مردانی که رفتند ولی ماندگار شدند / محمدحسن اصغرنیا

1392/8/26 ۰۹:۵۶

مردانی که رفتند ولی ماندگار شدند / محمدحسن اصغرنیا

در ماههای برگ‌ریزان و فصل خزان، یاد مردانی در خاطره‌ام زنده می‌شود که رفتند، ولی ماندگار شدند. عمرشان کوتاه بود، ولی خیر و برکتشان به طول و عرض فلات ایران گسترده است؛ از جمله یونس انقلاب، میرزا کوچک خان یونس جنگلی که چهل و سه سال بیشتر عمر نکرد؛ ولی روس و انگلیس و حاکمان ایرانی آن روز را با بذل جان و ریخته شدن خون جنگلیان، کشوری سبز و مردمی آزاده را به سر منزل مقصود رساند و آن ابلاغ پیام امام حسین بن علی علیه‌السلام بود و امسال نودو دومین سالگرد شهادتش را گرامی می‌داریم. آرامگاه او در شهر رشت است.

 

در ماههای برگ‌ریزان و فصل خزان، یاد مردانی در خاطره‌ام زنده می‌شود که رفتند، ولی ماندگار شدند. عمرشان کوتاه بود، ولی خیر و برکتشان به طول و عرض فلات ایران گسترده است؛ از جمله یونس انقلاب، میرزا کوچک خان یونس جنگلی که چهل و سه سال بیشتر عمر نکرد؛ ولی روس و انگلیس و حاکمان ایرانی آن روز را با بذل جان و ریخته شدن خون جنگلیان، کشوری سبز و مردمی آزاده را به سر منزل مقصود رساند و آن ابلاغ پیام امام حسین بن علی علیه‌السلام بود و امسال نودو دومین سالگرد شهادتش را گرامی می‌داریم. آرامگاه او در شهر رشت است.

او «یا حسین» گویان،

علی‌جویان،

دوان در برگ‌ریزان خزان،

در برف و باران زمستان،

سینه پرسایان

از این درّه به آن دره،

خیزبرداران از این تپّه به آن تپه

جان گیلان، شیر نر، میرزاکوچک خان،

می‌گذشت از لاله‌زار غرقه در خون

تا سرش از تن جدا شد،

وه! چه‌ها شد،

صحن جنگل کربلا شد، کربلا شد.

 

و دیگری نماینده واقعی ملت در مجلس شورا، آیت‌الله شهید مدرس است که تا پای جان ایستاد و در پاییزی شهد شهادت نوشید و غریبانه در تبعیدگاهش کاشمر به خاک سپرده شد.

 

و یاد یاری دیرین که سخنرانیهایش را دیده بودم و در دانشگاهها حرفهای برآمده از قلبش را شنیده بودم و می‌دیدم چگونه بر دلهای جوانان دانشگاهی آن دوران تأثیرگذار بود و او سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد بود که در معبد عاشقانه‌‌اش مشهدالرضا، به فیض شهادت نایل گردید و نماینده‌ای پرتلاش در مجلس خبرگان قانون اساسی جمهوری ایران بود و در مهر ۱۳۶۰ به حق واصل شد.

 

یار دیگر محمدهاشم عزیزی که از دوران دانشجویی در دانشگاه تهران، همدل و همراه و همگام بودیم. مهندس رهبری در دانشکده هنرهای زیبا درس می‌خواند و من در دانشکده ادبیات. دانشکده‌ای که او در آن بود، بیشتر بوی لامذهبی می‌داد تا دینداری و دین‌شناسی و او با چند نفر از دانشجویان آن روز (مانند کازرونی و سپهری و طوسی و اکرمی و فرزام و…) توانست با همکاری دانشکده فنی و دانشکده حقوق و ادبیات و پزشکی و داروسازی موجی ایجاد کند.

 

من مأمور تشکیل کلاسهایی غیر از دانشکده‌ها بودم و آقایان دکتر بهشتی و استاد مطهری و دکتر مفتح و دکتر باهنر و دکتر گلزاده غفوری مربیان و راهنمایان الهی ما بودند. شهید دکتر مفتح توانسته بود در مسجد جاوید (واقع در پیچ شمیران) امامت جماعتش را به دست آورد.

 

هر چند در مسجد حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام (در خیابان نصرت به امامت آیت‌الله موسوی اردبیلی) و در مسجد جلیلی (در میدان فردوسی به امامت آیت‌الله مهدوی‌کنی) حضوری پرشور و فعّال داشتند، ولی دانشجویان با استادان دانشگاهی که معمّم بودند، ارتباط تنگاتنگی داشتند، به‌ویژه با حسینیه ارشاد و سخنوری همچون دکتر علی شریعتی و…

 

بچه‌ها به محمدهاشم رهبری، «فرزاد رهبری» می‌گفتند و فرزاد یکی از عوامل اثرگذار در جمع ما بود و با مشورت آیت‌الله بهشتی و آیت‌الله مفتح کلاسهایی را در مسجد جاوید در بعدازظهرهای پنجشنبه و صبحهای جمعه داشتیم.درس نهج‌البلاغه با شهید دکتر باهنر بود، استاد عربی به‌نام سای‌الدبومی عربی تدریس می‌کرد. آقارضا اصفهانی، فلسفه مقایسه‌ای، دکتر غلامعباس توسّلی، جامعه‌‌شناسی دین و دکتر مفتح تفسیر قرآن می‌گفتند.

 

پس از چندی ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) اولین ترور شخصیتی علیه دکتر مفتّح را در بین عوام شروع کرد که : «او استاد دانشگاه تهران است و از دولت حقوق می‌گیرد و نمازخواندن پشت سر چنین پیشنمازی جایز نیست!» این موضوع را برای دکتر مفتّح گفتم که بسیار خندید و گفت: «به زودی کلاسها را خواهند بست و مرا هم دستگیر می‌کنند؛ ولی شما مسجد جاوید را خالی نگذارید؛ چون در هفته آینده آقایی را دعوت کرده‌ام که برای شب شهادت امام صادق علیه‌السلام از خارج تهران خواهند آمد.» درست وسط همان هفته، آقای مهدی مفتح ـ پسر دکتر مفتح ـ گفتند که: «پدرم را دستگیر کرده‌اند و وارد مسجد هم شده‌اند و منبر را برده‌اند.»

 

با چندتن از دوستان مانند مرحوم فرزاد رهبری، علم‌الهدی و شمسایی مشورت کردیم و گفتیم که فردا شب برنامه سخنرانی است و جمعیت هم برای شب شهادت فراوان می‌آید و سخنران هم آن‌طوری که فهمیده‌ام، آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای است که کتابهایی از سیدقطب و دیگران ترجمه کرده و آخرین تألیفش صلح امام حسن (یا باشکوهترین نرمش تاریخی) است و می‌گویند سخنور توانایی است و از همفکران آقای سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد و همراهان دکتر علی شریعتی است و فردا همین موقع در مسجد جاوید خواهد بود.

 

بالاخره به این نتیجه رسیدیم با جوانی که روبروی مسجد مغازة خیاطی داشت، مشورت کنیم؛ او با کمال علاقه گفت: «میز خیاطی‌ را با قواره‌های پارچه سیاهی که دارم، مرتب می‌کنم و شما به‌ عنوان تریبون می‌توانید از آن استفاده کنید.» با کمک همین دوستانِ دیروز که امروز بیش از چهل سال از آن شب خاطره‌انگیز می‌گذرد، کارها انجام گرفت و نزدیک اذان مغرب، سید بلندقامت آمد و به‌ جای منبر، پشت تریبون قرار گرفت و عنوان سخنرانی هم این بود: «امام صادقی که من معرفی می‌کنم».

 

پس از سخنرانی ایشان، درِ مسجد جاوید هم بسته شد. دوباره به دنبال مسجد می‌گشتیم، از مسجد پامنار گرفته تا مسجدی در فیشرآباد رفتیم و آخر سر ناچار به زیرزمین مسجد طلاچیان که پیشنمازش آقای محسن مجتهد شبستری بود، مراجعه کردیم که موافقت کردند و بالاخره رادمردی مؤمن و بدون هوای نفس که در فکر نام و نان نبود، به‌ نام شهید حاج تقی حاج طرخانی مسجد قبا را ساخت و همه دست در دست هم به مسجد قبا رفتیم و دکتر مفتّح امام جماعت را پذیرفت و دوستان ما در کنارش بودند و اولین نمایشگاه کتاب را در مسجد قبا تهران و مسجد چهاربرادران رشت برگزار کردیم.

 

روح هر چهار یار شاد! امید است عمری با خیر و برکت داشته باشیم و اکنون این دو بیت شرح حال ماست تا «انشاء‌الله بکم لاحقون»!

 

ای دوست چه زود ترک یاران کردی

ترک همه فرزند و عزیزان کردی

ای رهبری، ای پیرو پیغمبر و آل

آسودی و جمیع ما پریشان کردی

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: