1392/7/4 ۱۲:۱۸
آنچه در مقاله زير آمده فصل اول كتابي است كه در مورد زيست نامه و انديشههاي سياسي «زكيالارسوزي» و مفهوم بعث عربي به قلم تعدادي از انديشمندان ژاپني و عرب نوشته شده است. ديدگاه غالب بر اين است كه ميشل عفلق نخستين كسي است كه «بعث عربي» را پايه گذاري كرد اما نويسنده اين مقاله معتقد است كه «زكيالارسوزي» نخستين نظريهپرداز بعث عربي است نه عفلق. اين نوشته همچنين به تحولات سوريه پس از دوران استقلال، درگيريهاي داخلي در «فدراسيون سوريه» و قيموميت فرانسه بر سوريه و سير تحول و تكامل انديشه بعث عربي در سوريه و عراق پرداخته و انديشه پايه گذار اصلي آن زكي ارسوزي را از ابتدا تا زمان مرگ به شكلي مفصل و دقيق مورد تحليل قرار ميدهد. تا كنون كتابي در مورد زكيالارسوزي و انديشههاي او و مقايسهاي تطبيقي ميان انديشههاي سياسي وي با ميشل عفلق به فارسي در نيامده است. خلاصهای از فصل اول اين كتاب را در اينجا از نظر خواهيد گذراند و در آيندهاي نزديك به همين قلم در قالب كتابي مفصل به دست چاپ سپرده خواهد شد.
هيرويوكي اوياما / ترجمه محمدحسين باقي : آنچه در مقاله زير آمده فصل اول كتابي است كه در مورد زيست نامه و انديشههاي سياسي «زكيالارسوزي» و مفهوم بعث عربي به قلم تعدادي از انديشمندان ژاپني و عرب نوشته شده است. ديدگاه غالب بر اين است كه ميشل عفلق نخستين كسي است كه «بعث عربي» را پايه گذاري كرد اما نويسنده اين مقاله معتقد است كه «زكيالارسوزي» نخستين نظريهپرداز بعث عربي است نه عفلق. اين نوشته همچنين به تحولات سوريه پس از دوران استقلال، درگيريهاي داخلي در «فدراسيون سوريه» و قيموميت فرانسه بر سوريه و سير تحول و تكامل انديشه بعث عربي در سوريه و عراق پرداخته و انديشه پايه گذار اصلي آن زكي ارسوزي را از ابتدا تا زمان مرگ به شكلي مفصل و دقيق مورد تحليل قرار ميدهد. تا كنون كتابي در مورد زكيالارسوزي و انديشههاي او و مقايسهاي تطبيقي ميان انديشههاي سياسي وي با ميشل عفلق به فارسي در نيامده است. خلاصهای از فصل اول اين كتاب را در اينجا از نظر خواهيد گذراند و در آيندهاي نزديك به همين قلم در قالب كتابي مفصل به دست چاپ سپرده خواهد شد.
****
در پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم سوريه شاهد مجموعهاي از تغييرات سريع سياسي بود. اگرچه امپراتوري عثماني بر شرق جهان عرب ازجمله سوريه بهمدت 400 سال حكمراني داشت اما پايههاي اين حكمراني با مداخلات قدرتهاي اروپايي از يك سو و ظهور جنبشهاي مليگراي عرب از سوي ديگر بهلرزه در آمده بود. پس از شكست امپراتوري عثماني در جنگ جهاني اول، ملك فيصل فرزند شريف حسين (حاكم مكه) حكومت عربي در دمشق را براي مدت كوتاهي اعلام كرد و زمينه قيموميت فرانسه را سبب شد. استان اسكندرون ـ جايي كه زكي اَرسوزي دوران طفوليت خود را در كنار خانواده سپري ميكرد ـ از آشفتگي اين تغييرات سياسي مستثنا نبود.
زكي اَرسوزي، فرزند نجيب فرزند ابراهيم اَرسوزي، در ژوئن 1900 بهعنوان كوچكترين فرزندِ خانواده در كنار 4 برادر و يك خواهرزاده شد. وي از خانوادهاي علوي در لاذقيه بود. پدرش نجيب يك وكيل و عضو جامعه مخفي عرب بود كه مخالف حاكميت تركان عثماني بود. مادرش (مأمونه دختر شيخ صالح العليا) از خانوادهاي در روستاي «اَرسوز» بود كه بهپارسايي نامبردار بودند. در ميان برادرانش، دو برادرِ بزرگتر از او يعني «نصيب» و «اديب» نيز عضو جامعه مخفي عرب بودند. اَرسوزي در دوران كودكي بههمراه خانواده به انتاكيهي اسكندرون مهاجرت كرد، جايي كه وي زبان تركي آموخت و در «مدرسه قرآن» [يا كتّاب] براي از بر خواني قرآن حضور يافت. در سال 1908 او وارد مدرسه «مكتب للعلوية» [مدرسه ابتدايي براي علويها] شد سپس تا سن 15 سالگي در مدرسه راهنمايي مشغول بهتحصيل بود. در سال 1914، اَرسوزي وارد دبيرستاني در انتاكيه شد و بهتحصيل رياضيات، زبان تركي و فرانسه پرداخت.
طي جنگ جهاني اول، انتاكيه شاهد شديدترين خيزشها عليه حكومت عثماني بود و پس از آن دمشق شاهد چنين تظاهراتي بود. در سال 1915، شورش عليه عثمانيها بهمرحله انفجار رسيد؛ شورشي كه در آن «امين لطفي الحافظ» يكي از اعضاي جامعه مخفي عرب نقش مهمي در آن ايفا كرد. بههر روي، در مي1916، وقتي الحافظ بهشهادت رسيد و بسياري از كنشگران بهتبعيد فرستاده شدند، اَرسوزي و خانوادهاش دوران سختي را از سر ميگذراندند؛ خانواده او به قونيه تبعيد شده و پدر و دو برادرش (نصيب و اديب) كه عضو جامعهي لطفي الحافظ بودند زنداني شدند. بهرغم تمام اين سختيها اما اَرسوزي مطالعات خود را در «تجهيز» [يا همان دبيرستان] تا سال 1918 ادامه داد در حالي كه خود در زمينه تصوف و اسلام مطالعات خويش را ادامه داد.
در اكتبر 1918 بلافاصله پس از جنگ جهاني اول، شهروندان انتاكيه پيروزي خود بر حاكميت عثماني را در «انقلاب هنانو و بركات» اعلام كردند. آنها اديب ـ برادر اَرسوزي ـ را بهعنوان نماينده خويش بهسوي والي [استاندارِ]دولت فيصل در حلب فرستادند و طوماري بهاو دادند كه بهامضاي دهها هزار نفر از شهروندان رسيده بود. در اين طومار شهروندان، حاكميت فيصل در انتاكيه را بهرسميت شناخته و خواستار انتصاب نمايندهاي از سوي او براي انتاكيه بودند. با اين حال،آنگاه كه ارتش فرانسه در ميسالون در جولاي 1920 ارتش فيصل را شكست داده و بر اساس كنفرانسهاي سان رمو (آوريل 1920) و لندن (جولاي 1920) قيموميت را بر اين سرزمين برقرار كرد اين حركت هم در نهايت بهشكست منتهي شد. تحت قيموميت فرانسه، شهر اسكندرون بهمثابه منطقهاي با خودمختاري وسيع تحت حاكميت دولت حلب شناخته شد كه بعدها بهصورت جداگانه از دولت دمشق در جولاي 1920 شكل گرفت.
پس از جنگ جهاني اول، اَرسوزي بهمدت يكسال در بيروت ماند تا بر زبان فرانسه مسلط شود و در سال1920 در دبيرستاني در انتاكيه بهمدت يكسال بهعنوان معلم رياضي انتخاب شد. سپس از 1924 تا 1925 بهعنوان مأمور دولت در منطقه ارسوز ـ روستاي مادري و روستاي پدربزرگش ابراهيم - خدمت كرد. در آنجا وي در كنار دهقانان ايستاد و مخالفتهاي خويش با طبقه فئودال را آغاز كرد. طبقه فئودال در نگاه او گروهي از توطئهگران تحت قيموميت فرانسه، سركوبگرانِ دهقانان و مانعي عمده بر سر ظهور هويت عربي در ميان دهقانان بودند. در همين زمان وي ضرورت اصلاحات ارضي را مطرح كرد. دولت تحتالحمايهي فرانسه كه از اقدامات اَرسوزي دل خوشي نداشت وي را از سال 1926 تا 1927 بهعنوان منشي اداره فرهنگي منصوب كرد.
در پاريس، اَرسوزي بهمطالعه فلسفه غرب و عقلانيت علمي از طريق آشنايي با آثار برگسون، نيچه، فيخته، دكارت، كانت و ديگران پرداخت در عين حالي كه دانش خود در مورد تاريخ و زبان عرب را نيز غنيتر ميكرد. ايدئولوژي مليگراي اَرسوزي بهطور اخص متاثر از فيخته بود كه زبان را بهمثابه مهمترين جزء هر ملتي ميپنداشت. بر همين اساس، تجربه فكري او در پاريس وي را - بهتعبير آنتوان مقديسي - بهعنوان «تنها فيلسوف» ناسيوناليسم عربي شناساند. اين به اين معناست كه مطالعات اَرسوزي بهاو، در قياس با ساير فيلسوفان عرب كه مقلد تعاريف مليگراي غربي بودند، توانايي تعريف منحصربهفردي از مليت عربي بخشيد.
اعزام اَرسوزي بهپاريس در اصل اخراجي بود از سوي دولت قيم، زيرا به اين باور رسيده بودند كه تا زماني كه وي در اسكندرون باشد موضعگيريهاي ضد فرانسوي خود را رها نخواهد كرد. با اين حال، اقامت او در پاريس بر زندگي سياسي وي هم تاثير داشت.
تشكيل حزب عربي بعث
در 8 جولاي 1938، سه روز پس از حمله نيروهاي تركيه به اسكندرون، زكي اَرسوزي از زندان آزاد و اين شهر را ترك كرد. او همراه با اسكندرونيها، هواداران و پيروان خود از طريق حلب، حما و حمص به دمشق مهاجرت كرد. گفته ميشود بههر شهر يا روستايي كه آنها وارد ميشدند و توقف ميكردند، ساكنان ابتدا بهرد و نفي آنها ميكوشيدند اما به زودي بهخاطر تظاهرات مردمي در حمايت از جنبش مليگرايانه آنان، از آنها استقبال ميكردند. بهطور مثال، وقتي اَرسوزي و اسكندرونيها به حما رسيدند، دانشآموزان، دبيرستاني را براي اسكان گرفتند و آنها را قادر كرد تا در آنجا بمانند تا زماني كه دولت قيم فرانسه آنها را به تخليه آن وادار كرد.
وقتي اَرسوزي به دمشق رسيد بهعنوان رهبر مليگراي اسكندرون شناخته شده بود. در ابتدا مجبور شد در حومه السيبكي دمشق با 7 ـ 8 نفر از حاميان اسكندروني خود كه متحمل بيكاري و فقر شده بودند زندگي كند. اما به زودي موفق شد جنبش مليگرايانهي خود را با شكل دادن بهيك حزب سياسي و محفلي فكري با دمشقيها بهويژه دانشآموزان احيا كند. هسته اين محفل با اسكندرونيهايي همانند واهب الغنيم، مسعود و اديب الغنيم (برادر كوچك واهب)، سليمان العيسا، درويش الزوني، صدقي اسماعيل، علي محسن ضيفاح، يوسف شكرا و ابراهيم فوزي شكل داده شد كه در عين حال مشغول تحصيل در دانشگاه سوريه [دانشگاه دمشق در حال حاضر] و دو دبيرستان در دمشق بودند. علاوه بر اين، برخي دانشجوياني كه در دمشق زندگي ميكردند به اَرسوزي و همراهان اسكندروني او ملحق شدند كه از آن ميان ميتوان بهجمال العطاسي، علي حيدر، عبدالحليم غدور، سامي الجُندي، جلال السيد، محمد كساب، نظام مناهير، يحيا السوقي، عبدالخالق النقشبندي، عبدالخالق مرعشي، عبدالغني شريف و سامي الدورابي اشاره كرد. آنها هر روز در منزل اَرسوزي جمع ميشدند و در مورد مسائل مختلفي مثل مسائل سياسي و فلسفي براي ساعتها بحث ميكردند. از اين رو، قبل و در حين جنگ جهاني دوم، اَرسوزي نقش مهمي در تاثيرگذاري بر جواناني ايفا كرد كه بعدها نقش مهمي در شكل دادن بهحزب بعث در 7 آوريل 1947 بازي كردند.
در آن برهه، برخي سازمانهاي سياسي جديد در مخالفت با ائتلاف ملي سر بر آوردند كه ازجمله ميتوان بهحزب سوسيال ناسيونال سوريه [الحزب السوري القومي الاجتماعي]، حزب كمونيست لبنان ـ سوريه و حزب جامعه اسلامي اشاره كرد كه با اخوانالمسلمين سوريه ادغام شدند. در اين دوره اَرسوزي هيچ حزب سياسي مناسبي را نيافت كه نمايندگي جنبش مليگراي او را به عهده بگيرد. همچنين «اتحاديه اقدام ملي» كه وي روزگاري با آن در ارتباط بود به دليل انحرافش از باورهاي اوليه ناسيوناليستي براي او قابل پذيرش نبود. بنابراين، اولين اقدام عمومي كه، بنا بهگفته واهب الغنيم، اَرسوزي در 1939 در دمشق اتخاذ كرد اعلام كنارهگيري او از اين اتحاديه بود: در دمشق زكي اَرسوزي با كشف اينكه بسياري از چهرههاي صاحب نام [در اتحاديه اقدام ملي] چيزي جز دلال سياسي نبوده، افرادي چندان با سواد نبودند و ايدههايي كه آنها بهجد ترويج ميكردند جدي گرفته نميشد دچار شوك عظيمي شد. در مقابل، بسياري از آنها نتوانستند تجسم اين اصول در زندگي روزمرهشان باشند. از اين رو، اَرسوزي «شش» ماه پس از حضور در دمشق هيچ چارهاي نداشت جز اعلام عقبنشيني از اتحاديه اقدام ملي و اختصاص زمان و تلاشهاي خود بهانديشه در آينده مسأله عرب و ضرورت پايهگذاري يك حزب جديدِ عربي كه عاري از نقصهاي اساسي در اصولش باشد و درگير در سازش، معامله و نيرنگهاي سياسي نباشد. پس از كنارهگيري اَرسوزي از اتحاديه اقدام ملي، او حزبي بهنام «حزب ناسيوناليست عربي» تشكيل داد. بنا بهگفته سامي الجُندي، اين حزب تمثال «بَبر» را بهعنوان نماد خود برگزيد كه بهنوعي به نازيسم و فاشيسم مرتبط بود و تجلي اصول زير بود:
1 ـ اعراب يك ملت هستند.
2 ـ اعراب يك رهبر واحد دارند كه آشكارا تجلي و بيانگر ظرفيتهاي ملت عرب است.
3 ـ عربيگري: وجدان ملي ما منبع قداستي است كه از آن آرمانهاي ما نشأت ميگيرد و ارزش امور هم در قياس با آن سنجيده ميشود.
4 ـ عرب صاحب سرنوشت خود است.
حزب ناسيوناليست عرب فعاليتهاي خود را در يك برهه كوتاهي بهتعليق در آورد چراكه اَرسوزي فرصتي يافت تا در سال 1939 براي تدريس به بغداد برود. به هر روي، در سال 1940 دولتِ قيمِ بريتانيا در عراق به دليل حمايت او از ناسيوناليسم عربي در ميان جوانان عراقي از حضور او در عراق دل خوشي نداشت و در نهايت هم او را اخراج كردند. وقتي به دمشق بازگشت بهشدت ضرورتِ تأسيس حزب اصلي خود را احساس كرد و مشتاقانه پيروان خود را ترغيب ميكرد كه چنين كنند. چنين بود كه اَرسوزي و پيروانش همچون واهب الغنيم، سامي الجندي، جمال العطاسي، علي حيدر و عبدالحليم غدور «حزب بعث عرب» را در پايان 1940 تأسيس كردند.
نشريهاي بهنام «البعث»
روزي كه زكي اَرسوزي در ميان هواداران خود تشكيل حزب بعث را اعلام كرد، خبر از انتشار نشريهاي بهنام «البعث» داد. «البعث» يك هفته نامه 16 صفحهاي بود. تنها يك نسخه از آن بهصورت دستنويس منتشر و ميان اعضا توزيع شد. اين هفته نامه مشتمل بر ستونهايي در خصوص سياست بينالملل، سياستهاي ناسيوناليستي عرب، سياست داخلي سوريه و كاريكاتور بود. روي جلد، تصوير «بَبر» زير درخت خرما بهعنوان نماد حك شده بود. محتواي البعث با مفاهيم و برداشتهايي مشخص ميشد كه حامل اهميت خاصي براي آنها بود: اصالت ناسيوناليسم عربي؛ قدرت اعراب در تاريخ؛ رسالت اعراب؛ تاثير «شعوبيه» در تاريخ عرب؛ قدرت اعراب در وحدت شان؛ آزادي اجتماعي؛ اصالت اخلاق، آرمانها و سرزمين عربي؛ اعراب بهعنوان يك ملت؛ ملت واحد عرب، اعراب بهعنوان صاحبان سرنوشت خويش، خائنان حاكم كه با اين ملت بيگانهاند وغيره.
بر اساس راهنماييهاي اَرسوزي، وظيفه هر يك از شاگردان در انتشار البعث مشخص شد. اَرسوزي كه خود مسووليت كارهاي فكري البعث را بر عهده گرفت سرمقاله و برخي مقالات مهم در مورد ملي گرايي و رهبري سياسي نگاشت. شاگردان او مثل صدقي اسماعيل و علي محسن ذيفاح هم كمكهايي ارائه ميدادند. سليمان العيسا بهعنوان سردبير انتخاب شد. متعاقبا بهواهب الغنيم هم مجموعهاي از مقالات سپرده شد. ادهم اسماعيل آخرين كپي دستنوشتهها را آماده ميكرد. در همين زمان، اَرسوزيو شاگردانش هفته نامهاي با عنوان «المِنشار» منتشر كردند كه شامل تفسيرهاي انتقادي، كاريكاتور و هزلياتي بود كه «قصائد الهلامانتيشية» ناميده ميشد. اَرسوزي همچنين مقالات، تفسيرها و انتقاداتي را در اين هفته نامه منتشر ميكرد. همان گونه كه نام «البعث» بعدها بهعنوان نام روزنامهي حزب بعث پذيرفته شد و رسما در 7 آوريل 1947 اعلام شد، بنابراين، نام «المنشار» هم بهعنوان نام ستون هزليات «جيش الشعب» (نشريه ارتشي بعث) انتخاب شد.
ادغام با نهضت ناسيوناليستي ميشل عفلق
دورهي شكلگيري حزب بعث و انتشار «البعث» ثابت كرد كه ريشهي حزب بعث در ايدئولوژي و نهضت سياسي زكي اَرسوزي است. هواداران اَرسوزي و اعضاي ارشد حزب بعث بهاتفاق بر اين باور بودند كه كلمه «بعث» اولين بار از سوي اَرسوزي و هواداران او مورد استفاده قرار گرفت و حزبي هم كه بعث نام گرفت درخانه اَرسوزي در منطقه السيبكي شكل گرفت. در هر حال، وقتي بهحزب بعث اشاره ميشود، اغلب و نه هميشه يادآور فعاليتهاي سياسي ميشل عفلق و صلاحالدين البيطار است.عفلق و البيطار، كه هر دو در دبيرستاني در دمشق تدريس ميكردند، فعاليتهاي سياسي خويش را آغاز و در حدود سالهاي 1938 نفوذ و تاثيرگذاري خويش را در ميان دانشآموزان شدت بخشيدند و اين در زماني بود كه اَرسوزي از انتاكيه به دمشق مهاجرت كرده بود. در مي1941 زماني كه رشيد علي الكيلاني در عراق نهضت «انقلابي» خويش عليه قيموميت بريتانيا و پادشاهي هاشمي را آغاز كرد، عفلق و بيطار جنبش «نصرت العراق» را شكل دادند و رسانهاي بههمين نام را منتشر كردند. اعضاي بعث در فرصتهاي مكرري كه براي بحث و گفت و گو با گروه عفلق داشتند احساس كردند كه تفكرات ناسيوناليستي عفلق بهتفكرات ناسيوناليستي اَرسوزي بسيار نزديك است. از اين رو، آنها نشريه «البعث» و «نصرت العراق» را با يكديگر رد و بدل كرده و برخي اعضاي جوان حزب بعث در نهضت «نصرت العراق» مشاركت كردند.
بهرغم ارتباط نزديك ميان جوانان بعثي و گروه عفلق اما اَرسوزي بهفعاليتهاي عفلق با حسن ظن نمينگريست. گفته ميشود كه عفلق و البيطار بلافاصله پس از مهاجرت اَرسوزي بهدمشق با او آشنا شدند و دريافتند كه جهتگيري صوفيگرايانهي عفلق شبيه بهدرك متافيزيكي اَرسوزي از ناسيوناليسم است كه همين آنها را قادر ساخت كه با محفل اَرسوزي ارتباط يابند. بههر روي، ارتباط ميان اَرسوزي و عفلق در اندك زماني بهدليل برخي تفاوتهاي شخصي رو بهوخامت نهاد. عفلق بهدليل انتقادي كه اَرسوزي بهنهضت او داشت از وي بسيار ميترسيد و از او دوري ميجست درحاليكه اَرسوزي نگرشي بياعتماد و پر از سوءظن بهديگران بهويژه رهبران سياسي داشت و اين هم بهتجربيات تلخ اَرسوزي در اسكندرون بازميگشت. علاوه بر اين، حس كدورت ميان اَرسوزي و جلال السيد مانع از اين شد كه اعضاي بعثي با گروه عفلق، نهضتهاي سياسي خود را در هم ادغام كنند. انتقاد اَرسوزي از عفلق و البيطار زماني آشكار شد كه عفلق و البيطار دقيقا پس از انقلاب الكيلاني «نصرت العراق» را شكل دادند. اَرسوزي معتقد بود كه ارزيابي اين انقلاب و كساني كه با آن همراهي ميكنند زود است چراكه او نسبت بهدرستي اين انقلاب و ثمربخش بودن آن ترديد داشت. هر چند اَرسوزي پذيرفت كه ميان تفكر او با تفكر عفلق شباهتهايي هست اما معتقد بود كه ادغام با گروه عفلق در هنگامهي اين انقلابِ موقتي نبايد صورت گيرد.
وقتي انقلاب الكيلاني ـ چنانكه اَرسوزي پيش بيني كرده بود ـ شكست خورد، گروه عفلق و البيطار محفلي ادبي بهنام «حركت احياي عربي» را از نو سازمان دادند و فعاليتهاي خود را تداوم بخشيدند. چنانكه فائز اسماعيل ميگويد كلمه «احيا» مفهومي تقليدي و تقليل يافته از واژه «بعث»[به معناي رستاخيز يا تجديد حيات] است. همچنين، بنا بهگفته واهب الغنيم، اَرسوزي و هواداران او «نهضت احياي عربي» را فاقد يك نقطه نظر ايدئولوژيك عميق و روشن ارزيابي ميكردند:
نهضت ديگري كه سر بر آورد از سوي دو معلمِ دبيرستانهاي دمشق رهبري ميشد: صلاحالدين البيطار و ميشل عفلق. اين يك نهضت ناسيوناليستي گُنگ بود كه هيچ آرمان يا هدف روشني نداشت. درست مثل ما، اين نهضت هم خواستار يك ملت عرب بود اما فاقد قانون اساسي حزبي و ايدههاي مناسب براي يك حزب سياسي بود؛ چيزي كه ما از آن برخوردار بوديم. آن گروه فقط يك نهضت فرهنگي در حال شكلگيري بود. بخشي از جواناني كه ميشناختيم گرد اين جنبش جمع شدند درست همان گونه كه گرد ما جمع شده بودند. بخشي از آنها به اين نهضت تعلق داشتند در حالي كه بخش بزرگتري بهنهضت ما پيوستند. حاميان ما در دبيرستانها و دانشگاه فراوانتر و بسيار قويتر بودند. بعدها اين جنبش ـ نصرت العراق ـ بهويژه پس از شكست انقلاب رشيد الكيلاني به«احياي عربي» تغيير يافت. [اندك نوشتههايي كه از سوي جنبش احياي عربي منتشر شد] بهبرخي ايدههايي نزديك بود كه كاملا مبهم و گنگ بودند بهگونهاي كه كسي نميتوانست نكته روشني از آن استخراج كند يا آنچه كه مد نظر نويسنده بود را دريابد.
اين نوشتهها درباره رهبري، اعراب و ابديت صحبت كردند و چيزهايي درباره ميراث و چيزهاي مقدس مطرح كردند اما بههيچ نتيجهاي نرسيدند. نويسنده نگفته كه از همه اين چيزها چه چيزي در نظر داشته. نويسنده نگفت كه بهطور مثال، ما ميخواستيم بهفلان و بهمان هدف دست يابيم. كارهايي از اين دست خارج از علايق او بود. چيزي نبود جز نمايشگاهي مبهم كه با كلمات پرطنين مزين شده بود كه در يك زمان همه چيز ميگفت و هيچ چيز نميگفت. بهرغم اين انتقادات و بدبينيها اما شباهتهاي عملي و ايدئولوژيك ميان «حزب بعث» و «نهضت احياي عربي» بهويژه در روزهاي انقلاب رشيد علي الكيلاني زمينه را براي ادغام آنها در يك حزب واحد فراهم آورد. از اين رو، اعضاي جوان حزب بعث با عفلق و اعضاي نهضت احياي عربي ديدار كرده و بدون اطلاع اَرسوزي بارها ادغام را مورد بحث قرار دادند. اَرسوزي به شاگرداني كه به دنبال ادغام با نهضت احياي عربي ميشل عفلق و صلاحالدين البيطار بودند ديگر بهعنوان اعضاي رهبري حزب بعث يا كساني كه ارزش اين رهبري را دارند نميگريست. افزون بر اين، او از اين كارها ناراحت بود و باعث شد كه وي حتا بههواداران خود بدبين شود و حزب بعث به«گروهي بينظم با ايده و منطقي واحد و بدون هيچ روش تحليلي خاص» فروكاسته شود. بنابراين، شاگردان اَرسوزي از وي فاصله گرفته و فرآيند ادغام با نهضت احياي عربي عفلق را آغاز كردند كه در سال 1945 تكميل شد و طنز سخن اينجاست كه اين در حالي بود كه ارسوزي خود را وقف نوشتن مجموعه «رستاخيز ملت عرب» كرد. سرانجام، در 7 آوريل 1947 ادغام دو گروه رسما در كنفرانس شكلگيري حزب بعث در كافه الراشد السيفي در دمشق اعلام شد. اين تاريخ امروزه بهعنوان سالگرد تشكيل حزب بعث پاس داشته ميشود.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید