نام و خاکش ایران نیست و دل و ذهنش «ایـران» است / دکتر محمدحسن مقیسه

1394/8/18 ۰۹:۱۳

نام و خاکش ایران نیست و دل و ذهنش «ایـران» است /  دکتر محمدحسن مقیسه

محمد اقبال لاهوری یکی از فیلسوفان و شاعران بنام روزگار ما است که به حذاقت فطری و هوش سرشار و روح جست‌وجوگر خویش که هماره به دنبال شناخت حقیقت و رسیدن به معلوم بود، خیلی زود دریافت که جنس فرهنگ و تمدن برآمده از ایران‌زمین از لونی دیگر است؛ این فرهنگ یا خود خلاق و نوآور است، یا اگر به ضرورت از فرهنگ دیگری مفهوم یا معنا و آدابی را ستانده، آن را پربارتر یا کامل کرده و به جامعه عرضه داشته است.

 

 

 

به مناسبت زادروز محمد اقبال لاهوری

محمد اقبال لاهوری یکی از فیلسوفان و شاعران بنام روزگار ما است که به حذاقت فطری و هوش سرشار و روح جست‌وجوگر خویش که هماره به دنبال شناخت حقیقت و رسیدن به معلوم بود، خیلی زود دریافت که جنس فرهنگ و تمدن برآمده از ایران‌زمین از لونی دیگر است؛ این فرهنگ یا خود خلاق و نوآور است، یا اگر به ضرورت از فرهنگ دیگری مفهوم یا معنا و آدابی را ستانده، آن را پربارتر یا کامل کرده و به جامعه عرضه داشته است.

اقبال خصوصیت دیگری که در فرهنگ ایرانیان دیده است، تپش و کوشش و کار سترگ دانشمندان ایرانی بوده که نمونه سترگ آن را در قبال فلسفه یونان بود که به همت تفکر ایرانیان مسلمان و فیلسوفان‌شان پخته‌تر و استخوان‌دارتر شد. او در این زمینه نتوانست از تلاش‌های ابن‌مسکویه، خیام، پورسینا، جُبانی، ملاصدرا، سبزواری، میرداماد، رازی، شهرزوری و... و روش‌های ضد فلسفی غزالی- و اینکه همه این مخالفت‌ها و موافقت‌ها به پرمایه شدن فلسفه اسلامی منجر شد و کانون آن ایران بود- نگوید و ننویسد؛ همچنین نگرش عاشقانه و گاه جانبدارانه اقبال به سهروردی و اندیشه جدید او در حکمت اشراق که مبسوط درباره آن قلم زده است، از جمله دلایل دیگری است که اقبال هم آن را دال بر فرهنگ پویای جامعه ایرانی دانسته و هم کوشش همیشه بزرگان فلسفی ایران برای غنابخشی به فلسفه را بدین روش خواسته که بستاید.

و نیز تلاش‌های فکری ایرانیان در فقاهت و کارآمد کردن دین و اینکه ایرانیان کمک شایانی به گسترش اسلام کردند، از جمله شاه‌بیت‌های برجسته دیگری است که اقبال از بُن دندان بدان باور داشت و معتقد بود که دین مُبین اسلام در طلیعه ظهور خود حاملی بهتر از فرهنگ و تمدن ایرانی نیافته و ایرانی‌ها به بهترین شکل به افزایش بُرد و نفوذ فرهنگ اسلامی کمک کرده‌اند.

خصوصیت برجسته دیگری که اقبال در فرهنگ ایران دید و بخوبی از آن بهره جست، توانایی بالای زبان فارسی است برای انتقال سنگین‌ترین و پیچیده‌ترین مفاهیم عقلی و ظریف‌ترین و لطیف‌ترین باورهای حسی و عاطفی. اقبال که این زبان را به ممارست آموخته بود و از دوره نوجوانی آن را مشق می‌کرد، کم- کم دریافت که بدون هیچ اندیشه‌ای کلمات و جملات زبان فارسی از درونش می‌جوشد و در جواب منتقدانی که می‌گفتند چرا به فارسی شعر می‌گوید، همین جواب را به آنها می‌داد.

دیگر اینکه معتقد بود زبان اردو نمی‌تواند آنچه را که در ضمیر و در دل دارد، برآورده سازد. اُنس با زبانی که حافظ و سعدی و مراد او یعنی مولوی هزاران نکته نغزتر از گل بدان سروده‌اند و سرشار از حکمت و اندیشه و عرفان است، چنانش سرمست می‌داشت که با آنکه به زبان انگلیسی می‌نوشت، به اردو تکلم می‌کرد، به آلمانی تسلط داشت، عربی را تدریس می‌کرد و پنجابی را از کودکی در سینه نگه داشته بود، فقط زبان فارسی را شایسته آن می‌دانست که واگوی اندیشه و حکایت قلبش باشد، چرا که خود در دیوانش گفته است:

پارسی از رفعت اندیشه‌ام

در خورد با فطرت اندیشه‌ام

ویژگی‌های عمیق و بالنده فرهنگ ایرانی و جمع آمدن همه مؤلفه‌های تمدن‌ساز، یعنی دین، علم، فلسفه و کلام و حکمت و عرفان، اخلاق و آداب، هنر، ادبیات، آیین حکومتداری و دولتمداری و ساخت و ساز ابزارآلات مادی، در کشور وسیع و آباد ایران که آن را در میان ملل دیگر ممتاز ساخته بود، اقبال را روزبه‌روز علاقه‌مندتر و عمیقاً عاشق ایران کرد، به‌ طوری که وقتی خواست موضوع رساله دکتری‌اش را انتخاب کند، آن را به فلسفه ایران اختصاص داد. هنگامی که خواست مراد خودش را از عرفان اسلامی و ایرانی برگزیند، مولوی را برگزید و به عشق او و مثنوی‌اش، 6 دفتر یعنی: اسرار خودی، رموز بی‌خودی، بندگی‌نامه، جاویدنامه، پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟ و مسافر، (به اضافه بخش آغازین دفتر پیام مشرق) را به همان وزن مثنوی معنوی سرود و این جدای از آن است که بارها و بارها از مرادش در سراسر دیوانش و خاصه در دفتر جاویدنامه از او به عنوان راهنما و استاد و مراد آگاه و پاکدل و هشیار و صادق یاد کرده است؛ و باز این جدای از آن است که بارها ابیات مرادش را از یک مصرع گرفته تا چند بیت در دیوانش آورده و گاه حتی نتوانسته که از تکیه‌کلام‌های وی یا تعبیرات و اصطلاحاتش درگذرد؛ و باز این جدای از آن است که غیر از دیوان فارسی‌اش، در آثار مکتوب و منثورش نیز از مولوی یاد کرده است؛ و باز این غیر از آن است که در دیوان اردویش غوغا کرده و شعرهای بلندی ساخته که مرادش- مولوی- محور اساسی آن است و چون حکیمی والامقام به راهنمایی و ارشاد خلق می‌پردازد.

همچنین عشق به ایران، اقبال را واداشته که در نامگذاری دفاتر شعری‌اش- چه به فارسی و چه به اردو-  یا نامی که به استعاره در جاویدنامه بر خود نهاده، نام‌هایی را برگزیند که یا یادآور ایران هستند یا یادآورنده مجموعه‌های ادبی و تاریخی و فرهنگی ایران، که اگر به‌دقت بدین دفاتر و نام‌های آن توجه کنیم، پاسخ خود را درخواهیم یافت: «پیام مشرق» که می‌تواند برگرفته باشد از «حکمت اشراق» سهروردی؛ «می باقی» که از اشعار حافظ ستانده؛ «زبور عجم» که واژه دوم یادآور ایرانیان تواند بود؛ «بال جبرئیل»، که از جمله دفاتر شعر او به اردو است و می‌تواند که برگرفته باشد از «آواز پر جبرئیل» سهروردی؛ و بالاخره «زنده‌رود» که نامی است که اقبال در جاویدنامه بر خود گذارده و یادآورنده زاینده‌رود اصفهان است.

تأثیر دیگری که اقبال از ایران و خصوصاً عارفان آن گرفته است، تأثیری است کاملاً واقعی و خارج از دنیای شعر و خود این موضوع نیز جدای از آنکه از عشق و علاقه وافر او به فرهنگ ایران حکایت می‌کند، می‌تواند دلیلی بر این معنا نیز باشد که اقبال یک انسان معناگرا و عملگراست، اما هر شخصی را شایسته سرمشق‌گیری نمی‌داند و هنگامی که می‌خواهد از کسی درس بگیرد و آن را در زندگی شخصی و دنیوی‌اش اجرایی کند، از متصوفان و عارفان ایرانی درس می‌گیرد؛ همچنان‌که وی زندگی ساده و سبک و روح قناعت‌پیشگی را از بایزید بسطامی آموخت و اعتلای در فکر و پس زدن اندیشه‌هایی را که عمری بدان‌ها معتاد و به آنها خو گرفته بود، از حلاج یاد گرفت. وی همچنین نگاه تازه‌اش به اساطیر باستانی و نگرشی را که به عنصر نور دارد و این هر دو را در آثار فلسفی و نیز در دیوانش گسترانده، تا حدود بسیار زیادی، مدیون شیخ شهاب‌الدین سهروردی است. و بدین‌ها باید افزود نگاه تازه‌ای را که به جهان خلقت داشته که آن را وامدار استاد و مرادش، مولوی است.

با جمع‌بندی همه علقه‌ها و دلبستگی‌های بی‌حد و شمار اقبال به فرهنگ و سنن و اندیشه‌ها و آثار تمدنی، عرفانی و دینی ایرانیان، باید وی را اندیشمندی به شمار آوریم که شناسنامه‌اش هندی است، اما دلش در کوچه‌های نیشابور، چشمش به دفتر مثنوی و دستش بر دیوان حافظ و همه فکر و ذهن و اندیشه‌اش متمرکز بر رهاوردهای عقلانی و قلبی متفکران و فلاسفه و عرفای ایران است؛ کسی که نام و خاکش از ایران نیست، اما دل و قلب و وجودش لبریز است از نام و یاد ایران.

منبع: روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: