1394/8/4 ۱۰:۲۸
کلاه برای ایرانیان در هزارهها و سدههای گذشته، بسیار اهمیت داشته است؛ یک اصل خدشهناپذیر. نه از آن بسیار اصول خدشهناپذیر که در گذر تاریخ ایران، به هر دلیل خدشه برداشته و دگرگون شدهاند، بیآن که آب از آب تکان بخورد! ایرانیان کلاه خود را در کوران حوادث دوران گذشته تا همین چند دهه پیش، چنان چسبیده بودند که کمتر کسی میتوانست از سرشان بردارد. کلاه ایرانی، اصفهان درخشان عصر صفوی نبوده که با هجوم دستهای افغان ماجراجو به آسانی از کف برود، بیآن که شاه قدرقدرت صفوی از جای بجنبد؛ همین کلاه، باز سرزمینهای شمال و شمال غرب ایران نبوده که در جنگی غرورآمیز! به همسایه روس پیشکش شود و شاه قاجار، خیالبافانه همچنان در رویای جهاد برای بازپسگیری سرزمینهای از دسترفته باشد.
کلاه پهلوی بر سر بچه بابی!
این چه کلاهی است بر سر بچهات گذاشتهای
روزبه رهنما: کلاه برای ایرانیان در هزارهها و سدههای گذشته، بسیار اهمیت داشته است؛ یک اصل خدشهناپذیر. نه از آن بسیار اصول خدشهناپذیر که در گذر تاریخ ایران، به هر دلیل خدشه برداشته و دگرگون شدهاند، بیآن که آب از آب تکان بخورد! ایرانیان کلاه خود را در کوران حوادث دوران گذشته تا همین چند دهه پیش، چنان چسبیده بودند که کمتر کسی میتوانست از سرشان بردارد. کلاه ایرانی، اصفهان درخشان عصر صفوی نبوده که با هجوم دستهای افغان ماجراجو به آسانی از کف برود، بیآن که شاه قدرقدرت صفوی از جای بجنبد؛ همین کلاه، باز سرزمینهای شمال و شمال غرب ایران نبوده که در جنگی غرورآمیز! به همسایه روس پیشکش شود و شاه قاجار، خیالبافانه همچنان در رویای جهاد برای بازپسگیری سرزمینهای از دسترفته باشد. کلاه ایرانی، هیچیک از اینها نبوده است؛ تا آنجا اهمیت داشته که صاحب کلاه برای دگرگوننشدناش، حتی رویاروی یکی از حکومتهای اقتدارگرای معاصر ایستاده است؛ چه رسد به آنکه اجازه دهد آن کلاه از سرش به کلی برداشته شود. ماجرای پیشرو را از زبان علیاکبر کسمایی، نویسنده و روزنامهنگار زاده سال ١٢٩٩ خورشیدی بخوانید تا دریابید ایرانی جماعت به کلاهاش تا چه اندازه دلبستگی داشته است «تازه کلاه پهلوی باب شده بود: کلاهی که از جلو لبه داشت- لبهای مشرف بر پیشانی- و تقلیدی از کلاه نظامیان فرانسه بود ... مادرم یکی از کلاههای پوستی و استوانهای شکل کوتاه و قدیمی پدرم را به کلاهدوزی در خیابان سپه داد تا بر آن لبه برقی بگذارد و اندازه سر من از کار درآورد. کلاهدوز، کار خود را خوب انجام داد و یک کلاه پهلوی با لبه مشمع برقی به اندازه سر من از کلاه میرزایی پدرم، باب روز، تحویل مادرم داد و درواقع بر سر من نهاد ... نخستین بار که خود را با این کلاه در آینه مغازه کلاهدوزی نگریستم، درست در همان لحظات که کلاهدوز و مادرم در تعریف و تحسین کلاه، داد سخن میدادند، میخواستم داد بزنم و آن را از سر بردارم و بر صورت کلاهدوز بکوبم. شگفت آنکه در همین حال، از مشاهده قیافه «آقا قشمشم» خود با آن کلاه پهلوی که نهتنها از پوست سیاه بره بود بلکه لبه مشمع برقی هم داشت، خنده پنهان عصبی بر لب داشتم ولی ستایشهای اغراقآمیز کلاهدوز و مادرم، جلو خندهام را میگرفت و بار دیگر که در آینه نگریستم، به جای قیافه مضحک خودم شبح پدرم را دیدم که قاهقاه به من میخندد و در عین حال مادرم و مخصوصا به آن کلاهدوز، عتاب و خطاب میکند که این چه کلاهی است بر سر پسر من نهادهاید. کلاهی که بر سر ملت گذاشتهاند، کامل نیست که حالا میخواهید پسر مرا هم مسخره روز کنید!... [روزی به همراه مادرم] به سوی بازار حرکت کردیم... در سبزه میدان نزدیک بازار بزرگ... ناگاه از چند مغازه خرازی و عطرفروشی و پارچهفروشی دو سوی بازار، سر و صدای فروشندگانی برخاست که میگفتند: - این بچه بابی رو بگیرید ... کلاهشو پاره کنید ... نمیدانستم
«بچه بابی» چه معنی دارد ولی داد و فریاد فروشندگان و عتاب و خطابشان به مادرم که «این چه کلاهی است بر سر بچهات گذاشتهای؟» بیاندازه نگران و دستپاچهام کرد ... هنگامی که مادرم ... توضیح میداد که ما بهایی و بابی نیستیم، در عالم کودکی متوجه شدم که کسبه بازار، ما را عوضی گرفتهاند؛ ولی آنان به خرجشان نمیرفت و بر سر مادرم داد میزدند که اگر بابی و بهایی نیستی، پس این چه کلاهی است بر سر بچهات گذاشتهای؟!... برای توده مردم، پوشیدن کت و شلوار و کلاه فرنگی نهتنها کار آسانی نبود، بلکه نشانه فرنگیمآبی و پیروی از زندگی کفار و راه و رسم بیگانه جلوه میکرد. رضا خان، نخست کلاه پهلوی را بر نظامیان نهاد و سپس فرمان داد که همه باید آن را بر سر نهند. ... در نظر بازاریان و بسیاری دیگر از افراد توده مردم ایران، بابیها و بهاییها، نخستین گروهی به شمار میآمدند که از فرنگیمآبی استقبال کردند. اینکه مرا با کلاه پهلوی، «بچه بابی» خطاب کردند، ناشی از همین تصور یا واقعیت بود. ... باری، آن روز جمعیتی در بازار، پیرامون ما گرد آمدند. یکی از آن میان پیش آمد و کلاه پهلوی را از سر من برداشت و پاره کرد. مادرم کلاه پاره را از او گرفت و گفت: «ما بابی و بهایی نیستیم، شیعه مرتضی علی هستیم؛ ولی برای این کار، من از تو شکایت دارم» و کلاه پاره را به یکی از آجانها که برای رسیدگی به ماجرا حضور یافته بود، نشان داد و گفت: «من از این مرد شکایت دارم». ... نمیدانم سرنوشت آن مرد و پرونده او چه شد. لابد او را برای مخالفت با کلاه پهلوی تعقیب و تعذیب کردند؛ ولی از همان روز، تکلیف من با کلاه پهلوی روشن شد: دیگر آن را بر سر نگذاشتم و کلاهی که به زور بر سر مردم گذاشته بودند، دیگر بر سر من نرفت...»
اجبار دانشآموزان به کلاه پهلوی به رنگ جیمی
ایرانیان از گذشتههای دور، کلاه بر سر میگذاشتهاند. آنگونه که بلوشر جهانگرد اروپایی در سفرنامهاش مینویسد: «تمام مردان، قباهای بلندی میپوشیدند که وجه مشخصه ایرانیان در عهد باستان بود، و کلاهی بر سر میگذاشتند که در خانه نیز آن را از سر برنمیگرفتند. کلاه اینان گاه بسیار بزرگ بود و برحسب بزرگی و شکل خاص آن بود که قبایل مختلف از یکدیگر بازشناخته میشدند». این کلاه، در دورههای گوناگون، شکلها و جنسهایی متنوع داشته است. بهعنوان نمونه، مردان دوره صفوی از سربند بهعنوان کلاه بهره میبردند؛ به روایت تاورنیه در سفرنامهاش «سربند یا دستار آنها از نوعی پارچه ابریشمی ظریف زری و ملیله است که شکل کدوی بزرگ و مدور ما را دارد. بالای آن اندکی مسطح است و در آنجا به پارچهای از زری و ملیله بهصورت نوعی دستهگل منتهی میشود. این دستارها بسیار سنگیناند...». شمایل آنچه این مردان بر سر میگذاشتند اما در دورههای بعد به تصویر امروزین ما از کلاه نزدیکتر میشود. اوژن اوبن، سفیر فرانسه در ایران عصر قاجار، هنگامی که از سرزمین کردهای ایران میگذشته است، در سفرنامهاش از مردانی یاد میکند که «کلاه نمدی کوتاهی که دورش دستمال رنگی بسته شده است، بر سر میگذارند».
علیاصغر حکمت، کارگزار خوشنام دولتی در میانه سالهای ١٣٠٤ تا ١٣٢٠ خورشیدی از تغییری یاد میکند که در سده سیزدهم هجری «در طرح جامه مردم ایران تغییر و تنوعی بسیار حاصل نمود». کلاه نیز از این دگرگونی به روایت وی، برکنار نماند «در شهرها عدهای از اهل علم و اعیان و تجار و کسبه هر صنفی سبکی جداگانه جامه میپوشیدند و در روستاها عشایر و ایلات قبا و ردا و کلیجه و شلوار و کلاهها هر کدام به رسمی دیگر معمول شد عمامههای گوناگون و کلاههای سیاه و سفید و دراز و کوتاه از ابریشمی و پشمی و پنبهای و نمد و پوستی در مملکت به انواع مختلف دیده میشد... کلاهی لبهدار به نام
«کلاه پهلوی» معمول شد همه بر سر گذاشته ... اکثر مردم به این جامه و کلاه درآمدند». روایتی از تغییری که علیاصغر حکمت ارایه میدهد، البته چندان ساده هم نبوده است؛ ایستادگیهای بخشهایی از جامعه دربرابر این تغییر، بهویژه خودداری از سر گذاشتن کلاه پهلوی موجب شد «اجبارهایی رسمی و عرفی» در این زمینه پدید آید. خاطره جالب رمضانعلی شاکری، پژوهشگر و قوچانشناس از آن زمان میتواند نمایی از آن وضع ارایه دهد «دانشآموزان مدارس ملزم به آموزش نظامی شدند و رنگ لباس شاگردان مدارس را اجبارا کت و شلوار و حتی کلاه پهلوی به رنگ جیمی یعنی رنگ زرد بهطور متحدالشکل مجبور ساختند. دو سالی نگذشت باز دستور از طرف وزارت فرهنگ صادر شد که لباس دانشآموزان تغییر کرده و باید کت و شلوار کوتاه به رنگ خاکستری و کلاه (شبکه پهلوی جلو برقی) مانند کلاه افسران و این تغییر لباس اجباری است. ضمنا دانشآموزان به محض دیدن و یا روبهرو شدن با افسران ارتش و شهربانی در خیابانها باید سلام نظامی بدهند. روزی من از پیادهرو خیابان اصلی میگذشتم و همراه من شاگرد دکانمان بود. در دستم نان به منزل میبردم. از دور رئیس شهربانی را دیدم که از وسط خیابان میگذرد. فورا نان را به شاگردمان داده و گفتم باید بروم کنار خیابان بایستم و به رئیس شهربانی سلام نظامی بدهم. زیرا مدرسه اینگونه دستور داده است. رفتم کنار خیابان خبردار ایستادم و به محض نزدیک شدن رئیس شهربانی در جا زنان سلام نظامی دادم. نمیدانم چرا رئیس شهربانی اعتنایی نکرد و به این سلام نظامی پاسخی نداد. چندی نگذشت که این دستور هم لغو شد».
اختیار كلاه و تنبان هر كس باید با خودش باشد
مجلس شورای ملی درسال ١٣٠٧ خورشیدی «قانون متحدالشكل نمودن البسه اتباع ایران در داخله مملكت» را تصویب کرد. اینکه آیا یک حکومت میتواند تعیین کند مردم باید چه بپوشند و چه نپوشند، مسالهای دیگر است، اما در زمان تصویب این قانون جنجالبرانگیز در تاریخ معاصر ایران، بحثهایی جذاب در مجلس شورای ملی میان نمایندگان مخالف و موافق درگرفت که بخش عمدهای از آنها به کلاه ایرانیان بازمیگشت. گذری بر این مباحثات میتواند نشان دهد کلاه چه اهمیتی برای مردمان آن روزگار داشته است. افشار، یکی از نمایندگان در موافقت قانون سخن میگفت «اگر یك سیاحى در مملكت ما به طرف شمال یا به طرف غرب مسافرت كند میبیند یك مردمانى هستند كه چهار تا شال روى كلاهشان مىبندند و بهعنوان كلاه سرشان است... كلاه قسمت عمده ایلات ما را اگر دیده باشند مىبینند یك كلاه خیلى بلند بزرگى روى سرشان میگذارند كه ممكن است پشت آن كلاه سنگربندى كرد و با یك عده دعوا كرد». علی دشتی از نمایندگان مشهور آن دوره نیز با وجودی که موافق کلیات قانون بود، اما هنگامی که بر سر تعیین مجازات نگذاشتن کلاه پهلوی بر سر گفتوگو میشد، چنین بیان کرد «این دیگر معنى ندارد آخر یعنى بنده امروز كلاه سرم نگذاشتم ببرند نظمیه پنج تومان بگیرند بعد هم كه بیرون آمدم هنوز كلاه براى خودم درست نكردهام و مجبورم با همان كلاه راه بروم بدون كلاه كه نمیشود توى آفتاب راه رفت باز دو مرتبه باید جریمه بشوم این هم یك ترتیب تسلسلى است كه دنباله خواهد داشت». سیدرضا فیروزآبادی یکی دیگر از نمایندگان اما در مخالفت با قانون یادشده، سخنانی بر زبان آورد که میتواند تصویری جالب از کلاهی به دست دهد که قرار بود با قانون و اجبار بر سر مردم ایران گذاشته شود «بنده چون عقیدهام این است كه اختیار لباس هر كس باید با خودش باشد از این جهت هیچ وقت به این چیزها عقیده پیدا نمیكنم بهخصوص كه هر كس اختیار كلاه و تنبان خودش باید با خودش باشد و اشخاص در امورات خودشان مختار باشند در این مملكت که در همه چیز آزادى به مردم میدهند در لباس مردم آزادى ندهند این یك چیز مضحكى است علاوه بر این شأن مجلس را اجل از این میدانم كه در مملكتى كه ما نقداً هیچ نداریم خودمان را ریشخند میکنیم ... مردم را حالا كه آزاد نگذاشتند لااقل خیلى هم مجازات قرار نگذارید یا مجازات خیلى مختصرى معین كنید و البته وقتى خود مردم دیدند با غیركلاه پهلوى امورشان پیشرفت نمیكند قهرا كلاه پهلوى سرشان خواهند گذاشت».
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید