در دربار پادشاهان و فرمانروایان همواره گروهی مجاز بودند تا با نمایش طعنهآمیز، رفتار فرمانروایان را به تمسخر بگیرند و سیاستهای آنان را با خنده، شوخی و بداهه به چالش بکشند، در آن صورت فرمانروایان با دیدن آنان، یعنی با دیدن کسانی که در حضورشان رفتار، حرکات و صدایشان را تقلید میکردند به وجد میآمدند میخندیدند و بابت این کار به آنان پاداش میدادند، آنگاه درباریان در حضور پادشاهان فریادزنان میگفتند: چه شاه دموکراتی، او آنقدر سعهصدر دارد که حتی به خود نیز میخندد! اما این تمامی حقیقت ماجرا نبود زیرا آن دسته نمایشدهنده تنها در محفل خصوصی پادشاه مجاز بودند چنین نمایشی را به اجرا درآورند، در صورتیکه اگر همین نمایش بهجای مکانی خصوصی در مکانی عمومی، در خیابانها، میادین شهر و ... به اجرا درمیآمد آنگاه بهجای پاداش تنبیه سختی به انتظار نمایشدهندگان بود
مکبث خنجربهدست به اتاق پادشاه رفت، در همان لحظه خنجری را در هوا دید که معلق است و از آن خون میچکد، وقتی دست به سوی آن دراز کرد خنجر ناپدید شد. مکبث آن را خیال پنداشت، لذا با یک ضربه خنجر خود پادشاه خفته را به قتل رساند. در مکبث خون ریختهشده نه استعاره که واقعی است که از خود بر دست و چهره لکه بر جای میگذارد، اما شاید بتواند لکه خون را با مقداری آب شست. این توصیهای است که لیدی مکبث به همسر خود که پادشاه تازهبهتخترسیده است میکند «برو، آبی بیاب و این شاهد ناپاک را از دستانات بشوی»١
شعر «پریا» از تجربههای شاملو است که آن را برای کودکان سروده است. «پریا» از آندسته از شعرهایی است که جز کودکان دیگران هم میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند، زیرا شاعر سرودهاش را به تاریخ و تجربههای سیاسی و اجتماعي زمانه خود پیوند میزند. شاملو در این شعر و اشعاری مشابه آن مانند «قصه دخترای ننه دریا» و... میکوشد دو مقوله زیباییشناسی شعر و تأثیرات فزاینده سیاسی را توأمان لحاظ کند.
«موبیدیکِ» هرمان ملویل با این جمله شروع میشود. راوی از خواننده میخواهد او را اسماعیل صدا کند. اما اگر اسماعیل نام واقعی راوی است، راوی دیگر چه لازم میبیند از همان اولین کلماتِ داستانش از خواننده بخواهد او را اسماعیل صدا کند؟ شاید اسماعیل نام واقعیاش نباشد، در این صورت نام واقعیاش چیست؟
بورخس گفته بود من هیچگاه کسل نمیشوم چون همواره در حال بودنام. «بودن» برای گفتوگو با متنهایی که اگرچه از گذشته، از زمانهای دور و نزدیک وجود داشته و دارند اما بازی با آنها هیچوقت به پایان نمیرسد. این متنها خودشان را در قالب افسانهها، روایتها و داستانها به نمایش میگذارند. پایانناپذیری متنها آن هنگام جالبتر میشود که گفتوگوکننده بورخس باشد.
سوزان سانتاگ در انتخاب سه اندیشمند تأثیرگذار: مارکس، نیچه و فروید، نیچه را برمیگزیند. «علیه تفسیر» او بیان همین مسئله است. تفسیر موقعی انجام میگیرد که مفسر در یک متن ادبی و یا هنری بهدنبال «محتوای پنهان» باشد. پیشفرض تفسیرکردن مستلزم وجود فاصله میان محتوا و فرم است که مفسر با کنش خود تلاش میکند آن فاصله را کم و یا به حداقل برساند: «برای مارکس، رخدادهای اجتماعی مانند انقلابها و جنگها و برای فروید رخدادهای زندگی شخصی (مانند عارضههای روانرنجورانه یا لغزشهای زبانی) و همینطور متنها (مانند رؤیا یا اثر هنری) همه این موارد بهعنوان فرصتی برای تفسیر نگریسته میشوند.»
تأملی بر شعرهای آخرِ شاملو در آستانه سالمرگش «جهان اگر زیباست مجیز حضور مرا میگوید»١ زیبایی در جهان به ماه تشبیه میشود، درحالیکه ماه با گردیدن به دور زمین مجیز زمین را میگوید. به نظر شاملو تنها انسان زیباست و زیبایی جهان بهخاطر حضور اوست. انسان شاملویی همچون خورشیدی است که در مرکز هستی قرار گرفته و به جهان پیرامون خود روشنایی میدهد و از اینرو زمین، سیارات و جهان را مجیزگوی خود میکند.
درباره آخر و عاقبت ماهی سیاه کوچولو نمیشود به نتیجهای قطعی رسید، گفته میشود ماهی سیاه کوچولو پس از فرار از دست ارهماهی با گروهی از ماهیها همراه میشود و آنها را از دست مرغ ماهیخوار میرهاند.
اهمیت زولا در آن بود که اهمیتی نمیداد در جریان بحث و مناقشه، دستهایش آلوده شود. این خصوصیات علاوه بر سرشت جنوبیاش* از طبیعت روزنامهنگاریاش نشأت میگرفت. بسیاری از منتقدان، کارهای داستانیاش را بیآنکه حس تحقیری در میان باشد، در ذات خود روزنامهنگارانه میدانستند، ژورنالیسم حتی در نوشتن مطالب «میدانی» جانبدارانهتر از مقالههای آکادمیک و «علمی» عمل میکند. ناتورالیسم زولا برخلاف آنچه در دایرهالمعارفها بیان میشود: کنار گذاشتن تخیل، بیطرفی کامل و... نیست یا لااقل در بعضی از مهمترین کارهایش چندان مصداقی روشن از این تعریف رایج ارایه نمیدهد.
دو دقیقه برای خداحافظ گفتن به دوستان، دودقیقه برای فکرکردن: یکدقیقه برای اینکه آخرینبار به جهان بنگرد... به گنبد کلیسا نگاه میکند، او نمیتواند چشمان خود را از این گنبد که در زیر اشعه خورشید و طلا میدرخشد جدا کند... ترس تکاندهندهایی بر او غلبه میکند و اگر من نمیرم؟ اگر زندگی را به من بازگردانند چه ابدیتی! همه اینها متعلق به من خواهد شد، آنگاه من هردقیقه از حیات را به قرنی مبدل خواهم ساخت.»در آخرین لحظات فرمان عفو امپراتور ابلاغ میشود
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید