جامعه مجازي/دکتر حسين غفاري - بخش اول

1394/8/19 ۰۹:۱۹

جامعه مجازي/دکتر حسين غفاري - بخش اول

آنچه در پي مي‌آيد، متن سخنراني آقاي دکتر حسين غفاري استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران است که در ميان جمعي از مسلمانان اروپايي، آمريکايي و ايراني ايراد شده است با طرح اين پرسش كه: چگونه مي‌توانيم در يک جامعه غربي زندگي کنيم که اولاً خودمان متدين و ديني باشيم و سپس فرزندان و خانواده‌ خود را متدين سازيم؟



 


اشاره: آنچه در پي مي‌آيد، متن سخنراني آقاي دکتر حسين غفاري استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران است که در ميان جمعي از مسلمانان اروپايي، آمريکايي و ايراني ايراد شده است با طرح اين پرسش كه: چگونه مي‌توانيم در يک جامعه غربي زندگي کنيم که اولاً خودمان متدين و ديني باشيم و سپس فرزندان و خانواده‌ خود را متدين سازيم؟

چگونه مي‌توانيم متدين باشيم؟

متدين بودن يعني چه؟ اگر از دين فقط دستورات و ظواهر را در نظر داشته باشيم، حقيقتاً خيلي نمي‌توانيم در اين جوامع هويت ديني داشته باشيم. اعمال و دستورات ظاهري ديني، داراي روح و باطني است که اين دستورات و ظواهر، براي حفظ آن روح و باطن به‌ صورت قواعد رفتاري تعريف‌‌شده درآمده است؛ حال اگر نتوانيم آن روح و باطن جاري در اعمال و رفتار خود را حفظ و احساس کنيم و صرفاً به قالب ظاهري عمل اکتفا کنيم، اين اعمال ولو که به‌درستي هم عمل شوند، براي ما ايجاد هويت واحد ديني نمي‌کنند. مثلاً نماز مي‌خوانيم، روزه مي‌گيريم، گوشت ذبيحه آنها را نمي‌خوريم، مشروب نمي‌خوريم، روابط زن و مرد مشخص است. عاداتي است که ما انجام مي‌دهيم.

آنها هم عادات زيادي دارند که اتفاقاً روح بسياري از عادات زندگي غربي از نظر معقوليت و ايجاد آثار عملي، آن چيزي است که اسلام مي‌خواسته، منتهي نه با اين عناوين. مثلاً اين رابطه‌اي که بين زن و مرد مي‌بينيم به جز يکي دو مورد انحرافي مثل همجنس‌بازي که در خود غرب هم در عرف عمومي متداول نيست، درست است که کسي نمي‌تواند به لحاظ قانوني به يک همجنس‌باز ايراد بگيرد، بلکه تظاهرات هم به نفع اين موضوع مي‌کنند، لخت هم مي‌گردند، ولي واقعاً در خانواده‌ها متداول نيست و با نظر تحقير به اين نگاه مي‌کنند و يا مثلاً رابطه يک زن با چند تا مرد باز هم در خانواده‌هاي آنجا متداول نيست؛ يعني مردم جوامع غربي زندگي طبيعي و تا حدودي فطري خود را مي‌کنند و عده‌اي هم انحرافات خود را دارند. (انحرافاتي که البته گويي يک جريان سازمان‌يافته پنهاني، مي‌خواهد اين انحرافات را نهادينه، قانوني و عادي‌سازي کنند).

حال يک مسلمان مهاجر به جامعه غربي، يا يک غربي مسلمان‌شده احساس مي‌کند آنها دارند با همان خوبي با هم زندگي مي‌کنند و خيلي مزايا هم دارند و ما هم به‌ عنوان مسلمان يک مجموعه چيزهايي را مي‌گوييم و عادات و رسومي داريم؛ مثلاً کسي مي‌گويد من گوشت ذبيحه آنها را نمي‌خورم، نمي‌فهمند اين داستان براي چيست. اينکه از هيچ حيواني بدون اذن خدا و بدون بردن نام خدا، نبايد سلب حيات شود، و اينکه چرا خداوند اين اذن را به انسان داده، يک دنيا مطلب پشت سرش خوابيده، ولي ما فعلاً به‌صورت يک قالب عادي رفتاري با آن برخورد مي‌کنيم. در هر حال آنچه ما در قالب عادتها عمل مي‌کنيم، پوسته ظاهري دين است که خداوند قرار داده است براي اينکه آدم درست زندگي کند. در جامعه‌اي که اساس آن بر معقوليت است، نوعاً در غالب امورشان کم‌ و بيش اين پوسته را دارند و يا با اموري مشابه آن به زندگي خود نظم عقلي مي‌بخشند، البته بدون ارتباط با آن روح باطني.

بنابراين اگر موضوع صرف امور ظاهري و رفتاري باشد، در حقيقت کسي که در اين جوامع زندگي مي‌کند، هويت ديني نخواهد داشت؛ لذا مي‌تواند شعائر ديني را اجرا بکند، ولي اين شعائر در شکل ظاهري محض آن، هويت‌آفرين نخواهد بود. از 300ـ 400 سال پيش، روح دنياي جديد يک زندگي دنيايي شده است؛ زندگيي که رفاه، آرامش، آسايش همراه با عقلانيت باشد. همه چيز بر اساس عقلانيت؛ يعني هر چيزي با بهترين نحوه استفاده با کمترين ضرر، يا بيشترين بهره‌دهي. در هر موضوعي اصل عقلانيت ابزاري حاکم است، در موضوع تفريح، در موضوع روابط اخلاقي و هر چيز ديگري، دنياي جديد، يعني حقيقت دنياي جديد زندگي دنيايي است. چيزي که در آن نيست، معنويت و روح و حقيقت است، و الا زندگي به‌نحوي خوب در آن جاري است.

اصول زندگي اجتماعي عقلاني است، اصول عدالت اجتماعي برقرار است. من چند تا کشور اروپايي را مدنظر داشته‌ام و بعضاً با آنها آشنا بودم. از نظر زندگي اجتماعي، از وضعيت امروز ما صد سال جلوترند، از لحاظ عدالت اجتماعي و نه‌فقط از نظر توسعه، بلکه از نظر عدالت اجتماعي نيز به ايده‌آلهاي ما ‌خيلي نزديکند. در اتريش براي طبقات ضعيف، براي بيکاران همه جور حمايت واقعي وجود دارد، چيزي که در جامعه ما کاريکاتورش جاري است. تقريباً در همه کشورهاي پيشرفته غربي اين‌گونه است؛ يعني با وجود اينکه در آمريکا نظام سرمايه‌داري است و يک عده بي‌خانمان هستند و در خيابانها زندگي مي‌کنند، ولي يک نظام حمايتي از آنها وجود دارد كه در اروپا به‌گونه‌اي ديگر است. در فرانسه عدالت اجتماعي به‌طور جدي وجود دارد. در اتريش هم هست، در بسياري کشورهاي اروپايي، آن سوسياليسم اروپايي که مي‌گويند، همين است که آمدند جامعه را در برابر کمونيسم واکسينه کردند.

مقصود از آن زندگي دنيايي بشر جديد، يعني اينکه در همين دنيا به همه خواسته‌هاي طبيعي افراد جامعه خود توجه جدي کنند. البته اين ملاحظه جدي وجود دارد که رفاه و آسايش مردم جامعه خود را به قيمت بدبختي و فقر و ظلم در جوامع غيرغربي و استثمار آنها تأمين کنند، بحث ما الان در اين جهات نيست، بحث در اين است که در اين جوامع براي زندگي دنيايي مردم، تقريباً همه چيز فراهم است؛ اما آنچه در آنها نيست، روح است؛ يعني چه در وين، چه در پاريس، چه در آمريکا، آنچه وجود ندارد، حقيقت زندگي انساني و معنوي است. اخلاق هم به‌صورت آداب هست نه به‌صورت يک حقيقت معنوي. نوعاً اين‌گونه‌اند كه مطلقاً دروغ نمي‌گويند، بنا بر اين است که دروغ نگويند. بيشتر دولتها دروغ مي‌گويند. در جامعه غربي افرادشان نسبتاً درستکارند، ولي دولتها گويي مجاز مي‌دانند دروغ بگويند. در چنين جامعه‌اي، اگر قرار باشد دين صرف همين آداب باشد، مسلماني که در اين کشورها وجود دارد، اينها روح مسلماني‌شان کم است، يعني حقيقت دين نيست.

حقيقت انسان چيست؟

انسان يک سلسله حوائج جسمي و روحي دارد، يک نيازهاي معنوي دارد که عمق آنها خداست، يعني عمق وجود انسان، آن ربطش به خداوند است. همان «نفخت فيه من روحي» است كه خدا در همه قرار داده است؛ منتهي آن گرايش عمق وجود آدمي است. اين را انسان با حس نمي‌فهمد که به خدا نياز دارد. حس همين زرق و برق دنياست: «اعلموا انما الحيوه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر في الاموال و الاولاد»، اين حيات دنياست؛ ولي گاه‌گاهي براي انسان پيش مي‌آيد كه دلش مي‌شکند، در محيطي قرار مي‌گيرد که احساس نياز به يک مبدأ مطلق مي‌کند. اين همان روح دين است که اگر تقويت شود به آن مي‌گويند تقوا. براي اينکه به اين روح برسيم، بايد به آن حقيقت توجه بکنيم و دائماً کارهايي بکنيم که آن حقيقت در ما شکوفا بشود. اگر تلقي ما از دين اين‌گونه باشد، انسان با دين زندگي مي‌کند. نه اينکه دين فقط اين باشد که ما گوشت‌مان چگونه باشد. آن زندگي دنيايي است، حالا چه به سبک ما، چه به سبک غربي‌ها.

اين ظاهر دين است. دين مي‌گويد ظاهرت را هم بايد درست کني؛ ولي درست کردن ظاهر، حقيقت و مقصود اصلي دين نيست، حقيقت و مقصود دين ربط با خداست. اگر ربط با خداوند در فرد ايجاد شود، انسان سر قلّة قاف هم که باشد، احساس ديندار بودن مي‌کند. زندان هم باشد، در مسجدالحرام هم باشد، در يک رستوران هم باشد، احساس مي‌کند. انسان ربط خودش را با خدا دربيابد و دائماً مراقب باشد که اين ربط زياد شود. بنابراين اولين کار اين است که خودمان را درست کنيم. اگر به دين به ‌نحو ظاهري نگاه کنيم، خيلي هنر کنيم، يک دين ظاهري پيدا مي‌کنيم. دين ظاهري حقيقت دين نيست، اگرچه مسلماً بخشي از دين است. مطابق ضوابط ظاهري دين زندگي مي‌کنيم، ولي روح معنوي نداريم، روح واقعي نداريم. وقتي آدم از روح دين چيزي در دستش نباشد، آن وقت چگونه مي‌خواهد در مقابل اين زرق و برق دنيا، در مقابل اين همه آثار تمدني و نظم و عقلانيت و هواي نفساني و اميال و اينها بگويد که من يک تافته جدابافته هستم؟ لذا بايد توجه داشت که اين مطلب کليدي‌ترين مسأله در رابطه با انسان است.

در تمام دنياي غرب، امروز اين پيام اسلام است. امروز بشر به معنويت احتياج دارد. يعني آن چيزي که 300ـ400 سال است از دنيا رخت بربسته است. قديم‌ها در مسيحيت روح معنوي بود، ولي مسيحيت همواره عقب نشست، الان مسيحيت شده يک دين دنيايي؛ يعني يک‌رشته آداب ظاهري، هفته‌اي يک‌بار کليسا بيايند، آن هم بيايند يا نيايند، بعدش هم دنبال کار خود مي‌روند. در گذشته يک دين معنوي بود، شايد در ديرها و صومعه‌ها هنوز باشد، ولي در عمومشان نيست.

اسلام حقيقتش اين است. اسلام شما را به خواندن نماز صبح دعوت مي‌کند که در خلوت صبح خودت را به خدا ربط بدهي. مي‌گويد بلند شويد و نماز شب بخوانيد. خواندن نمازهاي واجب يوميّه يعني اداي تکليف، ولي نماز شب خواندن اگرچه واجب نيست، ولي فضيلت بزرگي است. تکليف را از سر باز کردن راحت است؛ ولي اينکه به شما مي‌گويد نماز شب بخوان، يعني اينکه اگر کسي به آن مرحله برسد، دنبال خداست. صحبت آن نيست که يک جوري زندگي ديني عادي داشته باشيم، مي‌خواهد يک چيزي دستش بيايد و واقعاً هم اگر حقيقتي در آدم باشد، دستش مي‌آيد. انسان وقتي وجودش گرم شد و احساس معنوي کرد، ديگر حاضر نيست خودش را ارزان بفروشد.

آنهايي که خودشان را ارزان مي‌فروشند، خودي ندارند؛ البته در مقام حرف و سخن ممکن است خيلي سخنراني کنند، ولي در درون خود، حقيقتي احساس نمي‌کنند، لذا خود را ارزان مي‌فروشند. انسان اگر متوجه خودش بشود، گناه هم بکند، بعد توبه مي‌کند، نادم مي‌شود. فقدان اين معنا همان خلأ دنياي امروز است، ما در دنياي امروز بايد دين را با آن وجهه واقعي‌اش عرضه بکنيم، نه اينکه آن جهات ظاهري‌اش حذف بشود، آن جهات ظاهري لازمه زندگي ديني است، و اگر نباشد آن حقيقت معنوي هم به انحراف کشيده مي‌شود، ولي اکتفا به شعائر و ظواهر ديني مطلوب نيست، دين بايد روح داشته باشد.

حفظ روح دين

اگر آن روح را پيدا کرديم، چگونه بايد آن را حفظ کرد؟ فرض کنيم در وين، هزار نفر مسلمان باشند و ما آنها را هدايت کرديم و متوجه شدند که دينداري حقيقي چيست؛ ولي فردا آن را از دست مي‌دهند، براي اينکه فرد نمي‌تواند در مقابل نيروي گرانشي اجتماعي مقاومت بکند. فرد با فهم و انديشه خودش به جاهايي مي‌رسد، ولي جامعه سيطره‌اي بر فرد دارد که او را مي‌بلعد. جامعه با ابزارهاي مختلف اين کار را مي‌کند. شما نيازهاي مختلف به جامعه داريد.

هر نيازي که به ‌جامعه داريد، شما را مجبور مي‌کند که در قالب و معيارهاي جامعه قرار گرفته و سرانجام تسليمش بشويد. اگر در بيابان يا کوهي زندگي کنيد، خودتان مي‌دانيد خوبيد يا بديد، همان هستيد که هستيد؛ ولي به محض اينکه آمديد در جامعه زندگي کنيد، مي‌خواهيد خريد کنيد، بايد با مغازه‌دار تعامل بکنيد، قواعد را بايد رعايت بکنيد، مي‌خواهيد برويد غذا بخوريد، بايد توي رستوران اين کار را بکنيد، مي‌خواهيد بچه‌هايتان را مدرسه بگذاريد، بايد قواعدي را رعايت کنيد. توي خيابان مي‌خواهيد قدم بزنيد، مردم جلوي شما دارند راه مي‌روند. چه بخواهيم، چه نخواهيم، جامعه دائماً ما را بمباران فرهنگي مي‌کند.

هر واقعه و پديده‌اي در جامعه دو تا هويت دارد: اول هويت وجودي خود آن پديده است، و دوم واقعيت فرهنگي و تبليغي و اجتماعي آن پديده؛ براي مثال گوشت خوک يا گوشت با غيرذبح اسلامي، هويت شخصي‌اش اين است که گوشت است و مي‌شود آن را خورد؛ اما هويت اجتماعي تبليغي‌اش اين است که به مسلمان مي‌گويد از اين گوشت بهتر مي‌خواهي، بيا مرا بخور؛ يعني دارد به من يک پيام مي‌دهد. آن خانمي که در خيابان عريان و نيمه‌عريان است، يک هويت شخصي دارد، ولي هويت فرهنگي‌اش اين است که بايد از همه زيبايي‌ها و همه امور خواستني بهره برد؛ اين پيام دومش دائماً با معيارهاي هويتي شخصي من در کشمکش است و اعتقادات مرا هدف گرفته است. همه سدهاي مرا مي‌شکند.

چه کار بايد بکنيم؟ دائماً در معرض اين موارد هستيم. قوي‌ترين عامل سازنده شخصيت انسان، جامعه است. اينکه اسلام اينقدر به جامعه اهميت مي‌دهد و بعضي از احکامش اهميت بالايي دارند، به خاطر جامعه است نه به‌خاطر هويت فردي. حجاب يک زن اگر آن مسأله اجتماعي‌اش نباشد، اصلاً براي ديگران مهم نيست، مي‌خواهد خودش را بپوشاند، مي‌خواهد نپوشاند. گناه کرده، مربوط به خودش است، ولي بحث اين است که اين کار، ديگران را تخريب مي‌کند و دارد با اعتقادات آنها مبارزه مي‌کند. بين احکام اجتماعي و احکام فردي تفاوت اساسي وجود دارد.

جامعه غيرديني

بر اين اساس موضوع بحثمان شروع مي‌شود. ما در يک جامعه غيرديني زندگي مي‌کنيم. ممکن است بگوييد غيرديني نيست، مسيحي است. عرض کردم مسيحيت کنوني عين شير بي‌يال و دم و اشکم است، دين نيست! يعني به شما نه روح مي‌دهد و نه ماده. يک خاطره‌اي است از يک امر قبلي و لذا جامعه دين مسيحي کوچکترين تأثير جدي بر فضاي فرهنگي‌اش ندارد، بلکه خودش تسليم شده است. در واقع مسيحيت تخريب شده و دستش را در مقابل مدرنيته و لوازم زندگي مدرن بالا آورده است. حتي مثل اسلام در عربستان هم نيست، اسلام در عربستان روح ندارد؛ اما مسيحيت نه ظاهر دارد و نه روح. يعني مسيحيت هيچ نيست. يک کليسايي است که هر يکشنبه کسي به داخل آن برود يا نرود. آنهايي هم که مي‌روند، اصلاً معلوم نيست چه کار مي‌کنند و اين چه فايده‌اي دارد. بنابراين دين دنياي جديد، دين بي‌ديني است مي‌خواهد اسمش مسيحي باشد يا هر چيز ديگر. سکولاريسم و لائيسيته. بحث آنها اين است که بايد در فرهنگ بشر، معناي دين اصلاً حذف بشود و با تمام قوا دارند تلاش مي‌کنند و مي‌خواهندبقاياي حيات فکري ديني را از بين ببرند.

ارکان جامعه

جامعه يک سلسله ارکان مادي دارد، بايد يک زميني باشد. يک عده افرادي هم بايد آنجا باشند، خوب زمين پيدا شد، افراد هم بودند، اين افراد بايد يک مديريت جمعي هم داشته باشند، يعني قبول کنند تحت نظمي زندگي کنند، از اين به بعد تعريف ارکان جامعه شروع مي‌شود. اولين‌تعريفي که پيدا مي‌شود، تقسيم کار است. مي‌گويند براي اينکه نيازهايمان را برطرف کنيم، بايد هر کس شغل خاصي را به عهده بگيرد. يکي بقال، يکي نجار، يکي خياط، يکي آهنگر و... بعد از تقسيم کار، نحوه مبادلات و تعاملات اقتصادي را تعريف مي‌کنند. سپس مي‌گويند ما به غير از نيازهاي اوليه، نيازهاي ثانويه داريم كه تفريح، رفاه و تحصيل است. براي اينها هم بايد تأسيساتي درست کرد، مدرسه، پارک و... بعد فکر مي‌کنند که ما نيازهاي اخلاقي و فکري و روحي هم داريم، براي اينها هم فکرهايي بايد کرد. مسجد و استاد و روحاني و... همه اينها با هم مي‌شود جامعه.

ما (مثلاً ما صد نفر مسلمان) وقتي که به يک سرزمين غربي اعم از مسيحي يا يهودي و يا... مهاجرت مي‌کنيم، زمين که مال ما نيست، تحت حکومت ديگران زندگي مي‌کنيم. اين نکته يک اصل است. عنوان عرضم «جامعه مجازي يا ثانويه» است كه تا آخر مسأله را مي‌رساند. جامعه قدرتي دارد که اصلاً فرد نمي‌تواند در مقابلش مقاومت کند. ما براي اينکه در يک جامعه مدرن زندگي کنيم، تنها راهش اين است که براي خودمان در مقابل آنها يک جامعه بسازيم، جامعه‌اي در درون يک جامعه. تنها راه محافظت اين است. فرد به‌تنهايي نمي‌تواند خودش را در مقابل جامعه حفظ بکند؛ چه بخواهد، چه نخواهد در جامعه ذوب مي‌شود. تنها راهش اين است که يک جامعه ديگري را ايجاد کند. بنده نامش را گذاشتم جامعه مجازي در دل يک جامعه حقيقي (حقيقي به ‌معناي عيني).

ما بايد يک جامعه مجازي درست کنيم. اين جامعه مجازي تعداد افرادش مهم نيست يعني مي‌تواند 5 نفر باشد، 10 نفر باشد، مي‌تواند 500هزار نفر باشد. البته هرچه تعداد بيشتر باشد، ساز و کارش بهتر و قوي‌تر مي‌شود. ما بايد يک جامعه بسازيم، براي شروع و اولين کاري که در ساختن جامعه لازم است، اين است که بايد افراد نظمي را بپذيرند، مديريت واحدي را بر نظام خودشان بپذيرند. پس ما ناگزير بايست يک مرکزي داشته باشيم، اسمش را هر چه مي‌خواهيم بگذاريم: مسجد، مرکز يا حسينيه. مزيت اولش اين است که افراد آنجا رفت و آمد مي‌کنند. چون زمين (به معناي سرزمين مشترک) که نداريم. فوقش يک خانه داريم. پس بايد يک مرکزي باشد که آن مرکز به ما هويت جمعي بدهد. يعني با رفت و آمد به آنجا بفهميم متعلق به اين جامعه هستيم. از اينجا سرچشمه کار شروع مي‌شود.

ادامه دارد

اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: