چه ها مي بينم و باور ندارم / مسعود كيميايي

1392/8/29 ۱۳:۳۸

چه ها مي بينم و باور ندارم /  مسعود كيميايي

آقاي هوشنگ كاوه 15 سال از من بزرگ تر بود اما دوست من بود. هميشه آقاي كاوه بود.من در سال 38 در استوديو آژير فيلم با فرامرز و اسفنديار رفت و آمد مي كرديم براي يادگيري و حضور و ديدن عزيز از دست رفته ام ساموئل خاچيكيان. در بخش هايي از فيلم «ضربت» من هم در اتاق ضبط حضور داشتم در ساخت افكت فيلم كمك كار خاچيكيان بودم.

   

    آقاي هوشنگ كاوه 15 سال از من بزرگ تر بود اما دوست من بود. هميشه آقاي كاوه بود.من در سال 38 در استوديو آژير فيلم با فرامرز و اسفنديار رفت و آمد مي كرديم براي يادگيري و حضور و ديدن عزيز از دست رفته ام ساموئل خاچيكيان. در بخش هايي از فيلم «ضربت» من هم در اتاق ضبط حضور داشتم در ساخت افكت فيلم كمك كار خاچيكيان بودم.

    ساموئل دعوتم كرد براي نوشتن يك سناريو كه در خانه يي مي گذشت و آن خانه در روي تپه يي بود سمت دماوند – من رفتم و دستيار شدم كه آن هم داستان خودش را دارد. فيلم «خداحافظ تهران» بود كه در استوديو مولن روژ ساخته مي شد. همان جا با آقاي هوشنگ كاوه آشنا شدم.

    چالاك ودانا بود، اگر حرفي داشتي راه مي رفت و تو هم بايد راه مي رفتي تا حرفت را بگويي مبادا از شرم چشم در چشم شدن نشود كه راحت حرفت را بزني. در مجله مولن روژ كاري به من داده شد. براي آگهي فيلم ها، جمله هاي تبليغي بنويسم. من هم نوشتم. پرويز دوايي سردبير بود يا نظارت داشت. اگر در مجموعه ي استوديو مولن روژ نسيمي شاخه يي را موج مي داد آقاي كاوه بايد مي خواست كه اين اتفاق بيفتد. در مولن روژ فيلم ده دقيقه يي كاملي را با صدا و موسيقي و دوبله ساختم و قبول شد و در ادامه فيلم «بيگانه بيا» را ساختم. رفتم و براي «قيصر» تهيه كننده مي خواستم كه ديگر اخوان هاي عزيز فيلم نمي ساختند و من با شباويز ساختم.

    اما هوشنگ كاوه برايم ماند تا « داش آكل» صادق هدايت را پيشنهاد كردم. پسنديد و دوست داشت و رفت سراغ خانواده هاي هدايت و اجازه فيلم شدن «داش آكل» را گرفت.

    در ايتاليا فيلم هاي توليد مشترك مي ساخت. «مردانه بكش» و «صندلي الكتريكي» با مشاركت حميد شركت. قرار شد كه بعد از «داش آكل» يك وسترن بسازم. آقاي هوشنگ كاوه تجربه فيلم ساختن در ايتاليا را داشت و همه چيز آماده بود. «رستم و سهراب» را وسترن نوشته بودم. قرار شد آنتوني كوئين رستم را بازي كند و بهروز سهراب را. كار آماده شد آنتوني كوئين با آقاي كاوه براي نقش داش آكل قرارداد بست. «قيصر» و «رضا موتوري» را نشانش داده بود و قبول كرده بود. وزارت فرهنگ اما مخالفت كرد كه بعدا فهميديم از كجا آب خورد.

    آقاي هوشنگ كاوه 15 سال از من بزرگ تر بود اما دوست من بود، هميشه آقاي كاوه بود.

    يادم مي آيد وقتي كه مشغول ساخت و توليد «داش آكل» بوديم كاوه، بهروز، اسفند و من در شيراز مسموم شديم. يك دكتر سرهنگ ارتش با چراغي كه روي كلاهش نصب كرده بودند آوردند بالاي سرمان. بهروز تب شديدي داشت از ديدن چهره و لباس سرهنگ ترسيد و چنان خوف كرد كه نمي شد گرفتش.

    آقاي كاوه يادش بخير شبي كه قرار بود «ويليام هولدن» و «ترنس استمپ» را در تهران بگردانيم و هيچ يك از ما زبان انگليسي نمي دانستيم كه با آنها معاشرت كنيم. من هنوز هم زبان انگليسي نمي دانم.

    آقاي هوشنگ كاوه دوست من بود.

    هر آنچه سينما داشت را داشت. از نوشتن و فيلم گرفتن و ظهور تا مونتاژ و دوبله و موسيقي و افكت و آگهي و مميزي و سالن و نمايش دست آخر تماشاگر هم پيش ايشان بود. همه را مي دانست، كار كرده بود. از سالن عصر جديد تا مجموعه استوديو مولن روژ و سالن هاش. «داش آكل» و «سفر سنگ» را در استوديوهاي آقاي كاوه صداگذاري كردم.

    آري، آقاي كاوه به چشم ها نگاه نمي كردي و حرف خودت را مي زدي، اگر نگاه مي كردي مي باختي... شرم در چشم ها داشتي.

    بازيگران و كارگردان هاي آمريكايي در استوديو مولن روژ زياد رفت و آمد داشتند. از هتل تا آب خوردنشان با شما بود.

    هواي سينماي ايران را در فستيوال ها داشتي كه فيلم هايش به درستي به نمايش درآيد. «داش آكل» پلاك طلاي جشنواره پاريس را برد.

    وقتي همين فيلم از كشور شوروي جايزه اي برد حتي نام جايزه را نمي گفتند. چند ماه بعد آقاي كاوه گفت: امشب جايزه را روس ها به ما مي دهند. چهار نفري لباس نو پوشيديم نمي دانم كجا رفتيم به ياد ندارم. فقط در يك مراسم كوچك تمام شد. خطرناك بود؟

    آقاي هوشنگ كاوه از كجا بنويسم كجا را به ياد بياورم طنز و شوخي را چه خوب مي فهميدي، چه شكلي دارد مرگ شما؟ چه شكلي است؟ اما بعد از سفر شما به آمريكا براي معالجه... هنوز چندتايي از حرف ها بماند.. فردا يادشان كردن چه تلخ است.

    كاوه عزيزم، بغضي دارم كه نگو، به قول اخوان چه آرزوها داشتم و ديگر ندارم چه ها مي بينم و باور ندارم. با دست آپارات ساختن تا با چشم صداي اپتيك را كنار فيلم خواندن. كار عاشق تمام نمي شود اگر كار عشق تمام شود عاشق تمام نمي شود.آقاي كاوه آنچه هميشه از شما دارم همان لبخند كودكانه شماست در تنهايي مي خنديديم اين اواخر خيلي تنها شده بودي من مي دانم مصداق كودكي كه در آن استوديو ميان ساخته هاي دست سازت ميان روياهاي كودكيت، خستگي هايت و تنهاييت، كنار آپارات خوابيدي تا سينما، سينما شد.

    كاش نسل هايي كه باهم مي آيند، باهم بروند يكي جا بماند، تيراندازي از اسب افتاده است كه اگر نجاتش ندهي آپاچي هاي نسل بعد پوست سرش را مي كنند.

   

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: