عبدالحسین آذرنگ: المثنی ها را دوست ندارم

1394/10/19 ۰۹:۱۰

عبدالحسین آذرنگ: المثنی ها را دوست ندارم

در ایران، بنده درچهار دانشگاه درس خوانده ام و آنچه دیده ام این است که اگر دانشجویی چیزی یاد می گیرد، فقط حاصل علاقۀ او و استاد خوب باسواد با وجدان کاری است. بنده در هیچ کدام از این دانشگاه ها نظام آموزشی ندیده ام، فئودالیسم آموزشی دیده ام. دست روی هر قسمت که بگذارید، کمبود است و کاستی. یادم می آید در یکی از دوره های تدریسم تمام مدت کنار پنجره ایستادم ودرس دادم و لای پنجره را هم باز گذاشتم، با اینکه سردم بود. هرچه به کنایه و اشاره هم می گفتنم بی فایده بود. در آن دوره چند دانشجو بودند که دوش نمی گرفتند و لباس هایشان را عوض نمی کردند. به رئیس گروه گفتم، فایده نکرد. اگر این گونه بچه های مملکت در دانشگاه هم اصول نخستین بهداشت را یاد نگیرند، کجا یاد بگیرند؟ از توی اتوبوس و مینی بوس و مترو؟ هر روز به هنگام ورود به دانشگاه کیف و جیب شان را بازرسی می کنند، با خیلی چیزهایشان کار دارند، اما آداب نخستین نظافت و معاشرت در نظام دانشگاه پیش بینی نشده است. هیچ کس متولی آن نیست، تا چه رسد به آداب و اصول دیگری در زمینه های مختلف که آموختن آنها لازم است.

 

 

فرنوش آبادی: زندگی و تحصیل در ایران، انگلیس و آمریکا چه تفاوت هایی دارد؟

 این سوال بسیار گسترده است. برای نشان دادن تفاوت زندگی به نکته های بسیار باید اشاره کرد که در اینجا امکان پذیر نیست. اجازه بدهید به بخش دوم پرسش  بپردازم. تحصیل، تابع نظام آموزشی است و در این سه کشور سه نظام با روش های متفاوت برقرار است. در نظام دانشگاهی انگلیس تاکید در دوره های تحصیلات عالی بر پژوهش دانشجو زیر نظر استاد است. به گمان بنده، به ندرت می توان فارغ التحصیلی از دوره های عالی در دانشگاه های انگلستان یافت که بی سواد باشد، حال آنکه  از دانشگاه های جاهای دیگر هم خیلی با سواد فارغ التحصیل می شوند و هم خیلی بی سواد. این جور فاصلۀ فاحش را بنده در فارغ التحصیلان انگلیس ندیده ام.

       آمریکا جامعۀ امکانات و وفور منابع است. همه جور دانشگاه و همه جور استادی در آن کشور یافت می شود. در دوره های عالی اگر دانشجویی اهل کار باشد و استاد راه نما و استاد مشاور خیلی خوبی داشته باشد، می تواند فارغ التحصیل ممتازی باشد.

       در ایران، بنده درچهار دانشگاه درس خوانده ام و آنچه دیده ام این است که اگر دانشجویی چیزی یاد می گیرد، فقط حاصل علاقۀ او و استاد خوب باسواد با وجدان کاری است. بنده در هیچ کدام از این دانشگاه ها نظام آموزشی ندیده ام، فئودالیسم آموزشی دیده ام. دست روی هر قسمت که بگذارید، کمبود است و کاستی. یادم می آید در یکی از دوره های تدریسم تمام مدت کنار پنجره ایستادم ودرس دادم و لای پنجره را هم باز گذاشتم، با اینکه سردم بود. هرچه به کنایه و اشاره هم می گفتنم بی فایده بود. در آن دوره چند دانشجو بودند که دوش نمی گرفتند و لباس هایشان را عوض نمی کردند. به رئیس گروه گفتم، فایده نکرد. اگر این گونه بچه های مملکت در دانشگاه هم اصول نخستین بهداشت را یاد نگیرند، کجا یاد بگیرند؟ از توی اتوبوس و مینی بوس و مترو؟ هر روز به هنگام ورود به دانشگاه کیف و جیب شان را بازرسی می کنند، با خیلی چیزهایشان کار دارند، اما آداب نخستین نظافت و معاشرت در نظام دانشگاه پیش بینی نشده است. هیچ کس متولی آن نیست، تا چه رسد به آداب و اصول دیگری در زمینه های مختلف که آموختن آنها لازم است.

 

درحال حاضر به چه کاری مشغولید، مشغول چه پروژه یا فعالیت هایی هستید؟

 مشغول کارهای پژوهشی، نویسندگی، دانشنامه نگاری و چند ساعتی هم تدریس در هفته.

چه شد که تصمیم گرفتید یک پژوهشگر و نویسنده باشید؟

ذره ذره به این راه کشیده شدم. اول تا قوزک پا فرورفتم، بعد تا زانو و تا به خودم آمدم دیدم که سرم زیر آب رفت. بعد هم دیدم چه جای خوشی است. ماندم و بیرون نیامدم. در دورۀ کارشناسی دستیار دو تن از استادانم شدم و در تدوین متن درسی همکاری کردم. یک متن هم برای دانشجویان سال های پایین تر تالیف کردم. به لطف چند تن از استادانم توانستم وقتم را بیشتر به مطالعه در کتابخانه صرف کنم. در نتیجه هم اندکی سوادم بیشتر شد و هم علاقه های پژوهشی در من قوت گرفت. بعد از فراغت از تحصیل و خدمت سربازی هم که کتاب و خواندن و پژوهش و ساعت هایی تدریس، به حرفه و زندگی ام تبدیل شد.

 

چه لذت هایی در شغل تان وجود دارد؟

برای من به عنوان پاکیزه ترین شغل در این جهان. صبح که می روم پشت میزم، شکر گزاری می کنم که در گوشه ای دنج، بدون اصطکاک با هیچ چیز و هیچ کس، به دنیای درونم می خزم، می خوانم، می نویسم، می آموزم، با چیزهای تازه آشنا می شوم، و حاصل کارم هرچه هست در اختیار جامعه قرار می گیرد و در خدمت رشد، تعالی، پیشرفت و اعتلای فرهنگی و معنوی است. هزازان بار شکر که از این موهبت در زندگی برخوردار شده ام، از زیباترین موهبت ها.

 

 

تا به حال شده از ادامه مسیری که انتخاب کرده اید نا امید شوید؟

البته گاه پیش می آید که آدم خسته و دلزده و نومید می شود. این، در همه کاری هست، اما هیچ گاه نشده که بخواهم شغلم را عوض کنم.

 

در یک روز چقدر از وقت تان را مشغول مطالعه هستید؟

5 صبح از خواب بیدار می شوم، 6:30 صبح پشت میز کارم هستم و تا حدود 4 بعدازظهر مشغول خواندن و نوشتن ام. بعد دو ساعتی پیاده روی و و رزش می کنم، دوشی می گیرم و تا 9:30 شب مشغول خواندنم. 10 شب هم می خوابم.

 

اعضای خانواده تان چند نفر هستند؟ چقدر از وقت تان را با خانواده می گذرانید؟در کارهای خانواده به مادر خانواده کمک می کنید؟ مثلا چه کارهایی انجام می دهید؟وظایف زن و شوهری و پدر- مادری را چطور تقسیم کرده اید؟

تنها دخترم ازدواج کرده است و زندگی خودش را دارد. خانم و من مانده ایم. وظیفۀ خرید و شست و شوی ظرف ها با من و پخت و پز با خانم است. هفته ای یک بار هم نظافتکاری می آید و خانه را نظافت می کند. در زمینه های دیگر هم تقسیم کار داریم. تا حالا اتفاق نیفتاده است که همسرم لباس هایم را بشوید یا اتو کند. هرشب که از سر کار برمی گردم و دوش می گیرم، لباس های روزم را خودم می شویم و آنهایی که لازم باشد اتو می کنم. تحمیل به کسی نیستم، تحمیل را دوست ندارم. معتقدم هرکسی باید کارهای شخصی خودش را خودش انجام بدهد، و به همین دلیل معتقدم جامعه باید طوری جوانان را هدایت کند که در دورۀ دانشجویی از شهر و خانواده دور شوند و زندگی تنها و مستقل را یاد بگیرند. البته جامعه و دانشگاه باید در این آموزش سهم و نقش داشته باشد.

 

  همسرتان در چه رشته اي تحصيل كرده و شاغلند؟ با شغل شما مشكلي ندارند؟به واسطه شغلتان با هم آشنا شديد؟

همسرم هم مانند من پژوهش گر است و اوقات او هم بیشتر صرف خواندن است. ما در محیط کار با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم. مشکل اصلی مان اختلاف نظر است، چون دو محقق با دو عقیده و دو روش متفاوت هیچ گاه نمی توانند زیر یک آسمان صاف بی ابر هم سر بکنند. با این حال، اختلاف نظر موجب بحث و تبادل نظر ودر نتیجه آموزنده است.

 

اوقات فراغت را چطور می گذرانید؟ چه تفریحاتی دارید؟خارج از ایران تفریحات و اوقات فراغت تان چطور می گذشت؟ از بودن درجمع و میهمانی لذت می برید؟

تمام هفته کار می کنم و یک روز کوه نوردی. این روز، روز زیستن با طبیعت است و از این روز برای یک هفته کار نیرو می گیرم. سالی دو سه  بار سفر می روم. فعلاً سفر به خارج سخت و پرهزینه است، وگرنه مایلم نقاط مختلف جهان را ببینم. تا حالا به حدود 30 کشور سفر کرده ام که با توجه به کنجکاوی ها و علاقه هایم کافی نیست. کار تحقیقاتی با میهمانی رفتن و میهمان داشتن جور در نمی آید. ماهی یکی دو بار بیشتر نمی توانیم در جمع باشیم، وگرنه برای خواندن و نوشتن فرصت نمی ماند.

 

اصالتا کجایی هستید؟کدام محله زندگی کرده اید و بزرگ شده‌اید؟ بهترین خاطره دوران کودکی و بهترین خاطره دوران نوجوانی و همینطور بهترین خاطره دوران جوانی؟ دوست دارید باقی سال های زندگی را در زادگاهتان زندگی کنید؟اگر نه غیر از تهران چه شهری از ایران را برای زندگی انتخاب می کنید؟

در کرمانشاه به دنیا آمده ام. خاطره های کودکی ام مربوط به آن شهر است. تهران را هیچ دوست ندارم، جز پشت کوه های شمال اش را. اگر شما کتابخانه ای که بیش از یک میلیون جلد کتاب داشته باشد به من بدهید، و در کنار آن امکانات پزشکی و خدمات درمانی، ولو آنکه محلش در قلب کویر لوت هم باشد، به آنجا می روم. زندگی ما به کتاب وابسته است، و همین کتاب است که ما را به این شهر شلوغ غیر قابل تحمل زنجیر کرده است.

 

از زندگی در ایران راضی هستید؟ اگرنه دوست دارید در چه کشوری زندگی کنید؟

وطن مانند دامان مادر است، هیچ جا این امنیت را به آدم نمی دهد.

 

از جایگاه امروزتان راضی هستید؟ به هدف های قبلی زندگی تان رسیده اید؟ بعد از این چه هدف هایی در زندگی دارید؟ به لحاظ مادی و همینطور معنوی به جایی که خواسته اید رسیده اید؟ اگر رسیده اید این رسیدن را بیشتر مدیون چه هستید؟

خدا را شکر می کنم. امیدوارم اوضاع کشور بهتر شود، تا وضع همۀ مردم بهتر شود، و ما هم جزئی از این مردم. از لحاظ مادی و معنوی به هیچ جا نرسیده ام. حالا که دارم با شما صحبت می کنم چند ماه است حقوق نداده اند. پول نیست که به موسسۀ ما بدهند. مدت های مدیدی است حق تالیف و تحقیق را نپرداخته اند. عده ای از همکاران حقیقتاً  در عسرت هستند. امیدوارم این وضعیت هرچه زودتر سامان بگیرد. تا جایی که خبر دارم، هیچ کدام از محققانی که از راه تحقیق گذران می کنند، وضعیت مادی مناسبی ندارند. جایگاه معنوی را واکنش ها و بازخوردهای جامعه به طور کلی تعیین می کند. از مردم کم وقتِ گرفتار  و دچار عسرت مالی نمی توانید توقع داشته باشید بنشینند و کارهای محققان را ببینند و بخوانند و ارزیابی کنند و بازخورد نشان دهند. امیدوارم مشکلات مالی و تحریم و رکود و نظایر آن حل شود، تا شئون مختلف جامعه در جایگاه های اصلی خود قرار بگیرد.

 

ده سال پیش چه چشم اندازی برای زندگی و حرفه تان متصور بودید؟ برای 10 سال آینده چه برنامهای دارید؟

پژوهش گر ونویسنده کارش پایان ندارد. تا زمانی که چشمش، دستش، و ذهنش کار می کند، کنجکاوی است، آموختن، آموزاندن، نوشتن و کار کردن. این اعضا که از کار بیافتد، مرگ و پایان کار اوست.  فعلاً اما باید دید برجام به کجا می رسد و آیا سرمایه گذاری در زمینه های پژوهشی آغاز می شود یا نه. تا چند ماه دیگر هیچ چیز نمی شود در بارۀ آینده گفت. باید پول و درآمد باشد تا بر اساس آن بتوان برنامه ریزی کرد  و به سمت هدف هایی در آینده حرکت کرد. حالت فعلی، توقف و درجا زدن است. موتور ها روشن است برای اینکه سرد نشود. حرکتی در کار نیست، چون پژوهش ها هزینه بر و زمان بر است. سال ها باید کار کرد تا نتیجۀ احتمالی معلوم شود. موقعیت کنونی برای پژوهش مساعد نیست.

 

از چه تیپ آدم هایی بیشتر خوش تان می آید و از معاشرت با آن ها لذت می برید؟ آدم ها در چه مشاغلی شما را جذب خود می کنند و از اطلاعاتشان لذت می برید؟ یا دوست داشتید جای آن ها بودید؟

هر کسی که بتواند چیزی به من  یاد بدهد برایم جالب است، اما جالب ترین افراد کسانی هستند که خودشان هستند، نه تقلید و المثناهای دیگران. اصالت همراه با عمق شاید زیباترین پدیده در انسان باشد. آدم های ساکت و عمیق را بیشتر دوست دارم. از شلوغ ها و وراج ها و کسانی که فقط دنبال گوش می گردند، دوری می کنم. دوست ندارم جای کسی باشم، اما دلم می خواهد آن چیزی می بودم که آرزویش را دارم: خودم و بدون عیب ها و کاستی هایم.

 

چه آینده ای برای فرزندانتان می بینید که برایتان خوشحال کننده است؟

دنبال چیزی بروند که دوست دارند. آدم هایی خوشبخت اند که عشق شان، حرفه شان، شغل شان و منبع درآمدشان یکی باشد. تعارض میان اینها شکاف در روح آدمی و عامل زندگی برزخی است.

 

به چه کتاب هایی علاقه دارید؟بهترين كتابي كه خوانده‌ايد؟

در وهلۀ نخست داستان و نقد داستان؛ در وهلۀ دوم هنر؛ در وهلۀ سوم فلسفه.

مثال هم مي‌توانيد بزنيد؟

تالستوی بزرگ ترین نویسندۀ عالم است و خیال می کنم تا کنون هیچ نویسنده ای به قدرت های او در نوشتن دست نیافته باشد. همۀ آثار همینگوی را خوانده ام و هر چند گاه هم نوشته هایش را می خوانم. فاکنر هم نویسنده ای است که قدرت هایش همیشه مرا به تعجب وا می دارد. از نویسندگان ایرانی، صادق چوبک را تواناترین نویسنده می دانم. فیلسوفی که همواره مسحور اندیشه هایش هستم، نیچه است. به نظرم در فلسفۀ وجودی هیچ اندیشمندی به پای او نرسیده و به ژرفای او راه نیافته است. البته نویسندگان، منتقدان و فیلسوفان بسیاری هستند که زندگی معنوی بدون آنها معنا ندارد. فیلسوفان انگلیسی را هم به سبب وضوح اندیش و دوری شان از لفاظی و مغلق گویی خیلی می پسندم.

 

تلویزیون ایران را می بینید؟ کدام سریال ها و برنامه ها؟

هیچ سریالی را ندیده ام و دنبال نمی کنم. چندین بار تلاش کردم بالاخره با برنامه های که مال کشور من است قدری اخت شوم، اما نشد که نشد. گاهی اگر وقت کنم خبرهای کوتاه شبکۀ خبر را می بینم و بعضی برنامه های علمی شبکۀ فرهنگ را. از برنامه های رادیویی،  صبح زود که صبحانه می خوردم، به برنامۀ  حافظ از شبکۀ فرهنگ گوش می دادم، اما ساعت آن را تغییر دادند و این علاقه را از من گرفتند.

 

کدام فیلم های خارجی و ایرانی را ترجیح می دهید؟ به سینما می روید یا در خانه فیلم می بینید؟ به لذت دیدن فیلم در سالن سینما اعتقاد دارید؟

با فیلم های ایرانی آشنایی ندارم، سینما نمی روم، بعد از «جدایی نادر از سیمین» هیچ فیلم ایرانی ندیده ام. نزدیک خانۀ ما سالن سینما نیست. اگر بخواهم در سالن سینما فیلم ببینم، دست کم رفت و آمدم 3 تا 4 ساعت وقت لازم دارد و بعد هم جای پارک. یعنی برای دیدن یک فیلم در سینما باید نصف روز وقت گذاشت که من چنین وقتی ندارم.

 

سلیقه موسیقیایی تان چطور است؟ هرچند وقت یک بار کنسرت می روید؟ خارج از ایران کنسرت رفته اید؟

موسیقی کلاسیک، چه ایرانی و چه غیر ایرانی، دوست دارم و روزهایی که در خانه هستم و کار می کنم، در حین کار به موسیقی کلاسیک گوش می دهم.

 

بارز ترین ویژگی ای که در خودتان می بینید؟ بدترین و بهترین صفتی که در خودتان می بینید؟

دنبال آینه می گردم، دارید به من بدهید؟

 

چه ویژگی ای وجود دارد که دوست داشتید داشته باشید و ندارید؟

خونسردی مطلق. هیچ چیز مرا از کوره به در نکند.

 

ورزش در زندگی روزمره تان چه جایی دارد؟ باشگاه یا استخر می روید؟ به ورزش خاصی علاقه دارید؟ پیاده روی می کنید؟

هر روز ورزش می کنم. کوه و استخر هم می روم.  هفته ای یک روز تمام وقت صرف کوه نوردی و زیستن در طبیعت می شود. شنا هم می کنم و فعلاً می توانم یک نفس 50 دقیقه شنا کنم.

 

به سفر کردن چقدر علاقه دارید؟ کدام شهرهای ایران را دیده اید؟ کدام شهرها را دوست دارید ببینید؟ خارج از ایران کجاها را گشته اید و کجاها را دوست دارید ببینید؟

بسیار. بیشتر نقاط ایران را دیده ام. به شماری از قله های ایران صعود کرده ام. امسال تابستان به چند کشور سفر کردم و پرتغال و چشم اندازهایش سخت به دلم نشست.

 

آدمی هستید که دوستان زیادی دارد یا بیشتر علاقه دارید در خلوت خودتان باشید و مطالعه و تحقیق کنید؟

کار پژوهشی با معاشرت های گسترده و میهمانی رفتن و میهمانی دادن هیچ جور در نمی آید. انزوای نسبی سرنوشت همۀ اهل قلم در همه جای جهان است. شما اگر بخواهید با سواد باشید، باید تا جایی که می توانید بخوانید. خواندن هم بدون تنهایی امکان پذیر نیست.

 

مطالعه و تحقیق تبدیل به تفریح تان شده یا جزو لذت های زندگی نیست و آن را اوقات کاری به حساب می آورید؟

کار و عشق و زندگی که یکی شد، چیزی که کم می آورید زمان است.

 

اگر قرار باشد از این به بعد شغل دیگری داشته باشید چه حرفه ای را انتخاب می کنید؟ یا اگر پژوهشگر نمی شدید ممکن بود در چه شغل دیگری مشغول به کار شوید یا چه رشته دیگری را انتخاب کنید؟

اگر صد بار دیگر هم به دنیا بیایم، همین راه را می روم؛ البته سعی می کنم اشتباه های این زندگی را تکرارنکنم. هیچ چیز به اندازۀ خواندن، آموختن و نوشتن به من لذت نمی دهد. مشغول این کارها که باشم، گذر زمان را اصلاً حس نمی کنم.

 

چه آدم هایی در زندگی تان مشوق های اصلی بودند برای قرار گرفتن در این مسیر؟

شماری از استادان و دوستانم که شرح مختصر آن را در کتابی با نام استادان و نااستادانم نوشته ام. اجازه بدهید آن مطالب را در اینجا تکرار نکنم.

 

با شاگردهایتان هنوز در ارتباط هستید؟ ارتباط تان صمیمانه است یا خشک و جدی؟ مثلا شده با چند نفر از شاگردانتان سفر بروید یا کافه و گپ بزنید؟ از بین آنها کسی هست که به او بیشتر از بقیه افتخار کنید؟ چه حسی دارد؟

با چند تن از آنها که به تحقیق و تدریس و نوشتن مشغول هستند، دوستی نزدیکی دارم. متاسفم که از حدود 3000 دانشجویی که تا این زمان با من درس داشته اند، فقط کمتر از شمار انگشتان به راه تحقیق افتادند. بقیه انگار در کام هیولای زندگی بلعیده شدند.

 

تا به حال شده افسوس کاری را که نکرده اید یا حرفی که نزده اید بخورید؟ یا اینکه شده کاری انجام دهید و پشیمان بشوید که چرا انجام داده اید؟ اینطور مواقع چکار می کنید که دیگر این احساس بد را نداشته باشید؟

فراوان، فراوان. اگر چیزی را نشود جبران کرد، به ناگزیر باید آن را کنار گذاشت، اما اگر امکان جبران باشد، موضوع دیگری است.

 

شده به آدمی در زندگی اعتماد کنید و بعدها از این اعتماد پشیمان شوید؟

فراوان، فراوان.

 

در زندگی تان الگویی داشته اید؟شده که کسی در زندگی تان اسطوره باشد؟

فقط یک بار که پس از مدتی افسانه اش بر باد رفت، آن هم در دورۀ جوانی و خامی. بعد که به سن عقل رسیدم، دیدم این دنیا جای اسطوره ها نیست. اما کسان زیادی بودند که دلم می خواست توانایی ها و مزیت های آنها را می داشتم.

 

چه آدمی را در ایران و همینطور خارج از ایران بسیار تحسین می کنید؟ سیاستمدار- ورزشکار-بازیگر-كارگردان- نویسنده-شاعر یا آدم های معمولی مثل خلبان و وکیل و پزشک و ..../ دلیل هرکدام؟

هر کسی که به کارش عشق بورزد، در هر رشته و زمینه ای، و با علاقه کار و زندگی کند، احترام مرا جلب می کند. فرق نمی کند کار و تخصص اش چه باشد.

 

خواننده و بازیگر و فوتبالیست مورد علاقه تان؟

فوتبالیست ها را تقریباً نمی شناسم، مگر آنهایی که شهرت مطبوعاتی دارند. از میان هنرمندان به شجریان، حسین علیزاده و لیلا حاتمی احترام می گذارم. صدای بنان و سالار عقیلی را دوست دارم. اخیرا عقیلی آهنگی را از بنان بازخوانی کرده است که روح مرا از کالبدم بیرون می کشد و با خود می برد.

 

اهل فوتبال یا تماشای فوتبال هستید؟

تا به حال نتوانسته ام یک مسابقۀ فوتبال را از اول تا آخر ببینم. امیدوارم فوتبالیست ها و هواداران فوتبال مرا ببخشند.

 

چه تفریح یا فعالیتی از ته دل هیجان زده تان می کند؟مثلا تا به حال شهر بازی رفته اید و از استفاده از وسایل آن از ته دل لذت برده اید؟

هیچ چیز در زندگی جای کوه را برایم نمی گیرد.

 

چند وقت یک بار به آلبوم خانوادگی سر می زنید و دلتان نوستالژی بازی می خواهد؟دلتان برای اتفاقات دور، آدم های دور و محله های قدیمی تنگ می شود؟ وقتی از ایران دور بودید چقدر دلتنگ کشور می شدید؟با دوستان قدیمی در ارتباط هستید؟ در خارج از ایران هم دوستانی دارید؟

گاهگاهی. تا کسی از کشور مدتی طولانی دور نشود، نمی تواند حس کند چه آهن ربایی عجیبی او را به طرف خودش می کشد. بعد از سال ها چند تن از دوستان قدیم ام را پیدا کردم. با یکی از آنها روابط خانوادگی دارم. با دوست دیگری در آن سوی دنیا رابطۀ ایمیل دارم.

 

کلا آدم نوستالژی بازی هستید یا به اتفاقات مدرن در جامعه چشم دارید و فکر می کنید اتفاقات خوبی در راهند؟

فعلاً مبرم ترین مسالۀ جهان داعش است و تازش بربریت و سبعیت.

 

زندگی در جامعه مدرن بهتر است یا سنتی؟کدام را ترجیح می دهید؟ در زندگی شخصی آدم سنتی هستید یا مدرن؟از تغییر و اتفاقات تازه استقبال می کنید یا در مقابل آنها گارد دارید؟

اساساً نوجو و نوگراهستم. از ماندن در گذشته و تکرار بیزارم. ملال، شوم ترین حالتی است که سعی می کنم روحم گرفتار آن نشود. با این حال، باهمۀ پدیده های مدرن هم سازگاری ممکن نیست. برای مثال، موبایل و استفادۀ نادرست و نا به جا از آن، آفتی است که زندگی را تهدید می کند. پدیده های مدرن را حتماً باید از هم تفکیک کرد. ابزارهایی که وارد حریم خصوصی انسان شود، احتیاط لازم دارد. فعلاً موبایل به بلیه ای تبدیل شده، در همه جا، که جهان باید فکری برایش بکند.

 

از حس تان بگویید وقتی برای اولین بار به عنوان استاد وارد کلاس شدید؟

با اشتیاق فراوان و اندکی هم واهمه رفتم سر کلاس. عشق عجیبی در قلبم به دانشجویان حس می کردم. دلم می خواست سینه ام را باز کنم و آنچه در آن داشتم در اختیارشان بگذارم. زمان که گذشت، مناسبات در دانشگاه به سان سد سکندر و دیوار چین میان من و آنها حایل شد، تا جایی که رابطه ام با دانشگاه سرانجام قطع شد. به رغم این، هنوز هم هر طور باشد هفته ای دو ساعت درس می دهم که رابطه ام با جوانان قطع نشود. اگر این رابطه قطع شود، پیری و پیری ذهنی می آید سراغ آدم.

 

غیر از انگلیسی به زبان دیگری مسلط هستید؟ترجمه کردن هم می تواند به اندازه سفر کردن ما را با دنیاهای دیگر آشنا کند؟ این کار لذت بخش است یا صرفا به چشم یک کار پژوهشی به آن نگاه می کنید؟ به ترجمه چه کتاب ها و زبان هایی علاقه دارید؟

به هیچ زبانی مسلط نیستم، حتی به زبان مادری ام. تسلط، چیز دیگری است. با زبان انگلیسی آشنایی دارم و در مطالعات و تحقیقات، مشکلاتم را از طریق این زبان حل می کنم. تسلط به زبان خارجی به این معناست که بتوانید به آن زبان بنویسید، درس بدهید و سخنرانی کنید. اگر روزی توانستید به زبان دیگری، جز زبان مادری، طنز و هزل بنویسید، آن وقت مطمئن باشید که تسلط پیدا کرده اید.

 

بازی مورد علاقه تان در دوران بچگی؟کارهایی که دوست داشتید در بچگی انجام دهید و نتوانستید؟

شنا و اسب سواری. شنا را ادامه می دهم، اما برای سواری امکانات ندارم.

 

در شبکه های اجتماعی فعالیت دارید؟ کدام شبکه ها؟ چه موضوعاتی را دنبال می کنید؟در گروه های تلگرامی و وایبری دوستان و خانواده و آشنایان عضو هستید و فعالیت می کنید؟ سلفی می اندازید؟ اگر اینستاگرام دارید به انشتار چه پست هایی بیشتر علاقه دارید و چه صفحاتی را بیشتر دنبال می کنید؟ شبکه های اجتماعی کمکی به شغل و رشته شما می کنند یا از نظرتان وجودشان بی فایده است؟

نه، با هیچ کدام. فرصت اش را هم ندارم.

 

چقدر به تکنولوژی وابسته اید؟ اگر تلفن همراه و کامپیوتر را ازتان بگیرند زندگی برایتان سخت می شود؟

آن قدر که احتیاجات روزانه ام تامین شود، نه بیشتر. به موبایل اصلاً وابسته نیستم. نگذاشتم این ابزار بر من حاکم شود، اما اگر ایمیل نباشد، فلج می شوم، فلج واقعی. بعضی از کتاب ها را هم با تبلت می خوانم، به ویژه کتاب های مفصل و منابعی که ورق زدن سریع لازم داشته باشد.

 

یک سوال متفاوت: اگر قرار باشد به یک جزیره تبعید شوید، چه وسایل ضروري را همراهتان می برید؟

وقتی می گویید وسایل، معلوم نیست چند تا. اگر کسی را محدود کنید که فقط یک وسیله بردارد و با خود ببرد، آن وقت انتخاب وسیله معنا پیدا می کند. در چنین حالتی بیش از هرچیز به وسیله ای برّنده نیاز دارید.

 

چه فوبیایی در زندگی دارید؟ از خوردن چه غذایی لذت می برید؟ به خوش پوشی و تنوع لباس اهمیت می دهید؟عجيب ترين غذايي كه تا به حال خورده ايد؟عجيب ترين جايي كه سفر كرده ايد؟

گمان می کنم فوبیا نداشته باشم. مزخرف ترین غذایی که خوردم خوراک خرچنگ بود. در رستورانی در خارج مهمان بودم و هیچ راهی نداشتم، چون میهمان کسی بودیم و او هم به گمان خودش می خواست خیلی لطف کند و ما را به رستورانی بسیار گران قیمت برد و نوع خاصی از خرچنگ را سفارش داد. فقط توانستم خودم را با نان سیر کنم. یک بار هم لاک پشت خوردم که از قضا گوشت لطیف خوشمزه ای داشت. در ارمنستان در رستورانی به صورت غذا نگاه کردیم و دیدیم هیچ کدام را نمی شناسیم. عجیب ترین اسمی را که به نظرمان می رسید انتخاب کردیم: «چاخوربیلی»، اما خوراک بسیار لذیذی از کار در آمد. حاضرم برای این غذا یک بار دیگر دعوت از ارمنستان را بپذیرم.

 

تا به حال شده اسم خودتان را در اینترنت گوگل کنید؟ بعد از دیدن نتایج چه حسی داشتید؟

این حس که کاش به جای قزعبلات، چند چیز اساسی به درد بخور می نوشتم.

 

اسم چه آدم معروفی در گوشی تلفن همراهتان سیو است؟

به این دلیل موبایل خریدم که هر بانک و هر اداره ای می روید از شما شمارۀ همراه می خواهند. مجبور شدم موبایل بخرم. فعلاً از پیامک هایش استفاده می کنم، نه از چیزهای دیگرش.

 

تاثیرگذارترین آدم زندگی تان؟

شاطر عباس نانوان سنگکی محلۀ قدیمی مان که از اول سحر تا آخر شب کار می کرد، به همۀ اهل محل محبت می داشت، همه را در جایگاه خودشان می شناخت، و مظهری از انسان شریف زحمت کش بی توقع بود. به گمانم اگر دنیا برقرار مانده، از همت امثال شاطر عباس ها ست.

 

چه چیزی حال تان را در زندگی خوب می کند؟ حال خوب و خوشبختی برایتان چه تعریفی دارد؟ فکر می کنید چرا آدم ها این روزها این قدر ناامید و افسرده اند؟

زندگی به من یاد داد که توقعاتم را بسیار محدود کنم. وقتی می بینم در اطرافم کار مثبتی انجام می گیرد، عیبی، کاستی ای، نقصی برطرف می شود، خوشحال می شوم. معنای خوشبختی را نمی شناسم و تا به حال در زندگی ام کسی را ندیده ام که خوشبخت باشد یا واقعاً احساس خوشبختی بکند. همین که ما احساس کنیم رو به عقب و انحطاط نمی رویم، یا داشته هایمان را از دست نمی دهیم، و داریم اندکی رو به آینده می رویم، برای سرکردن این زندگی کافی است.آدم هایی که در این زندگی بتوانند گام های بلندی به سوی آینده بردارند، قهرمان به شمار می آیند. ما فرهنگ قانع بودن را فراموش کرده ایم. در قناعت واقعی که در کودکی ام در پدر بزرگ ها دیده بودم، هم واقع بینی دیده می شد و هم تشخیص حد و حدود. قناعت، نه ریاضت یا زهد و مرتاضی، اصل نخست اش حد و مرزشناسی است. حالا فرهنگی بر جامعه حاکم شده است که انگار کسی حد و مرز نمی شناسد. جامعه ای که فرهنگ بی حد و مرز بر آن حاکم شود، با رویدادی تراژیک در آینده، نزدیک یا دور، رو به رو خواهد شد.

 

چرا این قدر به تاریخ معاصر علاقه دارید؟

این قدر نیست. تاریخ معاصر حوزۀ مطالعاتم در دانشنامه است. ناگزیرم این حوزه را خوب و درست بشناسم.

 

علاقه تان به ویراستاری از کجا آمد؟

از آغاز کارم در 1351 در موسسۀ انتشاراتی.

 

دغدغه اصلی زندگي و حرفه تان؟

بتوانم کار و وظایفم را درست و به دور از لغزش و خطا انجام بدهم، همین و بس.

 

از نظر شما صنعت نشر در ایران در جایگاه مناسبی قرار دارد؟چه بايد كرد؟

اصلا و ابداً. نشری که کارش به جایی برسد که شمارگان کتاب های مهم اش به زیر 500 نسخه برسد و کتابفروشی هایش یکی پس از دیگری تعطیل شوند، به بحران زوال گرفتار شده است. امیدوارم تحولی در این زمینه ایجاد شود.

 

کتاب در زندگی ایرانیها چه اولویتی دارد؟

کتاب همان قدر از زندگی ایرانیان بیرون رفته است که هوای پاک از شهر تهران.

 

خوبي ها و بدي هاي زندگي خارج از ايران؟

مثل خود زندگی. هرجا زندگی جریان داشته باشد، خوب و بد با آن درآمیخته است. هنر انسان در زندگی تقلا و حرکت از اقلیم بدی ها به سرزمین خوبی هاست. جامعه هایی که در این راه بیشتر کوشیده اند، دستاوردهایشان بیشتر و انبانشان پرتر است. ما از جامعه های مدنی، هرکجا باشند، باید زیستن در سپهر تمدنی را بیاموزیم. آموختن به واقع بینی، تصویر درست از خود و فروتنی نیاز دارد. تمدن هایی که رشد کردند، توسعه یافتند و جهانگیر شدند، قدرت های جذب کردن و آموختن را در خود تقویت کردند، و لازمۀ به دست آوردن این قدرت ها فروتنی است. اگر جامعه ای خودش را عقل کل و کمال دانش و معرفت بداند، طبعاً نیازی به آموختن حس نمی کند و در نتیجه این قانون ساده و به کرات اثبات شده، برآن حاکم خواهد شد: غرور مساوی است با سقوط.

چاپ شده در بخش 6 و7 روزنامۀ همشهری، شمارۀ پنجشنبه 17 دی 1394

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: