نگاهي به شعر رعدي آذرخشي پروفسور فضل‌الله رضا / بخش دوم

1392/9/5 ۱۱:۵۸

نگاهي به شعر رعدي آذرخشي  پروفسور فضل‌الله رضا / بخش دوم

من ندانم به نگاه تو چه رازي است نهان كه مر آن راز توان ديدن و گفتن، نتوان كه شنيدست نهاني كه درآيد در چشم؟ يا كه ديدست پديدي كه نيايد به زبان؟ چه جهاني است جهان نگه آنجا كه بوَد از بد و نيك جهان هر چه بجويند، نشان

 

 

 

من ندانم به نگاه تو چه رازي است نهان

كه مر آن راز توان ديدن و گفتن، نتوان

كه شنيدست نهاني كه درآيد در چشم؟

يا كه ديدست پديدي كه نيايد به زبان؟

چه جهاني است جهان نگه آنجا كه بوَد

از بد و نيك جهان هر چه بجويند، نشان

گه از او داد پديد آيد و گاهي بيداد

گه از او درد همي خيزد و گاهي درمان

گه نمايندة سستي و زبوني است نگاه

گه فرستاده فرّ و هنر و تاب و توان

گر زمهر آيد، چون مهر بتابد بر دل

ور زكين زايد، در دل بخلد چون پيكان

من بر آنم كه يكي روز رسد در گيتي

كه پراكنده شود كاخ سخن را بنيان

به نگه نامه نويسند و بخوانند سرود

هم بخندند و بگويند و برآرند فغان

بنگارند نشانهاي نگه در دفتر

تا نگهنامه چو شهنامه شود جاويدان!

من مگر با تو نگفتم سخن خود به نگاه؟

تو مگر پاسخم از مهر ندادي چونان؟

مردمان نيز توانند سخن گفت به چشم

گر سپارند ره مهر هماره همگان

با نگه بشنو و برخوان و بسنج و بشناس

سخن و نامه و داد و ستم و سود و زيان

آتش و خون

قصيده بلندي است درباره جنگ جهاني دوم كه در آذرماه 1323 سروده شده است. رعدي وصف بعضي از رزمهاي تازه با واژه‌هاي بمب و تانك و مانند آنها را در شعر فارسي جاي داده؛ اين چند بيت نمونه‌اي از آن قصيده غراست.

آوخ از اين ويرانگري، فرياد از اين كشتارها

از آن همه نامردمي، وز اين همه بيدادها

گويي جهان ديوانه شد، از خويشتن بيگانه شد

كاينسان مصيبت خانه شد، از بيهده پيكارها

آن كركسان آهنين، ريزند آتش بر زمين

وان بمبهاي آتشين بگرفته در منقارها

كشته شود پير و جوان، هم باتوان هم ناتوان

وز تن برون آيد روان از بي گنه بيمارها

وان تانك همچون پيل مست، افتاده از بالا به پست

آرد به هر سدّي شكست، افكنده دور افسارها

زنجير پولادين برون، كوبنده توپش در درون

دژها زطعنش سرنگون، چون سست پي ديوارها

وان كشتي اژدرفكن، با اژدري كشتي شكن

از شهرها بنيادكن، با تير آتشبارها

پامال اين جنگاوري، بيچاره مرد لشكري

خواهند از او فرمانبري، سالارها سردارها

فردا چو جنگ آيد به سر، گوري بوَد او را مقر

سردارها با كرّ و فر، در خانه خمّارها

جمع سياست‌پيشگان، خيل تباه‌انديشگان

ورزند آن بي‌ريشگان، بر جنگها اصرارها

در راديو جنگي دگر، دايم دروغينش خبر

گوينده‌اش شام و سحر، هي مي‌كند تكرارها

بس لافزن از هر دو سو، كز ما كمي كشته عدو

ليك از دو خيل جنگجو، جان باخته بسيارها

خيل گرسنه هر طرف، از بهر ناني بسته صف

بس عمرها كرده تلف، چون پار و چون پيرارها

خون جوشد از دشت و دمن، نه سرو ماند و نه سمن

گر مرغ خندد در چمن، گريد بر او گلزارها

اي كاش صلحي پايدار، آيد برون زين گير و دار

آنگه كند اين روزگار، از جنگ استغفارها

پيام

اينك نمونه‌اي ديگر از قصايد بلند و سخنان استوار رعدي را با خوانندگان شناسايي مي‌كنيم. ابياتي از قصيده پيام را كه در بهمن 1342 سروده درميان مي‌آوريم. شاعر از اوضاع اجتماعي زمان خود دلتنگ است. از آيين بردگي، از قيام و قعود ماشيني در مجلس سنا، از رسم سلام درباري گله مي‌كند، طبعاً در چنين شعري، سخنوران از آزادگي و مناعت طبع خود نيز ياد مي‌كنند. نگارنده در اين مقاله بيشتر به فصاحت بيان و تازگي تركيبهاي فارسي توجه دارد. اينكه به نظر شاعر، فلان وزير و وكيل شايستگي داشته يا نداشته، مطرح نيست.

هر چند روزگار به كامم نيست

شادم كه ننگ، همره نامم نيست

ور خانه سرد و دامگه درد است

دل پايبند دانه و دامم نيست

چون خضرم و پياده جهان پويم

گر بادپاي تيز خرامم نيست

خورشيد روشن هنرم را باك

زين برف پرفشانده به بامم نيست

زان دم كه دل چو جام جهان‌بين شد

بر لب فسانة جم و جامم نيست

خاموش اگر در اين شب جانكاهم

ماه تمامم و غم شامم نيست

صدشكر كز ستمگري و يغما

زركوب ساز و برگ و ستامم نيست

گر خود زمامدار ني‌ام، باري

برپا و سر عقال و زمامم نيست

شير «علَم» نه، شير نيستانم

روباه را گذر به كُنامم نيست

دانند كركسان عقاب‌آوا

كز نيم‌خورده جيفه طعامم نيست

هر خام خامه را سخن چون موم

همسنگ گفتة چو رخامم نيست

با آهوان به دشت روم زين پس

كاين تنگناي تيره، مقامم نيست

در زاد و بوم خود چو غريبانم

خشنودي از خواص و عوامم نيست

تا خيمة سپاه ستم برپاست

شادي به زير سبز خيامم نيست

جز وحشتي زاسم «سنا» بر دل

جز نفرتي ز رسم سلامم نيست

و آنجا كه فتنه خيزد و ننشيند

كاري به جز قعود و قيامم نيست

به جاي اينكه بگويد راننده و خودرو در اختيار ندارد و غني نيست، مي‌گويد:

چون خضرم و پياده جهان پويم

زركوب ساز و برگ و ستامم نيست

«كركسان عقاب‌آوا» تركيب زيبايي است براي سياستمداران عربده‌گوي كه در انتظار مرگ سياسي رقيب نشسته‌اند. شايد در تركيب عقاب آوا هم، طنز سياسي نهفته باشد. (طرفدارانش كشور آمريكا؟) شاعر، «خام خامه» كسي را مي‌گويد كه ادعاي نويسندگي يا شاعري دارد؛ اما او ناپخته و نارسا مي‌نويسد و مي‌گويد. منظور از «خيمه سياه ستم»، دولت وقت است. «خيمه سبز» ويژه پهلوان بزرگ شاهنامه رستم بوده است. شاعر دلير آذري خود را رستمي مي‌انگارد كه رخش انديشه را بي‌ترس و بيم مي‌تواند به هر سوي بتازاند. در شعر فارسي اين گونه سخن گفتن دليرانه، خودستايي ناپسند نيست.

ادامه دارد

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: