خدا در زندگى انسان / آيت‌الله شهيد مرتضى مطهرى - بخش چهارم

1393/2/10 ۰۹:۰۵

خدا در زندگى انسان / آيت‌الله شهيد مرتضى مطهرى - بخش چهارم

ضرب اللهُ مثلاً رجلاً فيه شُركاءُ مُتشاكسون و رجُلاً سلماً لرجُل. ‏هل يستويان مثلاً ؟ الحمدلله بل اكثرُهُم لايعلمون.20 گفتيم‏توحيد از نظر اسلام داراى دو مرتبه و دو درجه است: توحيد نظرى وتوحيد عملى. توحيد نظرى را علماى اسلامى به سه قسم تقسيم كرده‏اند:توحيد در ذات، توحيد در صفات، توحيد در افعال؛ و همه اينها از قرآن‏ مجيد استنباط مى‏شود و مربوط به عالم فكر و انديشه و اعتقاد است؛نوعى انديشيدن و دانستن و محصول نوعى تفكر است. توحيد عملى‏آن است كه علماى اسلام از آن، تعبير به توحيد در عبادت، توحيد درپرستش مى‏كنند و آن نوعى زيستن، زندگى كردن و بودن است. آن يكى‏نوعى انديشيدن است و اين ديگرى نوعى زيستن و بودن. آن انديشيدن، در منطق اسلام با اين نوع بودن به كمال خود مى‏رسد؛ يعنى انسان تا درمرحله انديشه موحد است، موحد كامل نيست و بلكه موحد حقيقى‏نيست؛ موحد حقيقى موحدى است كه در مرحله زيستن و بودن هم‏موحد باشد.

 

 

اصالت فكر انسان

ضرب اللهُ مثلاً رجلاً فيه شُركاءُ مُتشاكسون و رجُلاً سلماً لرجُل. ‏هل يستويان مثلاً ؟ الحمدلله بل اكثرُهُم لايعلمون.20

گفتيم‏توحيد از نظر اسلام داراى دو مرتبه و دو درجه است: توحيد نظرى وتوحيد عملى. توحيد نظرى را علماى اسلامى به سه قسم تقسيم كرده‏اند:توحيد در ذات، توحيد در صفات، توحيد در افعال؛ و همه اينها از قرآن‏ مجيد استنباط مى‏شود و مربوط به عالم فكر و انديشه و اعتقاد است؛نوعى انديشيدن و دانستن و محصول نوعى تفكر است. توحيد عملى‏آن است كه علماى اسلام از آن، تعبير به توحيد در عبادت، توحيد درپرستش مى‏كنند و آن نوعى زيستن، زندگى كردن و بودن است. آن يكى‏نوعى انديشيدن است و اين ديگرى نوعى زيستن و بودن. آن انديشيدن، در منطق اسلام با اين نوع بودن به كمال خود مى‏رسد؛ يعنى انسان تا درمرحله انديشه موحد است، موحد كامل نيست و بلكه موحد حقيقى‏نيست؛ موحد حقيقى موحدى است كه در مرحله زيستن و بودن هم‏موحد باشد.

 

حقيقت توحيد در كلام حضرت زهرا(س)

جمله‏اى هست در خطابه معروفى كه وجود مقدس صدّيقه كبرى فاطمه‏زهرا سلام‏الله عليها در مسجد پيغمبر(ص) در محضر جماعت مهاجر و انصار وخليفه وقت براى احقاق حقوق خودش ايراد فرمود، كه خطبه‏اى بسيار مفصل و طولانى و عميق است و يكى از آثار بسيار پر ارزش جهان اسلام ‏است. سخنش را با حمد و ثناى الهى آغاز مى‏كند. بعد از شكر خدا و جمله‏هايى در سپاس از ذات پروردگار، شهادت به توحيد را با اين تعبيربيان مى‏كند، مى‏فرمايد:

أشهدُ أن لا اله الا الله، كلمهٌ جعل الاخلاص تأويلها و ضمّن‏القُلوب موصولها و أنار فى الفكر معقولها.21

شاهدم سر جمله اول است؛ مى‏فرمايد: من شهادت مى‏دهم به يگانگى‏خدا، من اين كلمه لااله الاالله را به زبان خود جارى مى‏كنم، اين حقيقت ‏را اعتقاد دارم؛ ولى اين كلمه كلمه‏اى است كه «جعل الاخلاص تأويلها»؛يعنى مآل و بازگشت و حقيقت اين كلمه، مرحله تحقق و واقعيت اين‏كلمه، اخلاص است.

اين اخلاص همان توحيد عملى است. حضرت زهرا در شهادت دادن خودش دارد فكرش را مى‏گويد، اعتقاد خودش را بيان مى‏كند، توحيد نظرى را بيان مى‏كند؛ ولى براى اينكه بفهماند در اسلام توحيد نظرى از توحيد عملى جدا نيست، بلكه كمال توحيد نظرى‏در توحيد عملى است، با اين تعبير بيان مى‏كند: كلمهٌ جعل الاخلاص‏تأويلها. تأويل در اصطلاح قرآن يعنى مآل؛ آن چيزى كه بازگشت ونهايت و بلكه كُنه و حقيقت شى‏ء اوست.

اين جمله مى‏رساند كه از نظر اسلام توحيد اگر صرفاً توحيد نظرى‏باشد، يعنى در مرحله فكر و نظر بماند، به مرحله عمل نرسد، در مرحله ‏انديشيدن متوقف بشود و در مرحله بودن و زيستن انسان تحقق پيدا نكند، اين توحيد، توحيد حقيقى و واقعى نيست.

اى بسا افرادى كه ‏متكلم به اصطلاح علماى اسلامى بودند [و موحد نبودند!] متكلم به‏اصطلاح علماى اسلامى يعنى مرد سخن در اصول دين. علماى علم كلام، ‏علمايى بودند كه درباره اصول دين خوب مى‏توانستند سخن بگويند و استدلال كنند؛ با هر خصمى اگر مواجه مى‏شدند، او را محكوم و مغلوب‏مى‏كردند. اگر به اينها مى‏گفتيد درباره وجود خدا دليل بياور، مى‏توانست دليل پشت ‏سر دليل براى شما اقامه كند. دليل بياور بر يگانگى خدا؛ دليلهاى آن را هم مثل يك شاگرد مدرسه حفظ كرده بود. دليل بياور برقدرت لايتناهاى خدا، دليل بياور بر علم خدا، دليل بياور بر حكمت‏خدا؛ چون متكلم بود و فنّش فن كلام بود، همه اينها را اقامه مى‏كرد.

در ميان همين طبقه افرادى بودند كه وقتى مقام عمل و مقام اخلاص‏ مى‏رسيد، آن توحيدى كه داشت، از مرحله فكر و خيال و انديشه‏اش‏يك قدم جلوتر نمى‏آمد؛ يعنى در عمل نمى‏توانست موحد زيست كند؛كأنّه اين توحيد او فقط مال مرحله فكر و انديشه و خيالش است؛ در مقام‏عمل يك موجود مشرك بود، بندة هزار چيز بود، بنده هزار كس بود، بلكه‏ بنده هزار ناكس بود، بنده شيطان بود؛ ولى در مرحله انديشه موحد بوديعنى دليل براى وجود خدا خوب مى‏آورد!

آيا چنين آدمى از نظر اسلام موحد است؟ نه. توحيد اسلام يك‏ طرحى است براى پياده شدن در وجود انسان؛ «خدا در انديشه» براى «خدا در زندگى» است؛ يعنى مقدمه‏اى است براى «خدا در زندگى».توحيد، وحدت عالم است به دليل وحدت خدا كه لو كان فيهما آلههٌ الّا اللهُ ‏لفسدتا.22

گفتيم اولين اثرى كه توحيد بر انسان مى‏گذارد، وحدت روانى است.آيه‏اى كه در ابتدا خواندم، اين مطلب را بيان مى‏كند و مثل قرآن در اين آيه‏ عجيب مثلى است! قرآن مثل موحد و مشرك را از روان خودشان ‏مى‏آورد، مى‏فرمايد: مثل يك انسان موحد از نظر روانى مثل كسى است‏كه خالص و مخلص، تسليم يك شخص و يك مقام است و يك قدرت بر وجود او حاكم است، سراسر وجودش تسليم يك قدرت است؛ اما مشرك شخصيتش وحدت و همسازى و هماهنگى ندارد، در درون روان‏و روحش مانند كسى است كه چند نفر شريك، مالك وجود او هستند ودر وجود او شريكند، مالكهاى بدخو و بداخلاق و ناسازگار كه دشمن‏يكديگر هم هستند؛ شُركاءُ مُتشاكسون (آدم شكسُ الخُلق يعنى آدم‏بدخو، تندخو، ناسازگار). حال، انسانى كه در درون روحش قدرتهاى‏متضاد و ناسازگار و ناهماهنگ حكومت كنند، هر قسمتى از روانش دراختيار يك مالك باشد، اين براى خود مى‏كشد و آن براى خود،شخصيتى مى‏شود قطعه‌قطعه شده، روحى مى‏شود تجزيه‌شده وپاره‏پاره.

 

جهان‏بينى ثنوى

مى‏بينم در جلسه ما دانشجو و دانش‏آموز زياد هستند؛ شايد براى اين‏تيپ اين مطلب لازم باشد: به طور كلى دو نوع طرز تفكر درباره انديشه ‏انسان و مسائل زندگى انسان وجود دارد. انسان درباره بعضى از مسائل‏مى‏انديشد، درباره جهان مى‏انديشد، به اصطلاح امروز جهان‏بينى پيدامى‏كند؛ مثلاً ممكن است فكرش به ثنويت منتهى بشود، همين طور كه در ايران قديم خودمان بود؛ يعنى معتقد بشود كه دو قدرت اصيل بر عالم‏حكومت مى‏كند؛ حوادث و جريانهاى عالم تقسيم مى‏شود به حوادث و جريانهاى روشن و نيك و خير، و حوادث و جريانهاى تاريك و شرّ و مذموم؛ عالم تقسيم مى‏شود به بايستنى‏ها يعنى چيزهايى كه هست وبايست باشد، خوب است، نيك است، خير است، نور است، و امور وجريانهاى نبايستنى يعنى چيزهايى كه هست ولى نبايست باشد، اى‏كاش نبود، شر است، ظلمت است، تاريكى است.

چطور شده كه اين جور است؟ چرا نيمى از عالم خير است و نيمى شر؟ حتى درباره سرزمينها هم‏ مى‏گفتند كه چرا نيمى از سرزمينهاى عالم خير است و نيمى شر؟ چرا مثلامنطقه شمال [كشور ما] اين‌چنين منطقه خيرى است، سبز و خرم است،ميوه‏ها و ماهيهاى زياد دارد ولى كوير، لوت است و جز مرگ و مايه‏هاى‏مرگ در آن وجود ندارد؟ حتى قطعات زمين را تقسيم مى‏كردند به‏ قطعات خير و قطعات شر. پس دو قدرت بر عالم حكومت مى‏كند: قدرتى‏كه منشأ خيرها و نيكيها و نورها و روشناييهاست و قدرت ديگرى كه‏منشأ شُرور و بديها و تاريكيهاست. اين مى‏شود جهان‏بينى ثنوى.

مى‏دانيم كه در بسيارى از نقاط جهان يك نوع جهان‏بينى ثُلاثى يا تثليث‏وجود داشته است؛ يعنى مبدأ عالم را يا سه چيز مى‏دانستند يا يك چيز داراى سه وجهه و سه جنبه و سه شأن مختلف؛ يك وجود ولى داراى سه‏نيرو و سه شعبه. آنها تثليثى فكر مى‏كردند.

 

جهان‏بينى ارباب انواعى

بوده‏اند در جهان مردمى كه فكرشان از ثنويت و تثليث گذشته بوده است،به عدد انواعى كه در عالم وجود دارد، قدرت حاكم قائل بودند، قائل به «‏ارباب انواع» بودند: انسان يك نوع است، پس يك خدا دارد، اسب نوع‏ ديگرى است، پس خداى مستقلى دارد، شتر نوع ديگرى است، خداى‏ديگرى دارد، آب نوع ديگرى است خداى ديگرى دارد، آتش نوع‏ ديگرى است خداى ديگرى دارد.

 

جهان‏بينى توحيدى

در مقابل، جهان‏بينى توحيدى است كه تمام آنچه در عالم هستى‏وجود دارد، منتهى به يك قدرت و يك مبدأ مى‏داند و نظام جُملى و كلى‏عالم را نظام خير مى‏داند؛ يعنى معتقد است كه در بنيان و اصول هستى‏چيزى كه نبايد خلق بشود و خلق شده است، وجود ندارد؛ هرچه خلق‏شده است، بايست خلق مى‏شد؛ كه منطق قرآن است: الذى أحسن كُلّ‏شى‏ءٍ خلقهُ و بدأ خلق الانسان من طين.23 از زبان موسى بن عمران نقل‏مى‏كند كه به فرعون گفت: قال ربُّنا الذى أعطىكُلّ شى‏ءٍ خلقهُ ثُمّ هدى:24 پروردگار ما همان است كه به هر موجودى، آنچه‏از فيض وجود را كه خلقتش اقتضا مى‏كرده و امكان اين را داشته است‏كه به او بدهد، داده است؛ بعد هم هر موجودى را در هر مرتبه‏اى از وجودهست، در راه خودش يعنى در آنچه استعدادش بايد به فعليت برسد،هدايت و رهبرى كرده است. آيات ديگرى هم در قرآن در اين زمينه‏ هست.

 

دو طرز تفكر درباره منشأ تعدد جهان‏بينى‏ها

حال سؤال اين است: منشأ اين فكرهاى مختلف چيست؟ چرا يك‏جامعه موحد شد، يك جامعه مثلّث و سه‏گانه پرست شد، يك جامعه‏مثنّى و دوگانه‌پرست شد و يك جامعه ديگر به خدايان متعدد قائل شد، به طورى كه گاهى شايد به عدد افراد انسان يا لااقل به عدد انواعى كه درعالم وجود دارد قائل به خدا شدند؛ ريشه اين تشتت فكرى چيست؟ ازكجا پيدا مى‏شود؟

اينجا براى بعضى از علما مسئله به اين صورت مطرح است كه ‏انسان داراى فكر و منطق و نيروى استدلال است، مى‏تواند در مسئله‏اى‏خوب استدلال كند و به حقيقت برسد و ممكن است بد استدلال كند واشتباه كند. يا: مى‏تواند مطلبى را بر اساس فكر و عقل و منطق بپذيرد وممكن است مطلبى را بر اساس تقليد و تلقين و اتخاذ از محيط بپذيرد.منشأ اين تعدد فكرها و بينشها اين است كه بعضى از ملتها اين بينش‌ها را به‏حكم يك تقليد يا تلقين و يا لغزش فكرى پيدا كرده‏اند و بعضى ديگرفكر خودشان را صحيح رهبرى كردند و نتيجه‏گيرى درست هم كردند.

ولى يك عده ديگر مطلب را به اين شكل قبول نمى‏كنند، مى‏گويند: خير، اين جهان‏بينى‏ها هيچ كدام اصالت ندارد، نه جهان‏بينى توحيدى، نه‏جهان‏بينى تثليثى، نه جهان‏بينى ثنوى، نه جهان‏بينى ارباب انواعى و بلكه نه‏جهان‏بينى مادى و انكار خدا. پس چه اصالت دارد؟ مى‏گويد اول وارد زندگى او بشو، زندگى شخصى‏اش را در نظر بگير، يا نظام اجتماعى‏اش‏را در نظر بگير، ببين در چه نظامى از نظامات اجتماعى زندگى مى‏كند، نظام اقتصادى‏اش را در نظر بگير، نظام سياسى‏اش را در نظر بگير؛ اگر آن ‏نظام را پيدا بكنى، بعد مى‏بينى كه ريشه آن جهان‏بينى‏اش را در آنجا پيدا مى‏كنى. به عبارت ديگر ريشه اين جهان‏بينى‏ها را (حتى شامل‏جهان‏بينى مادى هم مى‏شود، آن كه انكار خدا مى‏كند) در زندگى‏اجتماعى‏اش مى‏توانى پيدا كنى. حتماً در زندگى اجتماعى او وضعى‏است [كه اين جهان‏بينى را اقتضا مى‏كند.]

مثلا در جامعه او هيچ قدرتى نيست كه بر او و بر جامعه‏اش حكومت‏كند؛ يك جامعه كاملا بر اساس دمكراسى و آزادى و تساوى كه هيچ ‏فردى بر فرد ديگر حكومت نمى‏كند. وقتى كه جامعه او چنين جامعه‏اى ‏باشد و به او بگوييم آيا بر عالم يك قدرت يا دو قدرت يا سه قدرت و ياچندين قدرت حكومت مى‏كند؟ مى‏گويد معنى ندارد، چرا حكومت‏كند؟ هيچ قدرتى بر عالم حكومت نمى‏كند؛ چون در جامعه‏اى كه اوزندگى مى‏كند، قدرتى وجود ندارد كه بر جامعه حكومت كند و او جهان راهميشه بر مثال جامعه خودش تلقى مى‏كند. به عبارت ديگر هميشه بشرجهان را از مثال جامعه خودش مى‏گيرد، جامعه خودش را الگوى جهان‏قرار مى‏دهد.

جامعه‏اش هر نظامى كه داشته باشد، فكر مى‏كند كه جهان‏هم همين نظام را دارد. جامعه بى‏خداى اجتماعى، در جهان‏بينى هم‏بى‏خداست. جامعه‏اى كه در اجتماعش خدايان متعدد حكومت مى‏كند، در جهان‏بينى‏اش هم خدايان متعدد حكومت مى‏كند. جامعه‏اى كه بر آن‏دو قدرت حكومت مى‏كند، در جهان‏بينى‏اش هم دو قدرت را در جهان‏تشخيص مى‏دهد. جامعه‏اى كه بر آن سه قدرت حكومت مى‏كند، جهان راهم با سه چهره مى‏بيند. جامعه‏اى كه در آن يك قدرت حكومت مى‏كند و بس، جهان‏بينى‏اش هم حتماًَ جهان‏بينى توحيدى خواهد بود؛ يعنى اوجهان را در آينه جامعه خودش مى‏بيند.

 

ريشه قربانى شدن انديشه خدا در فلسفه اروپا

اين حرفى است كه بسيارى از جامعه‏شناسان امروز مى‏گويند و ريشه‏ديگرى در فلسفه اروپايى دارد. در فلسفه اروپايى هميشه انديشه خدا، خداشناسى و توحيد، آنجا قربانى شده است كه انسان قربانى شده ‏است. اين دو جدايى از يكديگر ندارند. يكى از آن قربانگاههاى انسان‏در جهان اروپا، كه پشت سرش اعتقاد و ايمان به خدا قربانى شد، مسئله‏گرفتن اصالت از منطق انسان است، در هر شكل و صورت؛ اين كه عقل وفكر و منطق براى انسان به عنوان يك نيروى اصيل و آزاد وجود ندارد.

بعضى افراد تا مسئله‏اى را به او عرضه بدارى، بگويى فلان فيلسوف‏فلان نظريه را درباره فلان مطلب داد، مى‏گويد شرايط عينى و ذهنى او رابراى من بگو تا من برايت توجيه كنم كه چرا اين فكر را داده؛ مثلامى‏گوييم آن فكر راجع به اين است كه زمين مركز است و خورشيد به‏دور زمين حركت مى‏كند، يا اين فكر مربوط به كلفهاى روى ماه ياخورشيد است يا راجع به مجرّه و كهكشان است، راجع به اعداد است،راجع به رياضيات است، فكر فيثاغورسى است كه اعداد را مبدأ همه‏اشيا مى‏داند، ديگر فرق نمى‏كند كه چه فكرى باشد، مى‏گويد تو شرايط عينى و شرايط ذهنى او را به من بگو تا من بگويم چرا آن فكر و آن نظريه‏را پيدا كرده. اگر ما اين مطلب را بپذيريم، هيچ گونه اصالتى براى فكر ومنطق انسان نيست.

 

آيا آزادى فكر از شرايط عينى و ذهنى محال است؟

البته اينكه شرايط عينى و ذهنى لغزشگاهى است براى فكر انسان،اصلى است كه قرآن قبول دارد و علماى اسلام از صدر اسلام به اين‏مطلب پى برده‏اند، ولى اختلاف سر اين است كه آيا اين امكان وجوددارد كه بشر فكر و منطق خود را از تحت تأثير و جاذبه شرايط عينى وشرايط ذهنى آزاد نگه دارد و آزاد فكر كند، يا آزاد فكر كردن محال است؟آيا شرايط عينى و ذهنى كه عينكهاى مُلوّن است كه به چشم انسان‏زده‏شده است، اين عينكهاى ملوّن جبرى است، انسان نمى‏تواند اين ‏عينكها را از چشم خودش بردارد؟ يا نه، مى‏تواند به جاى اين عينكهايك عينك سفيد بزند يا عينك را بردارد مستقيم ببيند؟ مثل آن كه گفت‏حركت را به من بده عالم را مى‏سازم، اين هم مى‏گويد شرايط عينى وذهنى را در اختيار من قرار بده، تا من تمام افكار و انديشه‏هاى جهان،مذاهب، فلسفه‏ها و نظريه‏ها را توجيه كنم.

صاحب اين نظريه انسان را قربانى كرده؛ از جمله خودش را و فلسفه‏خودش را. آنوقت ارزش فلسفه او كه عرضه مى‏دارد، چقدر است؟ هيچ. فلسفه او هم تابع شرايط عينى و ذهنى خودش است. فلسفه من تابع ‏شرايط عينى و ذهنى خودم است، فلسفه او تابع شرايط عينى و ذهنى‏خودش. من جبراً عينك سبز به چشمم زده‏ام و تا در اين وضع هستم، به‏ عقيده او نمى‏توانم اين عينك را بردارم، جهان را سبز مى‏بينم، او جبراً عينك قرمز به چشم خودش زده است و جهان را قرمز مى‏بيند و نمى‏تواند عينكش را بردارد. اگر او را بياورند به جاى من بگذارند، اوجبراً مانند من قضاوت مى‏كند، من را هم اگر به جاى او و در شرايط عينى‏و ذهنى او بگذارند، جبراً مانند او قضاوت مى‏كنم. پس نه فلسفه من‏ارزش دارد، نه فلسفه تو. پس اساساً انديشه و فكر ارزش ندارد. پس‏منطق و علم و استدلال مادى و الهى را بايد بشوييم بگذاريم كنار!

اينجاست كه سر از سوفيسم و سوفسطايى‏گرى درمى‏آوريم؛ اما اگر لااقل اين امكان را پذيرفتيم كه بشر مى‏تواند فكر خود را از شرايط عينى و ذهنى آزاد نگه دارد، اين اصالت را به انسان داده‏ايم (اين، نوعى‏اصالت بخشيدن به انسان است) و انسان را از اين قربانگاه كه يكى ازقربانگاههاى بسيار بزرگ است، نجات داده‏ايم. البته تأثيرپذيرى ازشرايط عينى و ذهنى تا حدى درست است، على(ع) هم فرموده است: «من‏عشق شيئاً أعشى بصرهُ و أمرض قلبه:25 اگر كسى به چيزى عشق بورزد، دلش را بيمار مى‏كند.» حُبُّ الشّى‏ء يُعمى و يُصم؛ اين مطلب درست است‏كه:

چون غرض آمد هنر پوشيده شد صد حجاب از دل به سوى ديده شد

و اين مطلب نيز درست است كه گفته‏اند: «إنارهُ العقل مكسوفٌ بطوع ‏الهوى»؛ ولى اينها همه به معنى اين است: اى بشر ،خودت را از اينها آزادكن و مى‏توانى آزاد كنى. نخواسته‏اند به او خبر بدهند كه ‏اى انسان مأيوس‏باش، نااميد باش، بيچاره‏اى، نمى‏توانى فكر اصيل داشته باشى.

پس ما در اينجا دو طرز تفكر داريم: طرز تفكرى كه به انسان درتفكر در اين حد26 اصالت مى‏بخشد و طرز تفكرى كه مى‏گويد شرايط عينى و ذهنى و شرايط فردى و اجتماعى انسان است كه براى اوجهان‏بينى مى‏سازد.

ولى قرآن اين مطلب را به اين صورت قبول ندارد؛ قرآن مى‏گويد اى ‏انسان، تو آن اندازه اصالت دارى كه اگر عقل و فكر خودت را خوب‏رهبرى كنى، با عقل و فكر خودت به حقيقت مى‏رسى، حقيقت رادرمى‏يابى، آن وقت آن فكر جامعه تو را مى‏سازد، روان تو را هم‏مى‏سازد. قرآن در آيه «ضرب اللهُ مثلاً رجُلاً فيه شُركاءُ مُتشاكسون و رجُلاً سلماً لرجُلٍ هل يستويان مثلاً» مى‏خواهد بگويد كه اى بشر، خوب ‏فكر كن، خوب بينديش، انديشه آزاد داشته باش، ما به تو آن قدرت و نيرو را داده‏ايم كه مى‏توانى خود را از تأثير شرايط عينى و ذهنى آزادكنى. نه اينكه بخواهد بگويد مثلا بلند شو برو در دامنه كوهها زندگى كن، بلكه در متن اجتماع هم كه باشى، ما آن اصالت را به تو داده‏ايم كه بتوانى‏خودت را از آن شرايط تخليه كنى. خوب فكر كن، خوب بينديش، اين‏انديشه تو را به حقيقتى مى‏رساند، وقتى كه به آن حقيقت رسيدى اولين‏اثر و خاصيت آن حقيقت اين است كه روان تو را از تشتّت و تفرقه وقطعه قطعه شدن نجات مى‏دهد و به تعبير ديگر يكى از بزرگترين‏بيماريهاى روانى تو را شفا مى‏بخشد.

 

پي‌نوشتها:

20) زمر/ 29.

21) در بحارالانوار، ج29، ص240 چنين آمده: و اشهدُ أن لا اله الّا الله، كلمهٌ جُعل‏الاخلاصُ تأويلها، و ضُمّن القُلوبُ موصولها، و أنار فى الفكره معقولُها. و نيز در كشف‏الغمّه، ج1، ص481 چنين آمده: و اشهدُ أن أن لا اله الّا الله، وحدهُ لا شريك لهُ‏كلمهٌ جعل الاخلاص تأويلها، و ضمّن القُلوب موصولها، و أبان فى الفكره معقولها.

22) انبياء/ 22. 23) سجده/ 7.

24) طه/ 50.

25) نهج‏البلاغه (صبحى صالح)، ص160.

26) نمى‏خواهيم بگوييم كه تمام تفكرها در هر شرايطى [درست است] و الّانكوهش تقليد غلط بود كه قرآن اينقدر تقليد را محكوم مى‏كند، نكوهش‏پيروى از كبرا غلط بود كه قرآن پيروى از كبرا را تخطئه مى‏كند، نكوهش‏پيروى از ظنّ و گمان غلط بود كه قرآن پيروى از ظنّ و گمان را تخطئه‏ مى‏كند. قرآن در نشان دادن منشأهاى لغزش فكرى اعجاز به خرج داده ‏است.

روزنامه اطلاعات

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: