خير و شر به مثابه امر سياسي / كارل اشميت

1392/7/18 ۱۸:۴۵

خير و شر به مثابه امر سياسي / كارل اشميت

ياشار جيراني و رسول نمازي دو نفر از مترجمان جواني هستند كه يكي از مهم‌ترين آثار فلسفه سياسي در قرن بيستم را ترجمه كرده‌اند. در اين مجال بخشي از مقدمه و ترجمه منتشر نشده آنان از رساله مفهوم امر سياسي كارل اشميت منتشر مي‌شود. شايان ذكر است متن كامل ترجمه اين رساله به‌زودي توسط انتشارات ققنوس منتشر مي‌شود.

 

 

ياشار جيراني و رسول نمازي دو نفر از مترجمان جواني هستند كه يكي از مهم‌ترين آثار فلسفه سياسي در قرن بيستم را ترجمه كرده‌اند. در اين مجال بخشي از مقدمه و ترجمه منتشر نشده آنان از رساله مفهوم امر سياسي كارل اشميت منتشر مي‌شود. شايان ذكر است متن كامل ترجمه اين رساله به‌زودي توسط انتشارات ققنوس منتشر مي‌شود.

***

1 مفهوم امر سياسي پيش‌فرض مفهوم دولت3 است. براساس كاربرد زباني مدرن، دولت منزلت سياسي مردمي سازمان‌يافته در يك واحد سرزميني محصور است. اين چيزي نيست جز يك بازگزاري كلي و نه تعريف دولت. از آنجايي كه ما در اينجا با طبيعت امر سياسي سروكار داريم چنين تعريفي موجه نيست. اين پرسش كه ذات دولت چيست را مي‌توان درحال‌حاضر گشوده گذارد اينكه آيا يك ماشين است يا ارگانيسم، يك شخص است يا يك نهاد، يك جامعه است يا يك جماعت، يك بنگاه يا يك كندوي زنبور عسل، يا حتي شايد يك نظم روبه ايپايه‌اي. اين تعاريف و تصاوير، معنا، تفسير، انگاره و برداشت‌هاي بيش از حدي را انتظار مي‌كشند و بنابراين نمي‌توانند نقطه عزيمت مناسبي براي يك تبيين ساده و ابتدايي باشند.

دولت در معناي تحت‌اللفظي و در ظهور تاريخي خود موجوديت خاص يك مردم است.4 در مقابل بسياري از انواع قابل تصور از موجوديت‌ها، دولت در شرايط تعيين‌كننده اقتدار نهايي است. درحال‌حاضر لازم نيست چيزي بيش از اين بگوييم. تمامي خصايص چنين تصويري از اين موجوديت و مردم، معناي خود را از ويژگي متمايزكننده امر سياسي مي‌گيرند و هنگامي‌كه طبيعت امر سياسي اشتباه فهميده شود نامفهوم خواهند شد.

به ندرت مي‌توان تعريف واضحي از امر سياسي يافت. اين كلمه در تقابل با ايده‌هاي متعددي، اغلب به صورت سلبي مورد استفاده قرار مي‌گيرد، براي مثال در آنتي‌تزهايي مانند سياست و اقتصاد، سياست و اخلاق، سياست و حقوق؛ و در [علم] حقوق مجددا سياست و قانون مدني5 و مانند اينها وجود دارد. به‌واسطه چنين مقابله‌هاي سلبي و اغلب جدلي، معمولا اين امكان وجود دارد كه بسته به زمينه و شرايط انضمامي چيزي را به وضوح توصيف كرد. اما اين همچنان يك تعريف اخص نيست. در اشكال مختلف، «امر سياسي» عموما در كنار «دولت»، يا اقلا در نسبت با آن قرار داده مي‌شود 6 بدين‌گونه دولت به مثابه چيزي سياسي پديدار مي‌شود و امر سياسي به مثابه چيزي كه به دولت تعلق دارد يعني يك دور باطل آشكار.

بسياري از اين توصيفات از امر سياسي در ادبيات حرفه‌اي حقوقدانان به چشم مي‌خورند. از آنجايي كه اين توصيفات به لحاظ سياسي جدلي نيستند آنها تنها اهميتي عملي و فني دارند و بايد به مثابه تصميمات حقوقي و اجرايي در موارد خاص فهميده شوند. بنابراين اين توصيفات معناي خود را از طريق پيش‌فرض گرفتن دولت با ثباتي دريافت مي‌كنند كه در درون چارچوب آن عمل مي‌كنند. از اين‌رو براي مثال مجموعه قوانين حقوقي و ادبيات متعلق به مفهوم تشكل سياسي يا نشست سياسي در قانون اجتماعات وجود دارند. به علاوه در سازوكار حقوق اداري فرانسه تلاش شده است تا مفهوم انگيزه سياسي (mobile politique) را جعل كنند تا با ياري گرفتن از آن بتوانند اعمال حكومت7  (actes de  government)  را از اعمال اداري غيرسياسي تميز داده و بدين‌وسيله اين اعمال را از نظارت دادگاه‌هاي اداري خارج سازند.8 تعاريفي از اين دست پاسخگوي نيازهاي رويه حقوقي معمول هستند. اساسا اين تعاريف شيوه‌اي عملي براي محدود ساختن صلاحيت حقوقي پرونده‌ها در درون يك دولت و در روندهاي حقوقي آن فراهم مي‌آورند. آنها به هيچ‌وجه به‌دنبال تعريفي عام از امر سياسي نيستند. از همين‌رو تنها تا زماني چنين تعاريفي از امر سياسي كافي خواهند بود كه دولت و نهادهاي عمومي چيزهايي بديهي و انضمامي فرض شوند. همچنين، تا زماني كه دولت حقيقتا يك موجود واضح و در برابر گروه‌ها و امور غيرسياسي به‌گونه‌اي برجسته هويدا باشد‌ ـ به كلام ديگر تا زماني‌كه دولت انحصار سياست را در اختيار داشته باشد تعاريف كلي از امر سياسي كه دربردارند، چيزي بيش از ارجاعات اضافه به دولت نيستند قابل‌فهم و به همان ميزان همچنين به لحاظ نظري قابل‌توجيه خواهند بود. اين شرايط در هنگامي صادق بود كه دولت، يا جامعه را به‌عنوان يك نيروي معارض خود در نظر نمي‌گرفت (مانند قرن هجدهم) يا اقلا دولت به مثابه يك نيروي باثبات و متمايز بر فراز جامعه قرار گرفته بود (مانند آلمان در قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم.)

معادله «دولت = سياست» دقيقا در لحظه‌اي كه دولت و جامعه در يكديگر نفوذ كنند اشتباه و گمراه‌كننده خواهد شد. بدين‌وسيله آن چيزي كه تا آن زمان امور مربوط به دولت بوده است به امور اجتماعي تبديل مي‌شود، و برعكس، آن چيزي كه تا آن زمان به صورت كامل امور اجتماعي محسوب مي‌شد به امور دولت تبديل مي‌شود همان‌طور كه ضرورتا در يك واحد سازمان‌يافته دموكراتيك رخ خواهد داد. از آن هنگام، قلمروهايي كه به ظاهر خنثي محسوب مي‌شدند، مثل دين، فرهنگ، آموزش، اقتصاد، ديگر خنثي نخواهند بود، ‌يعني اينگونه نخواهد بود كه آنها به سياست و دولت تعلق نداشته باشند. دولت تام9 به‌عنوان مفهومي جدلي در مقابل چنين خنثي‌سازي‌ها و سياست‌زدايي‌هايي10 از قلمروهاي مهم طرح شده است؛ اين دولتي است كه به صورت بالقوه تمام قلمروها را دربرمي‌گيرد. چنين امري به اين همان‌انگاري دولت و جامعه منجر مي‌شود. نتيجه اينكه،‌ در چنين دولتي همه‌چيز اقلا به صورت بالقوه سياسي است، و در ارجاع به دولت ديگر ممكن نيست براي آن يك خصيصه سياسي ويژه قائل شد.

يادداشت اشميت

اين تحول را مي‌توان از دولت مطلقه قرن هجدهم تا دولت خنثي (غيرمداخله‌گر) قرن نوزدهم و از آنجا تا دولت تام قرن بيستم پي‌گرفت.11 دمكراسي بايد خود را از تمامي تمايزهاي مرسوم و سياست‌زدايي‌هايي كه خصيصه ويژه قرن نوزدهم ليبرال است و همچنين از آن خصايصي كه مربوط به آنتي‌تزها و تقسيمات متعلق به تقابل دولت جامعه است (= سياسي عليه اجتماعي) رها سازد؛ براي مثال از آنتي‌تزهاي تماما جدلي و بدين‌وسيله سياسي زير:

ديني به مثابه آنتي‌تز سياسي/ فرهنگي به مثابه آنتي‌تز سياسي/ اقتصادي به مثابه آنتي‌تز سياسي/ حقوقي به مثابه آنتي‌تز سياسي/ علمي به مثابه آنتي‌تز سياسي

انديشمندان ژرف‌بين‌تر قرن نوزدهم به زودي متوجه اين مساله شدند. در كتاب Wektgescgucgtucge Bertachtungen (تأملاتي در باب تاريخ جهان) (كه در حول‌وحوش 1870 منتشر شده است) عباراتي از اين دست يافت مي‌شوند: «دمكراسي يعني آموزه‌اي كه از هزاران سرچشمه سيراب شده است و براساس شأن اجتماعي حاميانش انواع مختلفي دارد. اين انواع مختلف دمكراسي فقط از يك جنبه با يكديگر مشابه هستند، و همانا در ميل سيري‌ناپذيري دمكراسي به نظارت دولتي بر فرد است. از اين‌رو دمكراسي مرزهاي بين دولت و جامعه را محو مي‌كند و براي پاسخ دادن به اموري كه جامعه به احتمال زياد از رسيدگي به آنها سرباز مي‌زند به دولت اتكا مي‌كند؛ اين در حالي است كه دمكراسي همزمان شرايطي هميشگي براي مباحثه و تغيير و همچنين از حق كار و امرار معاش براي بعضي طبقات دفاع مي‌كند. «همچنين بوركهارت به درستي به تناقض دروني دمكراسي و دولت مشروطه ليبرال اشاره كرده است: «از همين‌رو دولت از يك طرف تحقق و بيان انديشه‌هاي فرهنگي تمام طرفين است و از طرف ديگر دولت صرفا چهره آشكار زندگي مدني است و فقط به صورت موردي داراي قدرت است.» دولت بايد بتواند هر كاري را انجام دهد و درعين‌حال مجاز به انجام هيچ كاري نيست. به‌خصوص اينكه دولت نبايد از صورت موجود خودش در هيچ بحراني دفاع كند. در نهايت اينكه آنچه انسان‌ها بيش از هر چيز ديگري مي‌خواهند اين است كه در كاري است قدرت دولتي مشاركت داشته باشند. از اين‌رو،‌ صورت دولت به‌طور فزاينده‌اي پرسش‌برانگيز و دايره قدرت آن هر روز وسيع‌تر مي‌شود.»12

علم سياست آلماني (تحت‌تأثير دولت هگل) در اصل معتقد بود كه دولت به‌طور كيفي از جامعه متمايز است و بالاتر از آن قرار دارد. دولتي كه بالاي جامعه ايستاده است را مي‌توان دولت يونيورسال13 خواند اما نه دولت تام؛ دولت تامي كه امروزه به‌عنوان نفي جدلي دولت خنثي فهميده مي‌شود،‌ دولتي كه اقتصاد و حقوقش في‌نفسه غيرسياسي است. با وجود اين، بعد از سال 1848 تميز كيفي ميان دولت و جامعه كه لورنز فون اشتاين و رودولف گنايست همچنان به آن باور داشتند، وضوح پيشين خود را از دست داده بود. علي‌رغم بعضي محدوديت‌ها، شروط و مصالحه‌ها، تحول علم سياست آلماني كه خطوط بنيادي آن در رساله من در باب پروس14 نشان داده شده است، ‌مسير تحول تاريخي به سوي اين هماني دموكراتيك دولت و جامعه را دنبال كرده است.

يك مرحله قابل‌توجه مياني ملي‌گرا ليبرال در آثار آلبرت هنل قابل شناسايي است: از نظر او «گسترش دادن مفهوم دولت تا آنجايي كه با مفهوم جامعه انساني اين همان شود يك اشتباه فاحش است.» او در دولت، موجوديتي را مي‌بيند كه به ديگر سازمان‌هاي اجتماع مي‌پيوندد؛ اما «موجوديتي كه از نوعي ويژه است، ‌كه بر فراز اين سازمان‌ها قرار گرفته و همه آنها را دربرمي‌گيرد.» اگرچه هدف عام اين موجوديت يونيورسال است، ولو فقط در عمل ويژه محدود ساختن و سازماندهي نيروهاي مؤثر اجتماعي،‌يعني در كاركرد ويژه قانون، با اين حال هنل اين باور را كه دولت، اقلا به صورت بالقوه داراي اين قدرت است كه تمام اهداف اجتماعي بشريت را نيز به اهداف خودش بدل سازد نادرست مي‌داند. اگرچه از نظر او دولت يونيورسال است، اما به هيچ‌وجه تام نيست.15 قدم تعيين‌كننده در نظريه تنواره‌هاي گيركه يافت مي‌شود (اثر او Das deutsche Genossenschaftsrecht] حقوق تنواره‌ها در آلمان] 16 سال 1868 منتشر شد)، زيرا اين اثر دولت را به مثابه تنواره‌اي برابر با ساير تنواره‌ها در نظر آورده است. البته مضاف بر عناصر تنوارگي، عناصر حاكميتي نيز به دولت تعلق دارند و تنها بعضي اوقات بر آنها بيشتر و گاه كمتر تأكيد مي‌شود. اما از آنجايي كه نظريه گيركه به نظريه تنواره‌ها و نه نظريه حاكميت دولت تعلق داشت، پيامدهاي دموكراتيك آن غيرقابل انكار بودند. در آلمان اين پيامدها توسط هوگو پروس و كورت وولزن دورف استخراج شدند درحالي‌كه در انگلستان به نظريات تكثيرگرا منجر شدند.

اگرچه ديدگاه رودولف اشمند به روشنگري بيشتري نياز دارد، اما از نظر من نظريه ادغام دولت او متناظر با وضعيت سياسي است كه در آن جامعه در درونيك دولت موجود ادغام نشود (مانند طبقه بورژوازي آلمان كه در دولت پادشاهي قرن نوزدهم ادغام شد) بلكه خودش به دولت تبديل شود. اينكه چنين وضعيتي دولت تام را اجتناب‌ناپذير مي‌سازد، به وضوح در اظهارنظر اشمند در باب عبارتي از پاياننامه 1918 هيلدگارد ترشر در باب مونتسكيو و هگل، آمده است.17 در آنجا در باب نظريه هگل درباره تفكيك قوا گفته شده است كه اين نظريه به معناي «شديدترين نفوذ دولت در تمامي حوزه‌هاي اجتماعي در راستاي كسب تمام نيروهايش حياتي ملت براي تماميت دولت است.» اشمند اضافه مي‌كند كه اين تعريف «دقيقا همان نظريه ادغام» است كه در كتاب او وجود دارد. درواقع اين دولت تام است كه ديگر هيچ امري را مطلقا غيرسياسي قلمداد نمي‌كند، ولتي كه بايد خود را از سياست‌زدايي‌هاي قرن نوزدهم رها سازد و به‌خصوص بر اين اصل كه اقتصاد غيرسياسي مستقل از دولت است و اينكه دولت از اقتصاد جداست خط بطلان كشد. [پايان يادداشت اشميت]

2 ارائه تعريفي از امر سياسي، تنها به وسيله كشف و تعريف مقولات خصوصا سياسي ممكن است. در تقابل با حوزه‌هاي مختلف و نسبت خودبسايي كه انديشه و عمل انساني در آنها جريان دارد، خصوصا مثل اخلاق، زيبايي‌شناسي و اقتصاد، امر سياسي هم معيارهاي خاص خودش را دارد كه خودشان را به شيوه‌اي ويژه بيان مي‌كنند. از همين‌رو امر سياسي بايد به تمايزات نهايي خودش تكيه كند. تمام اعمالي كه داراي معناي سياسي هستند از اين تمايزات نشأت مي‌گيرند. بگذاريد فرض كنيم كه در قلمرو اخلاق تمايز نهايي بين خوب و شر، در زيبايي‌شناسي بين زيبا و زشت، در اقتصاد بين سودآور و غيرسودآور است. حال مسأله اينجاست كه آيا تمايز ويژه‌اي نيز وجود دارد كه بتوان به مثابه معياري ساده براي تعيين امر سياسي و آنچه شامل آن مي‌شود مورد استفاده قرار گيرد؟ مطمئناً طبيعت چنين تمايز سياسي از تمايزات فوق‌الذكر متفاوت خواهد بود. اين معيار از بقيه معيارها مستقل و في‌نفسه خود بسنده خواهد بود.

اين تمايز ويژه سياسي كه اعمال و انگيزه‌هاي سياسي را مي‌توان به آن تقليل داد، تمايز ميان دوست و دشمن است.18 اين تمايز تعريفي را به معناي يك معيار ارائه مي‌دهد و نه به معناي تعريفي جامع يا تعريفي كه نشانگر محتواي ذاتي باشد. از آنجايي كه اين آنتي‌تز دوست و دشمن از معيارهاي ديگر نشأت نگرفته است، اين آنتي‌تز متناظر با معيارهاي نسبتا مستقل ديگر آنتي‌تزهاست: مثل خوب و شر در حوزه اخلاق، زيبا و زشت در حوزه زيبايي‌شناسي و مانند اينها. در هر صورت اين تمايز خودبسا است، نه به اين معنا كه متناظر با يك حوزه متمايز جديد است، بلكه به اين معنا كه نمي‌توان آن را بر پايه هيچ آنتي‌تز ديگر يا تركيبي از آنها قرار داد، و نه مي‌توان ريشه آن را در ديگر آنتي‌تزها جست‌وجو كرد. اگر آنتي‌تز خوب و شر صرفا با آنتي‌تز زيبا و زشت، سودآور و غيرسودآور اين همان نباشد و نتوان مستقيما آن را به ديگر آنتي‌تزها تقليل داد، پس آنتي‌تز دوست و دشمن را نيز حتي كمتر از ساير آنتي‌تزها مي‌توان با ديگر آنتي‌تزها خلط كرد. تمايز دوست و دشمن به بالاترين ميزان شدت اتحاد يا جدايي، همگرايي يا واگرايي اشاره دارد. اين تمايز مي‌تواند هم به لحاظ نظري و هم به لحاظ عملي وجود داشته باشد بدون اينكه مجبور باشد به صورت همزمان به تمايزهاي اخلاقي، زيبايي‌شناسي، اقتصادي و ديگر تمايزها تكيه كند. لازم نيست كه دشمن سياسي به لحاظ اخلاقي شر، يا به لحاظ زيبايي‌شناختي زشت باشد؛ دشمن لازم نيست كه به مثابه يك رقيب اقتصادي ظاهر شود، و حتي ممكن است انجام معاملات تجاري با او سودآور باشد، اما با اين حال اين دشمن، يك ديگري است، يك غريبه است؛ و براي تعريف طبيعت اين دشمن كافي است كه او به لحاظ وجودي و به‌گونه‌اي شديد چيزي متفاوت و بيگانه باشد، به‌گونه‌اي كه در وضع نهايي، تعارض با او ممكن باشد. تصميم در باب اين مساله نه مي‌تواند به وسيله يك هنجار عام از پيش تعيين شده و نه از طريق قضاوت يك طرف ثالث «غيرذي‌نفع» و «بي‌طرف» گرفته شود.

تنها مشاركت‌كنندگان بالفعل مي‌توانند به درستي وضعيت انضمامي را تشخيص دهند، فهم كنند و مورد قضاوت قرار دهند و ضعيف نهايي تعارض را حل‌و‌فصل كنند. هر مشاركت‌كننده‌اي در موقعيتي قرار دارد كه مي‌تواند قضاوت كند آيا رقيب به دنبال نفي شيوه زندگي اوست و در نتيجه بايد براي صيانت از صورت بقاي خويش با او بجنگد يا او را دفع كند. به لحاظ عاطفي، دشمن را به آساني به مثابه موجودي شر و زشت قلمداد مي‌كنند، چون هر تمايزي، و بيشتر از همه تمايز مربوط به امر سياسي كه نيرومندترين و شديدترين تمايزها و مقلوه‌بندي‌هاست براي پشتيباني از خود به ديگر تمايزها تكيه مي‌كند. اين امر خودمختاري چنين تمايزهايي را نقض نمي‌كند. در نتيجه عكس آن نيز صادق است: آنچه به لحاظ اخلاقي شر، به لحاظ زيبايي‌شناختي زشت، يا به لحاظ اقتصادي زيان‌آور است، لازم است ضرروتا دشمن باشد؛ آنچه كه به لحاظ اخلاقي خوب، به لحاظ زيبايي‌شناختي زيبا، و به لحاظ اقتصادي سودآور است، لازم نيست كه به معناي خصوصا سياسي كلمه دوست باشد. بدين‌وسيله طبيعت ذاتا عيني و خودمختار امر سياسي به واسطه توانايي آن در سروكار داشتن، تميز و درك آنتي‌تز دوست دشمن، مستقل از ديگر آنتي‌تزها، آشكار مي‌شود.

3 مفاهيم دوست و دشمن را بايد در معناي انضمامي و وجودي فهميد و نه به عنوان استعاره يا تمثيل، آنها را نبايد به صورت تركيب شده با و تضعيف شده توسط تصورات اقتصادي، اخلاقي و مانند آنها و به طريق اولي در معنايي خصوصي فردي به عنوان بياني روان‌شناختي از عواطف و تمايلات خصوصي، فهم كرد. مفاهيم دوست و دشمن آنتي‌تزي، هنجاري و خالصا روحاني19 نيستند. ليبراليسم در يكي از دوراهي نوعي خود بين روح و اقتصاد تلاش كرده است تا دشمن را از نقطه‌نظر اقتصادي به يك رقيب اقتصادي و از نقطه‌نظر عقلي به يك هماورد مباحثه تبديل كند. در قلمرو اقتصاد دشمني وجود ندارد بلكه فقط رقيب وجود دارد، و در يك دنياي تماما مبتني بر اخلاق فردي و اجتماعي20 شايد به جاي دشمن، فقط هماورد مباحثه وجود داشت باشد. اينكه كسي گروه‌بندي ملل براساس دوست و دشمن را بازمانده اجدادي دوران بربريت محسوب كند، يا اميدوار باشد كه اين آنتي‌تز روزي از دنيا رخت خواهد بست، يا اينكه شايد معتقد باشد اين تصور كه دشمنان ديگر وجود ندارد به دلايل آموزشي مفيد خواهد بود، در اينجا به بحث ما ارتباطي ندارد. دغدغه ما در اينجا نه امور انتزاعي است و نه آرمان‌هاي هنجاري، بلكه ما با واقعيت ذاتي و امكان واقعي وجود چنين تمايزي سروكار داريم. ممكن است كسي معتقد به اين اميدها و آرمان‌هاي آموزشي باشد يا نباشد، اما به لحاظ عقلاني نمي‌توان انكار كرد كه ملل همچنان خودشان را براساس آنتي‌تز دوست و دشمن گروه‌بندي مي‌كنند، و امروز اين تمايز همچنان واقعي است، و اينكه وجود اين تمايز امكان هميشه حاضري براي تمامي مردماني است كه در حوزه سياسي حضور دارند.

هر رقيبي دشمن نيست، يا به‌طوركلي طرف هر منازعه‌اي را نمي‌توان دشمن محسوب كرد. دشمن، هماورد خصوصي هم نيست كه فرد از او نفرت داشته باشد. يك دشمن، اقلا به صورت بالقوه، تنها زماني وجود دارد، كه جمعي از مردم آماده مبارزه با جمعي مشابه مواجه شود. دشمن فقط دشمن عمومي است، چون هر چيزي كه داراي نسبتي با چنين جمعي از انسان‌ها باشد، به‌خصوص با كل يك ملت، به واسطه چنين نسبتي بدل به امري عمومي مي‌شود. دشمن hostis است و نه در معنايي وسيع‌تر inimicus، (پوليميوس) است و نه اخثروس)21 از آنجايي كه زبان آلماني و ديگر زبان‌ها بين دشمن خصوصي و عمومي تفكيك قائل نمي‌شوند، بدفهمي‌ها و تحريف‌هاي بسياري به‌وجود مي‌آيند. عبارت مشهور «به دشمنانت عشق بورز» (متي 5:44؛ لوقي 6:27) در زبان لاتين  «diligite inimicos vestros» و در اصل يوناني است و نه diligite.22 gostis vestros در اين عبارت هيچ اشاره‌اي به دشمن سياسي نمي‌شود، هرگز در كشمكش هزارساله ميان مسيحيان و مسلمانان، به ذهن يك مسيحي خطور نكرد كه به جاي دفاع از اروپا در برابر اعراب يا ترك‌ها، به‌خاطر عشق به آنها خودش را تسليم كند. لازم نيست دشمن در معناي سياسي شخصا مورد نفرت باشد، و فقط در حوزه خصوصي است كه عشق به دشمن خود، يعني عشق به هماورد خود معنادار است. عبارت كتاب مقدس كه در بالا به آن اشاره شد نه‌تنها مربوط به آنتي‌تز امر سياسي نيست، بلكه در ضمن سعي ندارد مثلا خوب و شر يا زيبا و زشت را از ميان بردارد. مطمئنا عبارت كتاب مقدس به اين معنا نيست كه فرد بايد دشمنان مردم خود را دوست داشته باشد و از آنها پشتيباني كند.

امر سياسي شديدترين و نهايي‌ترين دشمني‌هاست و هر دشمني انضمامي هرچه بيشتر به نقطه نهايي يعني گروه‌بندي درست و دشمن نزديك شود سياسي‌تر مي‌شود. دولت در تماميت آن به‌مثابه يك واحد سياسي سازمان‌يافته، خود در باب تمايز دوست دشمن تصميم مي‌گيرد. به علاوه، در كنار تصميمات سياسي اولي و در ذيل تصميم اتخاذ شده، مفاهيم ثانويه متعددي در باب امر سياسي ظهور مي‌كنند. يكسان گرفتن سياست و دولت كه در بخش يك در مورد آن بحث شد اين پيامد را دارد كه براي مثال افراد نگرش سياسي دولت را در مقابل سياست‌هاي حزب قرار مي‌دهند، به‌طوري‌كه مي‌توان از سياست ديني، آموزشي، كموني و اجتماعي دولت سخن گفت. با وجود اين، دولت تمام اين آنتي‌تزها را دربر مي‌گيرد و آنها را وابسته به خود مي‌سازد اما در درون قلمرو دولت يك آنتي‌تز و دشمني باقي مي‌ماند كه به مفهوم امر سياسي ارتباط دارد.23 درنهايت حتي صور پيش پا افتاده‌تري از سياست ظهور مي‌كنند، صوري كه اشكالي انگل‌وار و كاريكاتورگونه به خود مي‌گيرند. آنچه كه در اينجا از گروه‌بندي اوليه دوست دشمن باقي مي‌ماند فقط عنصري از تضاد است كه در شكل‌هاي مختلفي از تاكتيك و رويه، رقابت‌ها و دسيسه‌ها آشكار مي‌شود؛ و آنگاه غريب‌ترين بده‌بستان‌ها و فريبكاري‌ها سياست ناميده مي‌شوند. اما اين واقعيت كه جوهر امر سياسي در زمينه يك تضاد و دشمني انضمامي قرار دارد، همچنان در زبان روزمره خود را نشان مي‌دهد، حتي جايي كه آگاهي از وضع اضطراري24 كاملا فراموش‌شده باشد.

اين مساله در زبان روزمره آشكار مي‌شود و آن را مي‌توان با دو پديده مشهود نشان داد. اول اينكه تمام مفاهيم، تصاوير و اصطلاحات سياسي معنايي جدلي دارند. تمامي آنها بر يك تعارض مشخص متمركز و تخته بند يك وضعيت انضمامي هستند؛ نتيجه اين امر (كه خودش را در يك جنگ و انقلاب آشكار مي‌سازد) يك گروه‌بندي دوست دشمن است، و هنگامي‌كه اين شرايط از ميان مي‌روند اين مفاهيم يا تصاوير به انتزاعاتي پوچ و شبح‌وار تبديل مي‌شوند. اگر كسي دقيقا نداند كه با واژگاني مثل دولت، جمهوري،25 جامعه، طبقه و همچنين حاكميت، دولت مشروطه، مطلق‌گرايي، ديكتاتوري، برنامه‌ريزي اقتصادي، دولت خنثي يا تام، و... قرار است چه كسي تحت‌تأثير قرار گيرد، با او مبارزه شود، ابطال شود يا نفي شود، غيرقابل فهم خواهند بود.26 نهايتا، خواه هماور غيرسياسي (به معناي بي‌آزار) ناميده شود، خواه به‌طور معكوس فرد هماورد را به‌عنوان رقيبي سياسي تقبيح و رد كند تا خودش را غيرسياسي (به معناي خالصا علمي، خالصا اخلاقي، خالصا حقوقي، خالصا زيبايي‌شناختي، خالصا اقتصادي يا بر پايه انواع ديگري از خالص‌ها)27 و بدين‌وسيله برتر بنماياند، در هر صورت اين خصيصه جدلي است كاربرد واژه سياسي را تعيين مي‌كند.

دوم، در جدل‌هاي رايج داخلي، امروزه واژه سياسي اغلب به‌طور مترادف با سياست حزبي مورداستفاده قرار مي‌گيرد. فقدان اجتناب‌ناپذير عينيت در تصميمات سياسي كه صرفا واكنشي به سركوب آنتي‌تز ذاتا سياسي دوست دشمن است خودش را در صور و جنبه‌هاي تأسف‌آور نقلا براي كسب مناسب و سياست قيموميت نشان مي‌دهد. تقاضا براي سياست‌زدايي كه در چنين زمينه‌اي مطرح مي‌شود صرفا به معناي رد سياست حزبي است. معادله «سياست = سياست حزبي» تنها زماني ممكن است كه تضاد ميان احزاب سياسي داخلي منجر به تضعيف واحد سياسي همه‌گير، يعني تضعيف دولت شده باشد. تشديد دشمني‌هاي داخلي باعث تضعيف هويت مشترك در برابر يك دولت ديگر مي‌شود، اگر تعارض‌هاي داخلي ميان احزاب سياسي تبديل به تنها تفاوت سياسي شود آنگاه به نهايي‌ترين درجه تنش سياسي در داخل براي تعارض مسلحانه تعيين‌كننده خواهد بود و نه گروه‌بندي دوست دشمن در خارج. امكان هميشه حاضر تعارض را بايد همواره در ذهن داشت. اگر بخواهيم در باب سياست هنگامي سخن گوييم كه سياست داخلي اولويت دارد، در آن هنگام تعارض ديگر به جنگ ميان ملل سازمان‌يافته مربوط نمي‌شود بلكه به جنگ داخلي مربوط خواهد بود. زيرا كه امكان هميشه حاضر نبرد متعلق به مفهوم دشمن است. تمامي حواشي ازجمله جزئيات نظامي و توسعه فناوري تسليحاتي بايد از اين اصطلاح كنار گذاشته شوند. جنگ عبارت است از نبرد مسلحانه مابين موجوديت‌هاي سازمان‌يافته سياسي؛ جنگ داخلي عبارت است از نبرد مسلحانه در درون يك واحد سازمان‌يافته؛ نوعي خودزني كه بقاي واحد سازمان‌يافته را به خطر مي‌اندازد. اسلحه به لحاظ ذاتي ابزاري براي كشتن جسماني انسان‌هاست. واژه نبرد نيز به مانند اصطلاح دشمن بايد در معناي اصيل وجودي‌اش درك شود. نبرد به معناي رقابت نيست، و همچنين به معناي مناقشه فكري خالص يا «كشتي»28 نمادين نيست، مناقشه‌اي كه هر انسان به نوعي هميشه درگير آن است، زيرا كه اين يك واقعيت است كه تمامي زندگي يك انسان نوعي كشمكش است و هر انساني به‌طور نمادين يك رزمنده، مفاهيم دوست، دشمن و نبرد معناي واقعي خود را دقيقا به اين خاطر كسب مي‌كنند كه به امكان واقعي كشتار جسماني ارجاع مي‌دهند. جنگ محصول دشمني است. جنگ عبارت است از نفي وجودي دشمن.29 جنگ نهايي‌ترين پيامد دشمني است. جنگ نبايد لزوما امري شايع، عادي، ‌آرماني يا مطلوب باشد. اما با اين حال تا زماني كه مفهوم دشمن اعتبار دارد جنگ نيز يك امكان واقعي خواهد بود.

بحث بالا به هيچ عنوان به اين معنا نيست كه امر سياسي به چيزي غير از جنگ ويرانگر دلالت ندارد و هر عمل سياسي يك عمل نظامي است. انگار كه هر ملتي به‌طور مداوم در مقابل ملل ديگر با گزينه دوست دشمن روبه‌رو است. و با توجه به اين نكته، آيا مسير معقول سياسي نمي‌تواند اجتناب از جنگ باشد؟ تعريفي كه در اينجا از امر سياسي ارائه كرديم نه حاوي ميليتاريسم است نه امپرياليسم و نه صلح‌طلبي. همچنين چنين تعريفي نوعي تلاش براي آرماني‌سازي جنگ ظفرمندانه يا انقلاب موفق به‌عنوان يك «آرمان اجتماعي» نيست، زيراكه نه جنگ و نه انقلاب امري اجتماعي يا امري آرماني نيستند.30 آن‌گونه كه اصطلاح مشهور كلازويتز عموما به طور نادرست مورد ارجاع قرار مي‌گيرد، پيكار نظامي في‌نفسه به معناي «ادامه سياست با وسايل ديگر» نيست.31 جنگ قواعد و نقطه‌نظرهاي استراتژيك و تاكتيكي مخصوص به خود را دارد، اما تمامي اينها پيش‌فرض مي‌گيرند كه تصميم سياسي در اين باب كه دشمن چه كسي است گرفته شده است. در جنگ هماوردها در اغلب اوقات به‌صورت آشكار رودرروي يكديگر قرار مي‌گيرند؛ معمولا مي‌توان آنها را براساس يونيفرم‌شان مورد شناسايي قرار داد و از اين‌رو تمايز دوست و دشمن ديگر مساله سياسي نيست كه سرباز جنگجو مجور باشد آن را حل كند. يك ديپلمات بريتانيايي به درستي در اين زمينه اشاره كرده است كه سياستمدار بهتر از سرباز براي نبرد آموزش ديده است، چون سياستمدار در تمامي عمر خود در حال جنگ است. درحالي‌كه سرباز فقط در شرايطي استثنايي مي‌جنگند. جنگ مقصد، هدف و حتي محتواي اصلي سياست نيست. بلكه جنگ به عنوان يك امكان هميشه حاضر پيش‌فرض برجسته‌اي است كه به شيوه ويژه‌اي عمل و تفكر انساني را تعيين و بدين‌وسيله رفتار خصوصا سياسي را خلق مي‌كند.

معيار تميز دوست دشمن به هيچ عنوان بر اين امر دلالت نمي‌كند كه يك ملت خاص بايد براي هميشه دوست يا دشمن يك ملت خاص ديگر باشد، با اينكه وضعيت بي‌طرفي نمي‌تواند ممكن يا به لحاظ سياسي معقول باشد. به مانند تمام مفاهيم سياسي مفهوم بي‌طرفي نيز تابع پيش‌فرض نهايي يك امكان واقعي گروه‌بندي دوست دشمن است. اگر بي‌طرفي در دنيا غلبه يابد آن‌وقت گروه‌بندي دوست دشمن است. اگر بي‌طرفي در دنيا غلبه يابد آن وقت نه‌تنها جنگ، بلكه همچنين بي‌طرفي نيز به پايان خواهد رسيد. سياست اجتناب از جنگ، و همچنين كل سياست، زماني نابود مي‌شود كه امكان جنگيدن از ميان برود. آنچه همواره اهميت دارد اين است كه امكان به وقوع پيوستن وضعيت اضطراري يعني جنگ واقعي، و تصميم در باب اينكه آيا چنين وضعيتي فرارسيده است يا نه وجود دارد.

اينكه به نظر مي‌رسد وضعيت اضطراري يك استثنا است خصيصه تعيين‌كننده آن را نفي نمي‌كند، بلكه هرچه بيشتر بر آن صحه مي‌گذارد. به همان ميزان كه امروزه جنگ‌ها به لحاظ تعداد و تناوب كاهش يافته‌اند به همان نسبت سبعيت آنها نيز افزايش يافته است. جنگ همچنان امروزه اضطراري‌ترين امكان است. مي‌توان گفت كه مورد استثنا داراي يك معناي به‌ويژه تعيين‌كننده است كه هسته اين مساله را آشكار مي‌سازد. چراكه فقط در نبرد واقعي است كه نهايي‌ترين پيامد گروه‌بندي سياسي دوست دشمن آشكار مي‌شود. از اين امكان نهايي، زندگي انسان تنش خصوصا سياسي خود را به دست مي‌آورد. دنيايي كه امكان جنگ به كلي در آن از ميان رفته باشد، يعني يك جهان كاملا صلح‌آميز، دنيايي بدون تمايز دوست و دشمن و از همين‌رو دنيايي بدون سياست خواهد بود. قابل‌فهم است كه جنگ دنيايي ممكن است دربردارنده آنتي‌تزها و تقابل‌ها، انواع مختلفي از دسيسه‌ها و رقابت‌هاي بسيار جالب توجه باشد. اما در چنين دنيايي آنتي‌تز معناداري وجود نخواهد داشت كه انسان‌ها به خاطر آن ملزم به قرباني‌كردن زندگي، مجاز به ريختن خون و كشتن ساير انسان‌ها باشند. در اينجا براي تعريف امر سياسي اينكه آيا چنين دنياي بدون سياستي به مثابه يك شرايط آرماني امري مطلوب خواهد بود يا نه اهميتي ندارد. مي‌‌توان پديده امر سياسي را تنها در زمينه امكان هميشه حاضر گروه‌بندي دوست و دشمن، فارغ از نتايجي كه اين امكان براي اخلاق، زيبايي‌شناسي و اقتصاد دارد، فهميد.

جنگ به عنوان نهايي‌ترين ابزار سياسي فاش‌كننده امكاني است كه در ذيل هر ايده سياسي، يعني در ذيل تمايز دوست و دشمن قرار دارد. اين امر فقط تا زماني معنا دارد كه اين تمايز در بشريت به صورت بالفعل موجود يا اقلا بالقوه ممكن باشد.‌ طرف ديگر جنگيدن به خاطر انگيزه‌هاي خالصا ديني، خالصا اخلاقي، خالصا حقوقي يا خالصا اقتصادي بي‌معنا خواهد بود. گروه‌بندي دوست دشمن و از همين‌رو جنگ، نمي‌توانند از اين آنتي‌تزهاي ويژه قلمرو فعاليت انساني نشأت بگيرند. لازم نيست كه جنگ امري ديني يا اخلاقا خوب يا امري سودآور باشد. امروزه جنگ احتمالا هيچ‌كدام از اينها نيست. اين نكته بديهي بيشتر اوقات به دليل اين واقعيت كه دين، اخلاق، و ديگر آنتي‌تزها مي‌توانند آنقدر شدت يابند كه به آنتي‌تزي سياسي تبديل شوند و مي‌توانند صورت‌بندي تعيين‌كننده دوست و دشمن را به‌وجود آورند از ديد پنهان مي‌ماند. اگر در واقعيت چنين امري اتفاق بيفتد. در آن هنگام آنتي‌تز مدنظر ديگر نه يك آنتي‌تز خالصا ديني، اخلاقي يا اقتصادي، بلكه آنتي‌تزي سياسي خواهد بود. از اين‌رو تنها مساله‌اي كه همواره باقي مي‌ماند اين است كه آيا چنين گروه‌بندي دوست‌دشمني واقعا وجود دارد، فارغ از اينكه كدامين انگيزه انساني به اندازه كافي نيرومند است تا آن را ايجاد كند.

هيچ‌چيز نمي‌تواند از اين نتيجه‌گيري منطقي امر سياسي بگريزد. اگر خصومت صلح‌طلبانه نسبت به جنگ آنقدر نيرومند باشد كه صلح‌طلبان را به سوي جنگ عليه غيرصلح‌طلبان براند، يعني جنگي عليه جنگ، ‌اين امر ثابت خواهد كرد كه صلح‌طلبي حقيقتا دربردارنده نيرويي سياسي است، زيرا به اندازه كافي نيرومند است تا انسان‌ها را براساس دوست و دشمن گروه‌بندي كند. اگر درواقع اراده از ميان بردن جنگ آنقدر نيرومند باشد كه ديگر نتواند از جنگ اجتناب كند، آن‌وقت مي‌تـوان گفت كه به يك انگيزه سياسي بدل شده است، يعني اين اراده، جنگ و دليل براي جنگيدن را، حتي اگر فقط به‌عنوان يك امكان نهايي، تأييد مي‌كند. به‌نظر مي‌رسد درحال‌حاضر اين شيوه‌اي خاص براي توجيه جنگ‌ها باشد. از همين‌رو جنگ به مثابه جنگ مطلقا نهايي بشريت تلقي خواهد شد. چنين جنگي ضرورتا به صورت نامعمولي شديد و غيرانساني خواهد بود، چون با فراتر رفتن از محدوده‌هاي چارچوب سياسي، به‌طور همزمان دشمن را به درون مقولات اخلاقي و ديگر مقولات تنزل مي‌دهد و مجبور مي‌شود كه از او هيولايي بسازد كه نه‌تنها بايد شكست داده شود بلكه همچنين بايد به كلي نابود شود. به كلام ديگر، او دشمني است كه ديگر نبايد مجبور به عقب‌نشيني به درون مرزهايش شود. 32 عملي بودن چنين جنگي خصوصا تصويرگر اين واقعيت است كه جنگ به‌عنوان يك امكان واقعي امروزه همچنان وجود دارد و اين واقعيت براي آنتي‌تز دوست و دشمن و براي شناسايي سياست تعيين‌كننده است.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: