نگاهی و گذری بر فردوسی و شاهنامه / انوشیروان منشی‌زاده

1394/10/19 ۰۹:۲۵

نگاهی و گذری بر فردوسی و شاهنامه / انوشیروان منشی‌زاده

در گذر زمان طولانی که بر مردم ایران و ایران زمین گذشته است، دانش، فرهنگ، زبان، آداب و رسوم، جشن‌ها و سوگ‌ها، پیروزی‌ها و شکست‌ها هویت و شناسه‌ای به ایران و ایرانیان بخشیده که این هویت ایرانیان را از سایر ملل و اقوام متمایز می‌سازد. این هویت چند هزار ساله همواره مورد تهاجم‌های فراوان قرار گرفته است. چند صباحی هم چون درختی تناور شاخه در برابر بیداد زمانه و طوفان روزگار خم نموده، پس از آرامش بعد از توفان دوباره قد برافراشته و ریشه در خاک استوارتر ساخته است.



در گذر زمان طولانی که بر مردم ایران و ایران زمین گذشته است، دانش، فرهنگ، زبان، آداب و رسوم، جشن‌ها و سوگ‌ها، پیروزی‌ها و شکست‌ها هویت و شناسه‌ای به ایران و ایرانیان بخشیده که این هویت ایرانیان را از سایر ملل و اقوام متمایز می‌سازد.
این هویت چند هزار ساله همواره مورد تهاجم‌های فراوان قرار گرفته است. چند صباحی هم چون درختی تناور شاخه در برابر بیداد زمانه و طوفان روزگار خم نموده، پس از آرامش بعد از توفان دوباره قد برافراشته و ریشه در خاک استوارتر ساخته است. حملات پیش از فروپاشی سلسله ساسانیان همچون هجوم اسکندر مقدونی، رومیان، اقوام وحشی همسایه و سرانجام حملات اعراب و مهاجمین مغول و تاتار صرفاً جهت کشور گشایی نبوده است بلکه هدف نهایی و اصلی این تهاجمات غلبه فرهنگ قوم غالب و نابودی قوم مغلوب بوده است.
شاید هیچ حمله‌ای همانند حملات اعراب مؤثر نبوده و باعث فرو ریختن تمدن ایرانیان نشده باشد. درست است که پیروزی نهایی اعراب بر ایران زمین حدود یک قرن به طول انجامید، اما ایرانیان در زمینه فرهنگی هیچگاه شکست نخورده و مغلوب نگردیده‌اند. اصولاً اعراب برای ایرانیان هویت جداگانه و ممتاز از خویش قائل بودند. کلمه «عجم»، «عجمی» دلالت بر ایران و ایرانیان داشته و زمانی نیز آنان را «فرس» یا «اهل الفرس» می‌نامیدند. این استقلال هویتی ایرانیان که اعراب خود برای مردمان این سرزمین پهناور گمان می‌بردند، باعث آن شد که هویت ایرانیان پس از این حملات نظامی استوارتر و محکم‌تر گردد.نفوذ ایرانیان به زودی به آنجا کشید که حکومت سفاک امویان به دست ایرانیان سرنگون و حکومت و خلافت به عباسیان رسد. سرداران و سربازان ایرانی عملاً شریک در حکومت گردیدند. آثار تمدن ایرانیان و فرهنگ آنان و شیوه حکومت داری آنان در دربار خلافت عباسی جای می‌گیرد.
سخن گزافه نیست که گفته شود اگر اندیشه ورزان و خردمندان ایرانی نبودند، تمدن اسلامی و فرهنگ اسلامی شکوه و عظمت نمی‌یافت. از دوازده تفسیر مشهور و به نام شیعیان که تا قرن ۱۳ هجری تألیف گردید، ده تفسیر آن توسط ایرانیان بوده است و از ۱۴ تفسیر مشهور اصل سنت۶ تفسیر آن به خامه ایرانیان است. از همان زمان ظهور اسلام قرآن و قرائت آن مورد تأکید و توجه مسلمانان قرار می‌گیرد. از مشهورترین قرآء سبعه چهارتن از آنان ایرانی‌اند(عاصم، نافع، ابن کثیر و کسایی)۱ اینها گوشه‌ای خرد و کوچک از خدمات ایرانیان است که نوشته‌ها و کتب‌های متعدد و مفصل در این باب به رشته تحریر در آمده است.پس از گشودن سرزمین ایران توسط اعراب توده مردم به دین جدید گرویدند ولی همین توده مردم هیچ‌گاه زبان و فرهنگ و پیشینه تمدنی خویش را فراموش ننمودند. منطقه سیستان، قهستان، خراسان بزرگ، مازندران و گیلان(آذربایجان) از جمله مناطق این مرز و بوم بودند که زبان عربی نتوانست در آنجا نفوذ یابد. به شرح تاریخ سیستان، یعقوب لیث صفاری که از میان توده مردم برخاسته و از مردم سیستان بود حتی از فهمیدن زبان عربی ناتوان بود: «یعقوب فرا رسید و بعضی از خوارج که مانده بودند ایشان را بکشت و مال‌های ایشان برگرفت. و پس شعرا او را شعری گفتند به تازی:
قداکرم الله اهل المصر و البلد
بمُلکِ یعقوب ذی الافضال و العدد
چون این شعر برخواند، او عالم نبود در نیافت. محمدبن وصیف حاضر بود، دبیر رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار پارسی نبود، پس یعقوب گفت: چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟ محمدبن وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی ‌اندر عجم او گفت…۲»
زایش وپیشرفت فرهنگ و ادب و شعر فارسی به روزگار سامانیان گسترش فراوان یافت. کتاب‌ها از گوشه و کنار سرزمین پهناور ایران که از دست تطاول روزگار مصون مانده بودند جمع‌آوری گردید و در این کتاب خانه‌‌ها بزرگانی از ایران زمین همچون ابوعلی سینا به مطالعه و پژوهش پرداختند. متأسفانه این روزگار به درازا نکشید. ترکان غزنوی بر سرزمین خراسان و قسمت‌هایی دیگر از ایران حکومت یافتند. این شاهان به شدت متعصب و خود را خادم خلفای عباسی می‌دانستند.سلطان محمود غزنوی به گرفتن القاب همانند یمن الدوله، سیف الدوله، امین الدوله از خلفای عباسی دلخوش بود. فردوسی توسی هم زمان با زوال حکومت سامانیان زاده می‌شود. با توجه به شور و شوقی که در خراسان بزرگ به ویژه «توس» وجود داشت به یاری فرهیختگانی از بزرگان و بزرگ زادگان توس به سرودن شاهنامه می‌پردازد. هر چند شاعرانی هم چون «دقیقی» قبلاً اشعاری در این خصوص سروده بودند. فرزانه توس با آشنایی با روزگار حاکم و با شیفتگی به فرهنگ و تمدن باشکوه ایرانی خود از عظمت کار خویش آگاه بود، می‌دانست که چه هدیه گرانبهایی به تمدن و فرهنگ ایرانی می‌بخشد.
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
ولی فردوسی گمان نمی‌کرد که سلطان محمود پادشاه غزنوی و شعرا و بزرگان دربار قدردان او نگردند، در خیال او نمی‌گنجید که شاهنامه کتاب ضاله از نظر شاهان غزنوی و محدوده جغرافیایی حکمرانی غزنویان قرار می‌گیرد. گناه بزرگ از نظر حکومت سلطان غزنه آن بود که او شیعه معتقد به خاندان ولایت و دوستدار و عاشق ایران و ایرانی است و از نظر سلطان متعصب و خلافت عباسی، چه گناهی بزرگتر از آن می‌توانست باشد.
تاریخ بیهقی شاهکاری در نثر و تاریخ نویسی ایران است. ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی در حارث آباد بیهق (سبزوار) زاده شده و در سال ۴۷۰ هجری قمری درگذشت. فرزانه توس در سال ۴۱۱ هجری قمری در قریه «باژ» توس به خاک سپرده می‌شود، با دقت در این تاریخ‌ها روشن می‌شود که ابوالفضل بیهقی حداقل پنجاه سال بعد از فردوسی در قید حیات بود، اما در این کتاب نامی از فردوسی، شاهنامه و ایران زمین نیست؛ گویی که مطلقاً نام شاهنامه فردوسی را نشنیده است.
گمان رفته است که مجلدات دیگر تاریخ بیهقی (تاریخ مسعودی) که مفقود گردیده، در آنها از فردوسی و شاهنامه گفت و گو رفته است. به نظر نمی‌آید که این گمان به راست باشد و تردیدی نیست که ابوالفضل بیهقی شاهنامه را دیده است و شاید در پنهان خوانده است ولی همان گونه که اشارت رفت، شاهنامه و فردوسی خط قرمز سلطان محمود و خاندان غزنوی بوده است. در تاریخ بیهقی که وصف شکار شیر سلطان مسعود غزنوی به زیبایی می‌آید و داستان بر دار کردن حسنک وزیر شاهکاری از نثر است، دریغ از یک نام از فردوسی و شاهنامه او: «و پیش از آن که بر تخت ملک نشسته بود، روزی سیر کرد قصد هرات داشت. هشت شیر را در یک روز بکشت و یکی را به کمند بگرفت و چون به خیمه فرود آمد، نشاط شراب کرد، و من که عبدالغفارم ایستاده بودم، حدیث آن شیران خاست و هر کس ستایشی می‌گفت، خواجه بوسهل زوزنی دوات و قلم خواست و بیتی چند شعر گفت به غایب نیکو چندان که او گفتی که یگانه روزگار بود در ادب و لغت و شعر و آن ابیات امیر را سخت خوش آمد و همگان بپسندیدند و نسخت کردند و من نیز کردم اما از دست من بشد بیتی چند که مرا یاد بود در این وقت نبشتم. ۳
در این آشفتگی فرهنگی کم کسانی نبودند که شاهنامه را کتاب «گبرگان» نامیدند و حکیم توس را گبر و مستحق آتش جهنم گمان بردند اما این تاریکی و آشفتگی و بیداد مدت کوتاهی نپایید، در آن قسمت دیگر از سرزمین پهناور ایران زمین شاهنامه در دل و جان مردمان جای گرفت، فرزانگان به دفاع از فردوسی برخاستند، عطار نیشابوری عارف بزرگوار ایران زمین در شمار این فرزانگان و آزادگان است و در مصیبت‌نامه خود درباره فردوسی به تفصیل می‌گوید که بیت آخرین آن فردوسی را در بهشت عدن می‌داند نه در آتش دوزخ.
باز کن چشم وز شعر چون شکر
در بهشت عدن فردوسی را نگر

پس از مرگ حکیم توس، اجازه خاک سپاری او را در گورستان مسلمانان ندادند .«جنازه فردوسی به دروازه رزان بیرون همی بردند. در آن حال مذکری بود در طبران، تعصب کرد و گفت من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند که او رافضی بود هر چند مردمان بگفتند، با آن دانشمند در نگرفت، درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند امروز هم در آنجاست…» کلیات چهار مقاله عروضی به تصحیح محمد قزوینی، انتشارات اشراقی)
عطار نیشابوری در کتاب اسرارنامه خود به ستایش از فردوسی می‌پردازد:
شنیدم من که فردوسی طوسی
که کرد او در حکایت بی‌فسوسی
به بیست و پنج سال او از نوک خامه
به سر می‌برد نقش شاهنامه
به آخر چون شد آن عمرش به آخر
ابوالقاسم که بد شیخ اکابر
اگرچه بود پیری پر نیاز او
نکرد از راه دین بر وی نماز او
چنین گفت او که فردوسی بسی گفت
همه در مدح ناکسی گفت
مرا در کار او برگ ریا نیست
نمازم بر چنین شاعر روا نیست

در این شعر مفصل عطار نیشابوری سرانجام شیخ فردوسی را در خواب می‌بیند که نه تنها فردوسی در دوزخ نیست بلکه در فردوس جای دارد.
در آن شب شیخ او را دید در خواب
که پیش شیخ آمد، دیده پر آب
زمرد رنگ تاجی سبز بر سر
لباسی سبزتر از سبزه در بر
به پیش شیخ بنشست و چنین گفت
که ای جان تو با نور یقین جفت
نکردی آن نماز از بی نیازی
که می‌ ننگ آمدت زین نانمازی
خدای تو جهانی پر فرشته
همه از فیض روحانی سرشته
فرستاد ابنت لطف کارسازی
که تا کردند بر خاکم نمازی
خطم دادند بر فردوس اعلی
که فردوس به فردوس است اولی

به زودی شاهنامه در میان توده مردم جای می‌گیرد. مردمان با شنیدن داستان سیاوش و مرگ اسفندیار گریسته، از جنگ رستم و پهلوانی آن روح میهن پرستی آنان پرورانده شد. نقالان در کوی و برزن گوینده اشعار شاهنامه گردیدند. شاهنامه‌های متعدد به تقلید از شاهنامه‌ فردوسی سروده می‌شود و فرزانه‌ای دیگر از جور سلطان محمود غزنه می‌نالد.
برفت شوکت محمود و در زمانه نماند
جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی
(عبدالرحمن جامی)‌

روز به روز شاهنامه و فرهنگ شاهنامه خوانی در جغرافیای ایران زمین گسترش یافت. این نفوذ آذربایجان، قفقاز، آسیای صغیر را از سویی و از سوی دیگر هند و چین را درنوردید. نگارگری داستان‌های شاهنامه زینت بخش کتاب‌ها گردید، ورزش باستانی یا ورزش زورخانه‌ای که ریشه چندین هزار ساله دارد و گروهی از اندیشمندان آن را به دورة میترایی نسبت می‌دهند با شاهنامه خوانی عجین شد. هیچ زورخانه‌ای نبود که بر دیوار آن شعر فردوسی نوشته نشده باشد. هیچ مرشد زورخانه‌ای نبود که پس از حمد و ستایش خداوند و یاری جستن از شاه مردان علی‌(ع) شعر فردوسی را آغاز برنامه پهلوانان قرار ندهد.
ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی کژی زاید و کاستی
پس از این که شاه اسماعیل صفوی حکومت را به دست می‌گیرد و مذهب شیعه را در تبریز مذهب رسمی ایران قرار می‌دهد، یکپارچگی و وحدت ملی ایران را پس از ساسانیان به وجود می‌آورد. او به ترویج شاهنامه خوانی می‌پردازد. آن‌چنان که آمده است سربازان قزلباش حتی اشعار شاهنامه را می‌خواندند. عشق و علاقه شاه جوان صفوی به فرهنگ ایران زمین و گرامی‌داشت اسامی ایرانی آن‌گونه بود که نام فرزندان خود را رستم میرزا، تهماسب، سام‌میرزا، بهمن میرزا، فرنگیس خانم می‌نهد. بزرگان قزلباش در پیرو این نامگذاری شاه اسماعیل این گونه اسامی را بر فرزندان خود می‌نهادند. شاهنامه مشهور به تهماسبی در قرن دهم هجری به فرمان شاه اسماعیل اول در کارگاه سلطنتی تبریز به تصویر درآمده است.
تکمیل این تصاویر توسط نگارگران نامدار ایرانی ۲۰ سال به طول می‌انجامد. این علاقه وافر شاه تهماسب به فردوسی و شاهنامه، منجر به آن می‌گردد که شاهنامه تهماسبی به نام او شهره گردد و به تحقیقی بیش از ۲۵۰ نگاره دارا باشد که شاهکار سترگی در نگارگری دوره صفوی است. به راست است اکنون که پس از یک هزار سال از سرودن شاهنامه توسط فردوسی اگر ایرانیان در گستره ایران زمین برای فرزندان خود نام می‌نهند، ریشه این نام در شاهنامه بوده و با فقدان آن، این نام‌ها نیز وجود نمی‌داشت. سیاوش، سیامک، بیژن، روشنک، فرانک، منیژه، خسرو، فرنگیس در شمار نام‌ها است. بعضی از نام ایرانی اصولاً جز در شاهنامه‌ قابل شناختن نبوده است و به یمن شاهنامه این اسامی ماندگار شده‌اند گشواد، رهام و نوذر از این‌گونه اسامی‌اند. پس از وحدت سرزمین ایران و از بین رفتن ملوک الطوایفی و یکپارچگی آن و رسیدن حدود کشور به سازمان ساسانیان توسط شاه اسماعیل و جنگ‌های دلاورانه او در چالدران و همچنین پیشرفت‌های شهرهای ایران از جمله اصفهان در زمان شاه عباس که به نصف جهان معروف گردید، ایرانیان دریافتندکه یکی از عوامل و ارکان موثر، وحدت آنان از هر قوم و قبیله و دین و مذهبی باشند، در سایه هویت ملی و پای‌بندی به افتخارات میهنی است که شاهنامه یکی از ستون‌های استوار وحدت و هویت ایران و ایرانی بوده است.
گفته فرهیخته‌ای از مصر به راستی است که گفت اگر تمدن مصر و زبان و فرهنگ چندین هزار ساله قبطیان مصر نابود و از صفحه روزگار محو گردید، آن بوده که مصر فرزانه‌ای میهن‌پرست همچون حکیم ابوالقاسم فردوسی نداشته وگرنه بر ایران و ایران زمین، همان می‌رفت. که بر مصریان و ملت‌های دیگر که در تمدن اعراب نیست گردیدند، رفته است. حکیم توس، ستون استوار و جاودانه فرهنگ و تمدن باشکوه و ادب فارسی است. بزرگ داشتن او بزرگ داشتن خویشتن است.

پی‌نوشت: ————
۱ ـ برگرفته از سخنرانی شادروان دکتر حسن حبیبی
۲ ـ تاریخ سیستان به تصحیح ملک‌الشعراء، چاپ دوم، مؤسسه خاور
۳ ـ تاریخ بیهقی، تصحیح دکتر علی فیاض

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: