صفحه اصلی / مقالات / سرمه /

فهرست مطالب

سرمه


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : یکشنبه 10 فروردین 1399 تاریخچه مقاله

سُرْمه، یا سورمه، گردی نرم، بیشتر به رنگ سیاه، که برای زیبایی و نیز درمان به چشم می‌کشند. به‌جز سرمۀ سنگ که سودۀ سنگی ورقه‌ورقه و براق به نام سنگ سرمه است و بهترین نوع آن در منطقۀ کوهپایۀ اصفهان و کوهستان خرقان یافت می‌شده ( آنندراج؛ گلریز، 1 / 848)، سرمه عموماً دودۀ به‌دست‌آمده از سوزاندن یک یا چند ماده است. 
واژۀ سرمه از ریشۀ «سورمی» سنسکریت به معنای روشنی گرفته شده است (داعی‌الاسلام). در زبان عربی این گرد نرم را «کُحْل» می‌نامند و فن کَحّالی (چشم‌پزشکی) از همین‌جا می‌آید (دایرةالمعارف ... ، ذیل کحل). 

پیشینۀ سرمه

 گزنفن در کورش‌نامه ظاهر اَرْشتی وَیْگه، آخرین پادشاه ماد (550 ق‌م)، را با چشمان سرمه‌کشیده، صورت بزک‌کرده و کلاه‌گیس بر سر توصیف می‌کند (کتاب I، فصل 3، بند 2). همو نوشته است که کورش به هم‌نشینان خود دستور داده بود که افزون‌بر برگزیدن جامۀ مادها، که از نظر او نواقص جسمانی را نهان می‌کرد، سرمه هم به دیدگان خود بکشند تا چشمهایشان درخشان‌تر جلوه کند (کتاب VIII، فصل 1، بند 40-41). 
اصطخری در اواسط سدۀ 4 ق به وجود معدن سرمه نزدیک اصفهان و نیز در کوه دماوند (ص 211) اشاره دارد، و مؤلف حدود العالم در اواخر همین قرن از وجود معدن سرمه در ناحیۀ طوس (ص 90) و همچنین در شهر کوچک سامار از توابع دیلمان (ص 148) سخن می‌گوید. بیرونی نیز در همین زمان از جشن گرفتن و سرمه به چشم کشیدن بنی‌امیه در روز عاشورا در زمان یزید اطلاع می‌دهد (ص 524). 
اشاره به سرمه در برخی از سفرنامه‌های خارجیانی که به ایران سفر کرده‌اند، نیـز مشاهده می‌شود؛ از آن جمله است سیاحت‌نامـۀ شاردن مربوط به دورۀ شاه عباس دوم صفوی که در آن آمده است: مردان و زنان ایرانی هر صبحگاه سرمۀ سیاه به چشمان و مژگان خود می‌کشند و [برای این کار] قلم پولادین نازک صیقل‌شده‌ای [را] از پلک می‌گذرانند و می‌گویند این کار، نور چشم را می‌افزاید؛ اما سرمه بیشتر برای جاذبه و زیبایی چشمان است و زنان بیشتر به کارش می‌برند (7 / 36). 
در سفرنامه‌ای مربوط به دورۀ فتحعلی شاه قاجار آمده است: برخی از بانوان ایرانی که تصور می‌کنند چشمانشان به اندازۀ کافی درشت نیست، برای تکمیل زیبایی خود، روزی چند بار با میلی از عاج به چشم خود سرمه می‌کشند؛ آنها از این آرایش بسیار لذت می‌برند (دروویل، 66). در همین دوران، مادام دیولافوا در سفرنامه‌اش متن گفت‌وگویی را که با یک زن ایرانی داشته، آورده است که در آن، زن ایرانی با کمال تعجب به وی می‌گوید که روزی چند ساعت را به آرایش‌کردن خود، ازجمله حناگذاشتن و وسمه و سرمه‌کشیدن، اختصاص می‌دهد (ص 179). 
یکی از خارجیان در سفرنامۀ خود ادعا می‌کند که ایرانیان نگاه تند باحرارت را به نگاه نرم پرمحبت ترجیح می‌دهند؛ بدین جهت، زنان سرمه استعمال می‌کنند که نه‌تنها جلوۀ چشم را نمی‌کاهد، بلکه مستی شهوت‌انگیزی هم به آن می‌دهد (ژوبر، 171). در سفرنامه‌ای دیگر اشاره شده است که ایلاتیهای بختیاری از گرد سیاهی به نام «کحل» در آرایش خود استفاده می‌کردند و با این کار چشمهای خود را مشکی‌تر و درخشنده‌تر می‌نمودند (لایارد، 158). شیل چشمان مادر ناصرالدین شاه را به‌صورت سرمه‌مالیده بر لبۀ داخلی پلکها توصیف می‌کند (ص 133). سالتیکف نیز در سفرنامۀ خود زنان ایرانی را سبزه‌رو، با خطی سیاه یا آبی‌رنگ با سرمه در اطراف چشم و بن مژه‌هایشان، توصیف می‌کند (ص 94). 

سرمه در طب قدیم

 محمد بن زکریای رازی در قصص و حکایات المرضى نقل می‌کند برای پسری که مبتلا به ناصور مجرای اشکی بوده، قطره‌ای سرمۀ تر تجویز کرده است (ص 48؛ نجم‌آبادی، 48، حاشیۀ 3). ابن‌سینا نیز برای بیماریهای چشم، شیاف و کحل یا سرمه تجویز می‌کرد (3(1) / 206، 217، 223، 228، 234). به گفتۀ وی، کحل را که گرد ساییدۀ خشکی بود، باید با میل به پلکها می‌کشیدند. او سرمه را جزو خشکی‌بخشها به شمار آورده، و به ساخت انواع سرمه اشاره کرده است، مثل سرمۀ مرکب از هستۀ خرما با لادن، سرمۀ متشکل از خاک زیر درخت تاک، زعفران و سنبل رومی، و سرمۀ مخلوط مگس سربرکندۀ خشکیده با فندق سوختۀ کوبیده و پیه خرس (3(1) / 205، 248- 249). 
کاسانی به نقل از ابوریحان بیرونی به این 3 نوع سرمه اشاره می‌کند: سرمه‌ای که میانۀ آن تهی نباشد و چون بشکند، شبیه شیشه شود، که از معادن ری به دست می‌آید؛ سرمۀ سپاهانی که جوهر آن سرب است؛ و سرمۀ طرخماطیقون که مرکب از مواد مختلف معدنی و نباتی است (ص 584). جرجانی سرمه را دارویی برای بند آوردن دمعه و خارش دانسته است (1 / 414). ابوالقاسم کاشانی در 700 ق در فواید حجر اثمد یا سنگ سرمه آورده است: «تقویت اعصاب نماید و نور بصر جمع کند و آفتهای رمدی را دفع کند و چشم پیران را که به‌سبب کبر سن ضعف پذیرفته باشد ... به‌غایت نافع بود» (ص 189-190). 
در دورۀ صفویه، حکیم مؤمن برای تهیۀ سرمه یا کحل نوشته است: دانۀ چشمیزک را در پوست پیاز یا خمیر بگذارند و در زیر آتش بپزند، سپس پوست آن را بکنند و با نبات و زعفران و مامیران ترکیب کنند (ص 111). وی شمار دفعات و زمان استفاده از هرکدام از کحلها برای صاحبان مزاجهای سرد یا گرم را متفاوت می‌داند؛ به توصیۀ وی، کحل باید بعد از تنقیه و با معدۀ خالی، و بسته به نوع عارضه، به‌صورت ایستاده یا به‌پشت‌تکیه‌کرده، استفاده شود (ص 570). او در تحفه آورده است: «کحل ساذج» عجیب‌الفعل است و اگر در روزهای شنبه و چهارشنبه با میل طلا در چشم بکشند، از کوری ایمن شوند (ص 571). بهاءالدوله از دیگر پزشکان دورۀ صفوی، در خلاصة التجارب خود آورده که چگونه جوانی 15ساله را که شب‌کور شده بود، با بخور دادن و پیوسته سرمه کشیدن معالجه کرد (ص 241). 

سرمه در طب مردمی

 در تهران قدیم، سرمۀ مغز قلم را برای قوّت چشم، سرمۀ سنگ را برای آب‌ریزش چشم، و سرمۀ بادام را برای خنکی چشمهایی که از غلبۀ حرارت سرخ و ناراحت شده بود، به کار می‌بردند (شهری، 3 / 347). مردم کردستان برای درمان شب‌کوری، آب رازیانه را با سرمه مخلوط می‌کنند و بر چشم می‌کشند؛ آنها همچنین معتقدند اگر میل سرمه‌دان را به پشت قورباغه بکشند و بعد بر چشم بمالند، قدرت بینایی زیاد می‌شود (صفی‌زاده، 21). در لرستان برای درمان گل‌مژه، چشم سالم را سرمه می‌کشند تا حسادت چشم مبتلا برانگیخته شود و بهبود یابد (اسدیان، 265). در جندق اگر گل‌چشم هلالی باشد، شخصی که با مریض قرابت ندارد، ناخن خود را می‌ساید و مریض آن را با میل سرمه در چشم می‌کشد (حکمت، 123). 

شیوۀ ساخت و کاربرد سرمه در فرهنگ مردم

 امروزه سرمه از جمع‌آوری دودۀ روغن یا فتیلۀ مواد مختلف در پشت بشقاب چینی یا شبیه به آن به دست می‌آید؛ مثلاً در اردکان وقتی آسمان صاف است، اجاقی در زمین می‌کنند و ظرفی که همانند چراغ‌موشی یا پیه‌سوز است، ته اجاق می‌گذارند و بادام یا مغز قلم در آن می‌ریزند؛ آنگاه بشقابی چینی بالای آن جای می‌دهند و بر پشت بشقاب دستمالی خیس و مرطوب می‌اندازند تا شعله آن را نشکند؛ سپس چراغ را روشن می‌کنند تا دودی که از سوختن بادام یا مغز قلم ایجاد می‌شود، به‌تدریج در بشقاب انباشته گردد؛ در پایان کار، دوده را با کمک کارد یا چاقو برمی‌دارند و در سرمه‌دان می‌ریزند (طباطبایی، 355-356). 
در سروستان فارس فتیله‌ای از پنبه در پیه‌سوزی می‌گذارند و در آن روغن حیوانی می‌ریزند؛ آنگاه فتیله را روشن می‌کنند و بشقاب یا سینی‌ای بالای آن قرار می‌دهند تا دود حاصل از فتیله به ته بشقاب یا سینی بچسبد؛ برای اینکه سینی نسوزد، در آن کمی آب می‌ریزند؛ بعد، ساعت‌به‌ساعت دوده‌هایی را که به‌صورت پودری سیاه‌رنگ به ته آن می‌چسبد، برمی‌دارند و در کیسه‌ای موسوم به سرمه‌دان می‌ریزند (همایونی، فرهنگ ... ، 454). 
در خراسان با سر شانه‌به‌سر / هدهد مـرده سرمۀ ویژه‌ای تهیـه می‌کنند؛ به این صورت که سر را مدتی از سقف می‌آویزند تا خشک شود و سپس آن را بر چوب کوتاهی سوار می‌کنند و ته چوب را در بشقابی محتوی گِل یا خمیر می‌نشانند؛ بعد، سر را آتش می‌زنند و بشقابی روی دود آن می‌گیرند تا دوده به کف بشقاب بچسبد؛ این دوده را به نیت جلب محبت، به چشم خود می‌کشند (شکورزاده، 635). 
در برخی ازنقاط، روشهای متنوعی برای به دست آوردن سرمۀ بهتر وجود دارد. در گروس کردستان، کاغذ محتوی دوده را تا می‌زنند و محکم می‌بندند و در کیسه‌ای نایلونی می‌گذارند؛ کیسه را گره می‌زنند و داخل چونۀ خمیر می‌گذارند و آن را در فر یا تنور می‌پزند؛ سرمۀ به‌دست‌آمده سیاه‌تر و براق‌تر است و اثرش دیرتر محو می‌شود (هاشم‌نیا، 141). 
در تهران قدیم، سرمه را توی کاغذی می‌ریختند و چند پول و شاهی سفید در آن می‌گذاشتند و کاغذ را تا می‌زدند و جلو در، زیر فرش می‌گذاشتند تا پا بخورد و به‌اصطلاح، سرمه «کشته شود» که وقتی به چشم می‌کشند، ندَود، یعنی آب نیندازد؛ تهرانیها معتقد بودند وقت سرمه کشیدن، آسمان باید صاف باشد و کوچک‌ترین لکه‌ابری در آن نباشد، وگرنه چشم لک خواهد آورد (کتیرایی، 329). 
سرمه‌دان و میل سرمه هم در فرهنگ مردم از اهمیت زیادی برخوردار بوده‌ که به‌تدریج کم‌رنگ شده است. در سروستان، اردکان، و گروس سرمه را با میلهایی از جنس آبنوس، چوب، عاج، استخوان، شاخ یا نقره که به گلاب آغشته می‌کردند، به چشم می‌کشیدند (همایونی، همانجا؛ طباطبایی، 356؛ هاشم‌نیا، 142؛ نیز نک‍ : کتیرایی، همانجا؛ دروویل، 66). گاهی سر این میلها را مرصع، و به شکلهای طاووس و مرغهای گوناگون تزیین می‌کرده‌اند (سمسار، 43). 
مونس‌الدوله، ندیمۀ حرم‌سرای ناصرالدین شاه، تأکید می‌کند که در آن زمان هر زن سرمه‌دان و میل سرمۀ مخصوص به خود را داشت (ص 26). در تهران قدیم، سرمه‌دان مثل روقوری و جانماز سر جهاز عروس بود؛ آن را از پارچه‌های اعلا مثل مخمل ابریشمی و ترمه می‌دوختند و روی آن مروارید یا گوهری بهادار می‌گذاشتند (کتیرایی، همانجا). یکی از اجناسی که دست‌فروشهای اطراف امامزاده‌ها و مسجدهای تهران، مثل مسجد شاه و سپهسالار، در ماه رمضان می‌فروختند و فقط زنها دور بساط آنها جمع می‌شدند، سرمه‌دان سنگی، فلزی و مخملی بود (شهری، 3 / 340، 346). گاه نیز داخل کدوی کوچکی را خالی، و نقوشی روی آن حک می‌کردند و به‌عنوان سرمه‌دان به کار می‌بردند (سمسار، 42). 
اردکانیها سرمه‌دان را به‌صورت پاکت نامه از مخمل سبز می‌دوزند و دور آن را یراق‌دوزی می‌کنند (طباطبایی، همانجا). در گروس خروسی محلی را سر می‌برند و بی‌آنکه رانش خیس شود، پرهایش را می‌کنند؛ بعد ران را می‌برند و پوستش را به‌صورت کیسه جدا، و پر از آرد می‌کنند و یک ساعت در آرد می‌خوابانند؛ آنگاه آرد را خالی می‌کنند و آن‌قدر پوست را ورز می‌دهند تا به‌طور کامل نرم و سفید شود و اثری از آرد روی آن نماند؛ بعد، قسمت بالای پوست را با پارچۀ ظریف و پردوامی نواردوزی می‌کنند که شکل کیسه پیدا کند؛ سپس سرمه را در آن می‌ریزند، بعد، کیسه را در سرمه‌دان مخمل که مثل کیف است، می‌گذارند. مالۀ (میل) سرمه را هم به اندازۀ دو بند انگشت از شاخ آهو یا یشم درست می‌کنند. گروسیها به این وسایل (ماله، سرمه و سرمه‌دان) «مالو سرمان» می‌گویند (هاشم‌نیا، 141-142). 

انواع سرمه

 سرمه از موادی متنوع به دست می‌آید. در طب قدیم بنابر نوع مزاج و یا عارضۀ فرد، سرمه‌های متفاوتی برای او ترتیب می‌دادند که ترکیبی از مواد نباتی و معدنی مختلف بود. در طب مردمی، برخی از انواع معروف سرمه که تا همین اواخر درست می‌شد، اینها بودند: سرمۀ هفت‌جواهر: در حرم‌سرای دربار ناصرالدین شاه 7 نوع جواهر ازجمله طلا، نقره، یاقوت، زبرجد و لعل را می‌سوزاندند و با سوختۀ مغزهای گردو، بادام و پسته مخلوط می‌کردند و آن را می‌کوبیدند، سپس استخوان سوختۀ قلم پای طاووس را به آن اضافه می‌کردند، چون می‌گفتند استخوان پای طاووس چشم را قوت می‌دهد (مونس‌الدوله، همانجا؛ کتیرایی، 331)؛ سرمۀ ترمه: از ترمۀ کشمیری فتیله می‌ساختند و دودۀ آن را جمع می‌کردند؛ سرمۀ دنبه: فتیلۀ پنبه را در روغن دنبه می‌گذاشتند و می‌سوزاندند و سرمه‌اش بیشتر برای زیبایی به کار می‌رفت، چون چرب بود، و آن را به ابرو نیز می‌کشیدند و خالی هم میان ابروها می‌گذاشتند که به این کار زنگک‌کشیدن می‌گفتند؛ سرمـۀ قلم گاو: مغز قلم را ذوب می‌کردند و فتیلۀ پنبه را روی آن می‌گذاشتند تا بسوزد و تولید دوده کند. این سرمه سرد و خشک شمرده می‌شد و بیشتر هنگامی به کار می‌رفت که چشم بخار می‌کرد یا جوش گرمی می‌زد؛ سرمۀ بادام: که با روغن بادام شیرین درست می‌شد؛ سرمۀ هدهد: هدهد را می‌کشتند و خونش را می‌گرفتند و گویا با چیزی دیگر درمی‌آمیختند و برای سپیدبختی به چشم می‌کشیدند (همو، 329-331). در خراسان از این سرمه برای جلب محبت یا آزادی زندانی استفاده می‌کنند (شکورزاده، 635)؛ سرمۀ سنگ: سروستانیها معتقد بودند این سرمه سبب گرفتگی صدا می‌شود (همایونی، فرهنگ، 335؛ هدایت، 116). در گذشته برای اینکه صدای آدم خوش‌آوازی را خراب کنند، به او سرمۀ سنگ می‌خوراندند (کتیرایی، 331). در تهران قدیم، یکی از راههای بستن رغبت مرد این بود که سرمۀ سنگ را در عزاخانه بسایند و پشت‌سر مرده بیفشانند (شهری، 4 / 521). 

کاربردهای زینتی و آیینی سرمه

 یکی از کاربردهای اصلی سرمه در بیشتر مناطق ایران، ازجمله در ساوه (سالاری، 201)، میناب (سعیدی، 394)، خراسان (شکورزاده، 151) و تهران (کتیرایی، 53؛ آقاجمال، 14) در ارتباط با نوزاد و زائو ست. در اردکان، یکی از چیزهایی که در کنار دستمال، پستانک، و جز آن برای نوزاد می‌گذارند، سرمه است که از روغن بادام، کنجد، یا مغز قلم گاو تهیه می‌شود؛ به‌طورمعمول، در دو نوبت صبح و عصر، پس از آغشتن میل به سرمه، به آن فوت می‌کنند و به چشم نوزاد می‌کشند و برای رفع چشم‌زخم، خالی سیاه نیز بین دو ابروی او می‌گذارند (طباطبایی، 355-356). در جندق دیگران هم از سرمۀ نوزاد در چشم خود می‌کشند؛ زیرا معتقدند که سرمۀ حضرت فاطمه (ع) است و ایشان به این وسیله مقداری از خواب خود را به نوزاد بخشیده‌اند (حکمت، 125). در تهران قدیم نیز چشم نوزاد دختر و پسر را با همان میل که به چشم زائو می‌کشیدند و به همان اندازه، سیاه می‌کردند تا خواب زائو به چشم نوزاد برود و نوزاد زیاد بخوابد (کتیرایی، همانجا). 
از سرمه برای آراستن حیوان قربانی، قبل از ذبح هم استفاده می‌شود. در دربار ناصرالدین شاه برای هر نوزاد پسر عقیقه (ه‍ م) می‌کردند؛ به این ترتیب که یک گوسفند سیاه دوساله را که چشمهایش را سرمه کشیده و در دهنش نبات گذاشته بودند، در زیرزمین سر می‌بریدند تا آسمان نبیند (مونس‌الدوله، 93). در شاهرود، روز عید قربان، زنی به چشم حیوانی که قرار است قربانی شود، سرمه می‌کشد و به پیشانی‌اش آیینه‌ای می‌بندد و دست و پا و پیشانی‌اش را حنا می‌گذارد؛ بعد از پایان مراسم قربانی نیز زنی چشمهای حیوان را برای نظرقربانی درمی‌آورد (شریعت‌زاده، 478). در بسیاری از مناطق لرستان نیز حیوان قربانی را پیش از ذبح آرایش می‌کنند و ازجمله به چشمش سرمه می‌کشند (عسکری‌عالم، 2 / 50). در خراسان، در دوران عقد، برای عید قربان از طرف داماد گوسفندی را بزک می‌کنند، سرمه می‌کشند و یک طاقه شال به گردنش می‌بندند و با خوانچۀ شیرینی به خانۀ عروس می‌فرستند (شکورزاده، 180). در میان طوایف کرد و ترکمنها نیز رسم است که روز دهم ذیحجه، مردم گوسفند یا شتری را برای قربانی‌کردن انتخاب می‌کنند و چشمهایش را سرمه می‌کشند (میرنیا، 13-14). 
در مناطق مختلف ایران، ازجمله خراسان (شکورزاده، 175) و تهران (شهری، 3 / 91؛ کتیرایی، 142-143)، سرمه یکی از مواد اصلی آرایش عروس، و در بعضی از مناطق مانند شمال ایران جزو جهاز عروس یا پیشکشهای داماد به عروس بوده است (خلعتبری، 150). در میان ترکمنها رسم است که روز عید قربان «دستۀ کوسه»، یعنی گروهی متشکل از 5-6 چوپان، راه می‌اندازند؛ چوپانی که گوسفندان را می‌چراند، عروس یا گلین می‌شود و پیراهن، دامن و روسری می‌پوشد و 7 قلم آرایشش می‌کنند تا شبیه نوعروسان شود (میرنیا، 61). این اقلام شامل حنا، وسمه، سرخاب، سفیداب، سرمه و زرک (زرورق) می‌شود؛ قلم هفتم را بعضی غالیه گفته‌اند که خوش‌بو می‌کند، و بعضی خال عارض که آن را با سرمه به کنج لب یا جاهای دیگر صورت می‌گذارند (برهان ... ، ذیل هرهفت). 
گرچه کاربرد اصلی سرمه برای چشم است، اما در مواردی دیگر کاربردهای زینتی هم داشته است؛ مثلاً در خاطرات مونس‌الدوله آمده است که در حرم‌سرای ناصرالدین شاه سرمه برای خال‌کوبی دائمی و موقت هم استفاده می‌شد؛ خال‌کوبها از روی نقشه، سوزنها را به صورت و شکم زنها فرومی‌کردند و جای آن سرمه می‌ریختند؛ البته کمی خون می‌آمد، اما همین‌که خون خشک می‌شد و سرمه‌ها می‌ریخت، خالهای قشنگ دائمی آبی‌رنگ نمایان می‌شد. خالهای موقت را با ابزاری به نام خطاط می‌کشیدند؛ خطاط تکه‌چوبی باریک بود که سر آن مقداری سرمۀ کوبیدۀ خشک‌شده گذارده بودند و با آن هر نوع خالی که می‌خواستند، بر گوشۀ لب یا دو طرف صورت یا میان دو ابرو می‌کشیدند (ص 27). زنان در دورۀ قاجار اگر سبیل پشت لب نداشتند، با سرمه، خطی بر پشت لب خود می‌کشیدند (سرنا، 259-260). 

سرمه در ادبیات مردمی

 سرمه در ترانه‌ها، چیستانها، افسانه‌ها، لالاییها و خواب‌گزاریها نیز کاربرد دارد که برای نمونه به اینها می‌توان اشاره کرد: در افسانه‌ای از گرگان (میرکاظمی، 80-83) و درگز (میرنیا، 321) با نام «سرمه کشید»، پیرزنی خروسی را با جارو می‌زند و خروس هم چشم او را نوک می‌زند؛ پیرزن نزد قاضی می‌رود و قاضی می‌گوید: تو با زدنش او را تربیت کردی و او با نوکش به چشم تو سرمه کشید. در یک لالایی از فارس آمده است: نوشتم نومه رو بر من عزیزه / دو چشمونش شرور و سرمه‌ریزه (همو، 478). همچنین، در ترانه‌ای برای ازدواج در همین استان خوانده می‌شود: میل بیار دسش کنیم سرمه چشای مسش کنیم / اذن از باباش بگیریم فردِ شو عقدش کنیم (همایونی، زنان ... ، 178). در تهران قدیم، زنان هنگام سرمه‌کشیدن، برای سپیدبخت‌شدن یا عزیزشدن نزد شوهر، این ترانـه را زمزمـه می‌کردند: سرمۀ من سرمه‌سیاه / سرمۀ من آهن‌ربا / / وقتی می‌کشم می‌خنده / زبون آقاشو می‌بنده (کتیرایی، 329). در اردکان، موقع سرمه‌کشیدن به چشمان نوزاد دختر چنین می‌خوانند: سرمه‌چَری، سرمه‌پری، سرمۀ خالِ مشتری، هرکه دختر ما را می‌بینه، دلهاش ببری (طباطبایی، 356). در خراسان، وقتی برای جلب محبت سرمۀ سر هدهد را به چشم می‌مالند، این شعر را تکرار می‌کنند: سرمۀ من سرمه‌پری / سرمۀ من دل می‌بری / / سرمۀ من آهن‌ربا / سرمۀ من مهرگیا (شکورزاده، 635). در فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی بیش از 20 مثل دربارۀ سرمه به کار رفته که از آن جمله است: «سرمه از توی چشم می‌دزدد»، «سرمه برای چشم کور خوبه، حنا برای دست چلاق»، «سرمه به چشمت نکش، ماه رمضان است»، و «سرمه به خوردت دادن که این‌قدر خوش‌صدایی» (ذوالفقاری، 1 / 1185). 
سرمه از دیرباز به خواب ایرانیان هم راه داشته است. در کتابی از سدۀ 6-7 ق، دربارۀ خواب‌گزاری آمده است: اگر فرد خواب «سرمه در چشم کشیدن» ببیند، چنانچه برای منفعت باشد، نیکی به او می‌رسد و چنانچه برای رتبت باشد، کارش در دین نیک می‌شود (خواب‌گزاری، 335)؛ اگر خواب ببیند سرمه‌دانی یافته است، یعنی زنی اختیار خواهد کرد؛ اگر خواب دید میل سرمه‌ای یافته است، دختر یا خواهر را شوهر دهد (همان، 381). در جایی دیگر از همان کتاب آمده است: تعبیر سرمه‌دان، زنی است که کدخدایی می‌کند و مردم را به دین می‌خواند (ص 385). 

مآخذ

 آقاجمال خوانساری، محمد، «عقائد النساء»، عقائد النساء و مرآت البلهاء، به کوشش محمود کتیرایی، تهران، 1350 ش؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ ابن‌سینا، قانون، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1370 ش؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، عرایس الجواهر، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1345 ش؛ اسدیان خرم‌آبادی، محمد و دیگران، باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اصطخری، ابراهیم، ممالک و مسالک، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1373 ش؛ برهان قاطع؛ بهاءالدولۀ حسینی، حسن، خلاصة التجارب، تهران، 1390 ش؛ بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، ترجمۀ اکبر داناسرشت، تهران، 1389 ش؛ جرجانی، اسماعیل، الاغراض الطبیة، به کوشش حسن تاج‌بخش، تهران، 1384 ش؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1362 ش؛ حکمت، عبدالکریم، جندق (روستایی کهن بر کران کویر)، تهران، 1353 ش؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین، به کوشش روجا رحیمی و دیگران، تهران، 1386 ش؛ خلعتبری لیماکی، مصطفى، فرهنگ مردم تنکابن، تهران، 1387 ش؛ خواب‌گزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1385 ش؛ داعی‌الاسلام، محمدعلی، فرهنگ نظام، تهران، 1363 ش؛ دایرةالمعارف فارسی؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رازی، محمد بن زکریا، قصص و حکایات المرضى، ترجمۀ محمود نجم‌آبادی، تهران، 1356 ش؛ ژوبر، پ. ا.، مسافرت به ارمنستان و ایران، ترجمۀ محمود هدایت، چاپخانۀ تابان، 1322 ش؛ سالاری، عبدالله، فرهنگ مردم کوهپایۀ ساوه، تهران، 1379 ش؛ سالتیکف، آ. د.، مسافرت به ایران، ترجمۀ محسن صبا، تهران، 1336 ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ سمسار، محمدحسن، «آرایش و هنر»، هنر و مردم، تهران، 1342 ش، شم‍ 16؛ شاردن، ژان، سیاحت‌نامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1345 ش؛ شریعت‌زاده، علی‌اصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، 1371 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ صفی‌زاده، صدیق، طب سنتی در میان کردان، تهران، 1361 ش؛ طباطبایـی اردکانـی، محمـود، فرهنگ عامـۀ اردکان، تهـران، 1381 ش؛ عسکری‌عالم، علی‌مردان، فرهنگ عامۀ لرستان، خرم‌آباد، 1387 ش؛ کاسانی، ابوبکر، ترجمه [و تحریر] کهن فارسی الصیدنۀ بیرونی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، 1358 ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1348 ش؛ گلریز، محمدعلی، مینودر یا باب‌الجنة قزوین، تهران، 1368 ش؛ مونس‌الدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ میرکاظمی، حسین، «سرمه کشید! سرمه کشید»، کتاب فصل، گرگان، 1358 ش، شم‍ 1؛ میرنیا، علی، فرهنگ مردم (فولکلور ایران)، تهران، 1369 ش؛ نجم‌آبادی، محمود، حاشیه بر قصص و حکایات المرضى (نک‍ : هم‍ ، رازی)؛ هاشم‌نیا، محمود و ملوک ملک‌محمدی، فرهنگ مردم گروس (بیجار و حومه)، بیجار، 1380 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1311 ش؛ همایونی، صادق، زنان و سروده‌هایشان در گسترۀ فرهنگ مردم ایران‌زمین، تهران، 1389 ش؛ همو، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، 1371 ش؛ نیز: 

Dieulafoy, J., La Perse, la Chaldée et la Susiane, Tehran, 1989; Drouville, G., Voyage en Perse, Paris, 1828; Layard, A. H., Early Adventures in Persia, Susiana and Babylonia, London, 1894; Serena, C., Hommes et choses en Perse, Paris, 1883; Sheil, M., Glimpses of Life and Manners in Persia, London, 1856; Xenophon, Cyropaedia, tr. W. Miller, London, 1968. 

نهال نفیسی

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: