1394/5/11 ۰۹:۴۵
یکبار در هوایپما به کسی گفتم من در دانشکده عمومی فلسفه درس میدهم، برگشت و گفت: «پس شما به لولهکشها، افلاطون درس میدهید؟» گفتم آره، اما به کمکپرستاران، سربازان، کلاهبرداران پیشین، آموزگاران موسیقی پیشدبستانی، سرایداران، پناهندگان سودانی، تکنسینهای توربینهای بادی آینده و یکعالمه دانشجویان دیگری که احساس میکنند به دیپلمی بهعنوان بلیت ورودی به کارناوال اقتصادیمان نیاز دارند. بهخاطر کارم، موقعیتی بیهمتا دارم تا به گفتوگوهای کنونی درباره ارزش علومانسانی- که به گمانم راهش را گم کرده- بیندیشم. طبق معمول، برای دلنگرانی، چیزهای فراوانی هست: دودشدن یکریز موقعیتهای آموزشی تماموقت،
آیا کانت درست میگفت که پیامد یک عمل، در ارزش اخلاقی آن هیچ نقشی بازی نمیکند؟
یکبار در هوایپما به کسی گفتم من در دانشکده عمومی فلسفه درس میدهم، برگشت و گفت: «پس شما به لولهکشها، افلاطون درس میدهید؟» گفتم آره، اما به کمکپرستاران، سربازان، کلاهبرداران پیشین، آموزگاران موسیقی پیشدبستانی، سرایداران، پناهندگان سودانی، تکنسینهای توربینهای بادی آینده و یکعالمه دانشجویان دیگری که احساس میکنند به دیپلمی بهعنوان بلیت ورودی به کارناوال اقتصادیمان نیاز دارند. بهخاطر کارم، موقعیتی بیهمتا دارم تا به گفتوگوهای کنونی درباره ارزش علومانسانی- که به گمانم راهش را گم کرده- بیندیشم. طبق معمول، برای دلنگرانی، چیزهای فراوانی هست: دودشدن یکریز موقعیتهای آموزشی تماموقت، استفاده زیادی و سوءاستفاده از کمک استادان، کاهش بودجه دولتی، کمشدن گزینهها و تخصصهای درسی در رشتههای علومانسانی، افزایش بدهی دانشجویان، دورهگردی تکنولوژیستها همانند گلولههای جادویی [گلولههایی که هدفهای متحرک را دنبال میکنند] و توصیف فراگیر دانشجویان بهعنوان مصرفکنندگان. افزونبر این، من با همه وجود متاسفم که برتری نوع خاصی از منطق اقتصادی- اداری (منطق «پیامدها»، «برآوردها» و «عامل اصلی») دارد ارزشهایی را میفرساید که نهتنها پایبندی به علومانسانی، بلکه به خود دموکراسی را نیرومند میسازند.
به نزد من، مساله پیشروی علومانسانی، تنها درباره علومانسانی نیست. درباره رشتههای فرهنگی است؛ با تعریفی کلیتر از این رشتهها که ریاضی، علوم و اقتصاد را هم در بربگیرد. اینها نیمی از موضوعهای به اصطلاح STEM (علوم، فناوری، مهندسی و ریاضی) را تشکیل میدهند. اگر هدف یک آموزش، تنها پیشرفت اقتصادی و قدرت فنی است این رشتهها هم، درست همانند علومانسانی، برای کار در آینده و پیشرفت فنی، از اهمیت کمتری برخوردار خواهند شد و تاکنون نیز تا اندازهای شدهاند. چرا بیشتر نهادهای آموزشی، نباید کلاسهایی همچون ریاضی دادوستد برای پرستاران ارایه دهند؟ چرا باید هیچکس - به جز متخصصان سرگرمی و کارشناسان خاص- درسهایی در ستارهشناسی، فرگشت [تکامل] انسان، یا تاریخ اقتصادی نگذرانند؟ راستی در مطالعه رشتههای فرهنگی، به ویژه موضوعی همچون فلسفه، چه سودی نهفته است، البته اگر سودی وجود داشته باشد؟ و در یک کلام، چرا لولهکشها باید افلاطون بخوانند؟
پاسخ من این است که ما باید بکوشیم تا جامعهای از مردمان آزاد باشیم نهتنها جامعهای از مدیران و کارکنانی که خوب پاداش میگیرند. «هنری دیوید ثورو» درست نوشت: «گویا ما از یاد بردهایم که اصطلاح» آموزش فرهنگی- هنری «در آغاز و در میان رومیان به آموزشی گفته میشد شایسته مردان آزاد؛ درحالیکه یادگیری دادوستد و پیشهها که تنها ابزار امرار و معاشاند تنها شایسته بردهها دانسته میشد.» در میان لولهکشهای آینده، دوستداران افلاطون به همان اندازهای هستند که در میان نخبههای دره سیلیکون [مترجم: منطقهای در آمریکا، که شرکتهای مهم انفورماتیک جهان حضور دارند].
آموزشهای فرهنگی- هنری، سنتوار، ویژه طبقههای بالاتر بودهاند. این مسأله سه دلیل مهم دارد. نخست اینکه این آموزش، به کار اوقاتفراغت طبقههای بالاتر میآید تا لذتهای برتر زندگی انسانی را جستوجو کنند: بتهوون گوش کنند، گیاهشناسی مطالعه کنند، ارسطو بخوانند و با تورهای شکوفاکننده تخیل، به ایتالیا بروند. دوم اینکه اعضای طبقه اشرافی، بهخاطر امتیازهایی که با زادهشدن با خود به همراه دارند و میباید رهبری موقعیتها در سیاست و بازار را به دست گیرند، نیاز به مستقل اندیشیدن دارند. درحالیکه افراد در طبقههای پایینتر، تنها و تنها برای این درنظر گرفته میشوند که تا چه اندازه خوب میتوانند از پس پیامدهای [سیاستهای] معین جورواجور بر آیند. افراد طبقههای بالا باید بدانند چگونه پیامدها [سیاستها] را ارزیابی کنند و برخلاف افق ارزشها
(horizon of values ) به آنها بنگرند. در پایان (و این سومین دلیل، اغلب، به زبان آورده نمیشود) اینکه آموزشهای فرهنگی - هنری، همچون نشانی برای امتیاز و اعتبار رمزگذاری میشوند، تا طبقه بالاتر بتوانند خودشان را به روشنی از کسانی جدا سازند که باید برای ساختن فراغت و ثروت احتمالی خود، کار کنند. با نگاهی روشنفکرانه ما نمیتوانیم به استقبال جامعهای برویم که اندک ثروتمندان آن از امتیازهای فراغت و ثروت لذت ببرند درحالیکه تودهها به خاطر آنها در رنجند. این همان نارویی است که رشتههای فرهنگی با خود به همراه دارند. اغلب، ثروتمندان در این کشور، بهگونهای روزافزون، به پرداخت شهریههای گزاف به مدرسههای پیشدانشگاهی، دانشکدههای خوب رشتههای فرهنگی و دانشگاههای برگزیده رو میآورند تا بچههایشان فرصتهای عالی پرورش ذهنشان را به دست آورند، لباس سرمایه فرهنگی به تن بپوشند و برای عضو اثرگذار جامعه، مهارتهای بایسته را فراگیرند. در این میان، قشر برگزیده از ارزش آموزش برای طبقههای کمتر برخوردار سخن میگوید؛ آموزشی در چارچوب آمادهسازی برای اقتصاد جهانی. و باز هم بدتر، آنها اغلب از نظامهای آموزشیای پشتیبانی میکنند که برای تولید «کارکنان خوب» - تو بخوان «کارگران سر به راه» - طراحی شدهاند. باری، پول، برای آموزش دولتی تیغی برنده میشود [تا از آن آموزش بزند] و شهریهها سر به فلک میکشند. طبقه متوسط- چه رسد به تهیدست- باید در نبردی سخت روی سطحی یکسره شیبدار بجنگد و زمان و پولش را صرف هنرهایی کند در دسترس مردمان آزاد.
بهعنوان یک استاد دانشگاه با تجربههای زیاد به خوبی میدانم که ارزش رشتههای فرهنگی همواره در میان بسیاری از مردم گم خواهد شد، دستکم در لحظههای معینی از زندگیهایشان. (هرگاه از همایشی برمیگردم از این آزردهام که بسیاری کسان که ارزش فلسفه را گم کردهاند شغل آموزش فلسفه را یافتهاند!) اما من فکر نمیکنم که این گروه از مردم به هیچ پیشزمینه اقتصادی یا شکلی از کار محدود شوند. تجربهام از آموزش در مدرسههای کمابیش برگزیده، به من نشان دادهاند که در میان لولهکشهای آینده به همان اندازه دوستدار افلاطون هستندکه در میان نابغههای دره سیلیکون و در میان کمک پرستاران و سربازان صداهای اثرگذار برای دموکراسیمان یافت میشود که در میان پزشکان و غولهای تجارت.
من بهتازگی از یکی از دانشجویان پیشینم - یک کارگر کارخانه- نامهای سپاسگزارانه دریافت کردم از اینکه او را با شوپنهاور آشنا کردهام. در شگفت شدم چرا که من در کلاس درس زمانی را به این بدبین آلمانی اختصاص نداده بودم. آن نامه توضیح داد که من در کلاس درس چند خطی از شوپنهاور را بازگو کردهام و همان چند خط، به تخیل آن دانشجو جرقهزده است. هنگامیکه او پس از خواندن جلد ١ و ٢ کتاب «جهان همچون اراده و نمایش» آنچه که من بازگو کرده بودم را نیافته بود به سراغ کتاب «پارراگا و پارالی پومنا» شوپنهاور رفته و سرانجام آن را پیدا کرده بود. نامه، پیوستی هم داشت، داستانی کوتاه که او با پیامی شوپنهاوری نوشته بود. البته ایشان نامهای بلندتر هم به من نوشت و سپاسگزاری کرد که من ناخواسته او را به یک ذهن خویشاوند جذب کردهام.
یکبار در طول یک سخنرانی درباره رواقیها، گفتم با نظم روحی درست، میتوان حتی در زمان در رنج بودن هم به راستی آزاد و خوشحال بود. دیدم اشک در چشمان یکی از دانشجویانم حلقهزده است. یادم آمد که بهتازگی خواهرش در سودان، بهخاطر درگیری میان قدرتهای محلی، به زندان افکنده شده است. از اشکهای او میشد فهمید که خواهرش بسا که جویای یک آزادی سخت رواقی بوده است؛ آنگونه آزادی که من به آن پرداخته بودم. یکبار سرایداری داشتیم که تجربههای باطنی خودش را با تجربههای غزالی، صوفی قرون وسطی میسنجید. زمانی دانشجویی داشتم از پدر و مادری سفیدپوست، بیپول و ساده- خودش اینگونه توصیف میکرد- که دو بخش از دونکیشوت را خواند به خاطر اینکه من واژه «کیشیوتیها» را به کار گرفتم. مادری که رضایت داده بود پسر معلولش را زیر تیغ یک جراحی خطرناک ببرند و زنده هم بیرون نیامده بود با چشمانی پر از اشک از من پرسید: «آیا کانت درست میگفت که پیامد یک عمل در ارزش اخلاقی آن هیچ نقشی بازی نمیکند؟» کهنه سربازی خودسر که دوره استدلالورزی پایه را میگذراند دلباخته منطق صوری شد و هماکنون در برکلی دارد مدرسه عالی حقوق را به پایان میرساند.
آتش همواره جرقه خواهد زد. آیا ما میخواهیم در آن بدمیم یا میکوشیم آن را
خاموش کنیم؟
*اسکات ساموئلسون، نویسنده کتاب «ژرفترین زندگی انسانی: درآمدی به فلسفه برای همه» است که در سال ٢٠١٤ منتشر شد.
روزنامه شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید