بیهقی و تاریخ‌نگاری / دکتر سید خلیل خطیب رهبر - بخش اول

1394/9/4 ۱۰:۰۶

بیهقی و تاریخ‌نگاری / دکتر سید خلیل خطیب رهبر - بخش اول

بیهق نام دیرینه بخشی از خراسان بوده است که شهر بزرگ آن اکنون سبزوار است. ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی نویسنده توانا و تاریخ‌نگار فرزانه ایران از این سرزمین دانشمندپرور برخاسته است. همشهری این مورخ نامی، ابوالحسن علی بن‌زید بیهقی در «تاریخ بیهق» که در نیمه دوم قرن ششم تألیف شده و با تصحیح و تعلیقات مرحوم احمد بهمنیار استاد فقید بزرگوار در سال ۱۳۱۷ش به چاپ رسیده است، درباره بیهقی چنین می‌نگارد: «او دبیر سلطان محمود بود به نیابت ابونصر بن مشکان، و دبیر سلطان محمد بن محمود بود و دبیر سلطان مسعود، آنگاه دبیرسلطان مودود، آنگاه دبیر سلطان فرخزاد. چون مدت مملکت سلطان فرخزاد منقطع شد، انزوا اختیار کرد و به تصانیف مشغول گشت.

 

 

«غرض من آن است که تاریخ پایه‌ای بنویسم و بنائی بزرگ افراشته گردانم، چنان‌که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.»

بیهق نام دیرینه بخشی از خراسان بوده است که شهر بزرگ آن اکنون سبزوار است. ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی نویسنده توانا و تاریخ‌نگار فرزانه ایران از این سرزمین دانشمندپرور برخاسته است. همشهری این مورخ نامی، ابوالحسن علی بن‌زید بیهقی در «تاریخ بیهق» که در نیمه دوم قرن ششم تألیف شده و با تصحیح و تعلیقات مرحوم احمد بهمنیار استاد فقید بزرگوار در سال ۱۳۱۷ش به چاپ رسیده است، درباره بیهقی چنین می‌نگارد: «او دبیر سلطان محمود بود به نیابت ابونصر بن مشکان، و دبیر سلطان محمد بن محمود بود و دبیر سلطان مسعود، آنگاه دبیرسلطان مودود، آنگاه دبیر سلطان فرخزاد. چون مدت مملکت سلطان فرخزاد منقطع شد، انزوا اختیار کرد و به تصانیف مشغول گشت. و مولد او دیه حارث‌آباد بوده است و از تصانیف او کتاب زینه‌الکتاب است و در آن فن مثل آن کتاب نیست و تاریخ ناصری از اول ایام سبکتگین تا اول ایام سلطان ابراهیم روز به روز تاریخ ایشان را بیان کرده است، و آن همانا سی مجلد مصنف زیادت باشد، از آن مجلدی چند در کتابخانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتابخانه مهد عراق رحمها الله، و مجلدی چند در دست هر کسی و تمام ندیدم، و با فصاحت و بلاغت…»

 

زندگی بیهقی

بیهقی در سال ۳۸۵ هجری در حارث‌آباد بیهق دیده به جهان گشود. خانواده بیهقی دودمانی نژاده بود و پدرش حسین از خواجگان به شمار می‌آمد و با بزرگان عصر نشست و برخاست داشت. در تاریخ بیهقی آمده است: «خواجه ابوالفرج عالی بن‌المظفر… که امروز در دولت فرخ سلطان معظم ابوشجاع فرخزاد ابن ناصرالدین… شغل اشراف مملکت او دارد و نائبان او، مردی است در فضل و عقل و علم و ادب یگانه روزگار، این سال آمده بود به سیستان، و آنجا او را با خواجه پدرم، رحمه‌الله علیه، صحبت و دوستی افتاد.»

از آغاز زندگانی بیهقی آگاهی چندانی نداریم. پژوهندگان می‌گویند در نشابور به دانش‌آموزی پرداخت و چون به روزگار نوجوانی رسید، در دیوان رسالت سلطان محمود غزنوی که ادیب بزرگی چون بونصرمشکان ریاست آن را برعهده داشت، با سمت شاگردی به دبیری پرداخت. بونصر مشکان به شاگرد شایسته خود به دیده عنایت نگریست و بیهقی در پرتو تهذیب و تربیت نوزده‌سالة استاد، آداب نویسندگی را به کمال آموخت و سرآمد همه دبیران دیوان رسالت شد و تا آنجا پیش رفت که نامه‌های خلافت و خانان ترکستان و ملوک اطراف را از روی پیش‌نویس بونصر، تحریر و بیاض و به عبارت دیگر پاکنویس می‌کرد و از اینجا استنباط می‌شود که بیهقی علاوه بر دیگر فضیلت‌ها، خطی نیکو نیز داشت و مقرمط یعنی خط ریز و نازک را هم خوب می‌نوشت:

«استادم خواجه بونصر نسخت نامه بکرد نیکو به‌غایت، چنانکه او دانستی کرد که امام روزگار بود در دبیری. و آن را تحریر من کردم که بوالفضلم که نامه‌های حضرت خلافت و از آن خانان ترکستان و ملوک اطراف همه به‌خط من رفتی»، «به دیوان بازآمدیم، بونصر قلم دیوان برداشت و نسخت‌کردن گرفت و مرا پیش نشاند تا بیاض می‌کردم، و تا نماز پیشین در آن روزگار شد و از پرده منشوری بیرون آمد که همه بزرگان و صدور اقرار کردند که در معنی اشراف کس آنچنان ندیده است و نخواهد دید و منشور بر سه دسته کاغذ به خط من مقرمط نبشته شد»، «و آن را توقیع کرد و نزد وی بردند با چهل واند پاره نامه توقیعی که من نبشتم که بوالفضلم آن همه و نسخت آن استادم کرد.»

بیقهی در دیوان رسالت غزنوی چندان امانت و درستی و شایستگی نشان داد که «خزانه حجت» که به تعبیر استاد دکتر فیاض «ظاهراً جایی بوده که اسناد مهم و ضبط‌کردنی را در آنجا می‌گذاشتند»، به وی سپرده شده بود: «استادم برفت و نزدیک امیر بماند تا نماز دیگر، پس به دیوان بازآمد و آن ملطّفه بوالفتح حاتمی نایب برید مرا داد و گفت: مهر کن و در خزانة حجت نه.»

بیهقی در جای دیگر می‌نویسد من معتمد بودم و بر محتوای برخی نامه‌ها و احوال و اخبار، جز استادم و من کسی دیگر از دبیران را رخصت آگاهی یافتن نبود: «این اخبار بدین اشباع که می‌برانم، از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و بر چنین احوال کس از دبیران واقف نبودی مگر استادم بونصر، رحمه الله، نسخت کردی و ملطفه‌ها من نبشتمی، و نامه‌های ملوک اطراف و خلیفه… و خانان ترکستان و هرچه مهمتر در دیوان هم برین جمله بود تا بونصر زیست و این لافی نیست که می‌زنم و بارنامه‌ای نیست که می‌کنم، بلکه عذری است که به سبب این تاریخ می‌خواهم که می‌اندیشم، نباید که صورت بندد خوانندگان را که من از خویشتن می‌نویسم!»

 

در محضر استاد

بیهقی از کمال استادی بونصر مشکان که یگانه روزگار بود، بارها سخن به میان می‌آورد و سبک نگارش او را در مکاتبات سلطانی «نمط دیگر» نام می‌نهد و در آغاز پادشاهی امیرمسعود که گروهی از دبیران را از عراق آورده بودند تا توانایی آنان را در دبیری به رخ استادش بکشند، چنین می‌نویسد: «و طُرفه آن بود که از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند چون بوالقاسم حریش و دیگران، و ایشان را می‌خواستند که به روی استادم برکشند که ایشان فاضلترند، و بگویم که ایشان شعر به‌غایت نیکو بگفتندی و دبیری نیک بکردندی، ولیکن این نمط که از تخت ملوک به تخت ملوک باید نبشت، دیگر است و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست. و استادم هرچند در خرَد و فضل آن بود که بود، از تهذیبهای محمودی چنانکه باید، یگانه زمانه شد.»

«بونصر نامه سلطان نبشت، چنانکه او دانستی نبشت، که استاد زمانه بود در این ابواب»، «بازگشتم با نامه توقیعی و این حالها را با بونصر بگفتم، و این مرد بزرگ و دبیر کافی… به نشاط قلم درنهاد تا نزدیک نماز پیشین از این مهمات فارغ شده بود.»

به شیوه نگارش بونصر مشکان، از نامه‌ای که به دستور سلطان مسعود به خوارزمشاه آلتونتاش نوشته است، می‌توان پی‌برد. بیهقی پس از درگذشت مشکان از روشن‌رایی و کاردانی و رنج سی‌ساله استاد خود در کار دیوانی یاد می‌کند و «قلم را لختی بر وی» می‌گریاند و از نواخت‌ها و بزرگواری‌های بونصر به این زبان سخن می‌گوید: «چه بود که این مهتر نیافت از دولت و نعمت و جاه منزلت و خرد و روشن رأیی و علم؟ و سی سال تمام محنت بکشید که یک روز دل خوش ندید، و آثار و اخبار و احوالش آن است که در مقامات و در این تاریخ بیامد. و اما به حقیقت بباید دانست که ختمت الکفایه و البلاغه و العقل به… و چون مرا عزیز داشت و نوزده سال در پیش او بودم عزیزتر از فرزندان وی و نواختها دیدم و نام و مال و جاه و عز یافتم، واجب داشتم بعضی را از محاسن و معالی وی که مرا مقرر گشت بازنمودن و آن را تقریرکردن و از ده یکی نتوانستم نمود، تا یک حق را از حقها که در گردن من است، بگزارم… باقی تاریخ چون خواهد گذشت که نیز نام بونصر نبشته نیاید در این تألیف، قلم را لختی بر وی بگریانم.»

 

دیوان رسالت

پس از مرگ بونصر مشکان، سلطان مسعود بوسهل زوزنی را به ریاست دیوان رسالت گماشت. بوسهل که به گفته بیهقی «مردی امام‌زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکّد شده و با آن شرارت، دلسوزی نداشت»، شیوه کار و رفتارش خلاف بونصر مشکان بود. بیهقی که به روش راست و درست بونصر سخت دلبستگی داشت، از بیم تندخویی و ناسازگاری‌های رئیس جدید دیوان رسالت و ناآشنایی او به کار، رقعه‌ای به امیر نوشت و از دبیری استعفا خواست. بیهقی از خلعت پوشیدن بوسهل و نشستن به دیوان رسالت و حال و کار خود پس از استعفا و دلجویی امیر چنین یاد می‌کند:

«بوسهل می‌آمد و در این باغ به جانبی می‌نشست تا آنگاه که خلعت پوشید، خلعتی فاخر. با خلعت به خانه رفت. وی را حقی بزرگ گزاردند که حشمتی تمام داشت. و به دیوان بنشست با خلعت… و کار راندن گرفت. سخت بیگانه بود در شغل، من آنچه جهد بود به حشمت و جاه وی می‌کردم، و چون لختی حال شرارت و زعارت وی دریافتم و دیدم که ضد بونصر مشکان است به همه چیزها، رقعتی نبشتم به امیر، رضی‌الله عنه، چنانکه رسم است که نویسند در معنی استعفا از دبیری، گفتم:‌ بونصر قوّتی بود پیش بنده و چون وی جان به مجلس عالی داد، حالها دیگر شد، بنده را قوتی که در دل داشت برفت، و حق خدمت قدیم دارد، نباید که استادم ناسازگاری کند، که مردی بدخوی است. و خداوند را شغلهای دیگر است، اگر رأی عالی بیند، بنده به خدمت دیگر مشغول شود.

و این رقعت به آغاجی دادم و برسانید و بازآورد خط امیر بر سر آن نبشته که: «اگر بونصر گذشته شد، ما به جاییم و تو را به حقیقت شناخته‌ایم، این نومیدی بهر چراست؟» من بدین جواب ملکانة خداوند زنده و قوی‌دل شدم. و بزرگی این پادشاه و چاکرداری تا بدانجای بود که در خلوت که با وزیر داشت، بوسهل را گفت: بوالفضل شاگرد تو نیست، او دبیر پدرم بوده است و معتمد، وی را نیکو دار. اگر شکایتی کند، همداستان نباشم. گفت: فرمانبردارم.»

بیهقی با حمایت سلطان مسعود در سالهای پایان پادشاهی او، از درشتخویی و ناسازگاری بوسهل زوزنی در امان ماند و پس از آن در روزگار سلطنت عبدالرشید بن محمود سبکتگین (۴۴۱ـ۴۴۴) هفتمین امیر غزنوی، خود صاحب دیوان رسالت آن امیر شد: «در روزگار امیرعبدالرشید از جمله همه معتمدان و خدمتکاران اعتماد بر وی (خواجه عبدالغفار) افتاد از سفارت بر جانب خراسان‌ در شغلی سخت بانام از عقد و عهد با گروهی از محتشمان که امروز ولایت خراسان ایشان دارند و بدان وقت شغل دیوان رسالت من می‌داشتم.»

ولی افسوس که در همین ایام از کید حاسدان و تهمت بداندیشان از کار بر کنار شد و به زندان افتاد. در سال ۴۴۴ که طغرل بر امیر عبدالرشید شورید و او را به هلاکت رساند، بیهقی را همراه با گروهی دیگر از درگاهیان در دژی محبوس کرد. بیهقی پس از رهایی از زندان، از کار دیوان کناره جست و در گوشه انزوا به تألیف و تدوین پرداخت و خود در «تاریخ مسعودی» به سال ۴۵۰ اشارت می‌کند که در گوشه بیکاری به سر می‌برد.

بنابر پژوهش استاد بزرگ سبک‌شناسی ملک‌الشعرا بهار، بیهقی تدوین و نگارش تاریخ را در ۶۳ سالگی به سال ۴۴۸ آغاز کرد و در فرصت بیست و دو ساله آخر زندگی این کار سترگ را که حاصل عمر اوست به پایان آورد و سرانجام در صفر سال ۴۷۰ روی در نقاب خاک کشید و اثری جاودانه تالی شاهنامه به یادگار نهاد و همنوا با استاد طوس شد که می‌فرماید:

نمیرم از این پس که من زنده‌ام

که تخم سخن را پراکنده‌ام

هر آن کس که دارد هُش و رای و دین

پس از مرگ بر من کند آفرین

 

روش تاریخ‌نویسی بیهقی

به اعتقاد پژوهندگان و اهل فن تاریخ‌نگاری، بیهقی شیوه دقیق علمی را در نگاشتن تاریخ به کار برده و از آغاز کار در دیوان رسالت غزنوی مقدمات این کار بزرگ را فراهم آورده و به مطالعه کتب معتبر تاریخی اهتمام ورزیده است و سالها به ثبت و ضبط وقایع روزانه و تعلیق و یادداشت کردن آنها بر تقویم‌ها پرداخته، بدان گونه که هرچه از خامه توانای او تراوش کرده، یا به چشم خویش دیده و یا از کسانی که بر گفتارشان اعتماد توان کرد، شنیده و یا در کتب معتبر خوانده است: «در اخبار ملوک عجم خواندم ترجمه ابن مقفّع که بزرگتر و فاضلتر پادشاهان ایشان، عادت داشتند پیوسته به روز و به شب تا آنگه که بخفتندی، با ایشان خردمندان بودی نشسته از خردمندتران روزگار.»

«حکایتی خوانده‌ام در اخبار خلفا که به روزگار معتصم بوده است و لختی بدین ماند که بیاوردم»، «من که بوالفضلم کتاب بسیار فرو نگریسته‌ام خاصه اخبار و از آن التقاطها کرده»، «مرا که بوالفضلم، این روز نوبت بود، این همه دیدم و بر تقویم این سال تعلیق کردم»، «و گواه عدل بر اینچه گفتم، تقویم‌های سالهاست که دارم با خویشتن همه به ذکر این احوال ناطق، هر کس که باور ندارد، به مجلس قضای خرد حاضر باید آمد تا تقویم‌ها پیش حاکم آیند و گواهی دهند و ایشان را مشکل حل گردد.»

«من که این تاریخ پیش گرفته‌ام، التزام اینقدر بکرده‌ام تا آنچه نویسم، یا از معاین? من است، یا از سماع درست از مردی ثقه. و پیش از این به مدتی دراز کتابی دیدم به خط استاد ابوریحان و او مردی بود در ادب و فضل و هندسه و فلسفه که در عصر او چنو دیگری نبود و به گزاف چیزی ننوشتی و این دراز از آن دادم تا مقرر گردد که من در این تاریخ چون احتیاط می‌کنم، و هرچند این قوم که من سخن ایشان می‌رانم، بیشتر رفته‌اند و سخت اندکی مانده‌اند…مرا چاره نیست از تمام کردن این کتاب تا نام این بزرگان بدان زنده مانَد و نیز از من یادگاری ماند که پس از ما این تاریخ بخوانند… در این اخبار خوارزم چنان صواب دیدم که بر سر تاریخ مأمونیان شوم، چنانکه از استاد ابوریحان تعلیق داشتم که بازنموده است که سبب زوال دولت ایشان چه بوده است… که درین اخبار فوائد و عجائب بسیار است.»

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: