1394/8/4 ۱۰:۱۰
کلاههایی که بر سر ایرانیان گذاشته شد! گذری بر ٣٠٠سال پیشینه کلاه در ایران
کلاههایی که بر سر ایرانیان گذاشته شد!
گذری بر ٣٠٠سال پیشینه کلاه در ایران
مهدی یساولی: کلاه، پوشش و پدیدهای جالب در تاریخ ایران به شمار میآید؛ تا آنجا که برخلاف امروز، کسی اگر در گذشته به هر دلیل کلاه نداشت، «نمیتوانست» از نظر عرفی و «نباید» از نظر قانونی از خانه بیرون آید! درباره این پدیده در کتابها و مقالهها بسیار سخن رفته است. نکتههایی اما دراینباره بهویژه جنبههای اجتماعی و غیررسمی کلاه و تأثیر آن بر رفتار ایرانیان وجود دارد که جز از زبان آدمهای «ویژه» نمیتوان شنید. کلاهدوزان و کلاهفروشان قدیمی از این دسته منابع شفاهی به شمار میآیند. در خیابان لالهزار نرسیده به چهارراه منوچهری یا به تعبیر قدیمیها «کُنت» در میانه نورهای مغازههای شیک الکتریکی، دکانی کوچک وجود دارد که دستکم سیصدسال تاریخ شفاهی کلاه در ایران را در خود جای داده است؛ یک موزه زنده از پیشینه کلاه در ایران! گفتوگو با «جواد رحمتاللهی» مالک «کلاهدوزی و کلاهفروشی رحمتاللهی» در خیابان لالهزار، یافتههایی جذاب درباره جایگاه کلاه در پوشش ایرانیان سدههای گذشته ارایه میکند. این شغل و مغازه از پدر به او و خانوادهاش رسیده است. برادر دیگرش، کمال، نیز مغازهای در خیابان ملت دارد که آن هم یادگار پدر کلاهدوزشان است. رحمتاللهی پدر در سالهایی که کلاه به یکی از «مسائل» مهم جامعه ایران بدل شد، کودکی و نوجوانیاش را با کلاه گره زد تا این شغل جذاب در خانوادهاش تا نسلهای بعد تداوم یابد. کلاهدوزی و کلاهفروشی رحمتاللهی در خیابان لالهزار، اکنون تاریخچه کلاه در ایران را در خود جای داده است. این مغازه مشهور و قدیمی و صاحب آن، کمتر همتایی برای خود در ایران میشناسند؛ از آنرو که تاریخ شفاهی کلاه را در خود جای دادهاند؛ بخشی از پوشش ایرانیان سدههای گذشته که اهمیتی فراوان برای مردمان جامعه داشته است، تا آنجا که در فرهنگ عامه و ضربالمثلها نیز وارد شده است؛ از «کلاهبرداری» و «کلاهگذاری» گرفته تا «بیسر و پا» و نیز در عرصه سیاسی، «کلاه فرنگی»، که نماد هویتی یکی از حکومتهای تاریخ معاصر ایران شده است.
*****
جناب رحمتاللهی! کلاهدوزی در خانواده شما موروثی بوده است؟
پدرم آنگونه که برایم تعریف کرده بود، در شش، هفت سالگی به کارگاه کلاهدوزی در کوچه رفاهی در مخبرالدوله رفته و با استاد ابراهیم حسینی که در آنجا کلاه میدوخته آشنا شده است. مادربزرگم گویا تکیهکلامی جالب داشت و همواره میگفت «کلاه مثل تاج سر است». او به همین دلیل پدرم را در کودکی به کارگاه کلاهدوزی فرستاد تا با شیوههای دوخت و طراحی کلاه آشنا شود. سرنوشت پدرم و نیز زندگی ما اینگونه با کلاه در هم تنیده شد. او از آن زمان کار خود را در همان کارگاه شروع کرد. این ماجرا به سالهای ١٣١٤ یا ١٣١٥ بازمیگردد.
دورههایی که جامعه ایران دگرگونیهایی را از سر میگذراند!
این رخداد با روی کار آمدن پهلوی اول همزمان بوده است که کلاه فرنگی را مد کرده و بسیار تأکید کرده بود کلاه باید در خود ایران به تولید برسد و از خارج وارد نشود. او کلاهدوزها را وادار کرده بود کلاهها را همینجا تولید کنند. آنها موظف شده بودند در ماه تعدادی کلاه تولید و عرضه کنند؛ کلاههایی مانند شاپو و سیلندر. یک کلاه دیگر هم در آن زمان مد شده بود که به بازگشت ولیعهد او از سوییس مربوط میشود. او کلاهی بر سر داشت که بعدها به کلاه پیشاهنگی مشهور شد؛ شبیه همانی که اکنون پلیسهای کشور کانادا بر سر دارند. کلاهدوزها براساس همین روالی که حکومت مقرر داشت با پارچه و نمد و شبیه اینها، کلاههایی گوناگون تولید میکردند. پس از اینکه پهلوی اول رفت و فرزندش روی کار آمد، شروع کردند به واردات همه این کلاهها از کشورهای دیگر بهویژه اروپا. یکی از مدلهایی که از کشورهای اروپایی به ایران آمد به کلاه کَپی مشهور شد. کلاهدوزهای ایرانی بعدها این کلاه را هم تولید کردند. نمونههایی به نام کپیهای فرانسوی بود که ٨ تکه را دربر میگرفت. کلاههای مدل انگلیسی هم بود که وارد و سپس در همینجا تولید شد.
نخستین کلاهدوزی به معنای مدرن، یعنی کارگاهی که گونههای کلاه ایرانی و فرنگی بدوزد، در کجای تهران جای داشت؟
از پدرم شنیدم که نخستین کلاهدوز و کلاهفروش ایران که کلاه مدرن اروپایی در دوره پهلوی اول عرضه میکرد، کلاهفروشی خورشید در خیابان لالهزار بود. اگر اشتباه نکنم صاحب کلاهفروشی خورشید، یک ارمنی مهاجر بود که در زمان آمدن بلشویکها به ایران با آنان همراه شده و در لالهزار کارگاه ایجاد کرده بود.
لالهزار آن دورهها مرکز هر پدیدهای بود که به تازگی در جامعه ایران رواج مییافت؛ چه پدیدههای ایرانی، چه فرنگی. کارگاه شما هم در لالهزار بود؟
لالهزار دقیقا همینگونه بود، اما بعدها در جاهای دیگر مانند بازار و بهارستان هم کلاهفروشیها و کلاهدوزیهایی ایجاد شدند. قدیمیترین کلاهدوزی و کلاهفروشی، خورشید، بود که در لالهزار جای داشت وگویا پایهگذار کلاهدوزی در ایران بوده است. از دیگر قدیمیهای این صنف، یکی کلاهفروشی باستان در خیابان ناصرخسرو بود که صاحب آن مدتهای زیاد رئیس صنف بود و دیگر، کلاهفروشی ایران باستان به مالکیت آقای ناصر قیایی که او هم در ناصرخسرو پایینتر از شمسالعماره فعالیت میکرد. حاجی واضحان هم از اعضای قدیمی این صنف در بازار بزرگ است که ابتدا کلاهدوزی و کلاهفروشی داشت اما بعدها واردکننده بزرگ کلاههای خارجی شد. نخستین مغازه پدرم نزدیک میدان بهارستان در کنار باغ نگارستان بود که بعدها پس از ایجاد ساختمان سازمان برنامه و بودجه، بخشی بزرگ از باغ را خراب کردند. دومین مغازه وی در خیابان ملت بود که اکنون برادرم اداره میکند و سومین مغازه هم در لالهزار همین مکان کنونی است.
کمی به سالهای پیش از پهلوی اول بازگردیم. عکسهای تاریخی دوره قاجار را که مینگریم، همه طبقات جامعه کلاه به سر دارند؛ هرچند تنوع کلاهها زیاد نیست. چرا مردم در آن دوره همواره کلاه بر سر میگذاشتند؟
کلاه در گذشته جزو پوشش همیشگی مردم ایران بود؛ البته اجباری در کار نبود و خود مردم اینگونه رفتار میکردند. ایرانیها در زمان قاجار، بیشتر کلاه نمدی یا کلاهی به نام فینه بر سر میگذاشتند و نیز کلاههای پوستی. در دوره پهلوی اول، حکومت برای این کار «باید» گذاشت و به گونهای شد که پس از روی کارآمدن پهلوی دوم هم، با اینکه آن «باید» از میان رفت، باز مردم به همان عادت قدیم کلاه بر سر میگذاشتند. در دوره قاجار هم همه کلاه میگذاشتند اما «باید»ی در کار نبود. اصلا آن زمان بسیار ناپسند بود کسی کلاه بر سر نداشته باشد. این اصطلاح که میگفتند «آدم بی سر و پا» به معنای کسی بود که کفش به پا و کلاه بر سر ندارد. عرف جامعه اینگونه بود. دوره پهلوی اول اما بر سر گذاشتن کلاه اجباری شد و کلاه فرنگی آمد تا کلاه قاجاری را از میان ببرد. بیشتر اجبار پهلوی اول هم این بود که بساط کلاه قاجاری را برچیند و کلاه خود را جایگزین کند. اگر هم کسی در این دوره میخواست کلاه پوستی قاجاری بر سر بگذارد باید یک نقاب به جلوی آن میافزود. عوام به این نقاب، پهلوی میگفتند. باید حتما آن را میگذاشتند، در صورتی که همان کلاه پوستی قاجاری بود و فقط نقاب به آن افزوده شده بود؛ همان به کلاه فرنگی شهرت یافت.
کلاههای پوستی ظاهرا در گذشته بیشتر طرفدار داشت!
کلاههای پوستی تا پیش از پهلوی اول بهویژه در دوره قاجار مورد استفاده قرار میگرفت. این کلاهها هنوز که هنوز است تولید میشود و با پوست بره دوخته میشد. امروزه این کلاهها را بیشتر آذریها دوست دارند و نیز کسانی که متدینتر و نمازخوانترند بیشتر از این کلاه میگذارند. علاقه این دستهها به کلاه پوستی نمیدانم چه دلیلی میتواند داشته باشد، اما بههرحال آنها این مدل را دوست دارند. به آن کلاهپوستیها امروز بیشتر کلاه حاجی بازاری میگویند. اینها هم مدلهایی گوناگون دارند؛ قجری، ساده، نقابدار یا سناتوری که هر کدام از اینها را افرادی خاص بر سر میگذارند. حاجی بازاریها به کلاه پوستی ساده، آذریها بهویژه عاشیقها به کلاه پوستی گرد و افراد مذهبی تحصیلکرده هم بیشتر به کلاه پوستی نقابدار یا سناتوری علاقه دارند. کلاه بچههای دانشآموز در دوره پهلوی اول را اجباری میگفتند. کلاه قزاقها در دوره قاجار، ابتدا همان کلاه پوستی بدون نقاب بود که بعد در حکومت پهلوی اول، همان پوستی را نقابدار کردند.
ماده خام اینگونه کلاه، یعنی پوست، از کجا میآمد؟
این کلاهها همه از پوست بره تودلی دوخته و تولید میشد. این رسم از قدیم بوده و تا امروز هم ادامه یافته است. پوست بره تودلی فرهای ریز قشنگ و ظریف دارد که برای دوخت کلاه بسیار مناسب است. همین بره اگر گوسفند شود پشمهای پوست آن از هم باز میشود و دیگر نه به درد کلاه، که به کار پوستیندوزی میآید.
کلاه پوستی را همه طبقات جامعه در دوره قاجار بر سر میگذاشتند؟
کلاههای پوستی را هر کس نمیتوانست بر سر بگذارد چون گران بود. اعیان بیشتر کلاه پوستی بر سر داشتند. پدرم میگفت مثلا سال ١٣١٠ قیمت یک کلاه پوستی ١٠٠ تومان بود که به همان مبلغ میشد در تهران مثلا در محدوده دروازه دولاب یک خانه خرید! عوام بیشتر کلاه نمدی میگذاشتند. برخی هم که اعیان و رجال نبودند اما عوام هم به شمار نمیآمدند و میانه این دو طبقه بودند، سفارش میدادند از برخی پارچهها شبیه ترمه درجه دو برایشان کلاه دوخته شود، شبیه همینها که در یکی از طرحهای سفارشی علی حاتمی به پدرم هست. فکر میکنم به اینها قائم مقامی میگفتند. کلاه قائم مقامی شبیه همان که امیرکبیر بر سر میگذاشت، از ترمه اصل و خیلی گران بود اما افرادی که گفتم پارچهای شبیه ترمه درجه دو میآوردند تا کلاهشان ارزان درآید.
آن کلاههای نمدی که گفتید، در عکسهای دورههای پس از قاجار دیگر دیده نمیشود. آنها چه شدند؟
در عصر پهلوی اول، کلاههای نمدی منسوخ شد و کلاههای گوناگون با عنوان کلی «کلاه فرنگی» رواج یافت. یکی از آنها کلاه شاپو بود که بیشتر افراد جامعه بر سر میگذاشتند؛ تقریبا آنها که وضع مالی بهتر داشتند. مردم معمولی همان کلاه کپی میگذاشتند که عرض کردم مدلهای فرانسوی و انگلیسی داشت. محصلان مدرسهها هم کلاهی بر سر میگذاشتند که شش تَرک و گوشدار بود و به پارچه آن امپرآب به معنای ضدآب میگفتند. در دوره پهلوی اول کلاه پوستی ممنوع نشد و حاجی بازاریها هنوز بر سر میگذاشتند. بعضی مجبور شدند نقاب پهلوی را به جلوی آن اضافه کنند و بعضیها هم همان کلاه پوستی ساده را در بخش بالایی یک تیغه و فرورفتگی به سمت پایین باز کردند تا با کلاه قاجاری متفاوت شود. در آن دوره فقط کلاههای نمدی و ترمهای را ممنوع کردند.
در دوره پهلوی دوم که واردات کلاه به ایران گسترش یافت، مثلا کلاههای کپی، ده، پانزده مدل شد و خانمها نیز بر سر میگذاشتند. مثلا رنگهای قرمز، سبز، آبی یا متناسب با رنگ لباسشان سفارش میدادند که دوخته شود. دهه بیست به بعد، دیگر کمتر میشد از روی کلاه فرد تشخیص داد که دانشجو است یا مهندس یا عوام؛ چون زن و مرد از همه مدل بر سر میگذاشتند. انقلاب در سال ١٣٥٧ موجب شد کلاه، از یک پوشش ثابت دربیاید و پس از چندی به وسیلهای تزیینی بدل شود؛ هرچند در همین دهههای اخیر نیز میتوان افرادی را یافت که به سنت قدیم، کلاه بر سر میگذارند و آن را مایه اعتبار میدانند.
از روی کلاه فرد در این دورهها میشد تشخیص داد که چه کاره است و به چه طبقهای از جامعه تعلق دارد؟
هر صنف کلاه ویژه خود را داشت. مثلا صنف تحصیلکرده، مذهبی، بازاری و سنتی و افراد معمولی جامعه، هر کدام کلاهی بر سر میگذاشتند که میشد از روی آن تشخیص داد آنها به کدام یک از بخشهای جامعه تعلق دارند. البته برخی هم بودند که کلاه بر سر نمیگذاشتند. اینها آدمهای آس و پاس بودند که نمیشد در هیچیک از طبقات جامعه جای داد. سیاسیها یک نوع کلاه، هنرمندها کلاهی دیگر و درباریها و صاحبمنصبان و حتی مذهبیها و بازاریها هم یک نوع دیگر از کلاه را همیشه بر سر داشتند. حتی از روی دیدن کلاه در یک عکس تاریخی میتوان دریافت چه فصلی از سال بوده است، چون تغییر فصل موجب میشده کلاهها نیز مانند لباسها تغییر یابند. از روی عکسها و تصویرهای قدیمی و تاریخی، از روی کلاه افراد میتوان تقریبا تشخیص داد که هر کدام از آدمهای موجود در آنها از چه طبقهای بوده یا چه شغلی داشتهاند. این کار درباره کلاههای دوره قاجار آسان است اما در دوره پهلوی سخت میشود زیرا هم تنوع کلاهها افزایش مییابد، هم مشاغل به این حوزه وارد میشود. مسأله کلاههای نظامیها مطرح میشود. ببینید! مثلا درشکهچیها در همان دوره کلاههایی بر سر میگذاشتند که اتفاقا جزو گرانترین کلاهها بود. به آن کلاهها کاسگت میگفتند که شبیه کلاههای افسری امروز بود. کلاه کاسگت از بهترین چرم گوسفندی، بزی و گاوی دوخته میشد و گرانترین کلاه بهشمار میآمد.
کلاه درواقع جزیی همیشگی از پوشش افراد بهشمار میآمد؟ در روزگار گذشته، مثلا قاجار، کسی بیکلاه دیده میشد؟
ما در گذشته آدم بیکلاه اصلا نداشتیم، مگر تعداد کمی بیسر و پا. اگر کسی مثلا در دورههای قاجار و پهلوی اول کلاه بر سر نمیگذاشت، اصلا از خانه بیرون نمیآمد؛ یکی را میفرستاد برایش کلاهی بههرحال پیدا کند تا بتواند بیرون بیاید. از اینرو بود که وقتی میگفتند سر یک نفر بیکلاه مانده است یا کلاهش را برداشتهاند، یعنی چیزی مهم را از دست داده است.
پس از قاجار هم این سنت ادامه یافت؟
از دوره پهلوی اول رسم شد که در مکانهای سقفدار کلاه را از سر بردارند و تصور میکنم از روی عادت فرنگیها تقلید شده بود چون آنها هنگامی که به جایی وارد میشدند یا کسی را میدیدند و میخواستند سلام دهند، با برداشتن کلاه از سر، این کار را میکردند. در دوره قاجار اینگونه نبود؛ حتی در مجلس شورای ملی هم کلاهشان را از سر برنمیداشتند.
سالهای پس از ١٣٠٠ خورشیدی را هم از نظر اجتماعی، هم در زمینه اقتصادی میتوان دوره جدید کلاه در ایران بهشمار آورد. چه دگرگونیهایی موجب این وضع شد؟
پهلوی اول همه را مجبور کرد که کلاههای نمدی را منسوخ کنند و کلاه فرنگی بر سر بگذارند. کلاه فرنگی، یک عبارت کلی بود که به کلاههای گوناگون گفته میشد. در دوره پهلوی دوم با وجود اینکه اجبار گذشته برداشته شد، اما عرف جامعه بهگونهای بود که اگر کسی کلاه بر سر نداشت، کسر شأن بود. در این دوره کلاه بیشتر از فرنگ وارد میشد و دیگر به تولید داخلی اهمیت نمیدادند. البته همین واردات فراوان موجب شد انواع کلاه و تنوع آن زیاد شود. البته باید یادآور شوم که همین دهههای بیست تا پنجاه، دوره طلایی کلاهدوزی و کلاهفروشی بهشمار میآید. یادم است که دقیقا از سال ١٣٥٣ کلاههای فرنگی ریخت در بازار و ما که تولیدی داشتیم، سفارشهای خود را محدود کردیم. حاجی واضحان که از فعالان قدیم کلاهدوزی بود، اصلا رفت واردکننده شد، چون اوج اقتصاد ایران در سال ١٣٥٣ و افزایش دلارهای نفتی بود که نمیدانستند چهکار کنند، به همین دلیل گفتند هر چه میخواهید وارد کنید. همین واردات هم نسبت به قیمت اولیه در کشورهای اروپایی، خیلی ارزان به دست مشتری ایرانی میرسید. یادم است قیمت کلاه سیلندر در آن زمان ٦٠٠ تومان بود که فقط درباریها میتوانستند بخرند چون قدرت مردم نمیرسید. اما همین کلاه در انگلستان مثلا حدود ٦هزار تومان بود. دقیقا در خاطرم هست که اروپاییها و آمریکاییها بهویژه انگلیسیها به ایران میآمدند و کلاه مورد نظر خود را میخریدند. دولت هم سوبسید شدید به واردکنندهها میداد. دولتهای اروپایی هم برای اینکه بتوانند روابط اقتصادی خود را با ایران داشته باشند و نیز فرهنگ مردم ایران را تغییر دهند مثلا کلاه ١٠٠ پوندی را به واردکننده ایرانی ١٠ پوند میدادند. دولت ایران هم سوبسید خوب میداد، بهگونهای که اصلا خیلی ارزان درمیآمد. مردم هم البته نمیدانستند و فکر میکردند کلاهی که در کشور میخرند در خارج خیلی ارزانتر است. وقتی قضیه را متوجه میشدند که به آمریکا و کشورهای اروپایی سفر میکردند، در بازگشت به ما میگفتند اینها را خودتان دوختهاید؟ پاسخ میدادیم که نه بابا انگلیسی است!
از دوره کشف حجاب و اجباری شدن گذاشتن کلاه بر سر، زنان نیز مکلف شدند کلاه بر سر بگذارند. پیش از آن چگونه بود؟
زنها در دوره قاجار کلاه بر سر نمیگذاشتند چون حجاب بود. در دوره پهلوی اول که حجاب را برداشتند، اجبار کردند که زنها هم کلاه بگذارند. ابتدا کلاههای فرنگی را از خارج، بیشتر از کشور فرانسه وارد کردند و کلاهدوزها سپس آن را در ایران تولید کردند. کلاههای زنانه هم چند دسته داشتند؛ بیشتر، کلاه شاپو بود که انواع مختلف داشت، لبه پهن، لبه معمولی و توردار. کلاه پوستی هم بود که بیشتر در زمستانها به سر داشتند. کلاه زنانه اما مصرف زیاد نداشت؛ بیشتر زنان طبقه رجال و اعیان و دربار از این کلاهها استفاده میکردند. عوام تقریبا کلاه نمیگذاشتند و مذهبیها هم که اصلا؛ آنها روسری سر میکردند.
شغل شما اقتضا میکرد مشتریهای ویژه داشته باشید. از آنها کسی را به یاد دارید؟
جلال آل احمد از مشتریهای ثابت کلاهفروشی ما بود. علی حاتمی هم که با پدرم دوستی دیرینه داشت و کلاههای فیلمها و سریالهایش را از ما میخرید. محمدعلی فردین، جمشید مشایخی، محمدعلی کشاورز، داوود رشیدی، منوچهر وثوق و بیک ایمانوردی هم همیشه از مغازه ما کلاه میخریدند. مشتریهای معروف زن هم در گذشته داشتیم که یکیشان از خوانندههای معروف آن زمان بود. نام خیلیها را هم که نمیتوان آورد (با خنده). صابر آتشین، بازیگر دهههای ٣٠ تا ٥٠ هم مشتری ثابت ما بود. نخستین بار که او را دیدم، در سالهای بچگی بود. به مغازه پدرم آمده و چند کلاه خریده بود. او جثهای بزرگ و انگشتانی پر از انگشتر داشت و هنگامی که به مغازه وارد شد، من از ترس خودم را پنهان کردم. وقتی خریدش پایان یافت، انگار فهمیده بود که ترسیدهام. صدایم زد و گفت کلاهها را برایش تا ماشین ببرم. کادیلاک کروک قرمز خوشگلی داشت. هنگامی که رفتم و کلاههایش را تحویل دادم یک پنج قرانی به من داد؛ نمیدانید چقدر خوشحال شدم!
کلاهها در دورههای گذشته رنگبندی هم داشتند؟ مثلا اینکه یک رنگ به طبقهای اجتماعی یا شغلی تعلق داشته باشد؟
رنگ کلاههای مردانه بیشتر مشکی، سرمهای و قهوهای بود. البته بیشتر رنگهای طوسی و سرمهای روی بورس بود؛ برخلاف امروز که رنگ مشکی بیشتر هوادار دارد. رنگ کلاه در گذشته به سلیقه فرد بستگی داشت نه طبقه اجتماعی و با کفش و کمربند هماهنگ میشد.
از تماشای برخی عکسها و فیلمهای قدیمی اما میتوان دریافت که برخی قشرها تنها کلاه با یک رنگ ویژه را میپسندیدند.
در برخی موارد اینگونه بود. جاهلها و لاتها در دوره پهلوی دوم فقط کلاهشاپو مشکی بر سر میگذاشتند. بساط اینها البته در اواخر حکومت جمع شد. روبهروی مغازه ما کافه مشعل بود که بیشتر مشتریان آن میدانیها بودند؛ جاهلها و داشمشدیهایی که شغلشان در میدان میوه و ترهبار تهران بود که در منطقه مولوی قرار داشت. آنها کلاه مشکی داشتند و کلاه مخملی نامیده میشدند. جنس کلاه اینها از مخمل بود و به همین نام هم مشهور شده بودند. مردم امروزه نمیدانند این نام به دلیل جنس کلاه بوده و میپنداشتند که نام مدل، مخملی بوده است.
کلاهها از نظر اندازه هم دستهبندی میشدند؟
همه کلاهها طبقهبندی بر اساس اندازه داشتند. اندازه کلاهها از ٥٢ بهعنوان کوچکترین برای بزرگسالان شروع میشد و تا ٦٠ بهعنوان بزرگترین اندازه کلاه میرسید. از آن زمان که یادم میآید، اندازه کلاه مردم ایران، بیشتر میانگین ٥٧ و ٥٨ بوده است. در بین مشتریها، گیلانیها همیشه کوچکترین اندازه کلاه را یعنی میان ٥٠ تا ٥٤ بر سر میگذاشتند، به این دلیل که سرهایشان همیشه کوچکتر بود؛ شاید به دلیل فرمی که سرهای مردم این منطقه کشور دارد. مازندرانیها البته اندازههای بزرگتر میپوشیدند و سرهایشان با گیلانیها متفاوت بود.
نمونههایی داشتهایم که برای هر زمان و هر مراسم و مناسبت، مردم از کلاههایی ویژه بهره بگیرند؟
اعیان، رجال و ثروتمندان، نه عوام و مردم عادی، در گذشته چند مدل کلاه داشتند که برای مناسبتها و جاهای مختلف بود. کلاه شاپوی آنها برای مراسم رسمی بود، یک شاپو هم داشتند که برای بیرون رفتن و مسافرت سرشان میگذاشتند. امروزه به آن کلاه، شاپو شکاری میگوییم. کلاه کپی هم برای رفتوآمد روزمره داشتند. اینها برای هر لباس، کلاه به همان رنگ و از همان پارچه سفارش میدادند، دوخته شود. مثلا اگر یک دست کت و شلوار میدوختند، دو کلاه هم سر آن سفارش میدادند که کلاههای جورواجور بر سرشان بگذارند. همچنین در منزل نیز قالب کلاه داشتند؛ کلاههایشان را بر سر قالب میگذاشتند که همان فرم را بگیرد و دفرمه نشود.
کلاههای ویژه از نظر جنس، چطور؟ آیا پیش میآمد که مشتری کلاهی با جنسی که خودش میخواهد، سفارش دهد؟
در زمان قدیم، بعضی درباریها کلاههایی از جنسهای خاص سفارش میدادند و جنس را هم خودشان میآوردند. البته ما بیشترشان را نمیشناختیم، چون رسانهها به اندازه امروز زیاد نبودند اما از جنس سفارش میفهمیدیم که فردی خاص و احتمالا از دربار است. یادم است پدرم در همان دهه چهل یک سفارش دوخت کلاه در همین مغازه گرفت که ٤٠٠ تومان شد. این پول در آن زمان خیلی زیاد بود. مثلا اگر اشتباه نکنم، کارمندها ٢٠٠ تا ٣٠٠ تومان حقوق میگرفتند. آن کلاه هم جنس خیلی خوبی داشت که مثلا ٢٠٠ تومان میشد، هم مزد کارش زیاد بود که برای آن هم پدرم ٢٠٠ تومان میگرفت. پدرم در کلاهدوزی، بسیار هنرمند بود.
وضعیت کلاهدوزی و کلاهفروشی از نظر صنفی در یک سده گذشته چگونه بوده است؟
کلاهدوزها از گذشتههای دور صنف داشتهاند که مرکز آن در دهههای اخیر در محدوده میدان حسنآباد بوده است. امروز فعالان این صنف اما کم شده و با چند صنف دیگر درهمآمیخته شدهاند. چیزی که امروز داریم صنف تولیدکنندگان و فروشندگان کلاه، لوازم ایمنی و علایم نظامی است. کلاهدوزی در گذشته صنفی جدا داشت به نام صنف تولیدکنندگان و فروشندگان کلاه. صنف همیشه در همین محدوده میدان حسنآباد قرار داشت.
خاطرههایی به یاد دارید که درباره کلاه و کلاهبهسرها باشد؟
یک بار در همین کافه مشعل که روبهروی مغازه ما بود، برای ساخت فیلم آمده بودند؛ کلی بازیگر سرشناس سینمای آن زمان هم در لوکیشن حضور داشتند. آنجا را قرق کردند و کلاههای هنرپیشههایشان را از ما گرفتند. کارشان که شروع شد، میدانیها که کافه را پاتوق خود میدانستند، سررسیدند و میخواستند وارد کافه شوند. هنگامی که جلوی آنها را گرفتند، دعوا شد. گروه فیلمسازی زود کار و بارشان را جمع کردند و رفتند و نتوانستند فیلمشان را بسازند. کلاهها همینطور روی زمین ریخته بود.
کسی آن کلاهها را از آن زمین برنداشت؟
نه، رسم نبود. یک سنت جاهلی آن زمان این بود که وقتی دعوا میکردند، اگر کلاهشان بر زمین میافتاد، برنمیداشتند چون این مسأله را بد میدانستند. معتقد بودند که کلاه نباید از سرشان بیفتد و اگر افتاد نباید بردارند؛ کسر شأنشان بود. میآمدند کلاه نو از ما میخریدند.
منبع: روزنامه شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید