منشا نفرت از تفكر جهل و ترس است/رضا داوری اردکانی

1392/9/30 ۰۹:۳۰

منشا نفرت از تفكر جهل و ترس است/رضا داوری اردکانی

ضرورت ندارد كه همه دانشمندان فلسفه بخوانند و بدانند زيرا بدون خواندن فلسفه مي‌توان فيزيكدان، زيست‌شناس و مهندس شد. هرچند كه دانشمندان اين علوم وقتي به مرزهاي علم خود مي‌رسند افق فلسفه‌يي به رويشان گشوده مي‌شود و شايد به سراغ آثار فيلسوفان هم بروند و من مخصوصا رياضيدان و فيزيكدان بزرگي را نمي‌شناسم كه چنين نكرده باشد.

ضرورت ندارد كه همه دانشمندان فلسفه بخوانند و بدانند زيرا بدون خواندن فلسفه مي‌توان فيزيكدان، زيست‌شناس و مهندس شد. هرچند كه دانشمندان اين علوم وقتي به مرزهاي علم خود مي‌رسند افق فلسفه‌يي به رويشان گشوده مي‌شود و شايد به سراغ آثار فيلسوفان هم بروند و من مخصوصا رياضيدان و فيزيكدان بزرگي را نمي‌شناسم كه چنين نكرده باشد. اما درباره دانشمندان علوم اجتماعي قضيه تفاوت دارد. دانشمندان علوم اجتماعي بايد فلسفه بدانند و اگر ندانند دانش‌شان در جايي (يعني در حد اطلاعات پراكنده ناكارآمد) متوقف مي‌شود. مثلا مي‌توان جامعه‌شناسي آموخت و با آثار جامعه‌شناسان آشنا شد و حتي در پژوهش‌هاي اجتماعي مشاركت كرد اما بي‌فلسفه نه فقط به مرز جامعه‌شناسي نمي‌توان رسيد، بلكه مسائل آن را هم نمي‌توان شناخت. ساده‌ترين و آشكارترين دليل آن اين است كه بزرگان زبان‌شناسي، تعليم و تربيت، جامعه‌شناسان، روانشناسان، اقتصاددانان، انسان‌شناسان، سياست‌دانان، روانپزشكان و به طور كلي همه دانشمندان بزرگ علوم اجتماعي بهره يا بهره‌هايي از فلسفه داشته‌اند و دارند و گاهي به آنها عنوان فيلسوف داده مي‌شود. دوركيم كه راسخ در پوزيتيويسم بود نه فقط اطلاعات وسيعي در فلسفه داشت بلكه صاحبنظر در فلسفه بود و فردينان دوسوسور و زيمل و پارسونز و وبر و لوي استراوس و لئواشتراوس و فرويد و يونگ و توين بي را نمي‌دانيم دانشمند بخوانيم يا فيلسوف. آيا دانشمندي مثل دوركيم كه دوران متافيزيك را پايان‌يافته مي‌دانست به حكم تفنن به فلسفه رو كرده بود و مگر دانشمند اين همه وقت براي تفنن دارد كه فلسفه‌دان و اديب شود. اينها اگر به فلسفه رو كرده‌اند از آن جهت بوده است كه در كار علم خود به فلسفه نياز داشتند و پرسش‌هاي علمي‌شان آنها را به فلسفه كشانده است. اين دانشمندان اگر فلسفه نمي‌فهميدند و نمي‌دانستند، در دانش هم به مقامي كه رسيدند، نمي‌رسيدند. نمي‌گويم دانشمندان علوم اجتماعي مسائل علم خود را مستقيما از فلسفه مي‌گيرند و حتي شايد بتوان گفت كه هيچ علمي به نحو بي‌واسطه از فلسفه در پژوهش بهره نمي‌برد بلكه فلسفه بيشتر موضوع و گاهي نيز مسائل اساسي علم را روشن مي‌سازد و در اين روشني است كه دانشمندان بهتر مي‌دانند كجا هستند و در كدام راه بايد بروند. اين امر هم قابل تامل است كه توجه دانشمندان علوم اجتماعي به فلسفه طي دو قرن اخير پيوسته بيشتر شده است. آثار گيدنز و بورديو و تورن و مافزولي و... گواه اين معني است. اما در بيرون از مركز مدرنيته هنوز پوزيتيويسمي كه از قرن نوزدهم به تدريج در عقل مشترك همه مردم جهان وارد شده است كم و بيش غلبه دارد و دانشمندان لازم نمي‌دانند وقت خود را مگر به حكم ضرورت صرف مطالعه ادب و فلسفه و به طور كلي مطالب غيرتخصصي كنند. اين روحيه كه گاهي به علم‌دوستي و تعلق خاطر به علم خاص و صرف همه اوقات در راه آن باز مي‌گردد و البته به اين جهت پسنديده است، اگر در غير علوم انساني موجه باشد، در علوم انساني و اجتماعي وجهي ندارد زيرا تا زماني كه اطلاع جامع از وضع و موقع فرهنگي و تاريخي زندگي مردمان نباشد مسائل مهم و راهي كه در پژوهش بايد پيموده شود، پوشيده مي‌ماند. بعضي دانشمندان ممكن است با اين تلقي كه فلسفه حرف‌هاي انتزاعي است آن را مزاحم علم و پژوهش علمي مفيد بدانند. پيداست كه از حرف‌هاي انتزاعي و كلي‌بافي‌هاي بيهوده بايد پرهيز كرد اما فلسفه بيهوده نيست زيرا زمان ما را به ما مي‌شناساند و به ما مي‌گويد كه چگونه مي‌توان از طريق عالم انتزاع به متن آنچه روي مي‌دهد، رسيد. وقتي از نسبت فلسفه يا علوم اجتماعي بحث مي‌شود شايد كساني مثلا گمان كنند كه در دانشكده علوم اجتماعي بايد فلسفه تدريس كرد؛ فلسفه‌يي كه در كتاب‌ها حبس باشد و در خرد عمومي سريان نداشته باشد در زندگي مردمان هم نفوذ و دخالت نمي‌كند. فلسفه صرف يك علم نيست بلكه از زماني كه به وجود آمده است در جهان يوناني و اسلامي و در قرون وسطي و به ويژه در دوران جديد وجود موثر داشته است. به طور كلي هر نظام زندگي با بينشي كه كم و بيش مقبوليت عام پيدا مي‌كند، قوام مي‌يابد. تاريخ جديد و جهان متجدد هم اصول و قواعد و ارزش‌هايي دارد كه در فلسفه تبيين و مدون شده و در علوم انساني و اجتماعي تفضيل پيدا كرده و تا اين اواخر در حد امكان استحكام پيدا كرده است. اگر اكنون يك صاحبنظر غربي به جامعه‌هاي امريكايي و اروپاي غربي نظر مي‌كند اثر فلسفه را در آن ظاهر نمي‌بيند، وجه آن را در قوام و نظام آن جامعه‌ها بايد جست‌وجو كرد. اين سخن ماركس مشهور است كه فيلسوفان تاكنون جهان را تفسير كرده‌اند، اكنون بايد جهان را تغيير داد. عبارت ماركس مبهم است. او گفته است كه پراكسيس بايد جاي تفسير فلاسفه را بگيرد. اما نگفته است كه چگونه پراكسيس جاي فلسفه و نظر را مي‌گيرد و اين پراكسيس بر عهده چه كساني است. حتي اگر بگوييم طراحي و تصدي تغيير جهان بر عهده پرولتارياست در اينكه اين تحول را فيلسوف دريافته و اعلام كرده است ترديد نمي‌كنيم. قبل از ماركس و بعد از او بسياري از اهل نظر و قدرت، فلسفه را غيرلازم و حتي بيهوده و مضر خوانده‌اند و در اين اواخر در آثار و آراي فلاسفه از پايان فلسفه سخن‌ها به ميان آمده است. ريچارد رورتي كه استاد فلسفه بود مقاله‌يي موثر تحت عنوان اولويت دموكراسي بر فلسفه نوشت. توجه كنيم كه اين رورتي نه فقط خود همه عمر را صرف فلسفه كرده بلكه فلسفه بعضي از فيلسوفان معاصر و مخصوصا آراي دو امريكايي نامدار يعني راولز و كوهن را كه اولي فيلسوف سياست و دومي فيلسوف علم است، تحسين و تاييد كرده است. آيا نبايد فكر كنيم كه چه معني دارد كه يك فيلسوف، فلسفه را نفي و انكار مي‌كند؟ غالب اين نفي‌ها ناظر به گذشت از يك وضع و ورود به وضع ديگر است. در اين باب به ويژه در باب تقدم دموكراسي بر فلسفه كه مقتضاي نئوپراگماتيسم و متناسب با جامعه و نظم سياسي امريكاست در جاي ديگر بحث بايد كرد. در تاريخ ماركسيسم هم ديديم كه چگونه طرح پراكسيس و تغيير جهان ماركس در تلقي ضد تفكرش و در آزمايش بلشويسم ابتدا به قول راسل به جهنم علمي و سپس به نظام ترس و وحشت و خفقان مبدل شد. اما راي ماركس ضد تفكر نبود و صرفا اثر و نتيجه منفي نداشت بلكه در روشن ساختن عالم غربي و نظم مدرن و شناخت تحولي كه در جهان انساني پديد آمده بود و بالاخره در مسير فلسفه و علوم انساني اثر گذاشت. در مخالفت‌هايي كه در غرب با فلسفه شده است تامل و تحقيق بايد كرد. اين مخالفت‌ها غالبا آغازكننده مرحله تازه‌يي از تفكر و نه نفي آن بوده است. پس مخالفت‌ها با فلسفه و انكار آن را نفهميده و نينديشيده به شعار تحويل نبايد كرد. به ويژه كه ما اكنون با اين پرسش مواجهيم كه مبناي علوم انساني و اجتماعي‌مان چيست و چه تحولي بايد در اين علوم انجام شود. به تفكر در باب پيدايش و بسط اين علوم نياز داريم. از سال‌ها پيش دانشمندان علوم اجتماعي ملامت شده‌اند كه چرا به مباني علم خود نينديشيده‌اند. اگر قرار باشد بعضي از ايشان بيايند و قصورها و تقصيرها را به گردن اهل نظر يا گروهي ديگر از اهل علم بيندازند مشكل مضاعف مي‌شود و بدتر از آن معلوم مي‌شود كه در نزاع داير درباره علوم اجتماعي، مدعي و متهم چندان از يكديگر دور نيستند. فعلا كاري به اين نزاع نداشته باشيم بلكه فرصت را مغتنم بدانيم و اندكي به نسبت ميان علوم اجتماعي و فلسفه بينديشيم. قبلا گفته شد كه همه بزرگان علوم اجتماعي اگر فيلسوف نبوده‌اند با فلسفه آشنايي كافي داشته‌اند. اين دانشمندان با فلسفه تفنن نمي‌كرده‌اند. آنها به فلسفه نياز داشته‌اند و اگر به فلسفه رو نمي‌كردند در دانش خود به مقامي بزرگ نمي‌رسيدند. اكنون هم اگر يك شخص آشنا با جامعه‌شناسي يا روانشناسي اصرار داشته باشد كه جز آنچه در كتاب‌هاي رسمي جامعه‌شناسي و روانشناسي آمده است به معلومات و مطالعات ديگر نياز ندارد، موضوع و مسائل اصلي علم خود را چنان كه بايد درنمي‌يابد و شايسته عنوان دانشمند نيست. يعني گرچه شايد بتواند صورتي از اين معلومات را در كتاب‌ها و مقالاتي كه مي‌نويسد تكرار كند، اما حقيقتا در علم خود صاحبنظر نمي‌شود. دانشمندان علوم اجتماعي از آن جهت بايد با دين و فلسفه و هنر آشنا باشند كه اينها همه در قوام جامعه و نظام زندگي دخيلند. جامعه و مدينه انساني يك مكانيسم و مجموعه اتم‌هاي انساني نيست. اين نظام را برآيند فعل و انفعال‌هاي مكانيكي در نسبت آدميان با يكديگر نيز نمي‌توان دانست زيرا جامعه انساني با آزادي و بنيانگذاري به وجود مي‌آيد و به اين جهت است كه نظام‌ها و اجتماعات با هم تفاوت دارند. اين همه كه در باب قرارداد اجتماعي گفته‌اند بي‌وجه نيست. البته اگر خيال كنند كه مردمان مدت‌ها از هم جدا بوده‌اند و روزي با هم جمع شده و قرار و مدار تعاون و همكاري گذاشته‌اند نظريه قرارداد اجتماعي و اعتباري بودن اجتماع بشري را درست درنيافته‌اند. حتي اگر قرارداد به صورتي كه در فهم عادي و متداول وجود دارد در نظر آيد متضمن دستورالعمل و مقتضي قبول وظيفه و مسووليت است. يعني جامعه با قبول اصول و قواعدي بنيانگذاري مي‌شود. اجتماع بشري بنايي كم و بيش طبيعي دارد، اما هيچ اجتماعي طبيعي صرف نيست. آدميان براي زندگي با يكديگر و در جمع آفريده شده‌اند. حتي سارتر كه مي‌گفت ديگري دوزخ است، با هم بودن را يك اقتضاي زيستي و زيست‌شناسي مي‌دانست. پيداست كه اجتماع‌هاي بشري همواره به يك اندازه از طبيعت دور يا نزديك نبوده‌اند. فرهنگ در هرجا هر صورتي داشته واسطه انسان با طبيعت و راهي براي گذشتن از زندگي صرفا طبيعي بوده است. وقتي به عصر جديد مي‌‌رسيم طبيعت درست در برابر آدمي قرار مي‌گيرد يا بهتر بگوييم آدمي طبيعت را در برابر خود مي‌بيند. با اين تقابل است كه فرهنگ تجدد و اجتماع جديد بشري كه نامش را جامعه مي‌گذارند (جامعه مفهومي است كه هرگز پيش از قرن نوزدهم وجود نداشته است) به وجود مي‌آيد. كافي است كه يك جامعه‌شناس به معناي جامعه societeكه پديد آمده در عصر تجدد (قرن نوزدهم) است بينديشد تا دريابد انديشه و فرهنگ تجدد در قوام آن چه مقام و اثري داشته است. جامعه‌شناسي كه نداند مبدا و منشا روابط و مناسبات موجود ميان انسان‌ها و جامعه‌ها چه بوده و نظام موجود چگونه به صورتي كه هست، درآمده است بهتر است از علوم اجتماعي و شناخت جامعه منصرف شود زيرا با گردآوري بعضي تعاريف و مقداري آمار و اطلاعات كه ارتباط‌شان با هم معلوم نيست، نمي‌توان دانشمند شد. اوگوست كنت و دوركيم «جامعه» را در پرتو فلسفه كشف كردند. وبر وقتي با نظر فلسفي خود بروكراسي را مظهر تجدد دانست، راه پژوهش جامعه‌شناسي خود را يافت. راستي فرويد اگر فلسفه نمي‌دانست و فيلسوف نبود و با آثار بزرگ شعر و ادب آشنايي نداشت فرويد بود و فرويد مي‌شد؟ برخلاف آنچه گاهي گمان مي‌‌شود ميان دانش و فلسفه جديد پيوستگي‌هاي استوار وجود دارد و اينكه بعضي دانشمندان بزرگ با صورت‌هايي از فلسفه مخالفند يا بعضي متوسط‌ها فلسفه را انكار مي‌كنند، دليل جدايي و قطع پيوند علم از فلسفه نيست. گاليله فيزيك جديد را بر يك اصل فلسفي كه يافت اساسي او بود مبتني كرد. در نظر او خداوند جهاني را طراحي كرده است كه تابع قوانين رياضي است و انسان از طريق آشنايي با آن قوانين مي‌تواند به دانش راه يابد. در نظر آوريم كه در طرح گاليله انسان هم مقام ديگري در نسبت با جهان موجود و طبيعت پيدا مي‌كند. بعد از گاليله، نيوتن به جايي مي‌رسد كه گويي عقل علمي جديد مي‌تواند قوانين وجود را دريابد. اين عقل جاي عقل ارسطويي را مي‌گيرد و با اين پيشامد غايت انسان و جهان نيز درون نظم فيزيكي تعيين مي‌شود. يعني جهان نيوتني ديگر غايتي بيرون از خود ندارد و توجه كنيم كه كانت هم كه در پي نيوتن آمده بود غايت را انكار كرد و انسان را غايت دانست. وقتي گاليله و دكارت و نيوتن جهان ارسطويي را كنار مي‌گذارند كساني گمان مي‌كنند كه آنها فلسفه را كنار گذاشته‌اند. اينها فلسفه را كنار نگذاشته‌اند، بلكه در جهاني متفاوت با جهان يوناني و ارسطويي و به طور كلي متفاوت با همه جهان‌هاي قديم وارد شده‌اند. مگوييد كه اينها با علم و روش علمي توانستند ارسطو را كنار بگذارند و جهان ديگري را طراحي كنند. پيداست كه طرح‌هاي منطقه‌يي و موضعي و تكنيكي با پژوهش و پيروي از روش، فراهم مي‌شود اما با كاربست هيچ روشي نمي‌توان به يك نظر كلي در باب جهان، چنان كه گاليله و نيوتن به آن دست يافته‌اند، رسيد. پژوهش هرگز نمي‌تواند درك و تصور ديگري از انسان و مقام او در جهان به وجود آورد زيرا پژوهش قلمرو محدود و معين دارد و هيچ علمي نيست كه در آن زمان و آينده به صورت كلي مورد تحقيق قرار گيرد و مگر اكنون هر كس در قلمرو يكي از دانش‌ها پژوهش مي‌كند كاري به موقع و مقام انسان و شأن او در جهان دارد و انديشيدن به آن را جزيي از علم خود مي‌‌داند. تغيير مقام انسان در جهان مقدمه و شرط لازم تحول در علم بود و البته اين تحول در روشن شدن اين مقام اثر بي‌چون و چرا داشت. حاصل سخن اينكه علم مجموعه پژوهش‌هاي پراكنده نيست؛ بلكه يك نظم و سيستم است و جهاني خاص خود دارد كه مبدا و منشا طراحي و قوام آن در فلسفه مورد بحث و تحقيق قرار مي‌گيرد. اگر فلسفه با فيزيك (كه مثال و نمونه علم جديد است) چنين نسبتي دارد، چگونه علوم انساني و اجتماعي را از آن جدا بدانيم. چنان‌كه اشاره شد ما فيزيك و بيولوژي را بدون رجوع به فلسفه مي‌توانيم بياموزيم و حتي شايد بتوان گفت كه فيلسوفان علم هم كمتر به موضوع علوم پرداخته باشند. اما موضوع علوم انساني و اجتماعي همواره در فلسفه مورد بحث قرار مي‌گرفته است و به اين جهت فهم اعماق آثار جامعه‌شناسان و اقتصاددانان و روانشناسان و حتي مورخان بزرگ بدون فلسفه ميسر نيست. اقتصاد آدام اسميت يك علم انتزاعي نبود بلكه با جامعه و سياست جديد مناسبت داشت. علم اقتصاد با تلقي خاص از انسان پديد آمده است. اوگوست كنت، مي‌گفت كه صورت جامعه جديد علم تحصلي است. او در حقيقت علم جديد را امري بيرون از اين جامعه كه صرفا بر آن اثر مي‌گذارد نمي‌دانست بلكه علم را صورت و مقوم دوره جديد مي‌دانست. به طور كلي بگويم كه در پديدآمدن و قوام همه علوم انساني و اجتماعي و در تحولات اين علوم، فلسفه همواره حاضر بوده است. البته همه پژوهندگان نه مي‌توانند و نه ضرورت دارد كه به فلسفه رجوع كنند. بحث در بنيانگذاري و تعيين يافتن مقاطع تحول در اين علوم است. راستي اگر زيست جهان هوسرل و عالم انساني هايدگر و هرمنوتيك گادامر و طرح قدرت فوكو و... و قبل از همه اينها نقد نيچه از جهان متجدد نبود، آيا مباحث علوم اجتماعي چيز ديگري جز آنچه اكنون هست نمي‌شد؟! اميل دوركيم، اميدوار بود كه جامعه‌شناسي به علمي مستقل از فلسفه مبدل شود و حتي راه اين استقلال را دور نمي‌دانست. اما جامعه‌شناسي سيري درست معكوس پيمود و مدام به فلسفه نزديك و نزديك‌تر شد تا جايي كه اكنون وقتي بورديو يا بديو را مي‌خواني، نمي‌داني نوشته‌شان فلسفه است يا جامعه‌شناسي و نظريه فرهنگي (پديد آمدن نظريه فرهنگي صورتي از بازگشت به فلسفه است). مع‌هذا پژوهندگان بايد به كار پژوهش خود مشغول باشند و براي اينكه كار خود را بهتر انجام دهند لزومي ندارد با فلسفه مخالفت كنند و يا از آن بيزار باشند كه در اين صورت حتي از عهده همان پژوهش‌هاي كوچك هم برنمي‌آيند. مخالفت با فلسفه را درست بايد دريافت. اما مشكل بيزاري از فلسفه و تفكر رسم همه‌جايي نيست. اين قبيل تلقي‌ها متاسفانه بيشتر به جهان توسعه‌نيافته تعلق دارد يا از نشانه‌هاي توسعه‌نيافتگي است و وجه آن هم اين است كه ناتواني در علم و پژوهش و در هركار ديگر با جست‌وجو و نشان‌دادن مقصر يا مقصران توجيه شود. در اين وضع شايد فلسفه به اعتباري قرباني خوبي براي توجيه ناداني‌ها و ناتواني‌ها باشد. وقتي تفكر و فلسفه ناداني‌ها و ناتواني‌ها را آشكار مي‌كند، بايد تاوان آن را هم بپردازد. باز هم تكرار كنيم كه مخالفت با فلسفه غير از انكار تفكر و نفرت از آن است و اين مخالفت هميشه كار جاهلان نيست. هرچند كه نفرت جز از جهل ناشي نمي‌شود، منشا نفرت از فلسفه و تفكر، جهل و جبن است. وقتي نتوان با زشتي و پليدي و آلودگي اخلاقي و روحي گسترش‌يابنده در سراسر زمين مقابله كرد آسان‌ترين و بي‌دردسرترين راه توجيه اين است كه فلسفه و تفكر مقصر قلمداد شود. به ويژه كه دشمني با فلسفه و نفرت از آن براي كساني كه خطر و امر خطير را نمي‌شناسند و تشخيص نمي‌دهند، هيچ خطري ندارد.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: