از ارکان استوار شعر / دکتر احمد مهدوی‌دامغانی

1394/6/16 ۰۹:۱۵

از ارکان استوار شعر / دکتر احمد مهدوی‌دامغانی

یادداشتی از استاد مهدوی‌ دامغانی درباره شعر موسوی گرمارودی اشاره: نوشتار زیر هرچند سالها پیش نگاشته شده است، اما همچنان شیرین و خواندنی و آموزنده است و همچون دیگر آثار استاد گرانمایه آقای دکتر مهدوی دامغانی، پر نکته و آمیخته به مطالب تاریخی که بی گمان برای محققان در زمینه تاریخ معاصر و به‌ویژه تاریخ ادبیات این روزگار، حاوی نکات نغز و درخور بررسی. برای استاد عزیز تندرستی و شادکامی آرزومندیم و مشتاق دیدار هرچه زودترشان در ایران زمین هستیم.

 

 یادداشتی از استاد مهدوی‌ دامغانی درباره شعر موسوی گرمارودی

اشاره: نوشتار زیر هرچند سالها پیش نگاشته شده است، اما همچنان شیرین و خواندنی و آموزنده است و همچون دیگر آثار استاد گرانمایه آقای دکتر مهدوی دامغانی، پر نکته و آمیخته به مطالب تاریخی که بی گمان برای محققان در زمینه تاریخ معاصر و به‌ویژه تاریخ ادبیات این روزگار، حاوی نکات نغز و درخور بررسی. برای استاد عزیز تندرستی و شادکامی آرزومندیم و مشتاق دیدار هرچه زودترشان در ایران زمین هستیم.

 

***

دوست عزیز و ارجمند من بنده، شاعر دانشمند نامی و ادیب فاضل گرامی آقای دکتر سیدعلی موسوی گرمارودی (حفظه‌الله تعالی)، اخیراً مجموعه‌ای از سروده‌های فصیح بلیغ خود را که شامل انواع شعر پارسی از قصیده و غزل و قطعه و رباعی و دوبیتی در وصف و مدح و مرثیه و تغزّل است، در هشت مجلّد برای این دوستدار فرستاده است و وقت این بنده را در بوستان باطراوت اشعار خود که چون بهشت دارای هشت در است، از خواندن آثار طبع آبدار و قریحه سرشار خود، خوش کرده است. وقتش خوش باد و خدای متعال او را برای شعر فارسی به سلامت بداراد!

بنده ملاحظه کرد که اقتضای «ادب نفس» این است که قلم بردارم و برداشت خود را از آن ثمرات ذوق و طبع و نیز «ادب درس» ایشان به عرض برسانم و خصوصاً در باب قصاید فاخر و مطنطنی که ایشان آن را در ابواب سابق‌الذکر شعر سروده‌اند، بیان کنم؛ گو اینکه علی‌الظاهر این ایام، شاعران گرانقدر ایران با همه قوّت طبع و قدرت بیانی که دارند، یا به علت کمبود اسباب و مقدمات مشوق و عدم اقتضای حال و مقام و یا به علت تحول عظیمی که این پنجاه شصت ساله اخیر در سبک و سرودن شعر روی داده است و اسالیب و قوالب جدیدی بر آن حاکم شده است، کمتر به قصیده‌سرائی می‌پردازند و گویا قصیده ‌سرائی اینک در میان ادبای سالخوردة نامداری که به شاعری شهرت مقبولی دارند، مانند دو استاد مسلّم سخن، دو شاعر بزرگی که از قدمای معاصران‌اند یعنی به حضرات آقایان ادیب برومند و دکتر مظاهر مصفّی (ادام الله ایّاهما و افاضاتهما) منحصر شده است، گرچه از برخی از فضلای طبقه متأخّر که به شاعری هم مشهور نیستند، مثل استاد بهاءالدین خرمشاهی (دامت افاضاته) در این ایام، قصاید شیوا و طولانی نیز خوانده‌ام (سوای آنچه در «اخوانیّات» مجموعه‌های دکتر موسوی مندرج است) و اما آن استاد مسلم ادب و محقق عالی‌مقدار متون نظم و نثر تصوف، وجود شریف حضرت‌ آقای دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (دامت افاضاته و اُدیمت ایّامه) که امروز شعر نو فارسی لفظاً و معنیً در هر قالب شعری که باشد، بر مدار وجود عزیز ایشان می‌گردد و نغمه‌های شاعرانه‌اش در شرق و غرب عالم طنین انداخته ومظهری از مصرع مُتنبّی است که: «اذا قلتُ شعراً اصبح الدّهرُ مُنشدا»، کمتر به قصیده‌سرائی التفات می‌فرمایند، از این رو خواندن چندین قصیده در مدح و وصف و رثاء از یک شاعر در یک مجموعه برای این بنده بسیار جالب جلوه کرد.

 

یاد ایام

همچنان که این مجموعه‌ها را ملاحظه و آنها را ورق می‌زدم و اکثر آن اشعار را ـ چه قصیده یا قطعه یا ترکیب‌بندـ می‌خواندم، چهر‌ة آقای دکتر موسوی که قریب بیست سال است ایشان را زیارت نکرده‌ام (آقای موسوی کی آمد آمریکا؟ بلی، وقتی که آن نور چشم عزیزم آقای صادق خرّازی در امریکا بود) در نظرم مجسم می‌شد و در این فکر بودم که ابتدای آشنائی من با ایشان در چه زمانی بود و آرام آرام یادم آمد که نخستین باری که شاعر گمنامی به نام آقای سیدعلی موسوی گرمارودی آن ایام و شاعر بلندآوازة دانشمند و مشهور این ایام را ملاقات کرده‌ام و از دیدارش خرسند شده‌ام، در یکی از آخرین روزهای فروردین یکهزار و سیصد و پنجاه و هشت یا اوائل اردیبهشت‌‌ همان سال است و در آن روز یک «گردهمایی» برای اظهارنظر و اتخاذ رویّه‌ای در سیاست فرهنگی دولت جمهوری اسلامی ایران در تالار بزرگی در وزارت فرهنگ و هنر (خیابان کمال‌الملک) تهران تشکیل شده بود و قریب پنجاه نفر از طبقات مختلف خدمتگزاران فرهنگ اسلامی ایران از اساتید دانشگاه و ادبا و شعرا و دو سه تن از روحانیان برجسته دانشگاهی و یکی دو تا از پیرمردان زینه‌المجالس که همواره برای خطابه‌ خوانی وسخن‌ بر مزاج مستمع گفتن آماده بودند و سالها بود که همین صفت زینه‌المجالس را برای خود حفظ کرده بودند (و رحمه الله علیهم)، به دعوت جناب دکتر علی شریعتمداری ـ وزیر فرهنگ یا علوم وقت ـ گرد آمده بودند و با اینکه بنا بود که مرحوم جنّت مکان شهید مظلوم آیت‌الله مطهری (رضوان‌الله تعالی علیه) برای افتتاح آن جلسه تشریف فرما شود، ولی این موهبت نصیب آن مجلس نشد.

باری، جلسه با سخنرانی دکتر شریعتمداری که به اقتضای مقام، افاده مرام و مقصد آن اجتماع را بیان کردند، آغاز شد و سپس نوبت به اظهارنظر بسیاری از حاضران که اشتیاقی برای اعلام نظرات مصلحانة خود داشتند، رسید و عموماً کلیاتی خطابی را بیان فرمودند و بعضی‌ها هم که در مقام اطاعت از آیه شریف «قد نری تقلُّب وجهک فی السّماء فلنُولّینّک قبلهً ترضیها» اخیراً به قبله جدید روی آورده و استحاله را که از مطهرات است، به حاضران ارائه می‌فرمودند که چگونه بخشایش الهی شامل حال ایشان شده است که به سعادت چرخش یکصد و هشتاد درجه‌ای نائل شده‌اند، با حرارتی بسیار در باب مفاسد دستگاههای آموزش داد سخن دادند؛ آن چنان که مرحوم محمدتقی دانش‌پژوه که در طرف راست بنده نشسته بود و خدایش بیامرزاد، به سبب زاهد و عابد شدن آنان از بندة یک لاقبا مژدگانی مطالبه می‌فرمود(!!) والعظمهُ لله این بنده که صاحب‌نظر نبود و مستمع بود، فقط در «کف زدن ممتد حضّار» شرکت می‌کرد.

 

اولین دیدار

در ساعات نزدیک به پایان جلسه، رئیس جلسه جوان سیه‌‌چرده‌ای را که با فاصله یک نفر در دست چپ این بنده نشسته بود، مخاطب ساخت که: «آقای موسوی گرمارودی، بفرمائید.» من تا این نام را شنیدم، دیدم به نظرم آشنا می‌آید؛ ولی هیچ خاطره مشخصی، یادم نیامد و با خود گفتم شاید ایشان در مدرسة «دارالفنون» یا «پهلوی» یا «قریب» یا «سراج» تحصیل کرده است؛ ولی دیدم نه، این قیافه و صورت را قطعاً ندیده‌ام و این نخستین بار است که آقای علی موسوی گرمارودی را ملاقات می‌کنم.

به هر صورت آقای موسوی شروع به صحبت کرد و چند دقیقه در موضوع برنامه مجلس سخن گفت و بسیار هم سخته و پخته سخن گفت. حرفش که تمام شد من برای بیان تحسینم از نحوة سخن گفتن او، به ایشان گفتم گویا در ابتدای سخن نظرتان به آیه شریفه بود که: «و قال الرّسول یا ربّ انّ قومی اتّخذوا هذا القرآن مهجورا» و او سری به نشانه تشکری محبت‌آمیز فرود آورد و به آن جوانی که پهلوی من و در دست راست خودش نشسته بود به نحوی که من هم بشنوم، گفت: «… مهدوی دامغانی…. الخ…» و چون نوبه سخنرانی نفر بعدی بود، سکوت برقرار شد و نیم ساعت که گذشت، رئیس جلسه ضمن اعلام ختم آن، گفتند یک کمیسیونهای فرعی برای هر یک از موضوعات مطروحه در این جلسه در بعد از ظهر امروز و فردا صبح در اتاقهای شماره‌های فلان و فلان و فلان همین ساختمان تشکیل خواهد شد که اعضای هر یک از آن کمیسیونها را معین کرده‌اند و اصرار فرمود که قطعاً اعضای هر کمیسیون در آن شرکت فرمایند و سپس کف زدن ممتد شروع شد و بعضی از سالخوردگان کذایی را با صدای شدید خود از خواب قیلوله‌شان پراند و بدیهی است حکم «نشستند و گفتند و برخاستند»، بر این مجمع نیز حاکم شد.

همچنان که در ذهنم این خاطره و نخستین ملاقاتم را با آقای موسوی گرمارودی مرور می‌کردم، از یک مطلب دیگر هم که مربوط به همین مجلس و کمیسیون تابعة آن بود، یادم آمد که اینک اجازه می‌خواهم آن را برای شما بازگو کنم تا به مراتب فضل و کمال و به‌ویژه «فرانسه‌دانی» اولین رئیس جمهوری ایران که گویا آن ریاست را «خاصه غیر مُفارق» خود می‌داند و خود را رئیس جمهور مادام‌العمر می‌شناسد نیز استحضار حاصل فرمائید، و آن اینکه در‌‌ همان بعد از ظهر، حسب‌الامر، در آن کمیسیون فرعی که در اتاقی در طبقه تحتانی آن ساختمان تشکیل شده بود، شرکت کردم و ده پانزده نفری بر روی یک میز دراز، نشسته بودند.

مرحوم دانش‌پژوه و مرحوم دکتر مهدی فروغی (رحمهُ الله علیهما) که این اخیر در آن ایام معاون وزارت علوم بود واین بنده در «صفّ النّعال» آن اتاق نزدیک در ورودی و روبروی مقام ریاست کمیسیون یعنی جناب اجلّ آقای دکتر بنی‌صدر که آن ایّام هنوز به قول بیهقی «باد حضرت در سر» نداشت، نشستیم. در طرف عرض میز، سه جوان فرانسوی نشسته بودند که به نظرم خبرنگار آمدند و مقام ریاست با آنان مشغول «فرانسه بلغور» کردن بودند و آن فرانسوی‌ها سری از روی بی‌حوصلگی تکان می‌دادند. در این حال یکی از آنان از مقام ریاست خواست تا در سه دقیقه‌ای که از وقت باقی است، در مورد شخصیت و زندگی گذشتة رهبر راحل انقلاب (رحمه الله علیه) اطلاعات بیشتری به آنان بدهد.

آقای بنی‌صدر گفت: من اول برای شما نام شریف ایشان را ترجمه می‌کنم و شما از همین نام می‌توانید به آنچه می‌خواهید بدانید پی ببرید. نام معظمٌ له که «روح‌الله» است، یعنی Ame de Dieu!! تا این را گفت، این بنده به فضولی و اعتراض تنحنُحی کردم؛ ولی آقای دکتر فروغ زانوی مرا فشار داد که حرفی نزن و من ساکت شدم؛ ولی بنی‌صدر ادامه داد که: «خوب وقتی کسی روح خداست، معلوم است که اندیشه و کردار و هدایت او چگونه است و همان طوری که جسم شما در فرمان روح شماست، اینک روح خدا حاکم بر ایران و انقلاب است» یعنی به فرانسه گفت؛ البته به این مضمون چون این الفاظ را بنده حالا می‌نویسم:

Maintenant C ,est L ,ôme de Dieu qui dirige la Revolution et regne sur L ,Iran

بنده به دکتر فروغ نگاهی کردم او هم با نگاهی تعجب و تأسف خود را به من فهماند و تا بنده خواستم حرفی بزنم، خود آن مرحوم خطاب به او گفت: «جناب آقای دکتر، ببخشید بهتر است در ترجمه «روح» از کلمه esprit یا esprit saint استفاده بفرمایید که برای این آقایان فرانسوی مفهوم‌تر باشد»؛ ولی مقام ریاست رگ گردن را کلفت فرمودند و با سماجت غریبی و به صورت «مرغ یک پا دارد»، صحت نظر و ترجمه خود را تأیید فرمودند و مرحوم دکتر فروغ هم به امر سعدی «نیم تصدیق» به ناف آقای دکتر بنی‌صدر نهاد و سوْرَت غضب ایشان را خاموش کرد.

 

در محضر امیری فیروزکوهی

در اولین سه‌شنبه‌ای که پس از آن روز در محضر حضرت استاد اجل سیدالشعراء امیری فیروز کوهی (حشرهُ الله مع اجداده الطاهرین) تشکیل، و طبق معمول نقل وقایع هفته گذشته نُقل مجلس شد، خدمتش عرض کردم: در آن جلسه وزارت فرهنگ و هنر جوانی که من بنده با اسمش آشنایی دارم، ولی نمی‌دانم کی و کجا آن نام را دیده و شنیده‌ام به نام سیدعلی موسوی گرمارودی صحبت خوبی کرد و به قول روضه‌خوانهای مشهدی سه میم بود؛یعنی مفید و مختصر و مجانی!» مرحوم امیر فرمود: «اه او هم آنجا بود؟» عرض کردم: «مگر حضرت‌عالی او را می‌شناسید؟» امیر فرمود: «بلی، این آقای موسوی گرمارودی آخوندزاده است و تحصیلاتی هم دارد و خوب هم شعر می‌گوید و می‌دانم که به سبب تعلق خاطری که به حضرت آقای خمینی دارد و مدتی هم در گذشته زندانی بوده است» و ناگهان یادم آمد که بلی، همین اخیراً از او شعری در یک جزوه‌ای که از چند شاعر جوان دیگر هم اشعاری در آن مندرج بود، خوانده‌ام.

 

سرور شهیدان انقلاب

اگر بتوان تعبیری معادل «سیدالشهدا» را که از باب «انصراف مطلق به فردا اکمل» اولا به سرور آزادگان حضرت اباعبدالله‌الحسین (صلواه الله علیه و آله) و ثانیاً به حضرت حمزه بن عبدالمطلب (رضوان الله علیه) اطلاق می‌شود، برای «سرور شهیدان انقلاب» یافت، من بنده اینک آن را در این مقام به کار می‌برم و آن «سرور» را منحصر در سه شهید که اولین و أجل و أقدم آنان خلد آشیان مرحوم حضرت آیت‌الله آقای حاج آقا مرتضی مطهری (قدّس الله رمسه) و دوم و سوم دو شهید بزرگوار، مرحومان حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمد حسینی بهشتی و حجت‌الاسلام دکتر محمدجواد باهنر (طیبّ الله ثراهما) است می‌دانستم.

باری، پس از شهادت مظلومانه شهید مطهری که بسیاری از شاعران در رثای آن فقید سعید سخنرانی کردند، از مرثیه‌ آقای سیدعلی موسوی گرمارودی بیش از همه منقلب و متأثر یا به عبارتی دیگر قرین تحسین شدم و ارادتم به او که در اولین ملاقاتی که با او داشتم، از او سخنان سخته و سنجیده‌ای در عین کم‌گویی شنیده بودم، افزایش یافت و خیلی شایق به ملاقات او بودم؛ ولی چون من بنده از اواخر خرداد هههه تا اوائل مهر هههه در سفر بودم، توفیق دیدار او را نیافتم و این توفیق نصیبم نشد مگر در آبان یا آذر‌‌ همان سال که این شاعر ماهر جوان را در بیت الشرف مرحوم آقای امیری فیروزکوهی ملاقات کردم و میان ما رابطه دوستی و رفاقت برقرار شد و با اینکه او جوانی پرشور و انقلابی بود و من بنده پنجاه و چند ساله فارغ از سیاست و بحثهای داغ آن ایام، با این همه این اختلاف در عقیده و سلیقه، مانع از دوستی ما نشد و از آنجا که حضور مرتب او در گعده حضرت امیر و شعرخوانی او استمرار یافته بود، طبعاً رابطه ما مستحکمتر شده بود.

 

در دانشگاه

درست به خاطر نمی‌آورم اواخر‌‌ همان سال هههه و در اوائل ترم زمستانی دانشگاه بود یا پس از آنکه دانشگاه پس از تعطیلی یک ساله‌ خود بازگشائی شد که آقای موسوی گرمارودی را در میان دانشجویان دورة دکتری ادبیات فارسی دیدم و من بسیار خوشحال شدم که شاعر دیگری را هم در جلسات مباحثة خود می‌بینم؛ چرا که در حدود بیست و‌اند سالی که من بنده در دوره‌های فوق‌لیسانس و دکتری ادبیات فارسی تدریس می‌کردم، شاعران گرامی متعددی را در درس و بحث خود دیده بودم مثل استاد دکتر میرجلال‌الدّین کزّازی (که هنوز قصیده‌ای را که ایشان در فروردین هههه خواندند که مرثیه‌ای بود و مشتمل بر لغات بسیار فصیح ولی غریب فارسی که در آن گنجانده بودند به خاطر دارم) و در دوره‌های بعد نیز همین جنابان دکتر موسوی گرمارودی و بانو دکتر نسرین محتشم (خزاعی) و دکتر محمدعلی سجادی و دکتر عباس کی‌منش و دکتر مصطفی ذاکری و دکتر احمد تمیم‌داری علی‌حسب مراتبهم که اینان در آن طرف تریبون می‌نشستند و من بنده این طرف، شاعران شیرین‌سخنی هستند.

و رسم هم در مباحثة من بنده چنین بود که اگر شاعران حاضر در جلسه شعری سروده‌اند، آن را بخوانند و هوای مجلس روحانی ما را معطر کنند و معمولاً در این سه سالة اخیر تدریس حقیر یعنی آخرین دوره دکتری ادبیات فارسی که من بنده افتخار تدریس در آن را داشت و مجموعاً تدریس شش واحد از مجموع چهارده واحدهای درسی را به عهده می‌گرفت و هفته‌ای دو روز بعد از ظهرهای یکشنبه و چهارشنبه اختصاص به این مسأله داشت، معمولاً بیشتر آقای دکتر موسوی گرمارودی و‌گاه آقای دکتر علی‌محمد سجادی یا دکتر عباس کی‌منش (مُشکان) قصیده و یا غزلی را که ساخته بودند، می‌خواندند و دوستان را محظوظ می‌کردند و البته قوّت طبع و سلامت ذوق و فخامت شعر و فصاحت الفاظ و انسجام مطلوب در شعر دکتر موسوی گرمارودی متجلی‌تر بود و این تجلی، روزبه روز تابناک‌تر گردیده است؛ آن چنان که مسلّماً آقای موسوی گرمارودی از ستارگان قدر اول قصیده‌سرائی در حال حاضر به شمار می‌رود.

یک روز آقای موسوی از من پرسید که: «شما این هفته به گعدة حضرت سیدالشعرا امیری مشرّف خواهید شد؟» گفتم: «البته، ولی چرا این سؤال را کردید؟» گفت: «آخر من یک قصید‌ه‌ای در دست انشاء دارم که می‌خواهم سه‌شنبه شب آن را خدمت حضرت استاد امیری عرضه بدارم.» گفتم: «به‌به! چه کار خوبی کردی و تو می‌بایست پیش از این قصیده را می‌سرائیدی و به هر حال البته که سه‌شنبه شب در حضور حضرت امیری خواهم بود» و در آن شب که مجلس گرم شده بود و اعضای همیشگی آن و فضلای مشهور و شاعران گرانقدری چون زنده‌یادان حضرات دکتر رعدی آذرخشی و استاد حبیب یغمائی و دکتر حمیدی شیرازی و ابوالحسن ورزی و حسن روحانی و اکبر داناسرشت (رحمه‌الله علیهم اجمعین) به شعرخوانی و احیاناً به آن قیل و قلت‌های عالمانه یا شاعرانه سرگرم بودند (و آه که من بنده حقیر که اینک این نامهای عزیز را می‌نویسم، آه از نهادم بر می‌آید و اشکم بر رُخم می‌ریزد)، به آقای موسوی گرمارودی تکلیف شد که شعر تازه خود را قرائت کند و او ورقه‌ای را که در دست داشت باز کرد و با صدای رسای خودش آن قصیده غرّا را خواند که:

فیروز باد کوه دماوند و کردرش

کاستاده چون امیری در پیش‌ لشکرش

و چنان این حُسن مطلع با چنین براعت استهلال ظریف حاضران را به تحسین واداشت که چندین بار از موسوی خواستند پیش از ادامه دادن به قصیده، همین مطلع را تکرار کند و نه تنها در این بیت که در بسیاری از ابیات فصیح و بلیغ آن فریاد «اعدْ اعدْ» حاضران و قرائت مجدّد آن بیت تکرار می‌شد و به راستی این قصیده که در اقتفای قصیده خاقانی (و به فرموده حضرت امیری: امام خاقانی) است، از لحاظ فصاحت الفاظ و ظرافت معانی و آراستگی‌اش به بسیاری از صنایع بدیع، از انسجام و استعارات و تشبیهات و مراعاه‌النظیر و مقابله و موازنه و تضاد و تنسیق الصفات و ردّ العجز الی الصّدر، قصیده‌ای فاخر و مطنطن است و تخلص به مدح و شریطه آن که به بهترین صورتی نام نامی امیر و نام چهار فرزند گرامی او را شاعر در رشته زرّین سخن خود آورده است، از بدایع شعر موسوی گرمارودی است و شاهد صادقی بر قوّت طبع و لطافت ذوق او و احاطه‌اش بر لغت دو زبان و وقوف کاملش بر موارد و مصادر و مبانی و معانی قصیده است و استادی مسلّم او را در شاعری عموماً و قصیده‌سرائی خصوصاً اثبات می‌کند.

 

استادی تمام

اینکه این بنده بر استادی آقای دکتر موسوی گرمارودی در انشای قصایدی شیوا تصریح می‌کند، قطعاً از باب «اثبات شئ نفی ما عدا نمی‌کند» است؛ زیرا موسوی در سرودن قطعه و غزل و مثنوی هم البته استاد است و هیچ مبالغه یا مداهنه‌ای نیست، اگر عرض کنم که یقیناً و قطعاً امروزه آقای موسوی گرمارودی از ارکان استوار شعر پارسی است و کم‌اند شاعرانی که جامعیت ایشان را در حفظ شرایط سخنسرائی و شاعری واجد باشند، سخن گزافی نگفته‌ام.

شاهد صادق این ادعا در صفحات همین هشت مجلد شعری که اینک من بنده در پیش روی و دم دست خود دارم، جلوه می‌‌کند و من بنده کمترین معلم که امسال شصت و چهار سال است که بدین فن شریف عشق می‌ورزم، مطمئنم که هر کس قصاید آقای موسوی را در انواع ابواب قصیده از مدح و رثاء و وصف دقیقاً بخواند، عرض من بنده را تصدیق خواهد فرمود و خواهند دید که چگونه مواد اولیه شعر سوای ذوق و قریحه لطیف خدادادی شاعری، یعنی الفاظ فصیح و معانی دقیق ظریف و حفظ سخنان و اشعار استادان کهن و خاصه ائمه آن و یا به قول «فرزدق»: «بت‌ها و اصنام» آن مانند ناصرخسرو و سنائی و فرخی و منوچهری و خاقانی و نظامی و عطار و حضرت سعدی و حضرت خواجه شیراز است، در ذهن موسوی گرمارودی جایگزین و بر زبان او جاری است.

قصایدی که موسوی در وصف و مدح آبشار نیاگارا و حضرت سعدی و حضرت خواجه شیراز و استاد امیری فیروزکوهی و مرحوم استاد محمود مُنشی و مرثیه‌های او برای شهید والامقام مطهری و مرحوم ادیب نیشابوری و خلیل الله خان خلیلی و امیری و مُنشی (رحمهم الله تعالی) و پاسخ اخوانیه جناب دکتر خرّمشاهی و آقای مرتضی اسفندقه و یا قطعه اخوانیّه جوابیّه مرحوم اخوان ثالث (رحمه الله علیه)، همة اینها در حد خود از جملة بهترین اشعار شاعران معاصر است و اگر کسی که محیط بر اشعار شاعران باشد، قصد گلچینی از قصاید آنان را داشته باشد، حتماً دسته گلش را بیشتر با قصاید آقای موسوی خواهد داشت.

فقط آنان که آبشار نیاگارا را از نزدیک دیده‌اند، متوجه می‌شوند که موسوی با چه نگاه دقیق و نظر عمیق و لطفی شاعرانه آن ابدع البدایع خلقت الهی در روی زمین را وصف کرده است. و آنچه را که از نظر بیننده عادی چون خود این فقیر در حکم یُدرک ولا یوصف است، به چه خوبی و دل‌انگیزی و به نحوی ملموس در قصیده خود گنجانده است و عظمت و جلالت آن پدیده شگرف و شگفت را که با اندک تصرّف در مصرع «فرزدق» (ره) ریزش و سربه زیری مهیب آن را و چشم فروبستن بیننده آن به سبب پراکندگی قطرات آب و نیز مقابله و مسابقه خورشید جهان تاب با آنکه موجب انعکاس اشعه‌اش به نحو خیره‌کننده‌ای می‌شود با «یغضی جلالاً و یُغضی من مهابته» وصف کنم، آن چنان با الفاظی فصیح و تشبیهات و استعاراتی بدیع و دلپذیر به خواننده شعرش می‌نمایاند که خواننده‌ای که آن را دیده یا می‌بیند، بهتر و بیشتر متوجه صُنع عجیب الهی می‌شود.

آشنایی و انس آقای دکتر موسوی گرمارودی با قرآن مجید و سخنان حملة علوم قرآن (علیهم السلام) که موجب شده است تا از کلام الله مجید و زبور آل محمد‌(ع) یعنی صحیفه سجادیه(ع) چنان ترجمة شیوا و رسائی به ادب فارسی و مسلمانان و شیعیان خاصّهً هدیه کند، امتیاز و افتخار دیگر موسوی و شعر اوست و چون این معنی مسلم است که سرآمدان و عظمای شعر فارسی هر چه داشته‌اند، همه از دولت قرآن داشته‌اند، با داشتن آن سرمایه عظیم و گنجوری الفاظ و معانی ظاهری قرآن،‌گاه لطایف حکمی را با نکات قرآنی جمع می‌کند و از آنجا که بر شعر عرب نیز ورود و وقوف دارد و اگر نه بسی، که مقدار معتنابهی از «دیوان شعر تازیان از بردارد»؛ «دهانش پر از عربی است» لذا بسیاری از قصاید و قطعات خود را با تضمین و تملیح و تلمیح و اشاره به آیات مبارکات و احادیث نبوی مزیّن می‌سازد و ورود و احاطه‌اش بر شعر عرب را نیز در ملامح و تضاعیف اشعارش به بهترین صورت آشکارا می‌کند و مجموع این خصائص نفیسه است که شعر موسوی گرمارودی را در عرصة شعر معاصر فارسی و تقدمش را بر دیگر همسالانش ممتاز و مشخص می‌نماید و استادی‌اش را در همه ابواب شعر و به ویژه قصیده‌سرائی مبرهن می‌دارد.

بعون الله به پایان رسید شرح مختصری را که از برداشت و استنباط خود از شعر آقای موسوی گرمارودی در مقام تحریر آن بودم و نمی‌دانم من بنده که اینک بیت جامی، وصفی از شکستگی و خستگی و نیز گسستگی‌ام از وطن عزیز است که:

به وادی غم منم فتاده، زمام فکرت ز دست داده

نه فکر در سر، نه عقل رهبر، نه تن توانا، نه دل شکیبا

امیدوارم که توانسته باشم آنچه را در دل داشتم، صادقانه به نگارش درآورم و آرزومندم که إن‌شاءالله اهل دل و سخن‌شناسان که این سخن را می‌خوانند و یا می‌شنوند، نگویند که خطا ست.

و این مقاله را در زمانی می‌نویسم که برای سلامت و صحت مزاج ایرج افشار، این خادم قدیمی فرهنگ ایران اسلامی که بیش از شصت سال است از پرچمداران بنام و بی‌بدیل است، در ‌‌نهایت نگرانی و اضطراب و دلواپسی‌ام و قلم اینجا می‌رسد و سرش می‌شکند. یا لطیف و یا لطیف و یا لطیف. و آخر دعوانا أن الحمدلله رب‌العالمین و صلی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: