1396/11/11 ۰۹:۲۷
انقلاب اسلامی ایران به عنوان یكی از بزرگترین اتفاقات قرن بیستم شناخته میشود. در واقع این تحول عظیم را نمیتوان صرفا یك تجربه ساده جهان سومی دانست كه با شور و احساسات تودهای به وجود آمده باشد. برای اهمیت این انقلاب همین بس كه بگویم بدون هیچ اغراقی نگاه تمام رسانههای خبری در آن روزها معطوف به ایران و تحولات پیش روی آن بود. برای درك این موقعیت تاریخی مهم باید مقدمات و عواملی وجود داشته باشد كه به منصه ظهور برسد.
فساد، سركوب، انقلاب
مرتضی شیری: انقلاب اسلامی ایران به عنوان یكی از بزرگترین اتفاقات قرن بیستم شناخته میشود. در واقع این تحول عظیم را نمیتوان صرفا یك تجربه ساده جهان سومی دانست كه با شور و احساسات تودهای به وجود آمده باشد. برای اهمیت این انقلاب همین بس كه بگویم بدون هیچ اغراقی نگاه تمام رسانههای خبری در آن روزها معطوف به ایران و تحولات پیش روی آن بود. برای درك این موقعیت تاریخی مهم باید مقدمات و عواملی وجود داشته باشد كه به منصه ظهور برسد. در همین راستا طی گفتوگویی با احمد موثقی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران سعی كردیم به ارزیابی و بررسی مقدمات و عوامل شكلگیری انقلاب اسلامی بپردازیم. موثقی متخصص حوزههای مطالعات منطقهای و تاریخ معاصر است و با نگاه دقیق و دانشگاهی به تحلیل بزرگترین اتفاق قرن در كشور ما پرداخت. متن این گفتوگو را میتوانید در ادامه بخوانید.
با توجه به اینكه شما درباره نقش دولت در تحولات اجتماعی، مطالعاتی داشتهاید به نظر شما میتوان گفت سیاستهای دولت مستقر در آن زمان (حكومت پهلوی)، عامل اصلی شكلگیری انقلاب در ایران شد یا عوامل دیگری در آن دخیل بودند؟ نوسازی و تحولات اجتماعی در كشورهای خاورمیانه غالبا موفق نبوده است. در كشورهایی مثل ما چون تغییرات اجتماعی را نتوانستند خوب مدیریت كنند، همواره واكنشهای مختلف سیاسی وجود داشته است. نقش دولت در تحولات اجتماعی برای جوامع در حال گذار پررنگ است یعنی در جوامع مثل ایران كه در حال شیفت از یك جامعه سنتی به معنی منفی كلمه یا توسعه نیافته یا كشاورزی به سمت جوامع توسعه یافته و صنعتی و مدرن است، این تحولات در گذار توسعهای به نقش دولت بسیار بستگی دارد. این دولت باید یك دولت توسعهخواه، ملی، مدرن و مستقل از صاحبان منافع خاص باشد و یك بینش جامعی حول محور توسعه داشته باشد و تغییرات را به این سمت سوق دهد. در دوران پهلویها، تغییرات مهمی دنبال میشد. به ویژه در دهه ٤٠ كه درآمدهای نفتی تشدید شد و با وجود یك دولت رانتینر انباشت سرمایه گستردهای صورت گرفت كه همراه شد با صنعتی شدن خیلی گستردهای كه همراه بود با ورود كمپانیهای خارجی. در داخل نیز نخبگان كارآفرین و اقتصادی توانستند در این مسیر قدم بردارند. حال باید پرسید كه با این سطح از توسعه پس چرا انقلاب رخ داد؟ مساله این است كه اصلاحات و تغییرات، نارساییهایی نیز به همراه خود داشت. مثلا پهلوی اول به روستاها توجه نكرد و تمامی مسائل را به زمینداران بزرگ واگذار كرد كه در ادامه و مخصوصا در دوران دوم حكومتش به سمت خودكامگی پیش رفت و این در نهایت باعث نارضایتی طبقات متوسط و پایین شد. پهلوی دوم نیز در بستری از وابستگی قرار گرفت و در این میان نیز كشور به نحو فزایندهای در حال صنعتی شدن بود. اما باز هم طبقات متوسطی كه پیرو این توسعه شكل گرفته بودند ناراضی بودند چون نظام حاكم نتوانست پایگاه اجتماعی خود را گسترش بدهد و میزان دربرگیرندگی را تقویت بكند و به سمت خودكامگی و بسته شدن حركت كرد و این ستم و سركوب و فساد عامل مهمی بود در اینكه دستاوردهای اقتصادی و صنعتی آسیب ببیند. در كنار این آسیب اجتماعی كه ذكر شد شكاف دین و دولت نیز ایجاد شد و با توهین به مقدسات نارضایتی مذهبی را هم برانگیخت. در ادامه نیز با اصلاحات ارضی كه با توجه به سیاستهایی تن به آن داده بود مقدمه پیروزی انقلاب اسلامی را فراهم كرد. چون با این اصلاحات و عدم تسهیلات به كشاورزان، كشاورزی ایران نابود شد و كشاورزان مجبور به واگذاری زمین و مهاجرت به شهرها شدند. در شهرها نیز به دلیل سرمایه بر بودن صنعت، كارخانجات و صاحبان سرمایه نتوانستند این كشاورزان مهاجر را جذب بازار كار كنند و این خود باعث گسترش فقر و حاشیهنشینی در شهرها شد. شكاف جامعه و دولت از سویی و شكاف دین و دولت از سوی دیگر در نهایت به ایجاد زمینهای مناسب برای شكلگیری انقلاب اسلامی ایران منجر شد. حتی در كنار اینها پهلوی دوم نخبگان صنعتی و كارآفرین را ناراضی كرد و به سیاستهای پوپولیستی روی آورد و به بهانه مبارزه با آنچه بهعنوان فئودالیسم صنعتی مطرح كرده بود باعث نارضایتی این گروهها شد و این تصمیمات جدیدی كه چندان حساب شده هم نبود حتی باعث شد كه استقلال این كارآفرینان صنعتی در تصمیمهای كلانشان دچار اخلال جدی شود. علاوه بر اینكه این سیاستها باعث كاهش سرمایهگذاری و تشدید تورم هم شد كه باز در واقع موجب تسریع در روند انقلاب شد.
آیا این توسعه كه شما به آن اشاره كردید باعث نشد طبقه متوسطی كه در حال ظهور بود به این آگاهی دست یابد و به فكر دیگر خواستهها و مخصوصا خواستههای فرهنگی خود باشند؟ یك فرضیه این است كه میگوید اگر طبقه متوسط شكل بگیرد، نظام سیاسی را زیر سوال میبرد. ولی در جایی این مطرح میشود كه نظام سیاسی نتواند پروسه توسعه را به درستی پیش ببرد. مثلا در جوامع شرقی و جنوب شرقی آسیا دولت طبقه متوسط و كارآفرین را تقویت میكند كه لزوما باعث قربانی شدن دولت در این فرآیند نیست و اتفاقا خیلی پشتیبان دولت نیز هستند. در دوران پهلوی طبقه متوسط در حال شكلگیری بود و با توجه به سطح آموزش، آگاهیها و افزایش درآمد و نقش روشنفكری و مخصوصا روشنفكری دینی گسترش پیدا كرد. اگر نظام سیاسی در حوزه فرهنگی و سیاسی در كنار اقتصادی برنامه جامعی داشت، میتوانست طبقه متوسط را جذب كند. طبقه متوسط در تحولات اقتصادی آسیب دید و در كنار فضای بسته سیاسی و خودكامگی كه وجود داشت و با ترسی كه به وسیله ساواك ایجاد رسوخ پیدا كرده بود باعث تشدید هرچه بیشتر نارضایتی شد. از نظر فرهنگی هم رژیم پهلوی به خوبی نتوانست چالش سنت و مدرنیته را مدیریت كند. مدرنیته ایدئولوژیك و تجدد افراطی علیه سنت و دین با برخوردهای حذفی - كه البته میتوانستند رخ ندهند- باعث تشدید بیشتر این چالش شدند. اما وقتی برخوردهای خشونت آمیز رخ داد این به معنی آسیب دیدن تواناییهای نمادین نظام است. در نظریه كاركردگرایی ساختاری تواناییهایی پنجگانهای برای نظام سیاسی ترسیم میكنند كه یكی از این تواناییها، تواناییهای نمادین است كه نظام سیاسی باید به ارزشها و باورهای مردم احترام بگذارد نه اینكه مستقیم آنها را نفی كند.
این عدم توازن توسعه در كشورهای جهان سوم همواره وجود داشته و مشكلآفرین بوده است. اكثرا این عدم توازن در این كشورها در شكل كودتا یا انقلاب خود را بروز داده و اصلاحات به ندرت جواب داده است. به نظر شما این سرنوشت محتوم كشورهای جهان سوم است كه تحولاتشان تنها در بستر كودتا و انقلاب باید شكل بگیرد؟ اساسا چون روند تغییرات طبیعی و تكاملی نیست و نظامهای سیاسی بسته برخورد میكنند و دربرگیرنده نیستند و انتقال مسالمتآمیز قدرت و فعالیت احزاب و رسانهها صورت نمیگیرد و سركوب میشوند در واقع این نارضایتیها به شكلهای مختلف انباشته و خشونتآمیز میشوند كه یا به صورت كودتا یا به صورت شورشها نمایان میشوند كه معمولا باعث هزینه بر شدن اوضاع میشوند. در كشورهایی كه در توسعه و نوسازی موفق نیستند و رژیمهای بسته دارند نارضایتیهای اجتماعی از طریق گروههای اجتماعی منتقل نمیشود. به همین خاطر این نارضایتیها انباشته و زیرزمینی میشوند كه در نتیجه به شكلی كاملا غیرمسالمتآمیز خودشان را نشان میدهند. در دوران ما كه عصر جهانی شدن است و آگاهیها به واسطه جریان آزاد اطلاعات خارج از كنترل دولتها است نظام سیاسی باید در ساختار خودشان تجدیدنظر كند و به قواعد دموكراتیك و آزادی فعالیت احزاب و رسانهها تن بدهد تا انتقادات مسالمتآمیز، پختهتر و تدریجی و عقلانی از این طریق به سیستم منعكس بشود. اگر نظام سیاسی اجازه تغییرات در درون خودش را بدهد این نظام سیاسی میتواند توسعه یابد وگرنه این نظام مجبور به رویارویی با ناآرامیها خواهد بود.
حال با این تعاریف، انقلاب ایران در ادامه همان انقلابهای كشورهای جهان سوم با همان موج احساسات وشورانگیزی جمعی قرار دارد؟ به طوركلی انقلابها محصول نارضایتیهای مردمی هستند و صرفا نشات گرفته از ایدئولوژی و احساسات نیستند. این نارضایتیها در ابعاد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی انباشته میشود و در انقلابها، خود را بروز میدهند. وقتی نظام سیاسی بسته برخورد میكند و متصلب است و نیازها و نظرات و خواستههای گروههای اجتماعی نتوانند به صورت نهادینه و قانونی به نظام سیاسی منعكس بشود و هرگونه فعالیت مدنی و تشكل سیاسی و هرگونه تمرین عقلانیت و آزادی بیان و نقد و فعالیت رسانهها سركوب بشود، مسلما در افراد ناراضی و مخالف تاثیر منفی میگذارد و به نحو فزایندهای افراطی و احساسی میشوند و در این میان با سیاه و سفید دیدن و تمیز ندادن بین مسائل و نبود عقلانیت تحت تاثیر ایدئولوژی و احساسات قرار میگیرند و با عقدهگشایی به سمت افراطی شدن و خشونت حركت میكنند. ایدئولوژیها رادیكال هستند به این معنی كه در یك شب میخواهند همهچیز را درست بكنند و همهچیز مربوط به گذشته را نفی میكنند كه منجر به تخریب میشود. همواره انقلابها در كشورهای جهان سوم معمولا موفق نیستند چون انقلابیها افراطی برخورد میكنند و در یك فضای ایدهآلیستی و احساسی و غیرواقع بینانه نفی گذشته میكنند و دست به تخریب میزنند. البته در مورد كشور ما باید بگویم كه این انقلاب محصول یك شرایط كاملا استثنایی بود كه شاید راهی جز آن وجود نداشت. اما چون شما از انقلابها در جهان سوم پرسیدید باید بگویم كه اساسا انقلابها در جهان سوم وجه اشتراكات بسیاری دارند كه انقلاب ایران هم البته از این حیث شباهتهایی با آنها داشت. اما انقلاب اسلامی ایران ویژگیهای منحصر به فرد خود را داشت. مخصوصا در تعبیر میشل فوكو كه به انقلاب پستمدرن معروف شد. چون بحث از معنویت و رهبری یك مرجعیت دینی بود این ذهنیت را ایجاد كرد كه این انقلاب فراتر از مادیات و یك انقلاب معنوی است و گشایشهایی در خلأهای معنا ایجاد كرده است.
آیا انقلاب اسلامی ایران توانست به عنوان یك الگو برای كشورهای جهان اسلام مطرح بشود؟ در مورد بحث صدور انقلاب از همان اول دو نظر مطرح شد؛ یك بحث صدور انقلاب توسط انقلابیون بود و دومی بحثی كه ملی مذهبیها مطرح كردند مبنی بر اینكه اگر ما یك الگوی موفق در داخل ایران شكل بدهیم میتوانیم انقلاب را صادر كنیم. اما بعدا بحث صدور انقلاب قوت گرفت بدون توجه به اینكه ما این الگو را در داخل تقویت كرده باشیم. وقتی این شعار مطرح شد خیلی حساسیتهای بینالمللی را برانگیخت و باعث تخصیص غیربهینه منابع و هزینهبر شدن این شعار شد. همچنین در داخل نیز به رواج بحث و جدلهایی بر سر تقدم اسلامیت بر ایرانیت یا به عكس منجر شد. متاسفانه این باعث عدم توسعه و تضعیف بنیانهای اقتصادی شد و فقط از طریق درآمدهای نفتی پول تزریق كردیم و نتوانستیم انباشت سرمایه كنیم و یك دولت و اقتصاد رانتی شكل گرفت.
در دوران پهلوی امریكا بیشترین نفوذ را در منطقه و ایران داشت. به نظر شما چرا امریكا نتوانست تحولات ایران را پیشبینی كند؟ در واقع سابق بر این نبود كه یك مرجع شیعی، با نفوذ در بین مردم و با بازوی روشنفكران دینی بتواند غیرخشونتبار و مسالمتآمیز و با تظاهرات مردمی و بسیج تودهای و در كوتاهترین زمان مدت و با كمترین میزان خشونت بتوانند یك رژیم سراپا مسلح و وابسته به حكومتهای خارجی را ساقط بكنند. میتوان گفت كه این ضعف پیشبینی امریكاییها وجود داشت اما در عین حال میتوان گفت این نیرویی كه خودش را به عنوان آلترناتیو نشان داد و نرمشی كه امریكاییها نشان دادند، طبق تحلیلهای هانتیگتون آنها در واقع نظامهای سلطنتی و موروثی و خودكامه كه ظلم و فسادشان پررنگ بود فكر میكردند رو به افول باشند. بنابراین استدلالشان این بود كه اجازه بدهند یك آلترناتیوی در مقابل این رژیمها شكل بگیرد اما منافع امریكا به خطر نیفتد و سمت پیدا كند در جهت منافع امریكا. در كنار این، ایران نیز داشت تبدیل به یك قدرت بزرگ میشد و حتی در اپك نیز موضعگیریهای مستقل خود را داشت، شاید امریكا و دنیای غرب این قویتر شدن ایران را برنمیتابیدند و برای همین حمایتشان را از رژیم شاه كاهش دادند. بنابراین در ابتدای امر نتوانستند انقلاب را پیشبینی كنند ولی در ادامه دیدند كه با یك نیروی مهارنشدنی به رهبری یك مرجع دینی مواجه شدهاند. تحلیلشان هم این بود كه شاید بتوانند بعدا این نیرو را مهار بكنند و یك كشور قوی را از میدان رقابت بیرون اندازند. از سوی دیگر آنها در مجموع انقلاب ایران را كه یك انقلاب مذهبی بود در عین حال یك انقلاب ضد كمونیستی هم میدانستند. بنابراین بنا بر تحلیل آنها چون انقلاب ایران مذهبی بود بنابراین نمیتوانست در دامن شوروی و كمونیسم آن هم در اوج دوران جنگ سرد بیفتد و حتی به زعم آنها میتوانست جلوی نفود كمونیسم را هم بگیرد. مضاف بر اینكه این انقلاب ایران میتوانست در ادامه با برخی كشورهای دنیای عرب از جمله عراق برخورد پیدا كند و این مساله هم برای غربیها اهمیت داشت. چنانچه از نظر آنها یك سد محكمی در برابر كمونیسم شوروی ایجاد شده بود و از طرف دیگر هم حمله عراق به ایران توسط صدام باشد كه هر دو كشور بسیار آسیب ببینند و برنده این رویارویی دلالهای اسلحه بودند.
به نظر شما اگر رژیم شاه یك رژیم رانتینر و نفتی نبود آیا باز هم انقلاب میشد؟ بله، میتوان گفت اگر تغییرات بهتر دنبال میشد و آن تزریقهای غیر مولد پول و آن دخالتهای غیراقتصادی در اقتصاد رخ نمیداد و دولت رومیآورد به سمت تولید ثروت و كار آفرینی را تقویت میكرد و از منبع مالیات كسب درآمد میكرد و آن همه ریخت و پاشهای مالی و فساد و تورم را كنترل میكرد و به سمت خرید كالاهای لوكس نمیرفت حتما در نتیجه آن رویارویی بیتاثیر نبود. حتی به باور من اگر دولت یك دولت توسعهخواه بود - با همان فاكتور درآمدهای نفتی- باز هم میتوانست این درآمدها را تبدیل به یك فرصت و مزیت كند و انباشت سرمایه را به صورت متمركز انجام بدهد و صنعتی شدن را عمیقتر و قویتر دنبال كند. هرچند تا حد زیادی این كار را با وجود فساد فراوان داشت انجام میداد. البته این را هم ناگفته نگذاریم كه بهترین دوران انباشت سرمایه و صنعتی شدن با نقش كلیدی دولت در همان اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه رخ داد.
آیا در حال حاضر امكان بازخوانی انقلاب وجود دارد؟ اگر ما انقلاب ٥٧ را بازخوانی نكنیم بهشدت به ضرر ما است. ما باید مجال این را داشته باشیم كه گذشته خود را نقد بكنیم و با این نقد علمی و كارشناسانه بتوانیم نقاط ضعف خود را تشخیص بدهیم و از تكرار اشتباهات و تشدید و گسترش و تعمیق این اشتباهات راهبردی پرهیز بكنیم. ما همواره در جشن پیروزی انقلاب هزینههای زیادی صرف میكنیم ولی متاسفانه از این فضای تبلیغاتی و شعاری عبور نمیكنیم. حتی در محافل علمی و دانشگاهی این اجازه داده نمیشود كه خارج از آن فضای تبلیغاتی و عمومی بیرون از محافل دانشگاهی و علمی این جلسات نقد و بررسی بابش باز بشود و ما انتقاد از خود بكنیم و گذشته خود را بازخوانی بكنیم. حتی مقایسه با قبل از انقلاب بكنیم كه جنبههای مثبت و منفی آن دوران چه بود كه ما چقدر جنبههای مثبت را ادامه دادیم و چقدر جلوی جنبههای منفی را گرفتهایم. حتی در مورد دوران پهلوی هم علمی برخورد نمیشود و بیشتر نفی میشود. بنابراین اگر نقد صورت نگیرد مثل این است كه بدن را سرطان گرفته باشد و ما اجازه ندهیم كه پزشك و متخصص نظر كارشناسانه خود را بدهد. بنابراین كسانی كه اجازه نقد و بازخوانی انقلاب را نمیدهند و فقط با مداحی و تبلیغات و یك فضای اسطورهای ساختهاند و اینكه ما پیروز شدهایم و سیاه و سفید دیدن این خیانت به انقلاب است.
پهلوی اول به روستاها توجه نكرد و تمامی مسائل را به زمینداران بزرگ واگذار كرد. پهلوی دوم نیز در بستری از وابستگی قرار گرفت. كشور به نحو فزایندهای در حال صنعتی شدن بود اما باز هم طبقات متوسط ناراضی بودند. شكاف دین و دولت نیز ایجاد شد و با توهین به مقدسات نارضایتی مذهبی را هم برانگیخت. اصلاحات ارضی هم كه به هر حال حكومت با توجه به سیاستهایی تن به آن داده بود در نهایت مقدمه پیروزی انقلاب اسلامی را فراهم كرد. در كشورهایی كه در توسعه و نوسازی موفق نیستند و رژیمهای بسته دارند نارضایتیهای اجتماعی انباشته و زیرزمینی میشوند.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید