تخت‌ بلقیس و تخت تاقدیس / محمد بهمنی قاجار - بخش اول

1394/6/25 ۰۹:۲۵

تخت‌ بلقیس و تخت تاقدیس / محمد بهمنی قاجار - بخش اول

ایران سرزمین تاریخ، افسانه و اسطوره می‌باشد و آثار باستانی‌اش همواره مورد توجه قرار گرفته است. از جمله این آثار مهم، محوطه باستانی و تاریخی تخت‌سلیمان یا همان شهر «شیز»، کرسی دیرینة آذربایجان‌ است؛ شهری آکنده از افسانه، اسطوره و تاریخ که خاک پاکش از گذشته بسیار سخن دارد. در تخت‌سلیمان یا شیز باستان که قدمتش به اسطوره‌ها می‌رسد، بناها و آثار تاریخی گوناگونی قرار دارد که معروف‌ترینش «آتشکده آذرگشسب» است که بنابر آنچه در روایات ملی و مذهبی باستان آمده، بانی‌اش کیخسرو ـ شاه اسطوره‌ای ایران ـ است.

 

ایران سرزمین تاریخ، افسانه و اسطوره می‌باشد و آثار باستانی‌اش همواره مورد توجه قرار گرفته است. از جمله این آثار مهم، محوطه باستانی و تاریخی تخت‌سلیمان یا همان شهر «شیز»، کرسی دیرینة آذربایجان‌ است؛ شهری آکنده از افسانه، اسطوره و تاریخ که خاک پاکش از گذشته بسیار سخن دارد. در تخت‌سلیمان یا شیز باستان که قدمتش به اسطوره‌ها می‌رسد، بناها و آثار تاریخی گوناگونی قرار دارد که معروف‌ترینش «آتشکده آذرگشسب» است که بنابر آنچه در روایات ملی و مذهبی باستان آمده، بانی‌اش کیخسرو ـ شاه اسطوره‌ای ایران ـ است. در کنار این آتشکده که فردوسی نیز از آن یاد کرده، بناهای دیگری مانند «کوه زندان» و «تخت تاقدیس» دیده می‌شود.

دریاچه شیز نیز با افسانه‌ها و تاریخ اساطیری خود، نیاز به بررسیهای مفصل تاریخی و باستان‌شناسی دارد. در تخت‌سلیمان باید کاوشهای گسترده انجام گیرد تا آثار بازمانده از دوره‌های مادی، هخامنشی، اشکانی و ساسانی کشف گردد و مورد بررسی و مطالعه باستان‌شناسان قرار گیرد. تخت‌سلیمان دارای آثاری از دوره اسلامی مربوط به قرن هفتم قمری و دوره ایلخانیان نیز می‌باشد. در این نوشتار به بررسی یکی از آثار این محوطه، یعنی «تخت تاقدیس» می‌پردازیم که آثار باقی مانده‌اش در ارتفاعات مشرف به تخت‌سلیمان قرار دارد.

 

موقعیت جغرافیایی

تخت‌بلقیس در محدودة منطقه باستانی تخت‌سلیمان، در جنوب شرقی آذربایجان غربی و همسایگی استانهای آذربایجان ‌شرقی، کردستان و زنجان قرار گرفته است. تخت‌سلیمان در دهستان احمدآباد، دوکیلومتری قریه نصرت‌آباد و در ۳۶ کیلومتری تکاب قرار دارد. تکاب از شمال به سراسکند و مراغه و از جنوب به کردستان و گروس و از مشرق به خمسه زنجان و از مغرب به شاهین‌دژ محدود است.۱ در محوطه «تخت‌سلیمان» که مشتمل است بر استحکامات، آتشکده و دریاچه،۲ به غیر از حفاریهایی که در محوطه اصلی انجام شده است، اکتشافاتی نیز در محلی به نام «تخت‌بلقیس» در سال ۱۹۰۹ انجام گردید. رودلف ناومان ـ باستان‌شناس آلمانی ـ که عضو گروه باستان‌شناسی آلمان در سال ۱۹۵۹ در تخت‌سلیمان بود، تأسیسات و آثار به جا مانده از تخت‌بلقیس را در ۵ر۷کیلومتری شمال تخت‌سلیمان دانسته است.۳ در واقع کوه بلقیس در شمال شرقی تخت‌سلیمان قرار دارد.۴

الیزابت ناومان ـ باستان‌شناس دیگر آلمانی ـ در بیان موقعیت جغرافیایی و زمین‌شناسی تخت‌بلقیس می‌گوید: «میان دو قلة عمود بر هم، یک فرورفتگی ناودیس شکل در دل صخره ایجاد شده که بُعد شرقی آن کوتاه‌تر است و به سبب اینکه به کوه شکل یک تخت سلطنتی را داده، تخت‌بلقیس نام گرفته است. بر روی قله جنوبی که نسبتاً صخره‌ای است، قلعه‌ای به مساحت حدود (۴۰×۶۰) متر با برجهای مدور قرار داشت که از سنگ کوارتز و ملات گل بنا شده بود. حصار دفاعی و بناهای ساخته شده درون آن که با صفحات بزرگ از شیست‌های کوارتز گنبدی‌شکل مسقف شده بود، چنان ویران شده که هیچ نوع تاریخی نمی‌توان برای آن به دست داد. بقایای معدود سفال نیز چندان پراکنده بودند که از طریق آنها هم، تاریخ‌گذاری مقدور نبود. در روی شیست‌های کوارتز به شکل غیرمنتظره گیاهان بسیار زیادی از قبیل میخک کوهی، آویشن شیرازی، نعناع،۵ بومادران زردرنگ و بوته‌های پرپشت کوتاه گیاهی خاردار۶ روییده بود. در حالی که در گوشه‌ای دورتر در شمال هنوز هم در ماه اوت۷ لکه‌هایی از برف دیده می‌شود.»۸

 

تخت تاقدیس

برای شناخت بیشتر این بنا که ریشه در اسطوره‌ها دارد، از دو مأخذ بهره گرفته‌ایم: شاهنامه فردوسی و آثار مورخان و محققان تاریخ ایران و باستان‌شناسان.

۱ـ تخت تاقدیس در شاهنامه: تخت تاقدیس در شاهنامه به شکل زیبایی توصیف شده و بر این پایه، ساخت بنای مذکور به دوران فریدون (فرمانروای اسطوره‌ای ایران) می‌رسد. وی پس از پیروزی بر ضحاک فرمان ساختن این تخت را داد:

به گاهی که رفت آفریدون گرُد

از آن تازیان نام شاهی ببرد

یکی مرد بُد در دماوند کوه

که شاهش جدا داشتی از گروه

کجا «جهن برزین» بُدی نام او

رسیده به هر کشوری کام او

یکی نامور شاه۹ را تخت ساخت

گُهر درگهر گِرد او دُر نشاخت۱۰

که شاه آفریدون بدان شاد شد

چو آن تخت پرمایه آباد شد

پس از فریدون، تخت به ایرج سپرده شد:

بدانگه که ایران به ایرج سپرد

کز آن نامدارانش او بود خرُد

همان تخت و آن گرزة‌ گاوسار

که ماند از او در جهان یادگار

سه دیگر کجا هفت چشمه گهر

همی خواندی نام او دادگر

پس از ایرج، تخت به منوچهرشاه رسید:

چو ایرج بشد، زو بماند آن سه چیز

همان شاد بد زان منوچهر نیز

و از آنگاه هر که به شاهی رسید، بر این تخت گوهری افزود:

هر آن کس که او تاج شاهی بسود

بر آن تخت چیزی همی برفزود

چو آمد به کیخسرو نیکبخت

فراوان بیفزود بالای تخت

بر این هم نشان تا به لهراسب شد

و زو همچنین تا بگشتاسب شد

در زمان پادشاهی گشتاسب به تخت تاقدیس توجه فراوان شد. او به کمک وزیرش ـ جاماسب حکیم ـ بر آن افزودنی‌ها افزود:

چو گشتاسب آن تخت را دید گفت

که کار بزرگان نشاید نهفت

به جاماسب گفت ای گرانمایه مرد

فزونی چه داری بدین کارکرد

یکایک ببین تا چه خواهی فزود

پس از مرگ ما را که خواهد ستود

چو جاماسب آن تخت را بنگرید

بدید ازدر دانش او را کلید

بر او بر، شمار سپهر بلند

همه کرد پیدا چه و چون و چند

ز کیوان همه نقشها تا به ماه

بدان تخت کرد او به فرمان شاه

چنین تا به گاه سکندر رسید

ز شاهان هر آن کس که آن تخت دید

همی برفزودی بر آن چند چیز

ز زرّ و ز سیم و ز عاج و ز شیز

این تخت همچنان پا برجا بود و شاهان در زیبایی و تکمیلش کوشیدند تا آنکه با چیرگی اسکندر بر ایران، این تخت نابود شد.

مر آن را سکندر همه پاره کرد

ز بی‌دانشی، کار یکباره کرد

از آن پس تا زمان اردشیر، نشانی از تخت تاقدیس نبود و کسی در پی ساخت دوباره‌اش برنیامد:

بسی زان بزرگان نهان داشتند

همی دست بر دست بگذاشتند

بدین گونه بُد تا سر اردشیر

کجا گشته بُد نام آن تخت، پیر

از آن تخت جایی نشانی نیافت

بدان آرزو سوی دیگر شتافت

بکرد و نیامد چنان چون سزید

و زو نیز او شادمانی ندید

بمرد او و آن تخت از او بازماند

از آن پس که کام و بزرگی براند

پس از اردشیر هم دیگر کوششی در یافتن تخت تاقدیس و بازسازی آن انجام نشد، تا نوبت شاهی به خسرو پرویز رسید. او دوباره در پی ساختن این تخت برآمد که فردوسی چگونگی ساخت آن و زیورها و گوهرهایی را که بر آن آویختند، شرح داده است.۱۱

به طوری که از اشعار فردوسی برمی‌آید، خسرو پرویز، پس از بازسازی تخت تاقدیس، در عید نوروز، بر آن نشست و به تعبیر امروز آن بارگاه را افتتاح کرد. باز بر پایه سخن فردوسی، پرویز نشان شاهان پیشین ایران را در بنای مذکور به یادگار نهاد و این بدان روی بود که در تخت تاقدیس اولیه (که فریدون ساخته و اسکندر ویران کرده بود)، همه شاهان ایران زیوری به یادگار می‌آویختند.

 

۲ـ تخت تاقدیس در آثار تاریخ‌پژوهان

پروفسور آرتور کریستن سن ـ ایران‌شناس نامدار سوئدی ـ به نقل از ثعالبی در مورد تخت تاقدیس می‌گوید: «این سریری بود از عاج و ساج که سیفاع و نرده‌های آن از سیم و زر بود، ۱۸۰ ذرع طول و ۱۳۰ ذرع عرض داشت، روی پله‌های آن را با چوب سیاه و آبنوس زرکوب فرش کرده بودند، آسمانة۱۲ تخت از زر و لاجورد بود و صوَر فلکی و کواکب و بروج سماوی و هفت کشور و صور پادشاهان و هیأتهای آنان را در مجالس بزم و ایام رزم و هنگام شکار بر آن نقش کرده بودند. در آن آلتی بود برای تعیین ساعات روز، چهار قالی از دیبای بافتة مرصّع به مروارید و یاقوت از آن تخت گسترده بودند که هر یک تناسب با یکی از فصول سال داشت.»

هرتسفلد که رساله بدیعی در باب تخت تاقدیس نگاشته، اشاره به قول یکی از مورخان رومی (کدرنوس: ked renos) کرده که او به نقل از یکی از کتابهای تئوفان (نیمه دوم قرن هشتم میلادی) گوید: قیصر هرقل (هراکلیوس) پس از شکست پرویز در سال ۶۲۴م وارد کاخ گنزک شد. «تندیس خسرو را دید که هیأتی هولناک داشت و تصور پرویز را مشاهده کرد که در بالای کاخ بر تختی قرار گرفته بود. این تخت به کره بزرگی شباهت داشت، مانند آسمان و در پیرامون آن خورشید، ماه، ستارگان بودند که کفار۱۳ آنها را می‌پرستند و تصویر رسولان پادشاه نیز در اطراف آن بود که هر یک عصائی در دست داشتند. در این گنبد به فرمان شاهنشاه ایران (خسرو پرویز) آلاتی تعبیه کرده بودند که قطراتی چون باران فرو می‌ریخت و آوایی رعدآسا به ‌گوش می‌ر‌ساند.» عجبا که قصه تخت تاقدیس در کتابی به دست آمده که کسی باور نمی‌کرد در آن کتاب باشد، یعنی در تاریخ عمومی ساکسون.

رأی هرتسفلد این است که تاقدیس تختی مثل سایر تختها نبود، بلکه ساعتی بزرگ بود شبیه ساعت غزه (gaza) که هـ .دیلس (H.DIELS) آن را مورد تحقیق قرار داده است و میان تاقدیس و ساعت غزه از حیث زمان و مکان، چندان فاصله نبوده است. باری، تاقدیس مثل تخت سلاطین مشرق عبارت بوده است از: سکوئی در زیر و سقفی شبیه تخت بر فراز آن و در این سقف، تصویر شاه و خورشید و ماه منقوش بود. هرتسفلد به نمونة این قسمت از تخت تاقدیس در جام نقرة «کلیموا» در موزه ارمتیاژ پترزبورگ اشاره می‌کند. با این تفاوت که سکو و تخت را شبیه عراده ساخته‌اند که چهار گاو آن را می‌کشد.»۱۴

 

پی‌نوشتها:

۱ـ ن، ک: علی محمدی، تکاب افشار، ص۱۹۷٫

۲ـ حسن انوری، آذرگشسب، مؤلف، تهران ۱۳۴۱ ص۳۷٫

۳ـ فرامرز نجدسمیعی، تخت‌سلیمان، دانشنامه جهان اسلام، تهران، بنیاد دایره‌‌المعارف اسلامی، ۱۳۸۲، ص۷۱۲٫

۴ـ کوه بلقیس ۳۳۳۲ متر ارتفاع دارد و در فاصله ۱۵ کیلومتری شمال شرقی چشمه تخت‌سلیمان قرار دارد. ن، ک: علیرضا بابائی و محمدرضا امینی، چشمه‌های تخت‌سلیمان (پدیده بی‌مانند در ایران) روزنامه ایران، شماره ۳۷۰۲، ۱۳ر۵ر۱۳۸۶، ص۱۱ (صفحه ایران‌ زمین) برگرفته از انتشارات سازمان زمین‌شناسی کشور.

۵ـ منظور گیاه خودروی پونه می‌باشد.

۶ـ به نظر می‌رسد گیاه مورد نظر گوَن باشد.

۷ـ از چهارم مرداد تا چهارم شهریور.

۸ ـ هانزفون دراوستن و رودلف ناومان، تخت‌سلیمان، ترجمه فرامرز نجدسمیعی، سازمان میراث فرهنگی، چاپ دوم سال ۱۳۸۲، ص۲۶٫

۹ـ منظور جهان برزین می‌باشد؛ یعنی برتر در جهان که مشابه اسمی نزدیک او شاید «جهانگیر» باشد.

۱۰ـ نشاندن.

۱۱ـ چو بر تخت بنشست پرویز شاهر همه مهتران شد و را نیکخواه + از آن تخت شاهی سخن راندندر گذشته سخنها همی خواندند + چنین گفت پرویز کای مهترانر همی آرزو خواهم از کهتران+ که آن نامور تخت را نو کنیمر همه در جهان یاد خسرو کنیم + نوشته بیامد همی آن سخُنر که جاماسب نیک اختر افکند بُن… + بیاورد پس تخت شاه اردشیرر وز ایران هر آن کس که بُد تیزویر + به هم برزدند آن سزاوار تختر به هنگام آن شاه پیروزبخت + ورا در گر آمد ز روم و ز چینر ز مکران و بغداد و ایران‌زمین+ هزار و صد و شست استاد بودر که کردار آن تخت‌شان یاد بود+ ابا هر یکی مرد، شاگرد سیر ز رومی و بغدادی و پارسی+ بفرمود تا یک زمان دم زدندر به دو سال آن کار در هم زدند+ چو بر پای کردند تخت بلندر درخشنده شد روی بخت بلند+ برش بود بالاش صد شاه رشر چو هفتاد رش برنهی از برش + صد و بیست رش نیز پهناش بودر که پهناش کمتر ز بالاش بود + بسی روز در ماه هر بامدادر بسی فرش بودی به دیگر نهاد+ همان تخت پرویز ده لَخت بودر جهان روشن از فرّ آن تخت بود + بر او نقش زرین صدو چل هزارر ز پیروزه بر زر که کرده نگار + همه نقرة خام بُد میخ و بشر یکی زان به مثقال بُد شست و شش + چو اندر بره خور نهادی چراغر پسش دشت بودی و در پیش باغ + چو خورشید در شیر گشتی درشتر مر آن تخت را سوی او بود پشت + چو هنگامة تیرماه آمدیر گه میوه و جشنگاه آمدی، + سوی میوه و باغ بودیش رویر بدان تا بیابد ز هر میوه بوی + زمستان که بودیش گه باد و نمر بر آن تخت بر کس نبودی دژم + همه طاقها بسته بودی ازارر ز خزّ و سمور ازدر شهریار+ همان گوی سیمین و زرین هزارر به آتش همی تافتی جامه‌دار + به مثقال از آن هر یکی پنج صدر کز آتش شدی رنگ همچون بُسد+ یکی نیمه زو اندر آتش بدیر دگر پیش گردان سرکش بُدی+ شمار ستاره ده و دو و هفتر همان ماه تابان به برجی که رفت+ چه زو ایستاده، چه رفته ز جایر بدیدی به چشم سر اخترگرای + ز شب نیز دیدی که چندی گذشتر سپهر از بر خاک بر چند گشت+ از آن تختها چند زرین بُدی ر چه مایه از او گوهرآگین بُدی+ شمارش ندانست کردن کسیر وگر چند بودیش دانش بسی+ هر آن گوهری کش بها خوار بود ر کم و بیش هفتاد دینار بود+ بسی نیز بگذشت بر هفت صدر همی گیر از این گونه بر نیک و بد+ بسی سرخ یاقوت بُد کش بهار ندانست بس پایه و منتها + که روشن شدی زو شب تیره‌چهرر چو ناهید رخشان بُدی بر سپهر + سه تخت از بر تخت پرمایه بودر ز گوهر سر مایه، پرمایه بود+ از این تا بدان پایه بودی چهارر همان پایه زرین و گوهرنگار+ یکی تخت را نام بُد میش‌سارر سر میش بودی بر اوبر، نگار + دگر تخت را خواندی لاژوردر که هرگز ندیدی ورا باد و گرد+ سه دیگر سراسر ز پیروزه بودر بر او هر که دیدیش دلسوزه بود+ هر آن کس که دهقان بُد و زیردست ر ورا میش‌سر بود جای نشست+ سواران بی‌باک روز نبردر شدندی بر آن گنبد لاژورد+ به پیروزه بر، جای دستور بودر که از کدخداییش رنجور بود+ چو بر تخت پیروزه بودی نشستر خردمند بودی و مهترپرست + یکی جامه افکنده بُد زرّبفتر برش بود و بالاش پنجاه و هفت+ به گوهر همه رشته‌ها بافتهر زبر شوشة زر بر او تافته + بر او کرده پیدا نشان سپهرر زکیوان و بهرام و ناهید و مهر+ ز خورشید و تیر و ز هرمزد و ماهر پدیدار کرده بد و نیک، شاه+ هم از هفت کشور بر اوبر نشانر ز دهقان و از رزم گردنکشان+ بر او هم نشان چل و هفت شاه رپدیدار کرده سر و تاج و گاه+ به زر بافته تاج شاهنشهانر چنان جامه هرگز نبُد در جهان+ به چین در، یکی مرد بُد بی‌همالر همی بافت آن جامه را هفت سال+ سر سال نو هرمز فروَدینر بیامد بر شاه ایران زمین+ ببرد آن کشی فرش، نزدیک شاهر گرانمایگان برگشادند راه+ بگسترد روز نو آن جامه رار ز شادی جدا کرده بُد کامه را+ بر آن جامه بر، مجلس آراستندر نوازندة رود و می‌خواستند. ن، ک: شاهنامه فردوسی به تصحیح محمد رمضانی، مؤسسه کلالة خاور، چاپ دوم: ۱۳۵۴، ج۵، ص۲۳۲ـ ۲۳۵٫

۱۲ـ آسمانه، سقف

۱۳ـ این ذهنیت غلطی بود که مسیحیان از ایرانیان داشتند و حکیم توس پاسخ آنها را در اشعار خود داده است: بدانگاه بُد آتش خوبرنگر چو مر تازیان را مهراب سنگ+ مپندار کاتش پرستان بُدندر پرستنده پاک یزدان بدند.

۱۴ـ آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ دوم: ۱۳۱۷، ص۳۲۸ و ۳۲۹٫

روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: