فرافکنی از دیدگاه حکیم ناصر خسرو قبادیانی‏ / دکتر احمد کتابی

1394/5/24 ۰۹:۱۲

فرافکنی از دیدگاه حکیم ناصر خسرو قبادیانی‏ / دکتر احمد کتابی

درآمد: فرافکنی ‏‎(Projection)‎، به مفهوم اخص کلمه، عبارت است از نسبت دادنِ ناخودآگاهانه کاستی‏ها، خطاها، تقصیرها، قصورها، اعمال ناروا و مشکلات خودساخته خود به دیگران یا عوامل خارجی به‏منظورِ اجتناب از احساسِ حقارت، ناکامی، ناخشنودی و یا گناهکاری. بنابر تعریف یاد شده، فرافکنی فقط شامل متوجه کردنِ کمبودها، ایرادهای وارده و رفتارهای ناشایست و یا غیرمنطقیِ خود به سایر افراد نیست بلکه منتسب کردن آنها را به عواملی نظیر شیطان، قضا و قدر، شانس، قسمت، سرنوشت، بخت، چشم بد و امثال آن و نیز بدخواهی و توطئه‏چینی بیگانگان (= نظریه توطئه) نیز در برمی‏گیرد.

 

 

درآمد: فرافکنی ‏(Projection)‎، به مفهوم اخص کلمه، عبارت است از نسبت دادنِ ناخودآگاهانه کاستی‏ها، خطاها، تقصیرها، قصورها، اعمال ناروا و مشکلات خودساخته خود به دیگران یا عوامل خارجی به‏منظورِ اجتناب از احساسِ حقارت، ناکامی، ناخشنودی و یا گناهکاری. بنابر تعریف یاد شده، فرافکنی فقط شامل متوجه کردنِ کمبودها، ایرادهای وارده و رفتارهای ناشایست و یا غیرمنطقیِ خود به سایر افراد نیست بلکه منتسب کردن آنها را به عواملی نظیر شیطان، قضا و قدر، شانس، قسمت، سرنوشت، بخت، چشم بد و امثال آن و نیز بدخواهی و توطئه‏چینی بیگانگان (= نظریه توطئه) نیز در برمی‏گیرد.

کشفِ سازوکارِ ‏(mechanism)‎‏ فرافکنی گرچه از دستاوردهایِ روان‏شناسی مغرب‏زمین، و به‏ویژه از ابداعات زیگموند فروید ـ روان‏پزشک و روان‏شناس نامدارِ اطریشی ـ شمرده می‏شود؛ ولی توجه به این مفهوم ـ البته به شکل ساده و غیر روش‏مند آن ـ در فرهنگ و ادب فارسی هم بی‏سابقه نیست و شواهد و مصادیقِ متعدد آن را می‏توان در آثار اندیشمندان و سخنوران بزرگ ایران‏زمین ـ اعم از متقدمان (نظیر ناصرخسرو، عطار، مولوی) و متأخران (از قبیل پروین اعتصامی،…) ـ به وفور یافت.۱ ‏

در این مقاله برآنیم تا شواهد مفهوم فرافکنی را در آثار ناصر خسرو ـ اندیشمند و سخن سرایِ سُتُرگِ سده‏های چهارم و پنجم هجری ـ ردیابی و تحلیل کنیم:

 

مفهوم فرافکنی از نظر ناصرخسرو

تا آنجا که نگارنده آگاهی دارد، ناصر خسرو از جمله نخستین سخنوران فارسی است که به مفهوم فرافکنی توجه یافته‏اند. افزون براین، وی از این امتیاز برخوردار است که برای این مفهوم تعبیر یا اصطلاح خاصی ـ برافگندن ـ به کار برده است:۲ ‏

چند بنالی که بد شده است زمانه؟

عیبِ تَنَت۳ بر زمانه برفگنی چون؟‏

دیوان ناصر خسرو، مصححِ مینوی و محقق، قصیده ۴۰، ص۹

۱٫ نفیِ فرافکنی بر دیگران

ناصر خسرو، در چندین جای دیوان خود، آدمیان را به مثابه آیینه‏هایی تلقی می‏کند که چهره و خویِ سایرین را، زشت یا زیبا، عیناً منعکس می‏کنند. از این‏رو، بدگویی و یا خوب‏گویی آنان را از یکدیگر، در واقع، به منزله گونه‏ای «قیاس به نفس» و یا «حدیث نفس» به‏شمار می‏آورد:

ای به سویِ خویش کرده صورتِ من زشت

من نه چنانم که می‏بری تو گمانم

آینه‏ام من، اگر تو زشتی زشتم

ور تو نکویی نکوست صورت و سانم

همان، قصیده ۹۷، ص ۲۱۱‏

بیت زیر نیز مبینِ همین معنی است:

نباشد دوست جز آیینه دوست

به جان و دل هم آن این و هم این اوست

دیوان ناصر خسرو، مصحح تقوی، روشنایی‏نامه، ص ۵۳۲

وی، در مواضعِ متعددِ دیگری، از فرافکنی، به‏طور اعم، انتقاد می‏کند:

چون لعنت کند بر بدان بد کُنش‏

همی لعنت او بر تنِ خود کند

چو هر دو تهی می‏برآیند از آب

چه عیب آوَرَد مر سبد را سبد؟

‏ مصحح مینوی و…، قصیده ۱۲۸، ص ۲۷۳

و از تنها به قاضی رفتن آدمیان شکوه‏ها دارد:

چو خود بد کنیم از که خواهیم داد؟ مگر خویشتن را به داور بریم!

چرا پس که ندهیم خود دادِ خود؟

از آن پس که خود خصم و خود داوریم؟

‏ همان، قصیده ۲۴۱، ص ۵۰۴

در بیتی دیگر آدمیان را برداشت کننده محصولِ کشتِ خویش ـ اعمالش ـ می‏داند:

بد به تنِ خویش چو خود کرده‏ای

باید خوردنت ز کِشتارِ خویش

‏ همان، قصیده ۸۱، ص ۱۷۷

و نیز: ‏

ور عیبِ من ز خویشتن آمد همه

از خویشتن به پیشِ که افغان کنم؟

‏ همان، قصیده ۱۷۷، ص ۳۷۱

در جایی دیگر، دشمن انگاشتن دیگران را، درحالی‏که همه تقصیرها و مسئولیت‏ها متوجه خودِ ماست، ناروا و نامعقول می‏شمارد:‏

ای عجب ار دشمنِ من خود منم! ‏

خیره گله چون کنم از دشمنم؟

‏ همان، قصیده ۱۴۳، ص ۳۰۳

و نیز:

چو بد کردی مشو ایمن ز آفات ‏

که لازم شد طبیعت را مکافات

‏ نقل از امثال و حکم دهخدا، ص ۶۳۳

و مخصوصاً از واعظِ غیرمتعظ بودن برخی انسان‏ها به‏شدت مذمت می‏کند:

پندم چه دهی؟ نخست خود را محکم کمری ز پند دَر بَند

چون خود نکنی چنانکه گویی ‏

پند تو بود دروغ و ترفند

دیوان ناصر خسرو، مصحح مینوی و…، قصیده ۱۱، ص ۲۳

ابیات آتی هم، کم و بیش، حاویِ انتقادها و هشدارهایی از همین‏گونه است:

بت‏پرست از بت‏برست و توهمی

رست نتوانی از این ملعون وَثن۴

بت نشسته در میان پیرهنت ‏

تو همی لعنت کنی بر بَرهَمَن

همان، قصیده ۷۳، صص ۱۶۱ـ۱۶۰

گر تو را جز بت‏پرستی کار نیست ‏

چون کنی لعنت همی بر بت‏پرست؟

‏ همان، قصیده ۱۶، ص ۳۳

حکایت‏های شاهان را همی خوانی و می‏خندی ‏

همی برخویشتن خندی نه بر شاهِ سمرقندی

‏ همان، قصیده ۱۵۸، ص ۳۳۴

۲٫ نقدِ فرافکنی برقضا و قدر

چنانکه در آغاز مقاله گفته شد، یکی از جلوه‏ها و مظاهر فرافکنی نسبت دادن تقصیرها و قصورهای خود به قضا و قدر است. ناصرخسرو، در اشعار خود، بیش از همه، بدین‏گونه فرافکنی توجه یافته و به نفی و ذمِ آن پرداخته است؛ تا آنجا که کمتر بخشی از دیوان این شاعر یافت می‏شود که در آن، با صراحت و یا به تلویح، در این باره تأکید نورزیده باشد:‏

نکوهش مکن چرخِ نیلوفری را

برون کُن ز سر بادِ خیره سری را

بری دان ز افعال چرخِ برین را

نشاید ز دانا نکوهش بری را

چو تو خود کنی اخترِ خویش را بد ‏

مدار از فلک چشمِ نیک اختری را

‏ همان، قصیده ۶۴، صص ۱۴۳-۱۴۲

و نیز:

به دستِ من و توست نیک اختری ‏

اگر بد نجوییم نیک اختریم

‏ همان، قصیده ۲۴۱، ص ۵۰۴

هم او، ضمن قصیده‏ای دیگر، آدمیان را از این رفتار سفیهانه و خودفریبانه برحذر می‏دارد که مسئولیت گناهان و تنبلی‏های خود را متوجه قضا و قدر سازند:

از پسِ۵ آن که رسول آمده با وعد و وعید

چند گویی که بد و نیک به تقدیر و قضاست؟

گنه و کاهلیِ خود به قضا بر چه نهی؟ ‏

که چنین گفتنِ بی‏معنی کارِ سفهاست‏

همان، قصیده ۱۰، صص ۲۱ـ۲۰

در همین قصیده، ناصر خسرو، مقصر دانستن تقدیر را به منزله مقصر شمردن باری تعالی تلقی می‏کند و کسانی را که مرتکب این عمل می‏شوند ریاکارانی توصیف می‏نماید که به زبان، خداوند را عادل و حکیم می‏خوانند ولی در دل، وی را مسئول نقصان‏ها و گناهان و مصائب و حوادث ناگوار می‏شمارند:‏

گر خداوند قضا کرد گنه بر سَرِ تو

پس گناهِ تو به قولِ تو خداوندِ تو راست

بد کنش زی تو خدایست بدین مذهب زشت

گرچه می‏گفت نیاری۶ کِت۷، از این بیمِ قفاست۸

اعتقاد تو چنین است و لیکن به زبان

گویی او حاکمِ عدل است و حکیم الحکماست

با خداوند زبانت به خلافِ دل توست ‏

با خداوندِ جهان نیز تو را روی و ریاست

همانجا

و نیز: ‏

ز بهتان گویدت پرهیز کن و آنگه به طمع خود ‏

بگوید صد هزاران بر خدای خویش بهتان‏ها

‏ همان، قصیده ۲۱۱، ص ۴۴۴

و نیز:

خویشتن را چون فریبی؟ چون نپرهیزی ز بد؟ چون نِهی، چون خود کنی عصیان، بهانه برقضا؟

‏… چون نیندیشی که می‌برخویشتن لعنت کنی؟

از خرد برخویشتن لعنت چرا داری روا؟

‏… دست و قولت دست و قولِ دیو باشد زین قیاس ‏

ور نباشی تو نباشد دیو چیزی سوی ما

‏ همان، قصیده ۲۳۶، ص ۴۹۴

و در جایی دیگر، قضا را خرد و قَدَر را سخن می‏نامد و این هر دو را راهبرِ خود تلقی می‏کند:‏

هر کس همی حَذَر ز قضا و قدر کند

وین هر دو رهبرند قضا و قدر مرا

نام قضا خِرَد کُن و نام قَدَر سخن

یاد است این سخن ز یکی نامور مرا

و اکنون که عقل و نفسِ سخنگوی خود منم ‏

از خویشتن چه باید حذر مرا؟

‏ همان، قصیده ۶، ص ۱۳

و نیز نسبت دادن امور و حوادث را به گردون علامتِ بی‏خردی و نشانه جهالت می‏شمارد:‏

عقل گِردِ آن نگردد۹ کو به جهل اندر جهان ‏

فعل را نسبت به سوی گنبدِ خضرا کند‏

‏ همان، قصیده ۱۸۴، ص ۳۸۹

و در تأیید همین معنی، در قالب سئوال و تمثیلی هوشمندانه، چنین استدلال می‏کند:‏

گناهِ کاهلیِ خود را همیشه بر قضا بندی

که: «کاری ناید از من تا نخواهد قادرِ سبحان»۱۰

چرا چون گرسنه باشی نخسپی و ز قضا جویی

که پیش آرد طعامت؟ بل بخواهی نان از این و ز ان۱۱

‏ همان، قصیده ۱۳۶، ص ۲۹۱

در قصیده‏ای دیگر، جهان را به منزله مادرِ آدمی و نکوهش آن را کارِ نادان می‏شمارد:‏

جهان را چو نادان نکوهش مکن

که بر تو مر او را حقِ مادری است

به فعل اندر او بنگر و شُکر کن ‏

مر او را که صنعش بدین مکبری ا ست۱۲

‏ همان، قصیده ۴۹، ص ۱۱۰

و نیز:

نگر که هیچ گناهت به دیو بر ننهی

اگرت هیچ دل از خویشتن خبر دارد

مباش عام۱۳ که عامه ز جهل تهمت خویش

چه برقضایِ خدای و چه بر قَدَر دارد۱۴

‏ همان، قصیده ۱۳۱، ص ۲۸۰

۳٫ ذمِّ فرافکنی بر روزگار و تغییرِ زمانه

ناصر خسرو، در چندین جای دیوان خود، به مذمت و انتقاد از افرادی می‏پردازد که گناه و مسئولیت همه عیب‏ها و کارهای ناروا و دشواری‏های خود را به تغییرِ ـ بد شدنِ ـ زمانه نسبت می‏دهند و به این واقعیت توجه ندارند که، در حقیقت، این خودِ آنانند که دچار دگرگونیِ احوال ـ انحطاط ـ شده‏اند. شاهد گویای این معنا منظومه‏ای است که از بیت اول آن قبلاً یاد شد: ‏

چند بنالی که بد شده‏ست زمانه؟

عیبِ تنت بر زمانه برفگنی چون؟

هرگز! کی گفت این زمانه که بد کُن؟

مفتون چونی به قول عامه مفتون؟

تو شده‏ای دیگر این زمانه همان است ‏

کی شود ‌ای بی‏خبر این زمانه دگرگون؟۱۵

‏ همان، قصیده ۴، ص ۹

‏و در بیتی دیگر با طرح استفهامی انکاری، پاسخ بدیهی آن را خود عرضه می‏دارد:‏

من دگرم یا دگر شده‏ست جهانم؟ ‏

هست جهانم همان و من نه همانم

‏ همان، قصیده ۹۷، ص ۲۰۹

و نیز در قصیده‏ای به همین نکته اشاره می‏کند:‏

گویی که روزگار دگرگون شد

ای پیرِ ساده دل، تو دگرگونی!‏

‏… با تو فلک به جنگ و شبیخون است ‏

پس تو چه مرد جنگ و شبیخونی؟

‏ همان، قصیده ۱۸۱، ص ۳۸۱‏

در جایی، مقصر شمردن و دشمن پنداشتنِ روزگار را نشانه جهل می‏داند زیرا که از جهان، بدون مشیّتِ خداوند، کمتر کاری ساخته نیست: ‏

چون با خرد،‌ای بی‏خرد، نسازی

جز رنج نبینی و سوگواری

‏… آنگه گنه از روزگار بینی

و ز جهل معادایِ۱۶ روزگاری‏

ناید ز جهان هیچ کار و باری ‏

الا که به تقدیر و امرِ باری

‏ همان، قصیده ۱۴، ص ۳۰

و نیز:

نگیرد هرگز اندر عقلِ من جای ‏

که گردون «خیر» داند کرد یا «شر»‏

نقل از تصویری از ناصر خسرو، علی دشتی، ص ۲۰۵‏

 

پی‌نوشت:‏

۱٫ برای آگاهی بیشتر از تعریف و مفهوم فرافکنی و شواهد و مصادیق تفصیلی آن در آثار سخنوران فارسی ـ از فردوسی گرفته تا پروین اعتصامی ـ فرافکنی در فرهنگ و ادب فارسی، تألیف احمد کتابی، ۱۳۸۳، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

۲٫ شایان توجه است که استاد فقید دکتر امیرحسین آریانپور در اثر گرانقدر خود فرویدیسم، با اشاراتی به ادبیات و عرفان در ترجمه ‏Projection‏ از همین تعبیر (= برفگنی) استفاده کرده است.

۳٫ در دیوان مصحح سید نصرالله تقوی به جایِ «عیبِ تنت»، «عیب و بدت» ضبط شده است.‏

۴٫ بت

۵٫ بعد از آنکه ‏

۶٫ جرأت اظهار آن را نداری. ‏

۷٫ مخففِ که ات

۸٫ از قفا (= پس گردنی، کنایه از تنبیه و مجازات) می‏ترسی

۹٫ برای عقل قابل قبول نیست.‏

۱۰٫ این معنی در اشعار سخنوران دیگر فارسی نیز به کرات آمده است از آن جمله:

چو از تو بود کژی و بی‏رهی

گناه از چه برچرخِ گردان نهی؟

اسدی طوسی (مأخذ: امثال و حکم دهخدا)‏

چرا من خویشتن را بد پسندم

بهانه ز ان بدی بر چرخ بندم؟

‏ فخرالدین اسعدگرگانی (ویس و رامین، مأخذ: امثال و حکم دهخدا)‏

گله از هیچ‏کس نباید کرد

کز تن ماست آنچه برتن ماست

‏ مسعود سعد سلمان (مآخذ: امثال و حکم دهخدا)

۱۱٫ ‏

نان تو دیرتر برسد خلق کُشتنی است

از تو نماز فوت شود گویی از قضاست! ‏

کمال‏الدین اسماعیل (مآخذ: امثال و حکم دهخدا)‏

۱۲٫ عظمت، جلال

۱۳٫ جاهل، نادان، عامی (فرهنگ فارسی، دکتر معین)‏

۱۴٫چرخ کج رو نیست تو کج بینی‌ای دور از حقیقت

گر همه کس را نکو خواهی برو خود را نکو کُن

‏ نظام وفا (مآخذ: امثال و حکم دهخدا)‏

۱۵٫ ‏همان است گیتی و یزدان همان دگر گونه ماییم و گشتِ زمان

نه آشوب گیتی به هنگامِ توست

که تا بُد همیدون بُداست از نخست ‏

‏ اسدی طوسی (مأخذ: امثال و حکم دهخدا)‏

۱۶٫ دشمن

 

مآخذ:

ـ دشتی، علی (۱۳۶۲). تصویری از ناصر خسرو، تهران: انتشارات جاویدان.‏

ـ دهخدا، علی‏اکبر (۱۳۵۷). امثال و حکم، ۴ جلد، چاپ چهارم، تهران: انتشارات امیرکبیر.‏

ـ فیروز، شیر زمان (۱۳۷۱). فلسفه اخلاقی ناصر خسرو ریشه‏های آن، اسلام آباد پاکستان: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان. ‏

ـ ناصر خسرو قبادیانی، ابومعین (۱۳۴۸). دیوان اشعار، به تصحیح سید نصرالله تقوی با مقدمه سید حسن تقی‏زاده و مجتبی مینوی، به کوشش مهدی سهیلی، تهران، چاپ افست. ‏

ـ (۱۳۵۳)، دیوان ناصر خسرو، جلد ۱، به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.‏

روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: