طباطبایی در ترازوی نقد تاریخی / هاشم آقاجری

1393/2/7 ۰۹:۲۷

طباطبایی در ترازوی نقد تاریخی / هاشم آقاجری

جلسه نقد به خودی‌خود گویای حرمت‌گذاری به موضوع یا سوژه انتقاد است. اما در عین حال، نقد می‌تواند بی‌رحمانه، منصفانه و مودبانه باشد. نقد آثار طباطبایی را می‌توان از چهار منظر دنبال کرد: نخست، نقد «صورت» هم در مفهوم ارسطویی کلمه و هم در مفهوم فرمالیستی جدید، به معنای نقد بنیادها، مفهوم‌پردازی‌ها و روش‌شناختی‌ها. دوم، نقد «ماده» به معنای نقد محتویات و اطلاعاتی که طباطبایی در آثار حجیمشان ارایه کرده‌اند. سوم نقد «تکنیکی» است، به معنای تکنیک‌هایی که یک معلم تاریخ باید به کار بگیرد و چهارم، نقد «اخلاقی» آثار ایشان است. نقد اخلاقی از این جهت ضروری است که چون هر مقام، ادبی دارد مقام علم نیز ادبی دارد و از نویسنده انتظار می‌رود هم آداب علمی تحقیق را رعایت کند و هم آداب اخلاقی آن را. پیش از آنکه به جزییات بپردازم، پروژه طباطبایی را به‌صورت شماتیک بیان می‌کنم. پروژه ایشان در ژانر تاریخ اندیشه تعریف می‌شود؛ تاری

 

جلسه نقد به خودی‌خود گویای حرمت‌گذاری به موضوع یا سوژه انتقاد است. اما در عین حال، نقد می‌تواند بی‌رحمانه، منصفانه و مودبانه باشد. نقد آثار طباطبایی را می‌توان از چهار منظر دنبال کرد: نخست، نقد «صورت» هم در مفهوم ارسطویی کلمه و هم در مفهوم فرمالیستی جدید، به معنای نقد بنیادها، مفهوم‌پردازی‌ها و روش‌شناختی‌ها. دوم، نقد «ماده» به معنای نقد محتویات و اطلاعاتی که طباطبایی در آثار حجیمشان ارایه کرده‌اند. سوم نقد «تکنیکی» است، به معنای تکنیک‌هایی که یک معلم تاریخ باید به کار بگیرد و چهارم، نقد «اخلاقی» آثار ایشان است. نقد اخلاقی از این جهت ضروری است که چون هر مقام، ادبی دارد مقام علم نیز ادبی دارد و از نویسنده انتظار می‌رود هم آداب علمی تحقیق را رعایت کند و هم آداب اخلاقی آن را. پیش از آنکه به جزییات بپردازم، پروژه طباطبایی را به‌صورت شماتیک بیان می‌کنم.

پروژه ایشان در ژانر تاریخ اندیشه تعریف می‌شود؛ تاریخ اندیشه سیاسی. البته در آثار متاخر خود جابه‌جایی ظریفی صورت می‌دهد و به تاریخ مفهومی می‌پردازد. پروژه او با طرح «نظریه انحطاط» شروع می‌شود و به نظریه تجدد و نوآورانه‌کردن و فعال‌کردن سنت می‌رسد. ایشان بحث زوال را به سده‌های اولیه اسلامی اختصاص دادند و در آثار متاخر به سوی دوره‌های صفوی، قاجار و مشروطه حرکت کرده‌اند. طباطبایی از یک‌سو فیلسوف انحطاط است و از سوی دیگر فیلسوف تجدد و در عین حال در کانون هردو اینها، مفهوم اندیشه سیاسی و به‌خصوص قدرت نهفته است. اما طباطبایی هیچ‌جا به ما نمی‌گوید معیار او برای بررسی زوال اندیشه و انحطاط چیست؟ گویا ما باید تلاش کنیم و منطقی که ایشان در آثارشان به کار برده‌اند را استخراج کنیم. به‌طور خلاصه منطقی که ایشان در پروژه خود به کار می‌بندد مبتنی است بر یک دال اعظم. دال اعظم غرب است: برای قرون اولیه، غرب قدیم (یونان) و برای دوره معاصر غرب جدید یعنی تجدد، مدرنیته و پروژه روشنگری. طباطبایی در چارچوب این پروژه، با اینکه داعیه‌دار مطالعه تاریخ فکری و مفهومی است به ما نمی‌گوید چارچوب نظری و فکری و متدولوژی‌اش چیست و سرچشمه‌ها و مآخذ مفهوم‌سازی‌هایش کجاست؟ در عین حال مشخص نمی‌کند که صرفنظر از اقتباس‌های پنهانی که در آثارشان وجود دارد، مفاهیمی نظیر رنسانس ایرانی، نوزایش، عصر زرین فرهنگ ایران و... را از کجا به دست آورده‌اند. اما در یک تحقیق علمی و جدی رسم بر آن است تا مأخذ به دست داده شود. نه‌تنها مأخذ مفهوم‌سازی‌هایی که دیگران انجام داده‌اند ارایه نمی‌شود بلکه حتی گویی اصراری است برای پنهان‌‌کردن. این پنهانکاری ممکن است برخی را دچار اشتباه کند؛ چنان‌که بسیاری گمان می‌کردند ایشان هگلی است ولی چندماه پیش در یک سخنرانی گفتند «هگلی نیستم.» جالب است زمانی که با این پرسش روبه‌رو می‌شود که منبع و سرچشمه و مأخذ آثارتان چیست، می‌گوید: «کسی است که نامی از او در هیچ‌یک‌ از آثارم نبرده‌ام و این به آن دلیل بود که خواننده غرض‌دار را به جایی بفرستم که گم شود. بنابراین هگل کمترین تاثیر را در آثارم داشته که بنا به مناسبت‌های خاص بوده. از این‌رو، نمی‌توان هیچ‌یک از آثارم را هگلی دانست و البته بیشترین تاثیر را نیز از کسی گرفته‌ام که فعلا نمی‌توانم نامی از او ببرم.» اقتباس پدیده‌ای نیست که خاص طباطبایی باشد و شاهدیم گاه به صورت بسیار رسمی در قالب ترجمه‌هایی با عنوان تالیف منتشر می‌شود و گاه به صورت اقتباس‌ها از نظریات، منابع تئوریک و مفهوم‌پردازی، نویسنده تلاش می‌کند آنها را آشکار نکند. وظیفه ما در مقام منتقد به معنای کانتی کلمه آشکارسازی است. طباطبایی نه‌تنها مشخصا منابع و مآخذ مفاهیمی را که استفاده می‌کند نشان نمی‌دهد بلکه باوجود تمام هجوم خشونت‌آمیز و طردکننده‌ای که نسبت به اصحاب ایدئولوژی دارد، هسته سخت آثار خود او کاملا «ایدئولوژیک» است. به لحاظ روش‌شناختی ایشان باید روشن کنند که از میان دستگاه‌های مختلف در ژانر تاریخ اندیشه، از کدام دستگاه استفاده می‌کنند. نه‌تنها نشان نمی‌دهد بلکه چون این نوع مطالعه تاریخ مضبوط و روش‌مند نیست با نوعی آشفتگی و سردرگمی و نقیض‌گویی روبه‌رو می‌شود. به گمان من منبع اصلی ایشان به‌خصوص در آثار متاخرشان راینهارد کوزلک (نظریه‌پرداز تاریخ آلمانی) است. مفاهیمی که ایشان به صورت مبهم و توضیح‌داده‌نشده به کار می‌برند، مثل قلمرو تجربه، افق انتظارات، همزمانی نا‌همزمان‌ها، دوره آستانه، زمان‌های چندلایه (به‌خصوص در آثار متاخرشان) غالبا متاثر از کوزلک است. البته ایشان در یکی از دو کتاب‌های اخیرشان به برودل اشاره می‌کنند اما واقعیت این است که بحثی که ایشان در آن کتاب مطرح می‌کند کاملا از بحث زمان‌های سه‌گانه برودلی متفاوت است. زمان‌های سه‌گانه برودلی با لایه‌های زمانی کوزلک فرق دارد. ولی نمی‌دانم چرا ایشان به‌رغم آنکه از مفهوم کوزلکی استفاده می‌کند از برودل نام می‌برد. به همین‌ترتیب مفاهیم دیگری مثل شکاف، تاریخیت، زمان‌مندی، دوره‌بندی و... در آثار کوزلک دیده می‌شود. کوزلک از هگل آغاز کرده، به کانت و نوکانتی‌ها و بعدها به هایدگر و گادامر رسیده است. به علت اینکه برخی کوزلک را نمی‌شناسند طباطبایی را متهم به هگلی‌بودن می‌کنند. تاکید ایشان بر «هگلی‌نبودن خود» ناشی از همین نکته است. نه‌تنها این مفاهیم اقتباسی، بلکه آن چارچوب ایدئولوژیکی، تحت لوای فلسفه عقلی، بر سوژه‌ها و موضوعات تاریخی تحمیل می‌شود. مثلا ایشان در آثار متاخرشان، بارها به نقل از بیهقی بر تاریخ پایه‌ای تاکید می‌کند و تا انتها مشخص نمی‌شود منظورشان از تاریخ پایه‌ای چیست. وقتی به تاریخ بیهقی رجوع می‌کنیم، در می‌یابیم بیهقی تنها یک‌ یا دو بار از این تعبیر استفاده کرده که مشکوک است، زیرا دکتر فیاض احتمال داده به جای «تاریخ پایه» که در برخی نسخه‌های خطی آمده «تاریخ‌نامه» ضبط یکی از نسخه‌های خطی صحیح باشد. هرچند مشخص نیست آیا منظور بیهقی از تاریخ‌ پایه همین مفهوم بوده؟ طباطبایی چنان بار سنگینی بر دوش این تاریخ می‌گذارد تا پروژه خود را پیش ببرد. مثلا کلمه‌ای در یکی از نامه‌های قائم مقام تحت عنوان «بساط کهنه، طرح نو» آمده و در مقابل دکتر طباطبایی کاخ عظیمی بنا می‌کند و سپس مکتبی جعل می‌کنند به نام «مکتب تبریز». وقتی کتاب مکتب تبریز را می‌خوانید در نهایت مشخص نمی‌شود نظریه این کتاب و چارچوب مفهومی آن چیست و نظریه‌پردازان آن چه کسانی‌اند. به صرف اشاره به اقداماتی که عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم قائم مقام انجام داده، یک عنوان ذکر می‌شود و سپس بقیه کتاب شرح آثار متفکرانی است که هیچ ارتباطی ندارند با آنچه مکتب تبریز گفته می‌شود. اگر بنا باشد پروژه ایدئولوژیک خودمان را به این ترتیب پیش ببریم و به واژه‌هایی که در بافت (context) دیگری به کار رفته تحمیل کنیم، به مغالطه  Out of context بر می‌خوریم که یکی از مشکلات اساسی روش‌شناختی در آثار دکتر طباطبایی است؛ هم مغالطه بر سر مفاهیم و هم بر سر خوانش متون. من نیز قبول دارم ایشان به لحاظ روش‌شناختی هگلی نیست، حتی کوزلکی وفادار هم نیست، چون کوزلک مفهوم تاریخیت را از گادامر اخذ کرده، دور هرمنوتیکی را از هایدگر و گادامر گرفته و با مفهوم تاریخیت وارد بحث می‌شود اما طباطبایی در آثارش به حدی کانتی است که به سوی ایده‌آلیسم استعلایی گرایش می‌یابد.

مفهوم، یک امر تاریخی است، عقل تاریخیت دارد؛ چگونه کتاب بیهقی مدافع منافع ملی ایران می‌شود و در تولید آگاهی ملی ایران مساهمت می‌کند؟ واقعیت این است که بیهقی و طاهریان نماینده‌های ملی در تاریخ ایران نیستند. آیا طاهریان نماینده استقلال ایران و نماینده ملی ایران هستند؟ از سوی دیگر نگاه ناسیونالیستی ایشان که اقتباسی است و البته حذف‌کننده، مدام تکرار می‌شود: نخست در آثار اولیه‌شان انحطاط ایران را به ترکان سلجوقی منسوب می‌کنند و در آثار متاخرشان با کمی تخفیف انحطاط ایران را از دوره مغول می‌دانند. ملی‌گرایی، ناسیونالیسم ایرانی و ایران طباطبایی تقلیل‌گرایانه است. برای ایشان از میان ایران فرهنگی، ایران طبیعی و ایران سیاسی، تنها و تنها ایران سیاسی اصل است و در ایران سیاسی نیز نهاد سلطنت را عامل تداوم تاریخی در ایران می‌دانند و در واقع همین نهاد سلطنت یا نهاد قدرت است که گفتمان دکتر طباطبایی را به‌رغم برخورد خشونت‌آمیز و طرد‌آمیزی که با روشنفکران و دگراندیشان و نواندیشان دینی و دیگران دارد، در برابر عامل قدرت محافظه‌کار می‌کند. ناسیونالیسم ایشان با محوریت نهاد سلطنت نوعی ایران‌گرایی است؛ اما نه ایران‌گرایی بر اساس ایران فرهنگی و تکیه بر مردم ایران و فرهنگ آنان. می‌دانیم که نهاد سلطنت بعد از هزارسال مجددا در دوره صفویه بازتولید شد. از سوی دیگر ناسیونالیسم ایشان، ناسیونالیسم رمانتیکی است. این ناسیونالیسم رمانتیک شاید در میرزافتحعلی آخوندزاده در قرن 19 چندان مورد انتقاد نباشد اما بر طباطبایی این انتقاد وارد است. آیا واقعا سلطنت ایرانی و شاهی آرمانی در دوره سلطنت ساسانیان دیده شد؟ ایشان نهاد واقعا موجود در دوران سلطنت ساسانیان را نمی‌بیند و سلطنت ایرانی را ایده‌آلیزه می‌کند.

دکتر طباطبایی به دلیل بی‌توجهی به عنصر تاریخیت در تاریخ اندیشه، دچار مغالطه‌های آناکرونیک بسیاری در آثارشان هستند. تاریخی که ایشان ارایه می‌دهند یک تاریخ نخبه‌گرایانه است، تاریخ اجتماعی نیست و در آن مردم دیده نمی‌شوند. از سوی دیگر نقش فریدون آدمیت در آثار ایشان نیز بسیار پررنگ است و به نظرم دکتر طباطبایی به لحاظ فکری قرابت بالایی با او دارد؛ با این تفاوت که آدمیت، علنا در موضع روشنگری و تجدد می‌ایستد و ایدئولوژی خود را اعلام می‌کند. در حالی‌که ایشان با نثر فلسفی و پیچیده‌سازی و مفهوم‌سازی‌هایی که نمی‌دانیم منبع و مأخذ آن کجاست، بحث خود را پیش می‌برد. بنابراین به‌گمانم دکتر طباطبایی در مورد تاریخ ایران اگر نگوییم بی‌اطلاع اما کم‌اطلاع هستند و در آخر منطق دوره‌بندی ایشان نیز جای شک و سوال اساسی دارد؛ چگونه ایشان دوره ‌گذار را از جنگ چالدران در نظر گرفت؟ چرا دوره صفویه و قرن شانزدهم ایران را دوره ‌گذار ما در نظر می‌گیرد، آن‌هم در شرایطی که در اروپا نیز هنوز مدرنیته به‌طور کامل در معنای محصل و قابل مقایسه ظهور تاریخی نیافته بود و اساسا مدرنیته و تجدد از قرن هجدهم در اروپا آغاز می‌شود. امیدوارم فرصت دیگری پیش بیاید تا بتوانیم بیشتر به آثار و آرای دکتر طباطبایی بپردازیم.

روزنامه شرق

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: