1392/7/6 ۱۰:۰۹
يكي از مهمترين پايه هاي تحقق گفت وگوي ميان فرهنگ ها و تمدن ها، تبيين اين مفهوم در حوزه دين و تفكر مذهبي است. دين و فرهنگ ديني مي تواند زمينه اي مساعد براي پيشبرد گفت وگوي فرهنگ ها به شمار آيد، چنانچه حقيقت دين مبنا و عنصر اساسي گفت وگو باشد در اين صورت غيريت سازي هاي كاذب و بي منطق از متن انديشه ديني به حاشيه رانده مي شود. اما در آنجا كه هويت گرايي هاي خشن و افراطي به نام دين سر برمي آورد و به جاي حقيقت بر هويت تكيه مي كند ديوارهاي خصومت را با نمايي از مذهب مي سازد.
گفت وگو، گشودن حصارهاي تمدني به سوي يکديگر است که سوداي هضم طرف مقابل را در سر نمي پرورد.
يكي از مهمترين پايه هاي تحقق گفت وگوي ميان فرهنگ ها و تمدن ها، تبيين اين مفهوم در حوزه دين و تفكر مذهبي است. دين و فرهنگ ديني مي تواند زمينه اي مساعد براي پيشبرد گفت وگوي فرهنگ ها به شمار آيد، چنانچه حقيقت دين مبنا و عنصر اساسي گفت وگو باشد در اين صورت غيريت سازي هاي كاذب و بي منطق از متن انديشه ديني به حاشيه رانده مي شود. اما در آنجا كه هويت گرايي هاي خشن و افراطي به نام دين سر برمي آورد و به جاي حقيقت بر هويت تكيه مي كند ديوارهاي خصومت را با نمايي از مذهب مي سازد. تاريخ پر است از ستيزه ها و جنگ هاي خسارت باري كه به جاي گفت وگوي ميان اديان و مذاهب و تمدن ها و فرهنگ ها بر پايه هويت سازي هاي خشن بنا شده اند، آنچه امروز در جهان اسلام مي گذرد و منطقه را در معرض مخاطرات جدي از جنگ هاي فرقه اي قرار مي دهد خارج از اين واقعيت تاريخي نيست. پس بايد در افق انديشه اي و راهبردي گفت وگوي فرهنگ ها و تمدن ها گستره قابل اعتنايي در باب ضرورت ها و لوازم گفت وگو در جهان هاي مذهبي گشود. لازمه گفت وگو با «ديگري» هر كه و هرچه باشد پرداختن به مباني و ساز و كارهاي گفت وگو با خود است.
1. گفت وگو در نگاه افلاطوني، پرسيدن و پاسخ گفتن و توانايي ارائه تعريف واقعيت ها را به ديگري داشتن و قدرت دريافت تعريف درست از غيريافتن است و اين هنري است براي وقوف به حقيقت و وصول به زيبايي مطلق.
در نگرش سقراطي هم که معرفت در ژرفاي روح انسان نهفته است، گفت وگو به مثابه «قابله اي» کار آزموده «معرفت» را به دنيا مي آورد.
گفت وگوي سقراطي محصول توجه آدمي به اين نکته است که «نمي داند» و گوينده خود را مسلط به تمامي حقيقت نمي داند، به همين سبب «ديگري»، «غير»، «رقيب» را به رسميت مي شناسد و به زبان مي آورد. «خاموش کردن» و از «گردونه خارج ساختن» از لوازم و نتايج اين نوع گفت وگو نيست. آنکه نمي داند در پي آن است که هم معرفت خود را رشد دهد و هم به ديگران در اين راه کمک کند. به اين ترتيب در گفت وگو دستيابي طرفين به سطوح تازه اي از معرفت و کاهش عدم توانايي ادراک آنان از کل واقعيت متصور است.
باوجود اين پيشينه بايد پذيرفت که گفت وگو در جهان کنوني امري نو پديد است که رشد معرفت را در گرو نقادي شدن مستمر مي داند؛ «محصول شنيدن و گفتن» است که حاصل آن توليد انديشه و دستيابي به قواعد جديد مي شود و اين البته مهمتر از «دانستن» است.
گفت وگو هدفمند است، از اين رو هر گفتني، گفت وگو نيست. پرسه زدن در وادي گفتار و بيهوده گري کلامي با گفت وگو، که بايد داراي دقت و تامل و قاعده باشد، تفاوت دارد. هدف گفت وگو يافتن پاسخ براي يک مساله نظري و رفع يک مشکل عملي است که همگان با آن مواجه اند يا بر سر آن توافق دارند. از اين رو گفت وگو در پي اثبات برتري يکي بر ديگري از طريق ساکت کردن او نيست. گفت وگو برخلاف جروبحث بر «فهم و نقد » استوار است، نه بر «حمله و دفاع». گفت وگو «سخن گفتن واقعي» است و «گوش سپردن واقعي» از اين رو با سکوت نسبتي وثيق دارد . در احتجاج و جروبحث هيچ يک از طرفين سکوت بر نمي گزينند؛ يکي در حال سخن گفتن به آواي بلند با ديگري است و ديگري در حال گفت وگو به آرامي با خويش و آماده شدن براي دفاع يا حمله اي ديگر. هر دو همواره سخن مي گويند از اين رو سکوت و شنيدني در کار نيست!
در فرايند گفت وگو، فهم گفته ديگري مقدمه نقد آن است و نقد آن موجب تقويت علت و ايضاح مدعاست و اين مرحله اي ديگر براي فهم عميق تر و نقد دقيق تر گفته اي است که براي حل مشکلي، در نظر يا عمل بنا شده است. پس «گفت وگو» مکالمه اي است که در آن شرکت کنندگان براي نيل به هدفي واحد و مشترک که حل يا رفع مساله يا مشکل مبتلابه همه شان است، به فهم و نقد سخن يکديگر مي پردازند. (مصطفي ملكيان، گفت وگوي تمدن ها تجمل يا ضرورت فرهنگي، پل فيروزه، شماره اول، پاييز 1380)
اين تلقي از گفت وگو موجب مي شود که عنصر «شنيدن» و «ديدن» در مواجهه با «ديگري» بر «گفتن» پيشي بگيرد و اينکه البته مقوله اي مهم در انديشه اسلامي است، جاي تامل و تبيين فراوان دارد. قرآن کريم تنها اهل عذاب و آتش را از نعمت شنيدن حقايق و ديدن وقايع محروم مي داند: «لَو کُنّا نَسمَعُ اَو نَعقِلُ ما کُنّا في اَصحابِ السّعِير ملک، آيه 10»؛ اگر به سمع قبول مي شنيديم يا تعقل مي کرديم، از زمره دوزخيان نبوديم.
و عارفان بلند مرتبه ما گفته اند: «تو سخن مي گويي از مقصد دور مي ماني و دورتر مي راني از خود مقصود را، هنوز ما را اهليت گفت نيست، کاشکي اهليت شنودن بودي، تمام گفتن مي بايد و تمام شنودن، بر دل ها مهر است، بر زبان ها مهر است و بر گوش ها مهر است.»
پس سخن اول آن است كه گفت وگو وقتي مي تواند ادامه يابد که بنيان آن بر «شنيدن» و «فهميدن» و «نقد کردن» نهاده شود.
2. وقتي سخن از گفت وگوي تمدن ها به ميان مي آيد، قطعاً آنچه مورد نظر است، هم پذيرش وجود چند تمدن است و هم امکان گفت وگوي ميان آنها. از اين رو نظريه گفت وگوي تمدن ها بيشتر معطوف به گفت وگوي ميان تمدن هاي همزمان و ناهم مکان است، اگر چه نمي توان از نسبت ميان «تمدن هاي هم مکان و ناهمزمان» يا حتي تمدن هاي ناهم مکان و ناهمزمان هم غفلت کرد. گفت وگوي تمدن ها با گفت وگو درباره تمدن ها تفاوت دارد. در گفت وگوي تمدن ها نمايندگان آن ها حضور دارند. آنان کساني هستند که هم شناختي از آن تمدن دارند و هم تعلق خاطري به آن. به اين سبب سخن دوم آن است که گفت وگوي تمدن ها وقتي ادامه مي يابد که از گفت وگو درباره تمدن ها تفکيک شود و به قصد حل مسائل مبتلابه بشر امروز به حال و آينده نظر کند، نه آنکه در گذشته بماند.
3. پارادايم گفت وگوي تمدن ها، از اين حيث که در جست وجوي جانشيني خِرد به جاي قدرت در عرصه بين المللي است، يک پارادايم ملتزم به ارزش هاي بنيادي مدرن است و در جهت ساماندهي نظام بين المللي، بر همان موازين فيلسوفان دوران جديد، صورت بندي شده است.
اما از نقطه نظر ديگر مي توان اين پارادايم را متکي بر نوعي عقلانيت نقاد نسبت به ارزش هاي دوران مدرن نيز استوار ساخت که معطوف به نقد آن سازوکارهاي دوره جديد است که نقض کننده گفت وگوي آزادند.
درست است که پارادايم گفت وگوي تمدن ها، بديلي براي پارادايم برخورد تمدن ها است، اما واقع آن است که نبايد اين پارادايم را تنها به معناي انجام گفت وگو براي ممانعت از خشونت در عرصه جهاني فهم کرد. به نظر مي رسد که اين پارادايم عرصه گسترده تري را مورد هدف قرار داده است.
گفت وگو مسبوق به گشودگي طرفين گفت وگو است. گفت وگو ملتزم به گوش سپردن است. گفت وگو با توانايي همدلي طرفين براي نگريستن به امور از چشم انداز طرف مقابل آغاز مي شود. به اين اعتبار، گفت وگو به معناي گشودن حصارهاي تمدني به روي يکديگر است. اين گشودگي به هيچ روي سوداي هضم طرف مقابل را در سر نمي پرورد، بلکه بر اين باور است که طرفين از گشودگي، توانمند خواهند شد. چنين تصويري از گفت وگو ميان تمدن ها، از اين جهت که نافي الگوي قدرت مدار کنوني در عرصه جهاني است، به ارزش هاي مدرن نزديک است و از اين حيث که مسبوق به الگوي پيشين براي حذف موضوعيت طرف گفت وگو نيست، از ارزش هاي دوران مدرن فراتر مي رود. پس سخن سوم آن است که براي تداوم گفت وگو ميان تمدن ها، مباني و قواعد نو آن را تبيين و تدوين کنيم.
4. گفت وگو ملتزم به گشودگي، گوش سپردن و همدلي است. اين امور تنها از اين نقطه نظر محل توجه نيست که عرصه بين المللي را ملتزم به خِرد مي سازد، بلکه گشودگي و همدلي قبل از آنکه عرصه بين المللي را تحت تاثير قرار دهد، عرصه هاي درون تمدني را متاثر مي کند. به ياد آوريم که اصولاً مرزهاي تمدني بر تفاوت گذاري ميان خود و غير استوارند. هنگامي که اين مرزگذاري ها از حدود و ثغور متعارف تفاوت و تکثر ميان تمدن هاي گوناگون فراتر مي رود و براي نوعي طبقه بندي ميان تمدن ها ميدان مي گشايد، عرصه هاي درون تمدني نيز از اين نوع طبقه بندي ها مصون نمي ماند. اگر به هر علت تمدني برتر از تمدن ديگر است، در حوزه درون تمدني نخست، براساس معيارهاي مختلف مي توان به نوعي طبقه بندي تازه دست زد که بر حسب آن کساني بيشتر و کساني کمتر از شاخص هاي اين تمدن برتر بهره مندند.
هنگامي که از فروبسته بودن تمدن ها نسبت به يکديگر سخن مي گوييم، اين فروبستگي در طبقه بندي هاي درون تمدني نيز ظاهر مي شود به همين اعتبار، هنگامي که از گشودگي و همدلي ميان تمدن ها سخن مي رانيم، به تحقق شرط امکان اين گشودگي در عرصه درون تمدني نيز چشم دوخته ايم. نظر به آنکه شالوده دموکراسي نيز همين گشودگي و همدلي و تحقق امکان گفت وگوي طرفين آزاد و مستقل است، گفت وگوي تمدن ها شايد سالم ترين فرايند جهاني سازي دموکراسي باشد.
امروز به دو جهت، فرصت تحقق اين آرمان بيش از گذشته شده است: نخست، به اين سبب که بيش از هر زمان ضرورت آن در سطوح مختلف احساس مي شود. با توجه به تحولات شگرف تکنولوژيک و فرايندهاي جهاني شدن، مخاطرات جديد نيز صورت پيچيده تري يافته اند. امنيت، معناي تازه اي پيدا کرده است.
حادثه يازدهم سپتامبر از اين نقطه نظر قابل تامل است. مورد هجوم واقع شدن کشوري که در دو جنگ جهاني از مخاطرات بزرگ مصون مانده بود، آن هم از سوي حاشيه ترين نقطه جهان امروز، وضع ابهام آميزي پيش روي همه جهانيان گشوده است. آنچه در امريكا رخ نمود، همه کشورهاي ديگر جهان را نيز تهديد مي کند. الگوي مخاطراتي که اينک ظاهر مي شود، ديگر با روش هاي سنتي متکي بر سلاح هاي بازدارنده و اتمي قابل پيشگيري نيست. در چنين شرايطي همه نيازمندند تا به اين ادراک جمعي تن دهند که زور متکي بر ثروت و سلاح، امکان زيست توام با امنيت را فراهم نمي سازد. اينک، همه ما نيازمند تشريک مساعي و التزام به اخلاق در عرصه جهاني هستيم.
اما علاوه بر اين، تحولات تکنولوژيک و اطلاعاتي در دنياي امروز، خواسته يا ناخواسته، عرصه هاي تمدني را به روي يکديگر گشوده اند. در چنين شرايطي دائر مدار ارتباطات جهاني بيش از هر زمان ديگر نه سياستمداران، بلکه فرهيختگان و حتي عموم مردم اند.
سياست، عرصه متصلبي است که بيش از هر چيز موجبات فروبستگي ميان عرصه هاي تمدني را فراهم ساخته است اما با گشوده شدن و گستردگي کمي و کيفي ارتباطات جهاني، عرصه هاي تمدني بيش از سياستمداران تن به ميدان گفت وگو و همدلي و گشودگي بر يکديگر داده اند. به اعتبار اين ارتباطات مي توان از ظهور يک جامعه مدني در عرصه جهاني سخن گفت؛ جامعه اي که اعمال زور از سوي قدرت هاي مسلط جهاني را تحت کنترل خود در مي آورد.
پس ضرورت چهارم براي تداوم گفت وگوي تمدن ها وفاداري به اين ضرورت مردم سالارانه و توجه به اهميت مناسبات مدني است که به عنوان مولفه اي نو در مناسبات ميان فردي، ميان فرهنگي و ميان تمدني بروز و ظهور يافته است.
5. فاعلان و پيشاهنگان اين فرايند همان گروه هايي هستند که در متن پرسش کنوني جهان امروز قرار دارند، چرا که الگوي سامان دهنده يک گفت وگو، خرد مستقل و نقاد طرفين گفت وگو (تمدن ها و حوزه هاي متکثر فرهنگي) است.
بيان خردهاي مستقل ضروري است تا آن ها در يک فرايند ارتباط متکي بر گفت وگو ميان طرف هاي مختلف مبادله شوند. ابراز خردهاي متکي بر شاکله هر تمدن و فرهنگ، تنها از عهده انديشمندان، متالهان و هنرمندان بر مي آيد.
اگر هنرمندان، متالهان و فيلسوفان بنگاه هاي توليد و به زبان آوري خردهاي متکي بر شاکله هاي حوزه هاي تمدني اند، بهترين بنگاه هاي توزيع آن نيز به شمار مي روند.
چه ابزاري کارآمدتر از دستگاه هاي فلسفي که فيلسوفان مي سازند و روايت هاي ديني که متالهان موسس آن هستند و محصولات فرهنگي که هنرمندان سازندگان آن به شمار مي روند، وجود دارد که قدرت انتقال پيام از يک حوزه تمدني به حوزه ديگر را داشته باشد؟
حتي هنرمندان، فيلسوفان و انديشمندان، اگرچه تنها مصرف کنندگان پيام هاي به زبان آورده شده حوزه هاي تمدني نيستند، اما بهترينِ آن ها هستند.
پيام هاي توليد شده در يک حوزه تمدني که از سوي فرهيختگان و روشنفکران آن صورت گرفته است، بيش از هر کس، از سوي هنرمندان و فيلسوفان و انديشمندان حوزه ديگر دريافت و جذب مي شود و واکنش هاي مساعد و مقتضي در حوزه ديگر را سبب مي شود.
به اين اعتبارات به عنوان ضرورت پنجم بايد گفت در تداوم گفت وگوي تمدن ها، يافتن جايگاه «دانشوران و کانون هاي انديشه» اهميت اساسي دارد.
6. نظريه گفت وگوي تمدن ها، در عين حال، مسبوق به مقومات نظري خاصي است. مهمترين محور بنيان نهنده شاكله نظري آن، التزام به طرف هاي برابر، متنوع و ذيحق براي سخن گفتن در فضايي عاري از استيلاي جزم هاي ناشي از سلطه است. اين مفاهيم به نحوي بنيادين در هم تافته شده و به هم وابسته است. التزام به برابري، شرط لازم فضاي عاري از سلطه است. اما، در عين حال، برابري تفاوتي بنيادين با تساوي دارد. برابري، به خلاف ايده تساوي، ملزم به تفاوت ميان طرف هاي گفت وگو است و در فضاي گفت وگو اين تفاوت ظاهر نمي شود، مگر آنکه هر طرف قدرت بيانگري و سخن به اقتضاي وضع متفاوت خويش را يافته باشد.
اکنون، در ميان متفکران غربي آمادگي پذيرش مقومات ياد شده بيش از گذشته ديده مي شود. پذيرش اين وضع از سوي تمدن غرب و آمادگي براي گفت وگو با ساير حوزه هاي تمدني، اين تمدن را در وضع حاضر از دوران دوم بنيادگرايي متکي بر خِرد خارج ساخته است. به گفته اسکات لش، تمدن غربي دو دوره از بنيادگرايي را پشت سر گذاشته است؛ دوران دينمدار قرون وسطي که دين قائمه اصلي و بنيادگرايي غرب بود و دوران دوم که خِرد به عنوان بنياد، دائرمدار بنيادگرايي غربي بود.
اينک در ميانه تمدن غربي، بيش از هر زمان آمادگي داد و ستدِ چند سويه با ديگر حوزه هاي تمدني ديده مي شود. اين فرصت را بايد به عنوان ضرورتي جديد در تداوم گفت وگوي ميان تمدن ها ارزيابي کرد.
7. نبايد فراموش کرد که اين وضع تازه، الزاماً به معناي حصول برابري همه طرف هاي جهاني نيست. وضع تازه به فرصت هاي کم وبيش برابر بيشتر شباهت دارد.
از اين موقعيت، موازنه تازه اي در سطح جهاني حاصل خواهد شد که در آن عمق و گستره فرهنگي و انديشه بيش از گذشته نقش آفرين خواهد بود. اما بديهي است که در نتيجه تجربه گفت وگوي ميان حوزه هاي تمدني بر موازين نو، سلسله مراتب تازه اي از قدرت فراهم خواهد شد که بيش از گذشته عمق و پايندگي دارد.
از مقدمات ياد شده مي توان نتيجه گرفت که جهان اسلام، به عنوان يکي از اصلي ترين حوزه هاي تمدني، در موقعيت تازه اي قرار گرفته است. به عبارتي مي توان جهان اسلام را در يک نقطه عطف تازه، پس از ظهور جريان مدرنيسم در قرون هجده و نوزده، يافت.
جهان اسلام و منابع غني فرهنگي آن در سده ها و حتي در دهه هاي گذشته منبع مهمي براي تامين و جبران کاستي هاي تمدن غرب بوده است. فلسفه، کلام، حقوق و حتي فقه اسلامي در شرايط گوناگون در جريان تبادلات طبيعي در سطح جهاني مورد توجه قرار گرفته اند اگر چه در مجموع، جريان اين مبادلات بيشتر يک سويه بوده و جهان اسلام، به منزله طرف فروتر، نقش پذيرندگي را ايفا کرده است. اما به هر روي به نظر مي رسد که شرايط تازه، اينک، نيازمند تمهيدات تازه است. تکيه بر داشته ها به هيچ روي کفايت كننده و
راضي كننده نيست.
احياي نقش خلاق و فعال جهان اسلام، علاوه بر مسلمانان، براي جهانيان نيز يک مطلوب جهاني مي تواند باشد. اگر جهان اسلام، به عنوان يکي از اصلي ترين حوزه هاي تمدن بشر امروز، فرصت نقش آفريني موثر در اين فرايند جهاني را نيابد، اين به معناي عقيم ماندن يکي از فرايندهاي مثبت جهان کنوني است.
پس ضرورت هفتم در تداوم گفت وگوي تمدن ها، يافتن نقش و موقعيت کنوني انديشه خلاق اسلامي است.
در جهان اسلام، متاسفانه، همان صورت بندي هاي دوگانه بنيادگرايي غربي، که به صورت بنيادگرايي هاي ديني از يک سو و جنبش هاي سکولاريستي از سوي ديگر در طول تاريخ جديد غرب بروز يافت، دو سويه يک دور باطل و تخريب كننده را فراهم ساخته اند.
دو سويه اي که پيش از هر چيز پوشش دهنده يکديگرند. بنيادگرايان ديني، در صدد پوشاندن لباس سنت و سليقه خود بر اندام جهان جديد اند و قادر به درک مناسباتي تازه که به لحاظ وجودشناختي وضع هاي بشري را دگرگون ساخته است، نيستند. اين بنيادگرايي، توجيه كننده جريان هاي فکري است که اصولاً دين را به عنوان مهم ترين قائمه تمدني جهان اسلام از صحنه عمومي بيرون مي کند و بديلي براي خلافرهنگي و فکري که مي آفريند در آستين ندارد.
احياي حق سخن گفتن جهان اسلام، پيشاپيش، مستلزم سخن داشتن است. نهايي ترين عامل توليد سخن، مولدان، و متفکران و خلاقيت هاي ذهني آنان هستند.
توليد سخن، قبل از هر چيز، مستلزم دگرگوني هاي بنيادين در پارادايم هايي است که متفکران ما در آن زيست مي کنند.
سنت گرايي محض ديني که درک خويش را به منزله يک منظومه خود بسنده و مستقل از موقعيت و تجربه هاي زيست مسلمانان مورد توجه قرار مي دهد، قادر به شناخت وضع متفاوتي نيست که زندگي متفاوت در آن تجربه مي شود.
از اين رو راه به بنيادگرايي ديني مي برد و زمينه ساز جدال هاي خونين و بي فرجام مي شود. از سوي ديگر روشنفکري اومانيست و صرفاً متکي بر خِرد مدرن، سنت، فرهنگ و ميراث جمعي را يکسره بي وجه مي كند.
توليد سخن نيازمند پارادايم ميانه اي است که از تجربه زيست مدرن، افقي براي گفت وگو با افق ويژه سنت و ميراث ديني فراهم آورد و پيش از هر چيز امکان ديالوگ و گفت وگو با سنت را ميسر سازد؛ گفت وگويي که هم باروري سنت و هم معناداري زندگي مدرن را فراهم مي آورد. گفت وگو از افق مدرن با سنت، تنها راه گشودن امکان توليد معناي بالنده است. چنين معناي بالنده اي امکان سخن گفتن با يکديگر و غني سازي فرهنگ اسلامي را ايجاد مي کند و توشه کافي جهت سخن گفتن در جهان جديد را به دست مي دهد و اين، گونه اي ديگر از گفت وگو با خويش است. «گفت وگو با خويش»، مقدمه و مقدم بر گفت وگو با ديگري است و از ميانه آن توانمندي و بالندگي انديشه و تمدن اسلامي در جهان امروز بروز و ظهور مي يابد.
با اتکا به اين ضرورت گفت وگوي ميان تمدن ها و فرهنگ ها را بايد بيش و پيش از «ديگري» در ميان «خويش» مبنا قرار دهيم. چنانكه دين مقدس ما گفته است سينه ها را گشاده کنيم، گوش را بگشاييم تا از گنگي و زبان پريشي به درآييم «ربّ اشرَح لِي صَدري و يسِرلِي امري وَ احلل عُقده مِن لِساني طه، 2537»
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید