اخلاق و فلسفه / دکتر اصغر دادبه - بخش دوم

1394/6/15 ۰۷:۵۰

اخلاق و فلسفه / دکتر اصغر دادبه - بخش دوم

در قرن پنجم پیش از میلاد سوفسطائیان از اخلاق سخن می‌گفتند، اما نه در تأیید آن. آنها می‌گفتند «اخلاق، زنجیری است که ضعفا برای به بندکشیدن اقویا ساخته‌اند»، «حق یعنی قدرت، و عدالت یعنی آنچه به سود قوی است. ظالم بر مردم سادة عادل و درستکار سرور است و عادل، همیشه در مقایسه با او بازنده!» اخلاق سوفسطائیان مربوط به زمانی است که بنای اخلاق کهن مذهبی یونانی ویران گردیده بود و اخلاقی نوین هم جایگزین آن نشده بود.

 

 

آغاز علم اخلاق

در قرن پنجم پیش از میلاد سوفسطائیان از اخلاق سخن می‌گفتند، اما نه در تأیید آن. آنها می‌گفتند «اخلاق، زنجیری است که ضعفا برای به بندکشیدن اقویا ساخته‌اند»، «حق یعنی قدرت، و عدالت یعنی آنچه به سود قوی است. ظالم بر مردم سادة عادل و درستکار سرور است و عادل، همیشه در مقایسه با او بازنده!» اخلاق سوفسطائیان مربوط به زمانی است که بنای اخلاق کهن مذهبی یونانی ویران گردیده بود و اخلاقی نوین هم جایگزین آن نشده بود.

نخستین کسی که در تأیید اخلاق سخن گفت و به انسان و مسائل انسانی توجه کرد، سقراط بود. پیش از او اندیشه‌های اخلاقی جز در شعر شاعران، آن هم به شکل امثال و حکم، دیده نمی‌شد. به نظر سقراط فلسفه می‌بایست،‌اخلاق نوین را براساس طبیعی (نه براساس‌ترین) جایگزین اخلاق مذهبی و از اعتبار افتاده گذشته سازد.

در ادامه مطلب نظریه‌های مهم اخلاقی را که در طول تاریخ تفکر پیشنهاد شده است، مورد بررسی قرار می‌دهیم:

 

الف) نظریه‌های اخلاقی در یونان و روم باستان

برجسته‌ترین نظریه‌های اخلاقی در این دوره عبارت است از: نظریه اخلاقی سقراط، افلاطون، ارسطو، نظریه‌های لذت‌گرایی و ریاضت‌گرایی:

۱ـ نظریه اخلاقی سقراط: به نظر سقراط، تیره‌بختی انسان حاصل نادانی اوست. بزرگترین فضیلت دانایی است و اشتباهات آدمی از نادانی‌اش سرچشمه می‌گیرد. اگر کسی واقعاً بداند که چیزی بد است، هرگز گرد آن نمی‌گردد. چنین است که «باید در شناخت خیر کوشید و تعریف درستی از امور خیریه به دست آورد.» چون نیکوکاری به بازشناختن خیر از شر بستگی دارد، یعنی بسته به دانایی (علم) است و می‌توان گفت فضیلت، به طور کلی، چیزی غیر از دانش و حکمت و خردمندی نیست و فضایل عبارت است از: شجاعت، عفت، عدالت و خداپرستی.

«شجاعت» دانستن آن است که از چه چیز باید ترسید و از چه چیز نباید ترسید. «عفت» دانستن آن است که چگونه باید مقتضیات نفسانی را رعایت کرد و از آنچه شایسته نیست، دوری جست. «عدالت» علم به قواعدی است که بر روابط درست بین مردم حکومت می‌کند. و «خداپرستی» آگاهی از وظایف خود نسبت به خدای عالم است. سقراط معتقد بود برای آراستگی به این فضایل و رسیدن به سعادت باید گوش به فرمان خرد داشت و از دستورات عقل پیروی کرد.

۲ـ نظریه‌ اخلاقی افلاطون: افلاطون نیز همانند استادش سقراط، «عمل نیک را نتیجه علم به نیکی می‌داند و بر آن است که اگر مردمان نیکی (خیر) را بشناسند به بدی (شر) نمی‌گرایند.» این فیلسوف مسائل اخلاقی را مبتنی بر مابعدالطبیعه می‌کند و می‌کوشد تا مشکلات اخلاقی را هم به مدد نظریه «مُثُل» حل کند. به نظر او خیر و عدالت معانی الهی هستند و هستی حقیقی و مستقل دارند. روح انسانی قبل از حلول در بدن در عالم مثل از «خیر مطلق» بهره برده است و اینک که در «سراچة ترکیب» تخته‌بند تن شده و قادر نیست تا در فضای عالم قدس به گردش آید،۱ یعنی از خیر و سعادت دور شده است. چاره کارش آن است که دل و اندیشه خود را از آلودگی‌ها پاک کند و بدین منظور باید به فضایلی آراسته گردد. این فضایل عبارت است از: حکمت، شجاعت، عفت و عدالت.

افلاطون می‌گوید هر کدام از قسمت‌های بدن را فضیلتی است: فضیلت سر (جنبه عقلی) حکمت است، فضیلت دل یا قلب (جنبه اراده) «شجاعت» است و فضیلت شکم (قوه شهوانی) «عفت» و پرهیزگاری است. چون فضایل مذکور (حکمت، شجاعت، عفت) را جمعاً مورد توجه قرار دهیم، «عدالت» است؛۲ بدین معنی که چون آدمی به کمک ریاضت به حکمت، شجاعت و عفت آراسته گردد، عدالت بر زندگی او حکومت می‌کند و چنین انسانی خردمند و سعادتمند خواهد بود.

۳ـ نظریه اخلاقی ارسطو: به نظر ارسطو انسان دو جنبه دارد: جنبه حیوانی، جنبه خدایی، جنبه حیوانی انسان، جنبه احساسی اوست که هوسها و شهوتها از آن برمی‌خیزند و جنبه خدایی آدمی همانا جنبه عقلی اوست. از جهت تعقل، انسان به خدا می‌ماند. به نظر ارسطو فضیلت انسان آن است که این دو جنبه (جنبه عقلی و شهوانی، یا جنبه حیوانی و خدایی) را متحد کند، تمام نیروهای خود را فرمانبردار عقل سازد و در زندگی دستورات خرد را به کار بندد و بیاموزد که در موقعیت‌های مختلف چه باید انجام دهد و چه نباید انجام دهد. این فضیلتی است بزرگ که رسیدن به آن بر خلاف نظر سقراط، تنها با عقل و اندیشه میسر نمی‌گردد، بلکه تمرین و تربیت هم لازم است.

ارسطو رمز موفقیت و راز نیکبختی را در میانه‌روی (رعایت حد وسط) می‌دانست. او که از سویی افراط اسکندر را در تجاوز و آدمکشی دیده بود و از سویی دیگر تفریط مردم را در تسلیم شدن به این متجاوز بیدادگر، به این عقیده رسید که افراط و تفریط پسندیده نیست و باور داشت که فضیلت در رعایت حد وسط است و عدالت در معنی وسیع آن چیزی نیست جز میانه‌روی؛ فی‌المثل نه «بی‌باکی» را می‌توان فضیلت خواند، نه «ترسویی» را، فضیلت حد وسط این دو است و آن «شجاعت» است. به همین ترتیب «اعتدال مزاج» که میانة بی‌حسی و شهوترانی است، فضیلت محسوب می‌شود، یا «حقیقت‌گویی» که میانة لافزنی و فروتنی است، فضیلت به شمار می‌آید. چنین است «شرافت‌خواهی» که حد وسط جاه‌طلبی و پست‌همتی است و… کوتاه سخن آنکه: سعادت نه در فراوانی مال است، نه در خوشیهای زودگذر و نه در شهرت و مقام. تنها با میانه‌روی است که می‌توان به کیمیای سعادت۳ دست یافت.

۴ـ نظریه لذت‌گرایی: پیروان نظریه لذت‌گرایی (Hedonism) معتقدند که پیروی از لذات می‌تواند انسان را به سعادت برساند. مکتب لذت‌گرایی به دو شعبه تقسیم می‌شود: لذت‌گرایی جسمانی و لذت‌گرایی روحانی.

۱) لذت‌گرایی جسمانی: پیشوای این مکتب آریستیپوس شاگرد سقراط بود. «آریستیپوس» اهل شهر سیرن (شهری در آفریقا) بود و به همین جهت پیروانش را «سیرنائیک‌ها» (Syremaics) می‌نامند. او از این سخن استاد خود، سقراط، که گفته بود «سعادت و خوشی هدف زندگی انسان است»،‌ چنین نتیجه گرفت که: باید به لذات جسمانی روی آورد و خوشبختی را در لذایذ مادی جست. به نظر وی انسان باید بداند که «خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار نیست» و «عشرت امروز را به فردا فکندن» از بی‌خردی است.

۲) لذت‌گرایی روحانی: پیشوای این مکتب فیلسوف یونانی، اپیکور (Epicurus، ۳۴۱ تا ۲۷۰ ق.م) بود. به نظر او و پیروانش خوشبختی و آرامش، حاصل لذایذ معنوی است و لذایذ مادی حاصلی جز اندوه و حرمان ندارد. بنابراین برای رسیدن به سعادت باید از لذات مادی روی برتافت و از میان لذات آن را برگزید که بادوام‌تر و کم‌زیان‌تر است. باید بدگویی مردم را به چیزی نگرفت و ترس از خدایان و بیم۴ مرگ را از لوح دل زدود و باور داشت که انسان، خود چاره‌ساز خویش است و از دست آسمان و خدایان کاری ساخته نیست.

 

پی‌نوشتها:

۱ـ اشاره است به این بیت حافظ که: «چگونه طوف کنم در فضای عالم قدسر که در سراچه ترکیب تخته بند تنم». این بیت بیانگر گرفتاری روح آسمانی انسان در تن خاکی و زمینی است و بیان این معنا که آزادی واقعی انسان پس از رهایی روح از قفس تن امکان‌پذیر می‌گردد.

۲ـ البته معنی عدالت در جامعه و سیاست فرق دارد. به نظر افلاطون، معنی عدالت در اجتماع عبارت است از: «هر کس دنبال کار خویش باشد و در کار دیگران مداخله نکند.»

۳ـ معمولاً نظریه‌های اخلاقی سقراط، افلاطون و ارسطو را تحت عنوان «سعادت‌گرایی» مورد بررسی قرار می‌دهند؛ اما حقیقت آن است که تلاش علم اخلاق و تمام فلاسفه اخلاقی متوجه جستن راهی است که انسان را به سعادت برساند. بنابراین همه سعادت‌گرا هستند.

۴ـ اپیکور می‌گفت: «تا من هستم، مرگ نیست و چون مرگ آمد، من نیستم.» بنابراین ترس از مرگ بی‌معناست.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: