توصيه فيلسوفان اعتدال در زندگي است/آيت‌الله دكترسيد مصطفي محقق داماد

1392/8/11 ۰۸:۲۹

توصيه فيلسوفان اعتدال در زندگي است/آيت‌الله دكترسيد مصطفي محقق داماد

منتقدان و خرده‌گيران بر فلسفه باستاني به‌طور كلي و بر فلسفه‌‌هاي ديني اعم از مسيحي و اسلامي به‌طور خاص مي‌گويند نتيجه آموزه اين‌گونه دانش‌ها انزوا، ترك دنيا و دوري از لذايذ مادي است و لذا نمي‌تواند براي بهينه شدن زندگي دنياي بشريت رهنمون باشد.

منتقدان و خرده‌گيران بر فلسفه باستاني به‌طور كلي و بر فلسفه‌‌هاي ديني اعم از مسيحي و اسلامي به‌طور خاص مي‌گويند نتيجه آموزه اين‌گونه دانش‌ها انزوا، ترك دنيا و دوري از لذايذ مادي است و لذا نمي‌تواند براي بهينه شدن زندگي دنياي بشريت رهنمون باشد. آنان در تبيين مدعاي خويش گويند كه حكيمان مسيحي با تعليمات رهبانيت و نيز مسلمانان صوفي از راه و روش سقراط پيروي كرده‌اند. آنان اضافه مي‌كنند كه ترك لذايذ دنيوي كه شيوه سقراط بوده در فرهنگ مسيحي و اسلامي تقويت و تحت عنوان زهد يعني ترك دنيا نهادينه شده و مسيحيان و مسلمانان به آن راه و رسم سفارش و توصيه اكيد شده‌اند. البته انتساب اين روش زندگي به سقراط در ميان قدما با برداشت از تقرير حكماي كلبي مخصوصا «آن تيس تن» رواج داشته است. بسياري او را حكيم «خم‌نشين» و بيابانگرد دانسته‌اند و حتي پاره‌يي از اقوال ديوجانس را به او منتسب كرده‌اند. ايپكتيتوس در كتاب مقالات خود سقراط را با ديوجانس مقايسه كرده است. در ميان مسلمانان نيز ابن‌القفطي در كتاب تاريخ الحكماء در شرح حال سقراط مي‌نويسد كه او را «سقراط الجب» گويند، چه او در چاه يا خم مي‌نشست و هرگز منزلي ديگر اختيار نكرد. ابن اصيبعه نيز به پيروي ازكتاب مختار الحكم و محاسن الكلم تاليف امير ابوالوفاء مبشربن فاتك به سال 445 هجري كه وي نسخه از آن را داشته سقراط را همين گونه مي‌داند و بعضي اقوال معروف ديوجانس را از قبيل اينكه به اسكندر گفته است «از مقابل آفتاب من برخيز» به سقراط نسبت مي‌دهد. برخي از پژوهشگران مغرب زمين احتمال قوي مي‌دهند كه منشا اصلي اين‌گونه تعرفه از سقراط كتاب تاريخ الحكماي حنين بن اسحق (سده سوم هجري) است كه در زمان ما مفقود ولي نزد مولف مختار الحكم بوده است. جالب توجه آنكه بسياري از بزرگان مسلمان نيز درباره انتساب زندگي ديوجانس چنان به خطا رفته‌اند كه نه‌تنها به سقراط بلكه به عموم پيشوايان فلسفه يونان باستان منتسب ساخته‌اند و گويي چنين مي‌پنداشتند كه اين روش زندگي نتيجه‌اي است كه از فلسفه به‌دست مي‌آيد.

براي نمونه نظامي گنجوي در هفت پيكر مي‌گويد:

فلاطون برآشفت از آن انجمن/ كه استادي او داشت در جمله فن

شب وروز ازانديشه چندان نخفت/ كاغاني برون آوريد از نهفت

به خم در شد از خلق پي كرد گم/ نشان جست از آواز اين هفت خُم

كسي كو سماعي نه دلكش كند/ صداي خم آواز او خوش كند

حافظ شيرازي نيز كه همواره به حكمت طعنه مي‌زند و معتقد است كه حكمت از گشودن معماي هستي ناتوان است، مي‌گويد:

سخن از مطرب و مي‌گوي و راز دهر كمتر جو

كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را

در جاي ديگر در مقام تعريض مي‌گويد:

جز فلاطون خم نشين شراب/ سرّحكمت به ما كه گويد باز

به هرحال زندگي در انزوا و دور از هرگونه التذاذ دنيوي در ادبيات اسلامي به فلاسفه يونان منتسب مي‌شده است. در مسيحيت اصولا اجتناب از لذايذ دنيوي پيروي از زندگي پيامبرشان حضرت عيسي مسيح (ع) دانسته شده است. در ادبيات اسلامي نيز زندگي عيسي (ع) همين‌گونه منعكس شده است. در اسلام صوفيان در كنار باطن‌گرايي به انزوا و اجتناب از لذايذ مادي و ترك دنيا گرايش داشته‌اند. برخي از تاريخ‌نگاران غربي فلسفه اسلامي تاثير مسيحيت را بر تصوف اسلامي غيرقابل انكار دانسته‌اند و احيانا بعضي نويسندگان مسلمان نيز از آنان متاثر شده‌اند. به هر حال اين انتقاد نسبت به حكمت مورد توجه برخي حكيمان اسلامي قرار گرفته وكم و بيش به دفاع از آن اهتمام كرده‌اند. محمد زكرياي رازي كه گويي از اين اتهام رنج مي‌برده رساله‌يي در اين موضوع تحت‌عنوان السيرة الفلسفيه تاليف كرده است. از سطور آغازين آن رساله چنين پيداست كه سقراط كه خود به امر معيشت و تمشيت زندگي اهتمام داشته و در امور اجتماعي و اختلاط با مردم سعي وافر مي‌كرده و با عامه ناس خلط و آميزش مي‌يافته و به امور معاش مشتغل بوده بنابراين عده از اهل نظر و تميز و تحصيل به عيب‌جويي و شكستن قدر وي برخاسته و چنين پنداشته‌اند كه از وي از سيرت حكما انحراف جسته و مخصوصا از راه و رسمي كه پيشواي او سقراط داشته كناره گرفته است. وي از قول معترضان به خويش درباره سقراط مي‌نويسد: «... چه از اين حكيم (سقراط) نقل است كه هيچگاه گرد درگاه ملوك نمي‌گرديد و اگر ايشان طالب قرب او مي‌شدند دعوت ملوك را به استخفاف رد مي‌كرد، طعام لذيذ نمي‌خورد و جامه فاخر نمي‌پوشيد. در بند ساختن خانه و گرد كردن توشه و توليد‌مثل نبود، ازخوردن گوشت و نوشيدن شراب و ملازمه لهو دوري مي‌جست، به همان خوردن گياه و پيچيدن خود در جامه‌يي ژنده قناعت مي‌ورزيد، در صحرايي در خمي بيتوته مي‌كرد، با عوام و‌ سلطان هيچگاه تقيه به كار نمي‌بست بلكه آنچه را بر حق مي‌دانست در لفظي روشن و بياني صريح پيش همه بر زبان مي‌آورد. مخالفان نه‌تنها سيرت ما را خلاف اين مي‌دانند، بلكه در طرز زندگاني پيشواي ما سقراط نيز زبان به طعن گشوده گويند اين سيرت خلاف مقتضاي طبيعت و بقاي نسل است و نتيجه عمل به آن جز خرابي عالم و فناي مردم نخواهد بود.» آنگاه رازي پس از ذكر اين مقدمه در مقام پاسخ اين مقوله نخست به دفاع از سقراط و سپس بيان سيره خويش و بالاخره راهي كه حكمت براي راه و رسم زندگي به انسان‌ها پيشنهاد مي‌كند، مي‌پردازد. وي اولا مدعي است كه انتساب آن‌گونه زندگي به سقراط كه توسط مخالفان وي ارائه شده ناصحيح است و ثانيا وي سيرت صحيح و واقعي سقراط را به نحو ديگري معرفي مي‌كند. مي‌گويد دشمنان سقراط وي را مردي گوشه‌گير و دشمن انتظامات و مخالف توليد‌مثل و بقاي نسل شناسانده‌اند درصورتي كه سقراط مردي است وطن پرست و تا حدي شريك در امور اجتماعي هموطنان خود و برخلاف اتهام مخالفان دشمن بقاي نسل نبوده و خود نيز داراي زن و فرزند بوده است. رازي اصرار دارد كه سقراط دو دوره زندگاني داشته است و اگر در دوره اول چنان مي‌زيسته كه مخالفان گويند برخلاف آن در دوره دوم سيره‌يي را داشته كه خود بيانگر آن است. وانگهي سيرت وي در دوره نخستين هم آن‌گونه و به آن معنا نبوده كه مخالفان گفته‌اند معناي و جهت ديگري داشته است. رازي راه حكمت را اين‌گونه بيان مي‌كند كه فيلسوف حقيقي كسي است كه از لذاتي كه مايه خسران عقل و اخلاق است، احتراز جويد و علم و عدل را كه سبب لذت واقعي بعد از مرگ است بر لذايذ جسماني ترجيح نهد، ليكن اختيار اين سيرت مستلزم آن نيست كه مرد شيوه مرتاضان هند را در سوختن جسد و افكندن خود بر آتش سوزان، يا سيره مانويه را در ترك جماع و گرسنه و تشنه و پليد نگاه‏داشتن خود، يا روش نصاري را در رهبانيت و انزواي در صوامع، يا طريقه جمعي از مسلمين را در اعتكاف در مساجد و ترك مكاسب و اقتصار بر كم‌خوراكي و درشت‌پوشاكي اختيار كند و از لذات فعلي چشم بپوشد، بلكه بايد به ديده عقل در لذايذ ببيند و آنها را پيشه كند كه به عواقبي مولم و تبعاتي وخيم نكشد. مرتاض ناسك به عقيده رازي با نفس خود ظالم است و راهي مي‏رود كه با سيره و اخلاق اسلاف سازش ندارد، چه اسلاف گفته‏اند كه فلسفه تشبه به خداوند عزوجل است تا آنجا كه ممكن شود و آن نسبت به نفس عادل و رحيم بودن است. فيلسوف واقعي بايد سيرتي برگزيند كه از زهد و ريا دور و از تعيش و تفنن بري باشد و در هيچ يك از دو ورطه افراط و تفريط نيفتد. سپس رازي براي لذت‌طلبي دو حد تعيين مي‌كند؛ حد اعلي و حد اسفل.حد اعلي، سرحد بين لذت زياد و فرو شدن در شهوانيات و ترجيح نهادن آن بر امور ديگر و لذاتي است كه رسيدن به آنها جز به ارتكاب ظلم ميسر نمي‌شود و بيش از اين حد مخالف حكم عقل و عدل است. از اين نوع گذشته طلب ساير لذات رواست و اين حد اعلاي لذت‌طلبي است. حد اسفل، يعني حدي كه سرحد بين لذت قليل و رياضت و امساك محسوب مي‌شود، آن است كه فرد آنقدر از لذت‌ها بهره گيرد كه رنجي نبيند و به ناخوشي نيفتد. اما پايين‌تر از حد اسفل از حكمت خارج است؛ مانند سيرت هنديان مرتاض، مانويان خود‌آزار، رهبانان منزوي و مسلمانان معتكف؛ چون بر اثر تحميل رنج بر نفس، روشي مخالف حكم عقل و عدل در پيش گرفته‌اند. «آنچه بين اين دو حد اعلي و اسفل هست، رواست و كسي كه آن را به كار دارد، از شمار فلاسفه خارج نيست؛ بلكه مي‌توان سيره او را سيره‌يي فلسفي خواند؛ گرچه بهتر آن است كه فيلسوف به حد اسفل مايل‌تر باشد تا به حد اعلي.» مستفاد از بيان رازي آن است كه الگوي حكمت براي راه و رسم زندگي رعايت اعتدال و ميانه‌روي است. درباره توصيه اديان نيز لازم به ذكر است كه قرآن مجيد كه شايد محكم‌ترين و موثق‌ترين سند تاريخي براي مسيحيت، مريم و عيسي و تعليمات اوست درسوره حديد آمده است: «و عيسي‌ بن مريم را فرستاديم و به او انجيل داديم و در دل پيروانش رافت و رحمت و رهبانيتي قرار داديم كه خود آنان بدعتش را نهاده بودند و ما بر آنان واجب نكرده بوديم، اما منظور آنان هم جز رضاي خدا نبود، اما آن طور كه بايد رعايت آن رهبانيت را نكردند و در نتيجه به كساني كه از ايشان ايمان آورده بودند، اجرشان را داديم و بسياري از ايشان فاسق شدند» (حديد/27) . به نظر علامه طباطبايي كلمه «رهبانيت» از ماده «رهبت» به معناي خشيت و ترس است و عرفا اطلاق بر ترك دنيا مي‏شود، به اينكه كسي رابطه خود را از مردم قطع كند و يكسره به عبادت خدا بپردازد و انگيزه‏اش از اين كار خشيت از خدا باشد. و كلمه «ابتداع» به معناي اين است كه انسان چيزي را جزو دين كند كه جزو دين نباشد، سنت و عملي را باب كند كه در هيچ ديني نبوده باشد و جمله «ما كتبناها عليهم» در معناي پاسخ از سوالي تقديري است. گويا كسي پرسيده: معناي بدعت‏گذاري آنان چيست؟ فرموده: اينكه چيزي را جزو دين كنند كه ما بر آنان ننوشته‏ايم. و معناي آيه اين است كه: پيروان مسيح (ع) از پيش خود رهبانيتي بدعت نهادند كه ما آن را براي آنان تشريع نكرده بوديم. ما رهبانيت را بر آنان واجب نكرده بوديم ليكن خود آنان به خيال خوشنودي خدا بر خود واجب كردند و حتي آن‌طور هم كه خود ساخته بودند، حفظ نكردند و از حدود آن تجاوز كردند.

به هرحال مستفاد از قرآن چنين است كه رهبانيت به شكلي كه در زمان نزول قرآن در سنت مسيحيت رايج بوده در اصل دين مسيح و تعليمات وجود نداشته و خود مسيحيان هرچند به خيال خير رواج داده‌اند. ولي جاي ترديد نيست كه زندگي پيامبرشان يك زندگي خاصي بوده است. ازجمله آنكه وي ازدواج نكرده و هم‌اكنون نيز مردان نامدار كليسا از سنت او پيروي مي‌كنند. بعد از حضرت مسيح نيز در قرآن آمده است كه پيامبر ديگري به‌نام يحيي همين روش را از وي پيروي كرده است. زكريا از خداوند مي‌خواهد كه به وي فرزندي پاك و پاكيزه عطا فرمايد. خداوند دعاي او را مستجاب مي‌كند و به وي پسري به‌نام يحيي مي‌دهد كه زندگانيش شباهت بسياري به مسيح دارد. (39/ آل عمران) به هرحال يحيي به گزارش قرآن بيانگر دين مسيح و احياكننده دين او بوده است. اما به هيچ‌وجه از قرآن استفاده نمي‌شود كه اجتناب از زندگي دنيوي جزو تعليمات عمومي مسيحيت باشد لذا مومنيني كه به دين مسيح وارد شده‌اند هرگز اين رويه را بر خويشتن امري الزامي نمي‌دانستند. در اسلام به نظر ما زندگي صوفيانه در اصل و ريشه گرفته از رهبانيت مسيحي نيست هرچند ممكن است در روند تاريخي سمت‌هاي وارداتي بر آن موثر باشند. تصوف اصلي اسلامي مرتبط با«زهد» است و به ديگر سخن اصولا مرز تصوف و زهد با يكديگر بسيار نزديك هستند. زهد به معناي بي‌رغبتي به دنياست. آنچه در تعليمات قرآن ازآن نهي شده بسنده كردن به دنيا و ترك معنويت است و آنچه مورد توصيه قرارگرفته روش معتدلانه جمع بين دنيا وآخرت است. درك مفهوم اعتدال ظاهرا براي همگان كار چندان آساني نيست. مومنين اوليه با شنيدن آيات عذاب و ترس از خداوند گاهي چنان تحت تاثير قرارمي‌گرفتند كه به ترك دنيا كشيده مي‌شدند تا آنجا كه پيامبر آنان را از آن روش باز مي‌داشت. شخص رسول‌الله (ص) زندگي دنيوي معروفي دارد و زندگي شخصي‌اش از هيچ‌گونه ابهامي برخوردار نيست و مكرر بر بشري زيستن خويش تاكيد ورزيده و بر اعلان عمومي آن اصرار داشته است. خداوند متعال روش زندگي اعتدالي و اجتناب از ترك دنيا را به وي آموزش داده است. البته پيامبر در سمت رهبري جامعه ترجيح مي‌داد به‌گونه‌يي زيست كند كه همراه طبقه متوسط باشد. پيامبر اسلام (ص) به دليل آنكه مسلمانان در شرايط سخت زندگي بودند، سعي داشت تا خود را با متوسطين جامعه هماهنگ سازد. افراط و خروج از حد اعتدال گاه عكس‌العملي بود كه برخي مسلمانان نسبت به اشرافي‌گري برخي صاحبان قدرت سياسي نشان مي‌دادند.

پس از فتوحات اسلامي و فرآورده شدن غنايم عده‌يي به‌ويژه ارباب قدرت يا وابستگان و نزديكان‌شان روي به تكاثر ثروت نهادند و از صرف هزينه‌هاي عمومي و همدلي با مستمندان غافل شدند. اعتراض به اين گرايشات متقابلا گاه به افراط كشيده شد و متاسفانه مفهوم زهد به‌تدريج در تاريخ اسلام شكل افراطي به خود گرفت و معناي اصيل خود را از دست داد تا جايي كه شايد نتوان آن را اسلامي خواند. زاهدان خاصي پديد آمدند و به تدريج فرقه‌هايي با نام‌ها و عناوين مختلف تشكيل يافت. زهاد هشت‌گانه در همان روزهاي نخستين پديد آمدند. برخي تعداد زاهدان معروف را به 40 نفر رسانده‌اند. پيشوايان شيعه همواره بر راه اعتدال و جلوگيري از افراط و تفريط تاكيد داشته و در اين راستا روايات زيادي براي ما منقول است. براي نمونه: ابو عبدالله سفيان ثوري كه در قرن دوم با امام صادق (ع) معاصراست يكي از فرقه‌هاي مفرط را پيشوايي مي‌كرده است. «روزي سفيان ثوري امام جعفر صادق عليه‌السلا‌م را ديدار و مشاهده كرد كه آن حضرت لباسي سفيد بر تن دارد.

گفت: اين لباس برازنده شما نيست! حضرت فرمودند: گوش كن چيزي برايت مي‌گويم كه اگر بر حق و سنت بميري نه بر بدعت و گمراهي براي دنيا و آخرتت مفيد و سودمند خواهد بود. اين را بدان كه رسول‌اللّه صلي‌اللّه‌عليه‌وآله در عصري زندگي مي‌كرد كه فقر و نداري بر آن حاكم بود اما پس از آنكه دوران فقر و تنگدستي جامعه پايان يافت و فراواني و وفور نعمت پيش آمد شايسته‌ترين اشخاص براي اين نعمت‌ها نيكوكارانند نه بدكاران، مومنانند نه منافقان، مسلمانانند نه كافران. پس تو چه مي‌گويي ‌اي سفيان! به خدا سوگند با اينكه مي‌بيني اين‌گونه لباسي نفيس و سفيد پوشيده‌ام مع‌ذلك از آن روزي كه به حد تكليف رسيده‌ام صبح و شامي فرا نرسيده است كه در ميان اموال و دارايي من حق خدايي بوده باشد و من آن را به جاي خود پرداخت نكرده باشم.» زهد آموزش داده شده توسط پيشوايان شيعه درست برخلاف رهبانيت مسيحيت نه ترك دنيا كه زندگي در بطن روابط اجتماعي و عين جامعه‌گرايي است. زهد در تعاليم آنان مفهومي معنوي و راجع است به نحوه نگاه آدميان به زندگي. به گفته امام علي(ع) اين مطلب مفاد آيه‌يي است در قرآن (حديد/23). ابن سينا در قرن پنجم اسلامي در كتاب اشارات عناوين سه گانه زاهد، عابد و عارف هر يك را با تعريفي جداگانه از يكديگر متمايز ساخته. به اين شرح: «زاهد كسي است كه از متاع دنيا و طيبات آن روي گرداند. و شخص مواظب بر انجام فزون‌تر عبادات واجب عابد نام دارد. شخصي كه فكر خود را متوجه عالم قدس كرده تا نور حق را پيوسته بر باطنش بتابد عارف است. اين عناوين مي‌تواند با هم جمع شوند.»ابن سينا زهد خالص بدون معرفت را طعن مي‌زند و مي‌گويد: «زاهد غيرعارف سوداگر است. گويي مي‌خواهد كالاي دنيا را با كالاي آخرت معاوضه كند.»

نتيجه‌گيري

1- ترك دنيا به هيچ‌وجه از آموزه‌هاي فلسفه به‌ويژه فلسفه اسلامي نيست. آموزه فلسفه عملي براي زندگي اعتدال و ميانه‌روي است.

2- آموزه اديان ابراهيمي نيز ترك دنيا نيست، آنچه هست عدم تعلق به دنياست.

3- زندگي پيشوايان ديني براي همزيستي با مردم متوسط جامعه بوده و الگويي براي رهبران و متصديان امور بوده‌اند.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: