مقالات

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • ازق |
  • ازمید |
  • ازل |
  • ازرو | اَزْرو، شهر کوهستانی کوچکی در استان مکناس در مرکز مراکش، ازرو واژه‌ای بربری به معنی سنگ، ریگ و کلاً تخته‌سنگ است که بر بسیاری از روستاهای شمال افریقا که در دامنه یا بر فراز تخته‌سنگها و مناطق سنگی قرار گرفته‌اند، اطلاق می‌شود (EI2, S).
  • ازدی | اَزْدی، ابوزکریا یزیدبن محمدبن ایاس (د 334ق/ 946م)، مورخ و محدث موصلی. ابوزکریا از قبیلۀ یمانی ازد بود. سال تولد او دانسته نیست. با توجه به نسبت وی، می‌توان گفت که ازدی احتمالاً در موصل زاده شده، و در همانجا پرورش یافته بود. در برخی منابع آمده که او به ابن زَکْره (یا زُکْره) نیز مشهور بوده است (ابن جمیع، 379؛...
  • ازرقی هروی | اَزْرَقیِ هَرَوی، ابوبکر زین‌الدین (یا افضل‌الدین) بن اسماعیل ورّاق، از شعرای سدۀ 5ق/ 11م. اصل او از هرات، و پدرش از ورّاقان این شهر بود (نظامی، 80؛ خواندمیر، 2/ 397؛ کازرونی، 35؛ قس: دولتشاه، 58، که اصل او را از مرو دانسته است) و به گفتۀ نظامی عروضی، همو فردوسی را هنگام فرار از غزنین به هرات 6 ماه در خانۀ خو...
  • ازرقی | اَزْرَقی، شهرت افراد خاندانی از مردم مکه که دو تن از آنان به عنوان راوی و مؤلف در سدۀ 3ق/ 9م نامبردارند. این خاندان اصلاً به ازرق، غلام رومی آهنگری از آن حارث بن کلدۀ ثقفی، طبیب مشهور عرب، نسب می‌برد. ازرق در غزوۀ طائف از جمله بندگانی بود که به خدمت پیامبر(ص) آمد و سپس آزاد شد. نوادگان وی از نسل فرزندش سلمه، ...
  • ازمیت | اِزْمیت، شهری باستانی در انتهای ساحل خلیجی به همین نام، از متفرعات دریای مرمره و مرکز استان قوجه ایلی (کوجا ایلی) بر سر راه استانبول به آناتولی در کشور ترکیه.
  • ازلام | اَزْلام، تیرهایی که اعراب پیش از اسلام برای گونه‌ای از کهانت به کار می‌بردند و در قرآن کریم این شیوۀ آنان نکوهش شده است. به اتفاق مفسران و لغت‌شناسان، ازلام جمعِ زُلَم یا زَلَم به معنیِ تیری است تیز ناشده و بی‌پر، و «قِدح» به عنوان واژۀ مارد ف آن شناخته می‌شده است (مثلاً نک‍ : ابوعبیده، 1/ 153؛ ابن قتیبه، الم...
  • ازمور | اَزَمّور، شهری بندری در استان دارالبیضای مراکش بر کرانۀ اقیانوس اطلس. ازمور واژه‌ای است بربری به معنی درخت زیتون وحشی.
  • ازری | اُزْری، از خاندانهای اهل علم و ادب و ثروتمند عراقی که اعضای آن در 3 سدۀ اخیر در بغداد نامی پرآوازه داشتند. این خاندان خود را از نسل عبدالصمد بن علی ازری بغدادی تمیمی می‌دانند (مظفر، 5).
  • ازمیر | اِزْمیر، استان و شهر مرکز آن، از بنادر مهم غرب ترکیه، در کنار خلیجی به همین نام از دریای اژه.
  • ازد | اَزْد، نام عمومی مجموعه‌ای از قبایل کهن عرب. از نظر کاربرد تاریخی واژه، ازد نامی است که در آثار سده‌های نخست هجری غالباً به صورت منفرد و گاه به شکل ترکیبهای اضافی مانند ازدِ سَرات، ازد شَنوئه و ازد عُمان به کار رفته است، اما در شجره‌نامه‌های نسب‌شناسان و داستانهای قومی، ازد عنوان قبیله‌ای بسیار کهن و فراگیر ا...
  • ازبکستان | اُزْبَکِستان، کشوری در بخش میانی آسیای مرکزی.
  • ارسلان، شکیب |
  • ارلات | اَرْلات [arlāt]، قومی از اقوام کهن،‌ تاریخی و پرنفوذ مغول. گروه بسیاری از قوم ارلات در روزگار چنگیزخان به ماوراءالنهر و خاور خراسان کوچ کردند و فرهنگ اسلامی را پذیرفتند. بنابر روایتی، چنگیزخان با عنوان خاقان ارلات بر تخت برآمد که اقوام دیگر مغول مانند قیات و سونیت فرمانبردار او بودند. افزون بر این، امیران بزر...
  • ارغون | اَرْغون‌، نام‌ یكی‌ از گروههای‌ قومی‌ در آسیای‌ مركزی‌. این‌ قوم‌ در جریان‌ وقایع‌ تاریخی‌ آن‌ منطقه‌ نقش‌ مهمی‌ ایفا كرده‌، و با شركت در ساختار تشكلهای‌ گوناگون‌، به‌ویژه‌ به‌ عنوان‌ شاخه‌ای‌ پرجمعیت از تشكل‌ قومی‌ قزاق‌، بقای‌ خود را تاكنون‌ حفظ كرده‌ است‌. سخن‌ از پیشینۀ تاریخی‌ ارغون‌ تا روزگار چنگیزخان‌ ...
  • ارنب |
  • ارمینیه |
  • اروچ بیک | اُروچْ بِیك‌ (د پس از 907ق‌/ 1501م‌)، فرزند عادل‌، یكی‌ از نخستین وقایع‌نگاران‌ دورۀ عثمانی‌. از زندگی‌ او آگاهی‌ چندانی‌ در دست نیست‌. از وقف‌ نامه‌ای‌ كه‌ از وی‌ در بایگانی‌ نخست‌وزیری تركیه‌ محفوظ است‌ (نك‍ : بلدیسنو، 362، 360) و نیز از «دیباچۀ» تواریخ‌ آل عثمان‌ بر می‌آید كه‌ پدرش‌ ابریشم‌ فروش‌ بوده‌، و ...
  • ازبک |
  • اروی بنت احمد |
  • ارومیه |
  • اریوله | اُرْیوله‌، شهری‌ در استان‌ آلیكانته‌، در جنوب‌ شرقی‌ اسپانیا كه‌ امروزه‌ اُریئولا نامیده‌ می‌شود. اریوله‌ از شهرهای‌ كهن‌ اندلس‌ است‌ كه‌ به‌ گفتۀ جغرافی‌نویسان‌ قدیم‌، در نزدیكی‌ مُرسیه‌ در ناحیۀ تُدمیر قرار داشته‌ است‌ (ادریسی‌، 2/ 538؛ یاقوت‌، 1/ 403). كلمۀ اریوله‌ در زبان‌ لاتینی‌ به‌ معنای‌ زرین‌ است‌ (ا...
  • ارین |
  • ارمنی |
  • ارموی |
  • ارمغان | اَرْمَغان‌، ماهنامه‌ای‌ ادبی‌، تاریخی‌، علمی‌ و اجتماعی به‌ زبان‌ فارسی كه‌ نزدیك‌ به‌ نیم‌ سده‌ در تهران‌ منتشر می‌شده‌ است‌. دورۀ اول‌ مجله‌، حدود 22 سال‌ از بهمن‌ 1298 تا دی 1321، مشتمل‌ بر 236 شماره‌ به سرپرستی مدیر و مؤسس‌ آن‌ حسن‌ وحید دستگردی‌ اصفهانی‌ انتشار یافت‌ (وحیدنیا، 153؛ افشار، 1/ هفده‌ ـ هیجد...
  • ارونق | اَرْوَنَق‌، ناحیه‌ای‌ در غرب‌ تبریز كه‌ اكنون‌ «گونِی‌» نامیده‌ می‌شود و شامل‌ دهستانهای‌ سه‌گانه‌ در شهرستان‌ تبریز است‌.
  • اروندکنار | اَرْوَنْدْكَنار، بخش‌ و شهری‌ در استان‌ خوزستان‌ از توابع‌ شهرستان‌ آبادان‌.
  • ارور | اَرور، نام‌ شهری‌ كهن‌ میان‌دوشاخۀرود سند.بیرونی‌ ارور را در ◦95 و ′15 طول شرقی‌ و ◦28 و ′10 عرض‌ شمالی‌ نوشته‌ است‌ ( القانون‌...، 2/ 561).
  • ارمناک | اَرْمَناك‌، شهرستان‌ و شهری‌ در جنوب‌ تركیه‌ و غرب‌ رشته‌كوههای‌ توروس‌. این‌ نام‌ به‌ گونه‌های‌ مختلف‌ آمده‌ است‌ (نك‍ : قلقشندی، 5/ 346؛ EI2; IA, IV/ 316؛ پاولی‌، XIII/ 1258). سرزمین‌ و شهر مذكور در قدیم‌ گِرمانیكوپولیس‌ نامیده‌ می‌شد و در بیتینیا نزدیك پروسا قرار داشت‌ و هِلْگاس‌ و بوسكوئیت‌ نیز خوانده‌ می...
  • ازبک خان | اُزْبَكْ خان‌، غیاث‌الدین‌ محمد (د شوال‌ 742/ مارس‌ 1342)، بزرگ‌ترین‌ فرمانروای‌ مغول‌ اردوی‌ زرین‌ یا آلتین‌ اردو (ه‍ م‌)، از نوادگان‌ باتو پسر جوچی‌.
  • ارنیط | اَرْنیط، یا آرنِدو، نام‌ دژ و شهری‌ كهن‌ در شرق‌ استان‌ لوگرونیو ی اسپانیا. این‌ شهر در°42 و´11 عرض‌ شمالی و°2 و´4 طول غربی‌، و در 43 كیلومتری‌ جنوب‌ شرقی‌ لوگرونیو، بر جانب‌ چپ‌ ساحل‌ رود سیداكوس‌ (نك‍ : EI2، كه‌ به‌ اشتباه‌ سیكادوس‌ ذكر شده‌ است‌)، یكی‌ از شاخه‌های‌ رود اِبرو، و در سرزمین‌ مرتفع‌ و حاصل‌خیز...
  • اریتره | اِریتْره‌، سرزمینی‌ تاریخی‌ در شمال‌ اتیوپی‌ (حبشه‌) و كشوری‌ اسلامی‌ در یكی‌ از مناطق‌ سوق‌الجیشی‌ جهان‌.
  • اروندرود | اَرْوَنْدْرود، نام‌ دیگر رود دجله‌ (ه‍ م‌) كه‌ در بعضی‌ از كتب‌ پارسی‌ میانه‌ و همچنین‌ در شاهنامۀ فردوسی‌ بارها آمده‌ است‌ و از 1338ش‌ به‌ علل سیاسی‌ بر شط العرب‌ (ه‍ م‌) اطلاق‌ گردید و اكنون‌ نیز در نوشته‌های‌ فارسی‌ به‌ همین‌ صورت‌ مشاهده‌ می‌شود.
  • اریحا | اَریحا، شهری‌ كهن‌ در كرانۀ غربی‌ رود اردن‌ در شمال‌ بحرالمیت‌ و در 37 كیلومتری‌ شمال‌ شرقی‌ بیت‌المقدس‌ و مركز شهرستانی‌ به‌همین‌ نام‌ در استان‌ قدس‌.
  • ارمیا | اِرْمیا، فرزند حِلقیا، از پیامبران بزرگ‌ بنی‌اسرائیل‌ در سده‌های‌ 7 و 6 ق‌م‌. اصل‌ نام‌ این‌ پیامبر در زبان‌ عبری‌ «یریم‌ یاهو» است‌، به‌ معنی‌ «یهوه‌ می‌بخشد» یا «یهوه‌ بالا می‌برد» (نك‍ : جودائیكا، IX/ 1346؛ ER, VIII/ 1؛ بستانی‌، 10/ 267). ضبط این‌ نام‌ در منابع‌ اسلامی‌ به‌ صورت‌ اَرمیاء، اُرمیاء، اورمیاء ...
  • ازبک | اُزْبَك‌، عنوان‌ مردمی‌ ترك‌ زبان‌ در آسیای‌ مركزی‌ كه‌ جمعیت‌ اصلی جمهوری‌ ازبكستان‌ را تشكیل‌ می‌دهند. پیدایی‌ این‌ تشكل‌ قومی و اطلاق‌ نام‌ قومیِ ازبك‌ بر آن‌ از نظر تاریخی‌ فرایندی پیچیده‌ را پشت‌ سر نهاده‌ است‌، اما جدا از این‌ پیچیدگیهای‌ تاریخی‌، اكنون‌ مردم‌ ازبك‌ از اشتراكاتی‌ گسترده‌ برخوردارند كه‌ ...
  • ازارقه | اَزارِقه‌، یكی‌ از شاخه‌های‌ اصلی‌ خوارج‌ (محكّمه‌) كه‌ در طول‌ تاریخ‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ همواره‌ به‌ عنوان‌ تندروترین‌ شاخۀ آن‌ مذهب‌ شناخته‌ شده‌ است‌.
  • ارمنستان | اَرْمَنِسْتان‌، كشوری‌ در جنوب‌ قفقاز كه‌ از شمال‌ با گرجستان‌، از شرق‌ و بخشی‌ از جنوب‌ با جمهوری‌ آذربایجان‌، از جنوب‌ با جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ و از غرب‌ با تركیه‌ هم‌مرز است‌ (نك‍ : BSE3, II/ 217).
  • بردعی، محمد |
  • بردعی | بَرْدَعی، ابوسعید احمد بن حسین (مق‍ ذیحجۀ 317/ژانویۀ 930)، فقیه و قاضی حنفی و متکلم معتزلی ساکن عراق، اصل او از بردعه شهری در منطقۀ اران (ه‍ م) است (نک‍: یاقوت، 1/183، 558؛ سمعانی، 2/146، 152).
  • بردسیر | بَرْدْسیر، شهرستان و شهری در استان کرمان که از آن به مشیز نیز یاد می‌شود.
  • بردگی |
  • بردوان | بَرْدْوان، یا بردهامان، شهر و ناحیه‌ای در ایالت بنگال غربی در کشورهندوستان، نام بردوان برگرفته از نام واردهامان، روحانی هندوست. امروزه این شهر را بردامان نیز می‌نامند (نک‍: بریتانیکا، II/376).
  • بردعه | بَرْدَعه، یا بردعه، شهری کهن و تاریخی در سرزمین اران (ه‍‍ م). ویرانه‌های این شهر نزدیک شهر کنونی بردع در جمهوری آذربایجان باقی است («دائرةالمعارف...»، II/145؛ پورداوود، 2/142، 152). ظاهراً بردعه معرب نام ارمنی پَرتَو است. نامهای دیگری که در متون ارمنی برای این شهر آمده، پِروزآپات (= پیروزآباد) (نک‍: کالان ـ ک...
  • بردالعجوز | بَرْدُالْعَجوز، یا ایام العجوز، اصطلاحی که بر 5 یا 7 روز از روزهای سردِ پایان زمستان اطلاق می‌شود. در فرهنگ و ادبیات ایران این ایام را برد عجوز (سعدی، 101؛ آنندراج، 1/659). روزگار عجوز و سرمای پیرزن (بیرونی، التفهیم، 262-263) می‌نامیدند و امروز هم در تداول عام مردم تهران آن را سرما پیرزن می‌خوانند. برخی، عجوز...
  • بردیصان |
  • برزالی |

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: