1394/7/29 ۰۹:۴۲
در اینجا به بحث تنوع شخصیت انسان وارد میشویم. به قول مولانا: «زین دو هزاران من و مار ای عجبا من چه منم!» ابتدا قضیه نسبتها مطرح میشود. در انسان صورتهای بسیار مختلفی ظهور میکند: انسان، با خودش، با همسرش، با فرزندانش در میان خانواده، در کشورش، در کشوری دیگر،… و به یکباره متوجه میشویم همواره در حال بروز صور بسیار مختلفی از خود هستیم. و در حالات و لحظات مختلف نیز چنین است، و حتی در جمعیتها: «من به هر جمعیتی نالان شدم» که میخواهد بگوید ما با شرایطمان انطباق داریم، این شرایط مختلف هستند پس ما هم به تبع آنها مختلف میشویم.
نغمه پروان: در تفکر اندیشمندان ایرانی بر چه عواملی به عنوان عناصری که به نحوی مرتبط با شادکامی هستند تکیه شده است؟
بنابراین اینکه شادکامی در همه اینها یکسان است یا نه جای بحث دارد. و اما اینکه شادکام بودن در چه زمانی مد نظر است؟ اکنون؟ اینجا؟ آینده؟ برای مثال یک معتاد هنگام مصرف شادکام است، ولی نه مدتی بعد. یا شخصی امروز سختی میکشد برای شادکامیی که در آینده خواهد داشت. تا به اینجا منظور از بیان همه این موضوعات رساندن این مطلب است که شادکامی میتواند با عوامل مختلفی در ارتباط باشد. حکیم بزرگ ملاصدرا میگوید: «نه تنها دو انسان با یکدیگر فرق دارند که انسان با خودش نیز فرق دارد.» میخواهم بگویم شادکامی مفهومی مطلق نیست، بلکه نسبی و در انسانها، بسته به شرایط، زمان، مکان،… متفاوت است. در شیوه افلاطونی ممکن است با نوعی اطلاق به آن نگاه شود، اما در شیوه ارسطویی هیچ دو انسانی از نظر تعریفشان از شادکامی یکسان نیستند. به نظر من شادکامی مفهومی شناور است.
از دیگر عوامل مهمی که بر شادکامی تأثیر بهسزایی دارد «درک معنای خود انسان» است، اینکه درک ما از خودمان چیست. مولانا میفرماید: «هر که او ارزان خرد، ارزان دهدر گوهری، طفلی به قرصی نان دهد!» آیا معنا و ارزش خود را درک میکنیم؟ او در جایی دیگر این بحث را مطرح میکند که درست است رنج بد است، اما اگر برای شادکامی بزرگ باشد خود آن رنج هم به نحوی شیرین میشود: «رنج راحت دان، چو شد مقصد بزرگر گرد گله توتیای چشم گرگ».
در انتهای منطقالطیر عطار، داستان شگفتانگیزی وجود دارد مبنی بر اینکه در زمان سلطنت یوسف(ع)، برادرانش بدون اینکه بدانند سلطان آن بارگاه برادرشان است، نزد او آمدند. حضرت یوسف نوشتهای به زبان عبری، که برادران هنگام افکندن به چاه با او همراه کرده بودند، به دستشان داد و گفت: «آیا قادرید این نوشته را برایم بخوانید؟» با آنکه جملگی تأیید کردند که میتوانند، اما به محض مشاهده نوشتة مذکور، آن را شناختند و سکوت کردند، و آن چنین بود: «برادرم یوسف را به قیمت ارزانی میفروشم.» مولانا میگوید:
می ندانی تو گدای هیچ کس
میفروشی یوسفی در هر نفس!
آیا بشر معاصر هر لحظه مشغول به انجام این کار نیست؟ برخی متفکران معاصر بحث درک انسانها از خویشتن را و قیمتی را که برای خود تعیین میکنیم، مطرح کردهاند؛ چقدر میارزیم؟ مولانا چنین میگوید در روز رستاخیز خداوند به انسان میگوید: پروندهات بخوان، هر آنچه حکم کنی، قبول. «کفی بنفسک الیوم حسیبا». معامله خوبی به نظر میرسد؛ اما این مهم است که انسان چه قیمت حقیقی به این پرونده خواهد داد.
تا اینجا به دو عنصر اشاره شد: «درک ما از خویشتن» و «ارزش قائل شدن برای خویشتن». باز در جایی میفرماید: «مانندة ستوران در وقت آب خوردنر چون عکس خویش دیدیم، از خویشتن رمیدیم!» یکی از سختترین کارها روبرو شدن انسان با خود حقیقیاش است.
موضوع بعدی، «ایجاد تعادل» است، مقولهای که در عرفان و احادیث بسیار به آن سفارش شده است. در تفکر ایرانی اعتدال و حفظ آن از مهمات است. در واقع بحث اعتدال در تمامی بحثها جای دارد، در بحث این که مرگ را نسبت به زندگی مطرح کنیم، یا درک ما از آزادی و … به قول فردوسی:
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس
به دلش اندر آید ز هر سو هراس
یونگ نیز در کتاب روانشناسی و دین مینویسد: «وجه مشترکی که در تمام هفتاد سالی که به مداوای بیماران روانی مشغول بودم در همه آنها دیدم، فقدان ایمان در آنان بود، و هیچ انسانی مادامی که ایمان در او زنده یا احیا نگردد، بهبود نخواهد یافت.» این جزء پایههای تفکر عرفانی ما به حساب میآید و در قرآن کریم این گونه آمده است که: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله: از آن کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند، فأنسیهُم أنفُسهُم: و خدا نیز چنان کرد تا خود را فراموش کنند.» به نظر میرسد این خود فراموشی همه آن چیزها را تحتالشعاع قرار میدهد. در واقع آن مرگاندیشی، یک نوع ایمان باوری، ایمان درمانی و آزادی و عشق، خودیابی، خودکاوی است. اینها تماماً عناصری هستند که تنها باهم میتوانند فرآیند شادکامی را معنا کنند.
اگر بخواهید شادکامی از نگاه اندیشمندان ایرانی را به اختصار بیان کنید، چه مطلبی میگویید؟
شادکامی در نظر اندیشمندان ایرانی معطوف به زندگی است و این نگاه به حیات، آبشخورهای متفاوت فلسفی، روانشناختی، دینی عرفانی و جامعهشناختی دارد. و با جمعبندی و توجه به آنچه متفکران ایرانی میگویند و فضایی که داشتهاند، به این نتیجه میرسیم که هیچ جنبه زندگی نباید فدای جنبهای دیگر از آن شود. هر لحظه از حیات همانقدر مهم است که کل آن. به تعبیر حافظ:
مرا در منزل جانان چه امن عیش؟ چون هر دم
جرس فریاد میدارد که: بربندید محملها
این در واقع تأکید بر اهمیت «آن» یا لحظه است. به تعبیر مولانا گذشته که رفته است و آینده هم که نیامده است، پس تنها این دم سهم ما از زندگی است. و باید توجه کرد دمی که او میگفت به دو معناست: «دم» به معنای لحظه، «دم» به معنای حیات؛ یعنی در بیرون سر و کارمان با زمان است و در درون با زندگی، که ثانیه به ثانیهاش حائز اهمیت است چرا که هر دم ممکن است آخرین ثانیه باشد، بایست هر ثانیهاش را مقدس دانست، قدر دانست. بیجهت نیست که میگوید: «صوفی ابنالوقت باشد ای رفیقر نیست فردا گفتنت شرط طریق».
مرگاندیشی خط بطلان بر حیات نیست، بلکه تأکید بر اهمیت لحظاتی است که تو را به هستی میپیوندد، در نتیجه مرگاندیشی به امری مبدل میگردد که ارزش زندگی را مضاعف میکند. در عرفان ایرانی مرگاندیشی باعث تعطیل کار نمیشود، این لحظهها ابدیت را میسازند، بنابراین باید گرامی داشته شوند:
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پردهی خدا
یعنی گذشته و آینده پردههای هشیاری و آگاهیاند. برخی از انسانها در گذشته بیتوته کردهاند، برخی هم بیش از حد به آینده دلخوشند؛ اما زمان عارف اکنون ابدی است، یعنی دمغنیمتی است اما نه دمغنیمتی دکوری به معنی خوشباشی بیبنیاد. خوشحال بودن به معنی ژرفی که حتی هنگامی که عیسی مسیح(ع) هم در جایی اشاره میکند که «شاد باشید» این نوع شادی را مد نظر دارد، نوعی شادمانی جدا از شادیهای سطحی.
*ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت»
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید