن، شاعر مشهور قرن ۹ هجری، انذار داده و می‌گوید:

در شعر مپیچ و در فن او

 

چون اکذب اوست احسن او و آن هم مبتنی است بر این کلام معروف عرب: «اَلْشِعْر اَکْذَبُها، اَحْسَنُها».

ابوعلی سینا فیلسوف، طبیب، نویسنده، شاعر، دانشمند و متفکر پرآوازه ایران ـ همان Avesina که در مجامع آکادمیک غرب شهرت و وجاهتی داردـ (متولد ۳۷۰ و متوفای ۴۲۸ هـ.ق) در کتاب مَدْرسی خود «شِفا» می‌گوید:

«شعر سخنی است خیال‌انگیز، که از اقوالی موزون و متساوی ساخته شده باشد…» که در این وصف و بیان نیز در باب عناصر «خیال»، «توازن» و «تساوی» گفته‌هایی مطرح شده و به نظر می‌رسد که قول حکیم مقتبس از رأی ارسطو است که ذکر آن آمد و این مؤلفه‌ها تنها اجزایی از از کلیت بسیار پیچیده و پرساز و کار شعر و تنها سه ضلع از شکل هندسی کثیر‌الاضلاع شعر هستند و نه همه آن.

خواجه نصیر طوسی، دانشمند بزرگ قرن ۷ هجری در کتاب مشهور خود «اساس‌الاقتباس» می‌گوید: «شعر از نظر اهل منطق کلامی است خیال‌‌انگیز و در عرف مردم کلامی موزون و مقفّی». این تعریف نیز بسیار به تعریف ارسطو و شیخ‌الرئیس شبیه است با این تفاوت که بین مخاطبین شعر تفاوت قائل شده و اهل منطق را از سایر مردم جدا نموده و تعاریف ویژة آن دو گروه را عرضه کرده است. و می‌دانیم که تفاوت نطق و منطق این است که نطق، مطلق سخن است اما منطق، سخن علمی عُقلایی سنجیدة انسانی است. مولانا می‌فرماید:

نطق آب و نطق خاک و نطق گل

 

هست محسوس حواس اهل دل

آب و خاک و گل هم نطقی دارند، اما این انسان است؛آن هم انسان فرهیخته و با فضیلت که با منطق سر و کار دارد و شعر پدیده‌ای است که بی‌هیچ دودلی منطق را در خود به همراه دارد.

شمس قیس رازی، دانشمند و ادیب قرن ۷ هجری در کتاب بسیار مشهور و مهم خود«المعجم فی معابیر اشعارالعجم» (که به سال ۱۳۱۴ شمسی مرحوم سیدمحمدتقی مدرس رضوی، استاد برجسته دانشگاه تهران با توضیحات مفید و مستوفا به چاپ رساند)، می‌گوید: «شعر سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون و متساوی».

گفتة این ادیب و دانشمند بزرگ ایرانی که به خصوص و به طور اختصاصی سقر عجم یعنی شعر فارسی را در محط نظر خود قرار داده و به آن توجه کرده است نیز درست و دلنشین به نظر می‌رسد و حتی بر اقوال ارسطو و بزرگان متقدم دیگر نیز برتری دارد؛ اما باز تعریف جامع و مانعی ارائه نکرده است. چرا که این نظریه بیشتر مبتنی بر ساحت‌های صوری و ظاهری شعر است و جوهرة سیال و پرتپش درونی و بافتار پیچیده و رنگین و سنگین آن مورد عنایت قرار نگرفته است.

با این تعاریف که به عنوان نمونه و مثال ارائه شدند، جنبه‌های ظاهری و فیزیکی شعر از قبیل: وزن، قافیه، ردیف، سجع، تساوی مصرع‌ها، توالی و تبعیت ابیات و غیره در نظر گرفته می‌شود. به اضافه لذتی که انسان از خواندن آن می‌بَرَد، یا از شنیدن آن و یا از سرودن آن و هیجانی از این رهگذر به او دست می‌دهد که نشان دهندة قدرت تخیل و درک تیز او از حساسیت‌های عاطفی و فرهنگی مخاطبان است.

ویلیام وردز ورشا شاعر بزرگ و پرآوازة انگلیسی متولد سال ۱۷۷۰ و متوفای ۱۸۵۰ میلادی اعتقاد دارد که «شعر سپلان خود به خود احساسات و بیان خیال‌انگیز آن است که در بیشتر مواقع حالت موزون و آهنگدار به خود می‌گیرد.» این بیان نیز هرچند توسع بیشتر و رسانندگی راضی‌کننده‌تر دارد و از جهاتی بر شرح پیشینیان ارجح است؛ اما باز هم فقط از «احساسات» و «تخیل» گفته شده و از «وزن» و «آهنگ» و این هم کافی نیست.

دانتون شاعر و منتقد بزرگ کلاسیک انگلیسی می‌گوید: «شعر بیان هنری ملموس فکر بشر است به زبانی عاطفی و به صورت آهنگدار…». در این کلام، عبارت «بیان هنری» می‌تواند جامعیت مطلوبی را برای توصیف تا حدی قاطع النزاع چیستی شعر و کیستی شاعر ارائه نماید.

ساموئل کالریج، شاعر انگلیسی اواخر قرن ۱۸ و اوائل قرن ۱۹ میلادی می‌گوید: «هدف مشخص و مستقیم شعر «لذت» است». این رأی و قول نیز نمی‌تواند مقبول و مطلوب باشد؛ چرا که بسیاری از پدیده‌های منظم و غیرمنظم موجود در جهان و کائنات می‌توانند موجد لذت باشند اما شعرنباشند. افزون بر آن، اینکه لذت حالتی عرضی است که به ذوق و سلیقه و احساس و آگاهی شخص مربوط می‌شود. ممکن است یک نفر از چیزی لذت ببرد و آن دیگری نه تنها لذت نبرد که از آن منزجر هم بشود.

 

استاد بزرگوارگرانقدر ادیب و شاعر توانای معاصر مرحوم محمدتقی ملک‌الشعرای بهار در کلیات خود اشعاری در این ارتباط سروده‌اند که من آنها را چنین در حافظه دارم:

 

شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل

ای خوش آن گوهر کاین طرفه مروارید سنت

صفت پیج و قرافی هست نظم و نیست شعر

ای بسا ناظم که نظمش نیست الاحرف مفت

شعر آن باشد که خیزد از دل و جو شد ز لب

بازبر دل‌ها نشیند هر کجا گوشی شنفت

ای بسا شاعر که اندر عمر خود نظمی ساخت

وی بسا ناظم که اندر عمر خود شعری نگفت

 

می‌بینیم حضرت استاد بین «نظم» و «شعر» فرق فارق و تفاوت بین قائل شده است. وزن و قافیه و بحرو و قاب و قالب و ردیف و صنایع بدیعی و جز اینها شاکله ظاهری مستغر است و نه جان و جنم درونی و باطنی آن.

البته همین وزن و قافیه و بداعت و عوامل دیگر که تولید نظم و جذابیت‌های ظاهری در کلام منظوم می‌نمایند، برای شعر کلاسیک، برای شعر موزون، برای شعر مألوت و مأنوس که بر مانده هزار و چند ساله تاریخ ادبی ایران است، مهم اند؛

اما واقعیت این است که«شعر» چیز دیگری است.

 

مولانا می‌فرماید:

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل گردم از آن

 

شاید بتوان جسارتاً کلام دلربای مولوی را این جور هم خواند: «هر چه گویم «شعر» را شرح و بیان».

شاعران بزرگ ما با خلق و تولید سروده‌هایشان، تعریف‌های متفاوتی از شعر ارائه کرده‌اند. تعریفی که حافظ با غزل‌ها و بعضی از غیر غزل‌هایش ارائه کرده، با تعریفی که شاعران قبل و پس از او به دست داده‌اند، متفاوت است. گویا سن ژان پرس

شاعر نامدار نوپرداز فرانسوی است که می‌گوید: از باران مگو، بباران!

بسیار اتفاق افتاده که شعری خوانده‌ایم و بی‌اختیار گفته‌ایم: شعر یعنی این. در مقام تجزیه و تحلیل آن برنیامده و ساختار و بافتار آن را با دانسته‌ها و مرموزات ذهنی خود و تعریفاتی که از شعر داریم، تطبیق نداده‌ایم، فقط پی به این حقیقت برده‌ایم که آنچه خواندیم، شعر است و لاغیر.

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی(م. سرشک) شاعر، منتقد، ادیب و سخن شناس دقیق و منصف معاصر، در تعریف شعر می‌گوید: «شعرگره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است…».

اگر به این تعریف توجه کرده و به تعاریف سابق الذکر نگاهی دیگر بیندازیم، می‌بینیم که عناصر:«عاطفه»، «تخیل»، «زبان، آهنگ یا موسیقی» و «شکل یا فرم» مطمح نظر شفیعی بوده، اما به هر حال عناصر تخیل و موزونیت(بار موسیقایی شعر) در کلام آن دیگران نیز مطرح شده است.

اگر به دائره المعارف ها، اعلام فرهنگ‌های لغات، اینکلوپری‌ها و کتب مرجع اختصاصی ادبیات نگاه کنیم، می‌بینیم که همه جا از شعر تعریف‌هایی دارند که در بعضی وجوه مشترک اند و در بعضی دیگر متفاوت. این تفاوت که در منابع خارجی (مثل اردکانا، بریتانیکا، چیلدرن) با منابع فارسی(مثل دهخدا، معین،…) وجود دارد؛ به خاطر تفاوت فرهنگی و زبانی و اجتماعی و تاریخی ممالک و ملل است.

برداشت یا تعریف یک انگلیسی یاهندی یا سوئدی از شعر نمی‌تواند لزوماً مثل برداشت یک عرب یا ترک یا ایرانی باشد. به هر حال درچهارچوب این مقاله، تعریف استاد شفیعی کدکنی ـ که عمرش درازباد ـ بهتر و وافی به مقصودتر است.

آنچه که مسلم است، شاعر مردی یازنی هنرمند، اندیشه ورز، عطوف، متخیل پراحساس است( در معنی واقعی و ماندگار آن) که این مؤلفه‌ها را در مسیری از چابکی‌های زبانی و مناسبت‌ها و توانست‌های واژگانی و جذابیت های موسیقایی به همراه نگاهی ژرف به گستره زندگی و اجتماع، جریان می‌دهد.

چیستی شعر با کیستی شاعر، ملازمه و رابطه استوار دارد. یکی از ویژگی های ممتاز و دیرینه شعر فارسی «ابهام» است. به وهم افکندن مخاطب، گریز از صراحت و ساده‌گویی‌های نثروار ومکالمه‌گونه.

غزل‌های حافظ ـ به عنوان مثال ـ سرشارند از «ایهام و اشاره و استعاره و تلمیح» و آرایه‌های دلپذیر دیگر زبان فارسی با آن توسعه دامنه و گوناگونی واژگان و مفاهیم. زیبایی‌های مندرج در اشیاء وکائنات پیرامون شاعر و ارتباط دوستانه و مفاهمه آمیز شاعر با آن اشیا، و کائنات و نیز بهره‌گیری از شبکه پیچیده وگسترده عینیات و ذهنیات شاعر و.. ابزار نیرومندی است که شاعر ایرانی یا شاعر فارسی‌سرای می‌تواند مرموزات ذهن و مکنونات قلبی خود را با زبان شعر بیان کند.

با همه تاکید زیباشناسانه‌ای که بر روی زیبایی‌های ابهام و ایهام و استعاره و… هست، نمی‌توان از بهادادن به معنی‌گرایی شعر شانه خالی کرد. شعر پدیده‌ای هنرمندانه است، برآمده از زیبایی‌ها و شاخصیت‌ها و جذابیت‌های دنیای درون و برون شاعر. اندیشه و احساس و الهام و آگاهی‌هایش، ارتباط هوشمندانه او با مفاهیم و مصادیق واژه‌ها، تعاریف، ما به ازارها، ظرف‌ها مظروف‌ها.

شاعر هوشمند جدی آن کسی است که ارتباط ظرف و مظروف را کاملاً بداند و شعر را از غیر شعر بازشناسد. شعر می‌تواند مبهم باشد، پیچیده باشد، بغرنج و دیریاب باشد؛ اما به هر حال باید با اندیشه و دل مخاطب پیوند برقرار کند. باید در برگیرنده مفاهیم و معناهایی باشد که واژگان مورد استخدام او بار رسانندگی آنها را عهده‌دار هستند. شعر پدیده‌ای هنری و فرهنگی است. آمیزه شعور و ذوق شعر، شعور و شعار، هم ریشه‌اند. یکی از خاستگاه‌های مهم و کلیدی شعر، اندیشه است، شعور است، آگاهی است. اساساً شعر کلمه‌ای عربی است و در لغت عرب به معنای «علم و عقل» است. وقتی که می‌گوییم: «شعر به» یعنی «علم به» به آن موضوع یا مطلب عالم یا شاعر شد.

«یعلمون» و «لا یعلمون»‌های قرآن کریم هم معنای «یشعرون» و «لایشعرون»‌هایی هستند که کراراً در موارد مختلف آورده شده. ریشه اصلی شعر، شَعر است یعنی مو. چون اهل بادیه از موی بز بافته شده چادر تهیه می‌کردند و پروسه تبدیل موی بز به بافه مستلزم نظم و دقتی کارآگاهانه بود و بافندگان می‌کوشیدند محصولاتشان زیبا و محکم باشد و از آنجایی که دنیای عرب همیشه با سخنوری و شعر سرایی در هم آمیخته بوده و نمونه بارز آن معلقات سبعه هستند که شاعران جاهلی سروده‌های خود را به دیوار خانه کعبه در مکه می‌آویخته‌اند و معلقه نام گرفته‌اند.

لذا واژه شعر از همان شَعر عربی است به معنای «مو» که در هم تنیدگی کلمات و مفاهیم و مقاصد شاعرانه، آن هم با ساختاری محکم و بافتاری زیبا و ماندنی، ریشه این نامگزاری است. شعار هم از آنجایی که هر قبیله و طایفه، عشیره برای خود نام و نشانی داشت. آن نام و نشان‌ها را با موی بز به صورت کلمات می‌نوشتند و می‌بافتند و به آن شعار می‌گفتند. چرا که وجه ظاهرکننده شخصیت قبیله به این صورت آشکار می‌شد.

ما هنوز هم می‌گوییم: شعار دادن یا شعار نوشتن؛ یعنی نظریه آشکار شده مثل مو که آشکار نیست؛ موی سر و رو. شعور هم عقل آشکار انسان است، در حالی که جنون عقل پنهان اوست. جنون به معنای دیوانگی نیست. مجنون هم لزوماً دیوانه نیست. یعنی این که شخص در اثر مشکلاتی، مصائبی و مسائلی تعادل فکری خود را از دست می‌دهد و دیگر نمی‌توانیم پیش بینی کنیم که عکس‌العمل او در برابر ارتباطات مردمی چه خواهد بود. اگر به او سلام کنیم، آیا با لبخند پاسخ خواهد داد و خواهد گفت وعلیک السلام یا با سنگ بر ملاجمان خواهد کوبید.

جن موجود پنهانی است. در قرآن کریم هم چند بار در کنار انسان واژه جن آمده است:«یا معشرالجن و الانس ان استعطم ان تنفذ و امن افکار السموات و الارض…» (سوره الرحمن)

جنین انسانی است یا موجودی است که وجود دارد، منتهی در شکم مادرش پنهان است. جنان باغی است بسیار زیبا و بهشتی منتهی از نظر ما انسان‌های خاکی پوشیده و پنهان است.

اما شعور، عقل آشکار انسان است و شعر هم پدیده هنری دلنشین و دیرینه‌ای است که از درون انسان به بیرون می‌تراود، ظاهر می‌شود، نوشته می‌شود، خوانده می‌شود، به تاریخ ادبی اقدام و عمل می‌پیوندد.

گفتن یا سرودن شعر در حقیقت نوعی بافتن هنرمندانه است که با الیاف و نسوج و تار و پودهای تخیل و احساس و عاطفه و اندیشه به وجود می‌آید و البته این پدیداری و خلاقیت فقط حالت هنری زیباگرایانه ندارد، بلکه بار عاطفی و معنایی و استشعاری مهمی نیز بر دوشش گذاشته شد.

بله، شعر معنی گراست. شعر باید زیبا باشد، جذاب باشد، آهنگی دلپذیر و جوش و خروشی پرطنطنه را متبادر کند؛ اما باید از نظر معنوی و رسانندگی مفاهیم و معانی نیز مشخص و مطلوب باشد. به عنوان مثال سعدی ـ این شاعر بزرگ متعلق به قرن هفتم هجری، بل پیوسته به همه قرون و اعصار این کشور بزرگ ـ هم زیبا حرف می‌زند و هم حرف زیبا می‌زند. کلامش، هم جزیل و روان و فصیح است و هم دربرگیرنده مفاهیم عالی انسانی و معانی برجسته و پیوسته با اندیشه و تفکر و اخلاق و موجودیت بشری.

هندسه کلامش محکم و آراسته است و اشکال پدید آمده از آن هندسه، معانی و مفاهیم ارزنده‌ای را به همراه دارند. ولو اینکه بعدها بعضی از عقایدش و مفاهیم مندرج در شعرهایش مورد عدم پذیرش و حتی انتقاد جامعه شناسان و ایده آلیست‌ها و کارشناسان علوم اخلاقی قرار گیرند. سروده‌های حامی او هم نظم هستند و هم شعر. هم ظاهر زیبا دارند و هم باطن جذاب.

می‌توان کلام منظومی گفت یا عبارت آهنگینی نوشت که فاقد معنا و مفهوم باشد. کلمات و شبکه واژگانی همه دارای معنا هستند، اما به طور گسسته، نه پیوسته. مانند تفنن‌‌هایی سبک که بعضی از ناظمان سلف کرده‌اند. مثلاً متعهد شده‌اند که کلام منظومشان دارای معنی و مفهوم نباشد. از آن جمله، ناظم دربار صفوی که به شاه عباس یا شاه دیگر ملتزم شد مثنوی‌هایی بسراید کاملاً بی‌معنی و از مقوله مهملات و چنانچه عبارت با معنایی در آن پیدا شد، به جای یک سکه نقره که برای هر بیت قرار شده بود به او بدهند، یک دندانش را بکشند و این کار را هم کرد که این سروده‌های مهمل و مسلوب المعانی و در حقیقت اراجیف در جنگ‌ها و کشکول‌های قدیم و جدید ذکر شده‌اند:

«مشرف اصفهانی ـ اسمش میرزاحسین و درباره بند (محل نگهداری اسب‌های سلطنتی) و اصطبل سلاطین صفوی مباشر معاملات دیوانی بوده، طبع شوخی داشته، به مزاح و ظرافت معروف و به نظم ابیات بی‌معنی مشعوف. وقتی مدعی شدکه پنج مثنوی به وزن کتب خمسه نظامی و خسرو دهلوی منظوم نماید؛ مشعر بر حکایات که بیتی از آن جمله را معنی نباشد. مقرر شد که اگر از عهدة دعوی برآید، به هر بیتی مثقالی سیم ناب گیرد و اگر بیتش را معنی بود، دندانی از او برکَنَند و بر مغزش کوبند. چنین کرد و بر سه بیت او معنی بربستند و سه دندانش برکندند و بر سرش کوفتند، تتمه را به وعده وفا کردند… و بعضی از آن ابیات این است که نوشته می‌شود. از اسکندرنامة اوست:

 

اگر عاقلی بخیه بر مو مزن

بجز پنبه بر نعل آهو مزن

سوی مطبخ افکن ره کوچه را

منه در بغل آش آلوچه را

که نعل از تحمل مربا شود

به صبر آسیا کهنه حلوا شود

ز افسار زنبور و شلوار ببر

قفس می‌توان ساخت اما به صبر

و از لیلی و مجنون اوست:

دندان چپ دریچه کور است

آدینة کهنه بی‌حضور است

پای دهل هریسه مأوی است

این‌ها همه آفت سماوی است

(به نقل از مجمع‌الفصحای رضاقلی خان هدایت)

مثل بعضی از شعرهای (بخوانید سروده‌های) پست مدرنیستی و قرارداده شده در بعضی مکاتب و نحله‌های من‌درآوردی که نه زیبایی ظاهر دارند و نه معنا و مفهوم باطنی. تقلیدی کورکورانه از نوعی مُد ادبی که شعر باید معناگریز باشد. مثل سروده‌های دادانیست‌ها که کلمات متعددی را از روزنامه‌ها می‌بریدند، در کیسه‌ای می‌ریختند، به هم می‌زدند و بعد به‌طور تصادفی و قرعه‌وار بیرون کشیده کنار هم می‌چیدند.

مصرع‌بندی می‌کردند و نامش را می‌گذاشتند: شعر. وااسفاه برای جامعه‌ای که شاعرانش فخر کنند که شعرشان معنا ندارد و خواننده هر چه می‌خواهد از آن بفهمد یا نفهمد و برای فهم خواننده هم حسابی باز نمی‌کنند.

* دیوانه اصولاً از نظر دستوری قیداست؛ یعنی توصیف فعل است، نه اسم. کما این که سعدی می‌فرماید:

 

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی

تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی

 

که به واژة اساطیری، دیوی موجود با ظاهر غریب و عجیب اما به هرحال در ردة انسان پسوند قیدی «انه» اضافه شد. اما بعداً به مرور ایام از حالتی قیدی درآمده و به‌صورت صفت به‌کار رفته و گفته‌اند فلانی دیوانه است.

 منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: