1392/10/4 ۱۰:۲۳
اين مقاله تقديم ميشود به هموطنانم كه در جريان زلزلة بم حماسهاي انساني و ملي برپا ساختند.
به مناسبت دهمين سالگرد زلزلة بم
الف ـ شهرها و آباديهاي اين ميهن پير و پُر از مصائب، سرگذشتهايي جالب توجه دارند، زيرا كه افزون بر ستمهاي خانمانبرانداز اجتماعي و سياسي همچون هجوم قوم مغول و ديگر اقوام بيابانگرد و جنگهاي مداوم ملوكالطوائفي، بلاهاي طبيعت، خاصه زمينلرزه نيز، پيوسته دستاندركار ايجاد تراژدي بوده است. ده سال قبل زلزلة بم بود، فاجعهاي چنان بزرگ كه توجه جهانيان را جلب كرد و بعد زلزله در لرستان بود و در آذربايجان و سيستان و بلوچستان... و جهان همچنان بر مدار اندوه ميگردد!
ب ـ بعضي از شهرهاي ايران سرگذشتي چون آدميان دارند كه متولد ميشوند و ميبالند و ميميرند، مانند شهر شوش كه در تمدن و فرهنگ ايلام (عيلام)، به مثابه گوهري درخشان بود و مُرد... و يا تمدن حاشية هليل كه پيش از تمدن و فرهنگ بينالنهرين به وجود آمده بود و سرانجام درگذشت تا در اين اواخر تكهپارههايش به غارت مافياي غالب بر فروش عتيقهجات برود.
اما بعضي از شهرهاي ايران شباهت به پرندههاي اساطيري دارند و شهر بم همچون ققنوسي است كه از خاكستر خود ميبالد و سربر ميآورد...
پ ـ اوج مدنيّت و فرهنگ بم و آباديهاي پيرامون آن (نرماشير)، متعلق به دوران اساطيري تاريخ ايران، دوران كيانيان است. (نرماشير)، نريمانشير، نريمانشهر، منسوب به نريمان، جدّ رستم است و نام (بم) برگرفته از نام بهمن است، پسر اسفنديار. آرتورسن كريستين، كيانيان را اميران محلي در شرق و شمال شرقي فلات ايران ميداند و در خيلي از كتابهاي كهن ايراني، چنين گفته شده است كه بهمن ابناسفنديار بود كه كورش را مأمور كرد تا نواحي غربي فلات ايران را از بيسروساماني درآورد و قوم بنياسرائيل را از ستم بابليها رها سازد. در بعضي از همان متون قديمي، دانيال نبي را دايي كورش ميدانند و در تورات، كورش كبير را به سبب همان آزادسازي قوم يهود و بناي دوبارة بيتالمقدس، مسيح معرفي شده است.
زرتشت جهت تبليغ باورهاي اهورايي به كيانيان پناه برده بود و در همان سرزمين شرقي بود كه دين جديد او پذيرفته شد و به تدريج در باورهاي زرتشتي، درياچة هامون، جايگاه نگهداري سوشيانتها محسوب گشت.
اما گذشته از اساطير، در فرهنگ مردم (بم) و (نرماشير)، قصههاي زيادي دربارة (بم) و چهگونگي و در واقع، چرايي بناي آن وجود دارد.
ت ـ در باورها و فرهنگ مردم بم است كه بهمن پورِ اسفنديار، پس از اطلاع از درگذشت رستم، به سيستان و زابل هجوم برد. زال و رودابه را در قفس كرد و سپس در حدود بمِ كنوني، فرامرز پسر رستم را دستگير كرده و از (دارآباد)، دار آورد و در (دارزين)، فرامرز را به دار زد. (اين نامها، نام دو آبادي در كنار شهر بم است و خيلي از ساكنان آنجاها، فرامرزپور ناميده ميشوند، چون كه بر اين باورند كه از بازماندگان و نسل فرامرز هستند.) از آن پس، بهمن جهت تسلط بر سيستان، دستور داد كه ارگي بنا نهند كه به نام او (ارگ بهمن)، ارگِ بم ناميده شد.
اين ارگ در طي زمان، از عهد اساطير به بعد كاركردهاي چندگانهاي داشت. كاركرد نظامي براي تسلط بر اقوام بيابانگرد، كاركرد بازرگاني، چون كه در مسير جادة ابريشم بود، كاركرد كشاورزي و كاركرد صنعتي، زيرا كه پارچههاي بافتِ بم و كرمان، در همان دوران باستان و بنا به قول استاد باستاني پاريزي، حتّي در مصر و شام نيز خريداران زيادي داشت.
ث ـ ميان كيانيان و هخامنشيان، آميختگيهايي است، آنطور كه در بعضي از متون قديمي، بهمن را معادل اردشير درازدست نيز دانستهاند و يا ويشتاسب را همان گشتاسب، پذيراي دين زرتشت دانستهاند و در عين حال، ميان اساطير و باورهاي زرتشتي با باورهاي بنياسرائيل، شباهتهاي زيادي است. آنطور كه زرتشت را، بعضي از متون قديمي، همان حضرت ابراهيم دانستهاند.
و يا هفت امشاسپند، معادلي از شمعدان هفت شعله است و يا جمشيد در بناي دور جمكرد، و جهت نجات هستي از سرماي زندگيسوز، شباهت دارد به كار حضرت نوح در بناي كشتي و يا كاركرد كيكاووس در پرواز به آسمان و دستيابي به قلمرو آسماني نظير نمرود است و كالسكة پرنده به قاليچه پروازكننده شبيه است و همچنين (فريسعيان) در قوم بنياسرائيل، باورهايي در دوزخ و پرديس، كمابيش نظير باورهاي زرتشتيان داشتهاند و قس عليهذا... اما هنوز در باب اين اشتراكات فرهنگي و باورهاي مينوي كار درخور توجهي در ايران انجام نشده است.
ج ـ اساطير، پس از تغيير باورهاي مينوي و يا بعد از تغيير نوع معيشت و نحوة گذران و امر توليد، به فرهنگ مردم واپس مينشيند. بم و نرماشير متصل به زابل و سيستان، يكي از مراكز چهارگانة حكمت خسرواني در كنار خراسان بزرگ و سرزمين مادها دماد همان ماه است و ماهان كرمان، مكان آرامگاه شاه نعمتالله ولي، متصل به قوم مادهاست و شايد يكي از مراكز مهم مغها بوده است، و پارس و شوش...
باري به هرحال، آن باورها، حالا در فرهنگ مردم بم و نرماشير هنوز قابل رديابي است. (هرچند كه با مهاجرتهاي وسيع، آن باورها دارند از ميان ميروند) اما من كه مدتي شاگرد شادروان سيد ابوالقاسم انجوي شيرازي مشهور به پدر فرهنگ مردم بودهام، در همان مناطق و بخصوص در بم و نرماشير به قصههاي حيرتآوري برخوردهام كه نشانگر ارتباطات با مردم چين و هند و از ديگر سو، نشانگر باورهاي مهري و زرتشتي بوده است. همچنين بعضي از اصطلاحات و باورها، نشانگر فرهنگ يوناني است، مثلاً در كوهپايههاي جبالبارز، مردم و خاصه كهنسالان به قصة اوليس و غول يك چشم، منتها به روايت محلي، باور دارند و يا به پاشنة پا (آشيلو)ي پا گفته ميشود، با افزودن (واو) تحبيب و يا تصغير به (آشيل) و يا چاقوهاي ساخت (راين)، شباهت تمام به شمشيرهاي يوناني دارند و هكذا...
چ ـ در دوران تاريخي و در زمان ساسانيان، باز شهر بم مورد توجه واقع مي شود. اردشير بابكان كه كمابيش تمام شهرهاي مهم فلات را تسخير كرده بود از عهدة تصرف ارگ باستاني بم (كه در همان زمان نيز ارگي كهن محسوب ميشد)، برنميآمد. حاكم (و يا به قول قدما، شاه) شهر، هفتواد بود كه به شدت و به سختي در برابر اردشير و لشكريانش مقاومت كرد.
شرح ماجرا در (كارنامة اردشير بابكان) آمده كه يكي از اولين دروغهاي تاريخ مكتوب ايران در بيان همين جنگ است. در آن متن قديمي وانمود شده كه هفتواد به جهت جادوگري و آن كه داراي اژدهايي جادويي بود، توانست اردشير را شكست دهد، آن طور كه او به اطراف رودبار كنوني در جنوب استان بگريزد و در آنجا باز نيرويي گرد آورد و با نيرنگ بر اژدها دست يابد، قدرت جادويي هفتواد را محو سازد و پيروز شود.
آشكارا اين برداشت، دروغ است. وانمود ميشود كه اردشير نيروي اهورايي و مخالف قدرتمند سلطة او، نيرويي اهريمني (صاحب اژدها) و جادوگر بوده است و در عين حال، كاركرد اردشير در آن متن، نمونهبرداري از ايزد تشعتر، ايزد تير و بارانساز است. معادل و نظير با نمونة اساطيري و مندرج در «يشعتها»، ايزد تير دوبار با ديو خشكي ميجنگد كه بار اول شكست ميخورد و بار دوم پيروز ميشود و اژدهايي كه آبها را محبوس ساخته است نابود ميشود و آبها جاري ميگردند (در قصههاي برخاسته از اساطير) و جهان تر و تازه ميشود!
باري به هرحال، در «ارگ بم» و در دومين قلعه، برجي وجود داشت كه بنا به باورهاي مردم، آن برج به كت كرم، مشهور بود و گفته ميشد كه آن برج، جايگاه نگهداري اژدها بوده است. دكت، كد، كده، جايگاه است.، همين متن وارد شاهنامه نيز شده است. از آن پس، بم كه مورد بيمهري ساسانيان بود، دوران زوال مدنيت خود را پيمود و ديگر هرگز به آن جايگاه بلند و مهم خود در دورانهاي گذشته نرسيد.
اما بيان واقع اين است كه مناطق شرقي ايران، تحت نفوذ اشكانيان، در برابر سلطهگري جديد مقاومت داشتند كه يكي از درخشانترين آن مقاومتها از جانب هفتواد صورت گرفته بود.
اردشير در ضمن سلطه بر سرتاسر ايران و جهت حفظ يكپارچگي فرهنگي، ديانت زرتشتي را گسترش ميداد و خود اين امر نيز با مقاومت مردمي مواجه ميشد كه باورهاي متفاوت، نظير مهرپرستي و يا حتي پرستش عناصر طبيعت را داشتند.
نمونهاي از آن در جنگ رستم و اسفنديار ديده ميشود كه از قول رستم ميآيد در خطاب به اسفنديار، پهلوان زرتشتي كه:
«چه نازي به اين تاج لهراسبي/ به اين تازه آئين گشتاسبي؟
كه گويد برو، دست رستم ببند/ نبندد مرا دست، چرخ بلند»
مقاومت دليرانة هفتواد، نمونه قبلي نيز دارد. هنگام هجوم اسكندر به شهر بم كه اهميت فراوان سوقالجيشي و نظامي در آن منطقة بياباني داشت، يكي از سرداران محلي با لقب «آسپيكان» با شجاعت زياد، مقاوت كرد (مانند آريوبرزن) و به مرگي دردناك كشته شد اما يك آبادي مهم در پيرامون ارگ، هنوز به نام آن سردار هخامنشي، «آسپيكان» ناميده ميشود كه بيترديد لقبي است بزرگ، زيرا «آس» به معناي سنگ است در لغاتي مانند آسياب، سنگ و آب و آسمان، مكان سنگ بنا به باورهاي كهن، آسمان گنبدي سنگي بود بر بالاي زمين و با دستآس، آسياب دستي... و پيكان، تير است و در مجموع، معناي داراي پيكان سنگي و آسماني را ميدهد.
همچنين خود ارگ بم نيز مانند تمام بناهاي مهم و شهرهاي بزرگ مطابق با اصل اساطيري ساخته شده بود. ارگ بم، نظير «ورجمكرد» بناي جمشيد به امر اهورا، سه قلعة تو در تو داشت، نشانگر سه اصل انديشة نيك و گفتار نيك و كردار نيك...
ح ـ سابقة قديم و قوي در مدنيت و فرهنگ كهن و در عين حال پيوستگي مداوم تاريخ شهر (كه بهرغم ناملايمات زياد و ويرانگر از جانب طبيعت و يا در جدالهاي ملوكالطوايفي هرگز نابود نشد.) باعث شده است كه اين شهر به سرعت خود را با شرايط دنياي جديد تطبيق دهد و در مواردي حتي پيشرو نيز باشد. در جنبش مشروطه، رفعت نظام نرماشيري در جهت دفاع از دستاوردهاي مشروطه و با افكار مترقي و انقلابي، حتي لشكري تهيه ديد و جهت خلع حاكم مستبد كرمان، آن شهر را محاصره كرد اما بنا به خيانت تويچي او، و خيانت تعدادي از سران عشاير، رفعت نظام دستگير و در (بردسير) كرمان همراه با يار نزديكش، رئيس شهرباني كرمان، هر دو به دار زده شدند و در باور مردم بردسير است كه آن درخت خشكيده و چوبة دار رفعت نظام پس از آن جنايت مستبدان و خوانين محلي، سرسبز شد و روئيد و باليد.
رفعت نظام شهرت سرداران مشروطه مانند ستارخان و باقرخان را ندارد به چند دليل، نخست بيابانهاي وسيع است كه كرمان و بم را احاطه كرده و هيچ گزارشگري نميتوانست از آن همه صحراي بيآب و آذوقه بگذرد تا حماسه (و يا تراژدي؟) رفعت نظام را به اروپا گزارش كند و بعد، برخلاف تبريز كه بلافاصله با مدنيت و فرهنگهاي توسعهيافته همجوار بود، كرمان و بم به اقوام بيابانگرد ميرسيدند كه درك و دريافتي از انقلاب شهري و قانونگرايي مشروطه نداشتند و ديگر چهها و چهها... اما ياد آن دلير بزرگمرد در دلها گرامي است. (استاد باستاني پاريزي چند صفحهاي درباره رفعت نظام نگاشتهاند.) از همين منظر و در ادامة افكار و رويكرد رفعت نظام كه وابسته به حزب انقلابي اجتماعيون و با انديشههاي سوسيال دموكراسي بوده و خواهان تقسيم اراضي خوانين و تحصيل رايگان و اجباري همه و زنها بودند و امثالهم، در اواخر دهة چهل و متأثر از جنبشهاي چريكي جهان، دكتر عباس دانش بهزادي به چريكهاي سياهكل پيوست. دستگير شد و بنا به قول آرش از شكنجهگران نامدار رژيم سابق، ساواك پاهاي او را در شكنجه و با اره قطع كرد. پدر او را ناچار كردند كه به دربار تلگراف تبريك ارسال كند و ساواك در شهر شايعه كرد كه عباس قصد داشته در بازار بمب منفجر كند و روز عاشورا در امامزاده مردم را بكشد كه... فرح نيز به بم آمد و درخواستها و نامههاي مردم را جمعآوري كردند تا به اطلاع برسدو (ومن در آن زمان خردسال بودم و همراه با ديگر بچههاي مدرسهها ما را به استقبال بردند و از باب مزاح ميگويم كه آري! اين سوء سابقه را دارم كه با همكلاسيها در كلاس سوم دبستان به تماشاي موكب شاهانه رفته بودم و حتي انگار دستي هم به جانب ماشينهاي لوكس تكان داده باشم!)
اين شعر شاملو در تصوير آن زمان است كه: «خندند مسخ گشته و گيج فرهنگ/ مانند مادري كه به امر خان/ خندد بر نعش چاك چاك پسر/ سايد ولي به دندانها، دندان.»
پس از ماجراي عباس، تعداد زيادي از دانشجويان بم به آن جريان پيوسته و در ردههاي بالا قرار ميگرفتند و به طرزي بديهي به حبس و شكنجههاي شديد گرفتار ميشدند...
دـ اما موضوع منحصر به جريانات اجتماعي نبود، بلكه در هنر نيز، اين شهر در مواردي پيشرو بود. نخستين هنرپيشة زن ايران در فيلم «دختر لر»، خانم صديقه سامينژاد (طايفهاي كه خود را از بازماندگان سام، پدر زال ميدانند) بود. هر چند كه آن فيلم رويكردي انساني و اخلاقي است اما خانم سامينژاد كه تابويي را شكسته بود، آن هم در دورهاي كه زن رسماً ضعيفه و لچك به سر و پا شكسته ناميده ميشد، چنان ملامت شنيد كه به كل از عالم هنر بريد و سرانجام در انزوا و تنگدستي چند سال قبل درگذشت و به گمانم هر ملت ديگر قدردان هنر و دليري چنين انساني بود و ما، حتي سينماگران، هيچ سراغي از آن روانشاد نگرفتند!در موسيقي و آواز نيز، بم پيشرواني چون شادروان داريوش رفيعي داشته كه بعضي از تصنيفهاي او، مانند «زهره» و «گلنار» جاوداني هستند و يا استاد «كورس سرهنگزاده» و البته گل سرسبد آواز ايران، شادروان ايرج بسطامي است كه هنوز هم يكي از دوستان عزيز من است.
در علوم نيز، آن شهر كوچك و البته پر از شور زندگي، پيشرواني داشته است كه نميشود نامشان را خط زد و حذف كرد. استاد پرويز شهرياري، زماني كه قصد گردآوري قصههاي زرتشتيان كرمان را داشتم و به دفتر «چيستا» رفتم، از لهجهام متوجه اصليت من شدند و توضيح دادند كه خود ايشان نيز اصليت بمي دارند. پدرشان در قيصرية زرتشتيهاي بم، قپاندار بوده و با درگذشت او، مادر خانواده همراه فرزندانش به كرمان ميرود تا در كارخانة خورشيد كار كند و استاد پرويز شهرياري از همان نخستين روزهاي كودكي آموختة رنج و كار بار ميآيند و...
در طبابت و پزشكي، امثال دكتر افلاطونيان و دكتر منتظري و دكتر رحمت اشتهار ملي دارند.
در ادبيات نيز، محمدعلي جوشايي شاعري بسيار تواناست كه اشعار كمنظيري دارد و اهورا ايمان ترانهسرايي قدرتمند است.
اين مقالة ناقص دارد به پايان ميرسد و دريغم ميآيد كه يادي از نوازندة تواناي تار و سهتار، روانشاد مهدي يوسفزاده نشود كه شاگرد ارشد و اميد استاد حسين عليزاده بود كه مدتها قبل، بر سر جوانمردي جان داد و خود را فداي دوستان آهنگسازش كرد.
ياد همهشان به نيكي بادا، زيرا بم ققنوسي است، هر بار ميسوزد و از خاكستر خود بر ميخيزد، نواخوان و مسحوركننده...
توضيح: شهر بم در هنگام زلزله، حدود صدهزار نفر جمعيت داشت. گزارش مذكور با توجه به جمعيت كم و فاقد امكانات اوليه و همچنين دوري زياد از مركز ايران و حتي دوري از مركز استان (200 كيلومتر راه بيابان تا كرمان و هزار و دويست كيلومتر تا تهران فاصله دارد كه بخصوص در گذشتهها فاصلهاي بسيار بعيد بود.) باري به هرحال از اين منظر مهم است كه شور زندگي هميشه در اين شهر شعلهور بوده است. نياكان ما، برهوت بيابان را با تلاش طاقتفرسا به گلستان و بوستان تبديل ميكردند و اين زحمت و كار، ارزش محسوب ميشد و در عين حال همدلي را ميآموخت طوري كه مسلمان و زرتشتي و يهودي و شيعه و سني و درويش اهل حق و... همه در كنار همديگر با ادب و مهرباني ميزيستند.
با چنان پس زمينهاي بود كه در سال 84، كوشيدم تا اولين جشنواره سرتاسري طنز و كاريكاتور در بم اجرا شد و استاداني مانند شادروان عمران صلاحي و منوچهر احترامي در طنز مكتوب از داوران جشنواره بودند و بعد ديگر آن جشنواره با بيمهري مسئولان مواجه و تعطيل شد. همچنين تاكنون هيچ نهادي حمايت نكرده است تا بتوانيم با فراغ بال و آسودگي خيال فرهنگ مردم و قصههاي آن منطقه را گردآوري كنم كه به مثابه گنجي گرانبها در معرض زوال روزافزون است با اين همه:
شرح اين هجران و اين خونجگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر!
ناگفته نماند كه پدر و مادر و برادر جوان من در آن زلزلة تاريخي و هولناك درگذشتند و همچنين است خيلي از دوستان گرامي من مانند ايرج بسطامي و محمود اماندادي (كه كارگر نقاش بود) و...
اين مقاله بيان احترام فراوان به درگذشتگان زلزلة بم و ديگر جاهاي وطن نيز هست و... والسلام!
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید