1394/4/2 ۰۸:۵۵
براي معرفي و بررسي زندگي يك عارف هم بايد دقيق بود، هم عميق. دقت براي آنكه بتوانيم زواياي مخفي و لطايف زندگي آنها را بسنجيم و براي آن بتوانيم تحليلي عميق و حقيقي از فرازهاي زندگيشان داشته باشيم. به قول سپهري: چشمها را بايد شست/ جور ديگر بايد ديد...
به مناسبت اولين سالگرد ارتحال آيتالله محمدي گيلاني
يرفع الله والذين امنوا منكم والذين اتواالعلم درجات (سوره مجادله؛ آيه11)و عن ابي عبدالله عليهالسلام: مات المؤمن الفقيه ثلم في الاسلام ثلمه لايسدها شي. (الكافي، ج1، ص38)
گوهر پاك تو از مدحت ما مستغني است/ دست مشاطه چه با حسن خداداد كند؟ (حافظ)
شايد اين طور ياد گرفتهايم كه هرچه حوادث عجيب و غريب در زندگي بزرگان مشاهده شود، نشانة عظمت بيشتري است، حال آنكه اين نگاه درست نيست، بلكه بعضي انسانها در اوج بزرگي، زندگي ظاهريشان خيلي عادي و طبيعي است. در اين ميان مرحوم آيتالله محمدي گيلاني (رضوانالله تعالي عليه) چنان دندانه مهر سكوت بر لب داشت كه جز نشانههاي انگشتشمار از خود نشاني به بيان و بنان نياورده و اين رازي بود كه از ايشان عارفي مكتوم ساخته بود و همينها بندگان محبوب خدا هستند كه به فرموده امام صادق(ع): «طوبي لعبد نومه عرف الناس فصاحبهم ببدنه و لم يصاحبيهم في اعمالهم بقلبه فعرفهم في الظاهر ولم يعرفوه في الباطن: خوشا بهحال بندة گمنامي كه مردم را ميشناسد؛ به تن همنشين آنهاست، حال آنكه به دل با كارهاي آنان همراه نيست. آنها را در ظاهر ميشناسد، حال آنكه ديگران باطن او را نميشناسند.»(خصال شيخ صدوق، ج1، ص27، خصلت93)
اكنون در اين اثر دفتر زندگي عارف و فيلسوف بزرگ اسلامي را رقم ميزنيم كه مصداق بارز اين آيه و حديث مذكور است.
يك دهان خواهم به پهناي فلك
تا بگويم شرح آن رشك ملك
زيرا:
وصف ناديده عجب نيست كه من نتوانم
عجب اين است كه من ديدهام و نتوانم
عارفي كه تهذيب و سلوك از او انسان كاملي ساخته بود كه كمالش در تمام زمينهها بروز و ظهور داشت. در فقه و اصول مهارتي ويژه، در تدريس اسفار ملاصدرا و شفاي بوعليسينا متكي به كتاب نبود، بلكه از خود مطالب بسياري داشت و به لطايف و ظرايف عالي ميپرداخت.
و آنگاه كه به منبر ميرفت تا براي عموم سخن گويد، با لحن و لهجة منحصر به فرد خود كه به گفتارش ملاحت خاصي ميبخشيد؛ آنقدر ساده و صميمي و بيپيرايه ميكرد كه هر شنوندهاي را مجذوب خويش ميساخت. در معاشرت و همنشيني اثرگذار بود و عشق و شوق و محبت خدا را كه ميرود تا در گرد و غبار روزمرگيها و عصيانها به فراموشي سپرده شود، دوباره در دلها زنده ميكرد و ديگر بار خدا را در صحنه زندگيها پررنگ مينماند؛س اما با اين همه ميتوان گفت:
بيش از اينكه فيلسوفي متقي باشد، بيش از اينكه فقيهي فهيم باشد، بيش از اينكه عالمي كامل باشد، بيش از آنكه مدبري دلسوز باشد، بيش از آنكه مبارزي شجاع و سياستمداري با شهامت باشد، بيش از آنكه متهجدي وارسته و دانايي متخلق به اخلاق الله باشد و بيش از آنكه عارفي كامل و مجتهدي مسلم باشد، عارفي مكتوم و درّي مكنون بود كه رد پايي از خود برجاي نميگذاشت. «احوالاتش بر زمينيان مجهول و براي آسمانيان معروف بود». حافظ راز خود و عارف وقت خويش بود و پرداختن به ابعاد شخصيت معنوي جناب ايشان از عهده من گردآلوده فقر معنوي برنميآيد و هم در اين مختصر نميگنجد، و به قول حافظ:
گرچه آلوده فقرم، شرم باد از همتم
گر به آب چشمة خورشيد دامن تر كنم
علي هذا:
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
كه خدمتي به سزا برنيايد از دستم
هرچند كه وارستگي و صفا و تواضع و در يك كلمه تخلق به اخلاق الهي معظمله، وي را نسبت به ادبار و اقبال اين جهان و ستايش و نكوهش اين و آن بياعتنا بود. به قول مولوي: عالمي است پرمايه، آفتابي است در ميان سايه، و لذا در اين نگارينه آنچه در وصفش به قلم آوردم، آن را به حساب ستايشهاي مبالغه آميزي ـ چنان كه شيوه ابناي روزگار است، علي الرسم از صاحبان زر و زور ميكنند ـ نگذاريد كه آنچه مينويسم دربارة او نه تنها از اين مقوله و نه مبالغهآميز نيست كه مشتي از خروار او و نمونهاي از بسيار، هرچند كه دو دهه و اندي ملازمت ركابشان بودهام و در مؤانست از فيض بيان و بنانشان توشهها دارم و در گرماي محبتشان زيستهام، و لكن خود را در جايگاهي نميبينم كه بتوانم چيزي بنگارم كه درخور شأن آن بزرگمرد باشد و خود شرمندهام، گويي كلمات و عبارات از ذهن من ميگريزند و به دشواري ميتوانم آنچه در ضمير خود دارم به مدد كلك، به سلك عبارت بكشم. آنچه اندر دل بود اظهار آن مشكل بود.
جائت النحلة برجل من جراد تو سليماني كن اي عالي نژاد
زادگاه و تولد
مرحوم آيتالله محمد محمدي دعويسرايي (مشهور به گيلاني) در سال 1307ش در روستاي دعويسرا از توابع شهرستان رودسر استان گيلان چشم به جهان گشود. پدر ايشان آقا محمدجعفر نام داشت و در همان روستا ميزيست. او سالها به شغل كشاورزي اشتغال داشت و از همين راه روزگار ميگذرانيد. پدر كه دغدغه تربيت و تحصيل فرزند داشت، در سن 6 سالگي، ايشان را به مكتبخانه سپرد تا در آنجا قرآن مجيد و كتابهاي معمول آن زمان را در ادبيات فارسي فرا گيرد. در سال 1315 با افتتاح اولين دبستان در منطقه، اين كودك بااستعداد و جوياي دانش را به مدرسه فرستادند تا در آنجا به تحصيل بپردازد. آيتالله گيلاني خود را در جايي يادآور ميشوند كه 4 سال دوران تحصيل ابتدايي را در اين دبستان به پايان رسانيدند.
با شعلهور شدن آتش جنگ جهاني دوم و تعطيل مدارس، ايشان نيز ناگزير از ترك مدرسه و عزيمت به زادگاهشان ميشوند. چنانكه چند سال را در خدمت پدر و در روستا به كشاورزي و فلاحت سپري ميكنند؛ اما شوق آموختن و عطش دانشاندوزي همچنان در نهاد او شعله ميكشيد و گويي ماندن در روستا و پرداختن به كار كشاورزي نميتوانست پاسخگوي اين شوق پايانناپذير باشد. از همين رو بار ديگر در سال 1323 راهي رودسر ميشوند.
تحصيلات حوزوي و مبارزات سياسي
در سال 1323 مرحوم حجتالاسلام آقاي حاج سيدمحمد هادي روحاني حوزه علميهاي را در اين شهر تأسيس كرده بودند و به تعليم طلاب جوان ميپرداختند. ايشان نيز راهي همان حوزة علميه شد و در آن حوزة پر بركت شروع به آموختن جامعه المقدمات كردند. بعد از حدود دو سال كه آوازة حوزة علميه قم و زعامت مرجع بزرگواري چون حضرت آيتالله العظمي بروجردي به گوش جوان رسيد، به قصد ادامه تحصيلات حوزوي و بهرهگيري از اساتيد بزرگواري كه آن روزها در قم به تدريس اشتغال داشتند، به همراه آيتالله حاج شيخ عباس محفوظي و شهيد حجتالاسلام شيخ عبدالحسين رضايي در سال 1325 راهي قم شدند. ادامه مقدمات را نيز در حوزه علميه قم ادامه دادند و دروس سطح را نيز به سرعت به پايان رسانيدند و به دروس فقه آيتالله العظمي بروجردي راه يافت و مدت 12 سال نزد ايشان تلمّذ نمود. همزمان در دروس اصول فقه(لمعتين) امام خميني نيز شركت ميجست. مقارن اين هر دو، دروس شرح منظومة حكيم سبزواري و اسفار و شفا را نيز نزد مرحوم علامة طباطبايي ميخواند و به زودي در زمرة شاگردان خاص و مبرّز مرحوم علامه قرار گرفت. ايشان مدت 7 سال نزد علامة طباطبايي به تحصيل علوم معقول و منقول پرداخت.
در مدت اقامت در قم، ايشان همچنين علاوه بر تحصيل به تدريس نيز اشغال داشتند و سطوح معموله و اسفار را به طلاب تدريس ميكردند و بنا به دعوت آيتالله شهيد قدوسي در سال 47ـ 1346 به تدريس فقه(لمعتين) در مدرسة حقّاني پرداخت. بسياري از دانش آموختگان ايشان در آن مدرسه پس از انقلاب متصدي امور قضايي در دادگاههاي انقلاب بوده و هستند. ايشان علاوه بر تدريس و تحصيل در اين سالها با اكثر بزرگان و علماي حوزه علميه قم، مانند حضرت آيتالله مصباح يزدي و حضرت آيتالله جوادي آملي، حضرت آيتالله مكارم شيرازي كه همگي اكنون در زمرة بزرگترين فقها و مراجع محسوب ميشوند. حشر نشر داشتند كه بسياري از اين ارتباطات هم تا سالهاي آخر عمرشان ادامه داشت.
فعاليتهاي سياسي و مبارزات ايشان نيز رويي ديگر از جامعيت شخصيت آيتالله گيلاني است. با آغاز مبارزات امام خميني از حوزة علمية قم عليه رژيم شاه، ايشان علاوه بر همة اشتغالات علمي و فكري و تحصيلي، از مبارزة بيامان با طاغوت نيز غافل نبود. اسناد فراواني كه از آن دوران سياه برجاي مانده است؛ گواه اين مدّعاست. فعاليتهاي سياسي و مبارزاتي ايشان در قالب شركت جستن در بيانيهها و اعتراضات علما و طلاب به جوّ تاريك آن دوران در تاريخ اين مرز و بوم ثبت و ضبط شده است. همكاري نزديك با جامعة مدرسين حوزة علمية قم و بزرگان و مبارزين آن دوران نيز از اين جمله است كه انتظار ميرود مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات در سلسله مجموعه آثار، ياران امام(ره) به روايت اسناد ساواك منتشر نمايد.
پيروزي انقلاب اسلامي و حضوري پربركت
با پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره) در سال 1357، گويي روحي تازه در كالبد حيات جامعة علمي و ديني آن زمان دميده شد. آيتالله گيلاني نيز كه خود از شاگردان و ياران وفادار امام خميني بود، استوار و مصمم پاي در راه نهاد و نقشي بزرگ و فراموش ناشدني را در تاريخ انقلاب اسلامي و ايران اسلامي ايفا كرد. كمتر كسي است كه نام و آوازة بلند اين عالم ربّاني را در سالهاي اولية پيروزي انقلاب اسلامي نشنيده باشد و يا خاطرهاي از آن دوران ايشان در ذهن نداشته باشد. گويي نام آيتالله گيلاني در تار و پود هستي انقلاب و جمهوري اسلامي دميده شده است. عالمي كه دين و سياست را به خوبي درهم آميخت و توانست نامي نيك از حضور مردان دين در عرصة سياست به يادگار گذارد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و در هنگامة خطير برقراري حكومت اسلامي، گويي نيازي مبرم به حضور انديشمندان و علماي بزرگ اسلام احساس ميشد. نهال نوپاي انقلاب اسلامي نياز به مساعدت و ياري كساني داشت كه عمري در حوزههاي علميه و جامعة اسلامي به تحقيق و مطالعه و مبارزه گذرانده بودند. به خصوص شاگردان خاص و برجستة امام خميني كه ذخيرة ايشان براي چنين روزهايي بودند. حضرت آيتالله گيلاني نيز كه به خوبي اين نياز را حس ميكردند پاي در راه نو نهادند و راست قامت و استوار به ياري امام و مردم شتافتند.
از همان آغازين روزهاي پيروزي حضور ايشان همه جا در كنار امام امّت ديده ميشد و بيهيچ چشمداشتي هرچه در توان داشتند براي انقلاب اسلامي و حكومت نوپاي جمهوري اسلامي كه از آرزوهاي ديرينة ايشان و همة دوستداران اسلام و تشيّع بود هزينه ميكردند. در سالهايي كه بازماندگان و سرسپردگان رژيم پهلوي در زندانهاي انقلاب به سر ميبردند و در انتظار محاكمه بودند تا حقوق تضييع شدة ملّت را به آنها بازگردانند، امام خميني مسئوليت حاكم شرع و رياست دادگاههاي انقلاب را به آيتالله گيلاني واگذار كردند. اين خود نشانهاي بود از اعتماد كامل امام به ايشان و نيز كفايت و دانايي و فقاهت مسلم حضرت آيتالله گيلاني. همچنين آغازي مبارك بود براي فعاليت كسي كه در سالهاي بعد نقشي بزرگ را در تاريخ اين مرز و بوم ايفا كرد؛ چه بسيارند افرادي كه در آن تحولات حركت انقلابي مردم چه بسا به ناحق گرفتار عقدهگشاييهاي بعضي افراد فرصتطلب شده بودند و اگر عنايت و محبتهاي عادلانه اين فقيه حاكم نبود، الان جامعة علمي ما از فيض و بركات وجودشان محروم ميشد. از اين جرگهاند امثال دكتر شجاعالدين شيخالاسلام زاده، دكتر احمد مهدوي دامغاني، دكتر ناصر تكميل همايون، دكتر برومند و دكتر جلالي نائيني كه در هر مناسبتي از مراحل بزرگوارانة معظمله يادي كنند و زندگيشان را مديون روحية عدالت محوري آن جناب ميدانند.
و چه وقيحاند كساني كه با تهمت و افترا، اتهاماتي به ايشان نسبت ميدهند. در حالي كه هستند بسياري كه تنها دست محبتي كه در آن غرقاب طوفان سهمگين تنها دست كه به نجاتشان دراز شد دست جوانمردانه اين فقيه فرزانه حضرت آيتالله محمدي گيلاني بود كه نگارنده در كتاب خاطرات در دست انتشار هم از زبان معظّمله و هم مستنداً براي قضاوت فرداي تاريخ عرضه داشتهام.
تكذيب يك شايعه مشهور
يكي از آن شايعات كه كذب محض است، صدور حكم فرزندان وي توسط خودش ميباشد كه در كتاب خاطرات معظمله در دست انتشار است. چنين ميخوانيم: «... در برخي از مصاحبهها، شايعاتي مطرح ميشود كه اينجانب حكم اعدام فرزندانم را دادهام! در حالي كه چنين شايعاتي اشتباه و بيجاست؛ فرزندانم افرادي متدين و مؤمن بودند و من از عباداتشان لذت ميبردم. فرزند ارشدم محمد جعفر كه دانشجوي دكتري جامعهشناسي دانشگاه تهران بود و اميدها به او داشتم، در 13 مرداد ماه سال 1358 در حادثه تصادف رانندگي با صبغه شهادت جان سپرد و بدين مناسبت مرحوم حاج سيد احمد آقا خميني و مرحوم اشراقي (رحمهالله عليهم) از طرف حضرت امام (قدسسره) به ديدارم آمدند و محل خاكسپاري شان را در قبرستان شيخان قم مشخص كردند و دو فرزند ديگرم محمدكاظم و محمدمهدي به دام گروهك منحرف سياسي (منافقين) گرفتار شدند و فريب خوردند و در سال 1360 طي درگيريهاي مسلحانه كشته شدند و پاي هيچ كدام آنها به دادگاه و محاكمه كشيده نشد تا حكمي در مورد آنها توسط من و يا ديگران صادر شده باشد...»
و همچنين شاگرد و يار هميشه در كنار امور قضايي معظمله، حضرت حجتالاسلام والمسلمين حاج شيخ حسينعلي نيّري، قاضي محاكم انقلاب در دهة 60 و رياست محترم دادگاه عالي قضات فعلي كه بيش از همگان با آن حضرت و با ارادت خالصانه از عوايل تصدي امور قضايي وي بوده و از خلوت و جلوت او اطلاع دقيق دارد، در مورخة شنبه 8 مهرماه 1391 در روزنامة جمهوري اسلامي، تحت عنوان «هشدار معاون رئيس ديوان عالي كشور دربارة تحريف حقايق و حوادث تاريخي» رسماً چنين واقعهاي را كه توسط بعضي رسانهها و افراد مغرض منتشر ميشد تكذيب كرده است.
نمونهاي از برخورد رأفتآميز
در اينجا به نمونهاي از برخورد رأفتآميز معظمله در ايام تصدي دادگاه انقلاب با عوامل رژيم سابق اشاره ميشود.آنچه به قلم همسر يكي از متهمان محكوم به اعدام و بعداً حبس ابد نگارش يافته ميآورم. (خانم آذر آريانپور همسر دكتر سيد شجاعالدين شيخالاسلامزاده (وزير بهداشت رژيم پهلوي) خواهر دكتر آريانپور كاشاني، خالة شاعر معروف سهراب سپهري، در كتاب «پشت ديوارهاي بلند»، از كاخ تا زندان مينويسد: نشر آتيه، چاپ دوم، 1380، فصل هفدهم، ص221 به بعد).
در هيچ پرده نيست، نباشد نواي تو
عالم پر است از تو و خالي است جاي تو
(صائب)
«در حوالي ظهر از دفتر آيتالله محمدي گيلاني، حاكم شرع دادگاه انقلاب، تلفن بيسابقهاي دريافت كردم كه مرا به تعجب دچار كرد، منشياش به من اطلاع داد كه بايد براي امر مهمي عصر همان روز در قم به حضور آيتالله برسم. با توجه به اين مسأله كه مسافت تهران تا قم بيش از 140 كيلومتر بود، بايد هرچه زودتر حركت ميكردم تا به موقع برسم... من به احترام بازديد از يك شهر مقدس چادر نماز سياهي عاريه كرده بودم كه سراپايم را ميپوشاند. هر قدر بيشتر به دعوت ناگهاني حاكم شرع فكر ميكردم، مضطربتر ميشدم. منظورش از ملاقات با من چه بود؟ حالا حاكم شرع از جان من چه ميخواست؟ نكند كه حبس ابد شجاعالدين را به اعدام تغيير داده باشد؟ از تصور اين امر برخود لرزيدم و زير لب دعايي خواندم. جادة شلوغ تهران به قم رانديم تا بالاخره گلدستههاي طلاي حرم حضرت معصومه از دور در افق نمايان شد كه به شهر قم رسيده بوديم.
خانه آيتالله گيلاني عمارت كهنهاي در يك كوچه قديمي بود (آبشار). راننده در اتومبيل منتظر ماند و من با دلهره چكش در را به ضربه درآوردم. اندكي بعد صداي قدمهايي شنيده شد و زن جواني سر پوشيده خود را از لاي در بيرون آورد و پرسيد: «با كي كار داريد؟» خودم را معرفي كردم و گفتم كه از طرف آيتالله گيلاني احضار شدم. زن از جلوي در كنار رفت تا وارد بشوم. به تبعيّت از وي كفشم را درآوردم و به اتاق نشيمن سادهاي داخل شدم. يكدفعه با منظرة غير منتظرهاي روبرو گشتم. چند زن سياهپوش يك نفر را كه روي قالي از حالرفته بود، محاصره كرده بودند و باد ميزدند. نميدانستم چه بكنم. زن جوان آهسته به من گفت: «بفرماييد!»
سلام بلندي كردم و گوشهاي روي قالي نشستم. كسي به من توجه نكرد. زن جوان به زن ميانسالي كه تازه به هوش آمده بود، نزديك شد و در حالي كه قاشقي شربت به دهانش ميريخت، گفت: «مادر، اين خانم شيخالاسلام زاده است. شوهرش را ماه پيش محاكمه كردند و حبس ابد گرفت. به دعوت آقاجانم به اينجا آمده.»
زن بيمار نيمخيز شد و نگاه غريبي به من انداخت كه نتوانستم تحمل بكنم و سرم را پايين انداختم. دختر جوان پيش من برگشت و با صداي غمزدهاي گفت: «آقا داداشم چند روز قبل در تصادف اتومبيل شهيد شد.1 ما الان از سر خاكش برگشتيم.» گفتم: «خيلي متأسفم. اگر قبلاً ميدانستم امروز مزاحم نميشدم.» آهي كشيد و گفت: «آقا جانم هنوز سر خاك است و ديرتر ميآيد.»
مادرش، آن زن داغديدة مسكين، نگاه غريب ديگري حوالة من كرد و گريهكنان گفت: «نوشدارو پس از مرگ سهراب رسيد! وقتي كه پسرم، جگرگوشهام چانه انداخت، تازه برايش دكتر آوردند!» بعد از گفتن اين حرف، داغش تازه شد و به جان خودش افتاد و به سر و رويش چنگ زد. اطرافيان جلويش را گرفتند و زبان به اندرز گشودند.
ـ «با اين كارها كه پسرت زنده نميشود. شايد قسمتاش اين بود كه ناكام از دنيا برود. با قسمت كه نميشود جنگيد!»
مادر داغديده فرياد زد: «نه، قسمت پسرم نبود كه ناكام بميرد. چشمش زدند! نفريناش كردند!»
من از ناراحتي زير چادر سياه كز كردم... مستخدم خانه چاي آورد. يكي هم نصيب من گرديد. اندكي بعد از سرسرا سرفة مردانهاي شنيده شد. زنها با عجله چادرهايشان را روي سرشان كشيدند. دو مرد معمم «ياالله» گويان وارد اتاق شدند. زنها به اتاق مجاور رفتند. دختر گيلاني بچه را به مستخدم داد و بلند شد و به مردي كه چهره و موي كم رنگ و چشمهاي آبي داشت و عمامة سفيد بر سر نهاده بود، گفت: «آقاجان، خانم شيخالاسلامزاده از ساعت چهار بعدازظهر منتظرتان هستند.»
آيتالله گيلاني با صدايي ملايم و شمرده مرا مورد خطاب قرار داد: «همشيره، به منزل ما خوش آمديد. ببخشيد كه قدري تأخير كردم. براي مراسم هفت پسر ارشدم كه غفلتاً وفات يافته، مراسمي در قبرستان داشتيم و معطل شدم. عذر ميخواهم.»
حاكم شرع، مردي كه شوهرم را به حبس ابد محكوم كرده بود، با آنچه تصور ميكردم، تفاوت داشت. خشن و عداوتطلب و سنگدل به نظر نميرسيد و بر اعصاب خود تسلط داشت. از مرگ پسر ارشدش چنان به آرامي ياد ميكرد كه مرا به حيرت ميانداخت. او ادامه داد: «پس از وقوع حادثة اتومبيل، همسر شما را از اوين به بالين فرزندم آورديم؛ ولي متأسفانه كار از كار گذشته بود.»
ناگهان ياد اشارة شجاع در ملاقات آخرمان افتادم كه ميگفت او را از اوين به بالين مرد جوان محتضري برده بودند. در حالي كه از نگاه ميزبانم حذر ميكردم و به تصوير حضرت علي(ع) كه تنها زينت ديوار اتاق بود، نظر ميانداختم، با تأثر گفتم: «آقا، به شما تسليت ميگويم. داغ فرزند تسلي ناپذير است.» حاكم شرع با سر خود حرف مرا تصديق كرد و گفت: «مع هذا چون حيات و ممات ما تابع مشيت الهي است، جاي اعتراض باقي نميگذارد.»
دامادش كه چندان از خودش جوانتر نبود و قيافه سيهچردهاي داشت، دستي به ريش خود كشيد و اظهار داشت: «عمر بشر دست خداست، ولي نفرين آدم بدخواه را هم نبايد دست كم گرفت!» حاكم شرع در تأييد سخن دامادش افزود: «آخرين حكمي كه قبل از شروع ماه مقدس رمضان صادر كردم، مربوط به دكتر شيخالاسلام زاده بود. خانوادهام معتقد است كه محتملاً نفرين او دامنگير ما شده و از جانب ما طلب بخشش واجب است!»
حالا فهميدم كه منظور از احضار من به قم چه بوده است. نفس بلندي كشيدم تا خشم سركشم فروكش بكند و بتوانم عاقلانه از خودمان دفاع بكنم: «آقايان، شما شوهرم را آن طور كه سزاوار است، نميشناسيد. او بدخواه و كينهتوز نيست و به دشمنانش هم نفرين نميكند. من هم اهل نفرين نيستم و فقط بعد از حكم بيدادگرانة شوهرم، نسبت به كائنات بدبين شدم و كفر گفتم!»
داماد گيلاني زبان به اعتراض گشود: «همشيره، شما نبايد كفر بگوييد. دكتر شيخالاسلامزاده مقصر بود. او شغل شريف طبابت را ول كرد تا به طاغوت خدمت بكند. كفر شما معصيت كبيره است. استفغرالله بگوييد!» حاكم شرع ميانجي شد: «از حق نبايد گذشت. دكتر شيخالاسلامزاده واقعاً طبيب حاذقي است و از اين طريق مصدر خدمات مؤثري بوده، در بهداري اوين هم شبانهروز با صميميت طبابت ميكند. فعاليت او نه تنها شامل افراد زنداني ميشود، بلكه شامل برادران پاسدار هم هست. به همت او وضع درمانگاه خيلي پيشرفت كرده و سبب رضايت خاطر ما شده است.» سپس به طرف من برگشت و ادامه داد: «همشيره، همسر شما انسان شريفي است. قدرش را بدانيد!»
شگفتا! درست پنج هفته بعد از آنكه حاكم شرع شوهرم را به عنوان «مفسد في الارض» به حبس ابد محكوم كرده بود، از او مثل يك قهرمان ستايش ميكرد! مستخدم دوباره چاي آورد و چراغ اتاق را روشن كرد و رفت. من از پنجره به آسمان كبود شامگاهي نگاه كردم و حدس زدم كه هواپيماي حامل بابك بايد به پاريس رسيده باشد. كسي نميتوانست به او آزار برساند.
ناگهان ميل شديدي در من بيدار شد كه دربارة شوهرم با اين مجريان قانون صحبت بكنم و باطن نيك او را به آنها بشناسانم. چادرم را به دورم كشيدم و با شور بيسابقهاي به بازگو كردن قصه زندگيمان مشغول شدم. از آشنايي و ازدواجم با شجاع، از آرمانهاي اجتماعيمان، از سالهاي اقامت و تحصيل در آمريكا و از بازگشتمان به ايران و تلاش براي معاش سخن گفتم. سپس صحبت را از طبابت خصوصي شوهرم به تأسيس سازمان توانبخشي كشاندم، و به عواملي كه به شركت او در كابينههاي هويدا و آموزگار و سرانجام حبس او منجر شد، اشاره كردم. صادقانه از حس جاهطلبي شجاع كه آغشته از اشتياق شديد او به خدمت خلق بود، تعريف كردم. از كارشكنيهاي دربار و سازمان امنيت شمهاي شرح دادم.
چنان صميمانه سخن ميگفتم كه گويي با دوستان قديمي به صحبت نشستهام. آيتالله و دامادش با علاقه به من گوش ميدادند. زمان و مكان را فراموش كرده بودم و هرچه دل تنگم آرزو داشت، بيپروا به زبان ميآوردم. خودم را زني در محضر دو مرد نامحرم نميديدم، دادخواهي در محضر حاكمان شرع بودم. نميدانم چند ساعت بدون وقفه درد دل كردم. دهانم خشك شده بود و گلويم ميسوخت. جرعهاي آب نوشيدم و كلامم را اين طور خاتمه دادم: «زندگي ما با زندگي شما تفاوت داشت: ما در فرنگستان تحصيل كرديم؛ به طبقاً بالا تعلق داشتيم و برخلاف شما اهل تعبّد نبوديم. عليرغم اين تفاوتهاي ظاهري، ما هم مثل شما افراد شريفي بوديم كه به حفظ قانون و رعايت اخلاق اهميت ميداديم. ما سزاوار ظلم و بدنامي و تاراج نبوديم.»
خاموش شدم و چادرم را كه از سرم افتاده بود، مرتب كردم. آيتالله گيلاني سرفهاي كرد. دامادش به بازي با تسبيح مشغول شد. در همين موقع مستخدم با سفرة شام وارد شد. حاكم شرع رو به من كرد: «همشيره، يك لقمه شام با ما مصرف بكنيد!» هيچ كدام از ما سه نفر اشتهايي به غذا نداشت. پس از صرف اندكي شام، ميزبان، يعني آيتالله گيلاني، دستهاي خود را به يكديگر ماليد و با تأني شروع به سخن كرد: «همشيره، انقلاب ما يك انقلاب اسلامي و ملاك قضاوت ما قرآن كريم است. هر حكمي كه دادهايم، بر مبناي شريعت اسلام بوده است. در دوران محمدرضا دين و قرآن را زيرپا گذاشتند و ظلم را از حد گذراندند. مال و جان و ناموس مردم پشيزي ارزش نداشت. تصديق ميكنيد؟»
جواب دادم: «از سلطنت كه ذاتاً متعدّي است، انتظار مردمداري نميرود؛ ولي حساب انقلاب جداست. انقلاب ما براي ايجاد برابري و برادري صورت گرفت نه براي اجحاف. بر فرض كه شوهرم گناهكار است، من و پسرم مرتكب چه گناهي شده بوديم كه از خانه خودمان بيرونمان كردند؟ كار تهديد كميته به جايي رسيد كه مجبور شدم فرزندم را از ايران دور بكنم تا در امان باشد. از بركت انقلاب براي من نه خانه مانده است نه خانواده!»
خطي بر چهره آرام مرد افتاد، پرسيد: «همشيره، حالا كجا اقامت داريد؟»
ـ «سربار اقوامم شدهام!»
مرد معمم آه كوتاهي كشيد و دوباره پرسيد: «خانة مسكوني شما متعلق به شوهرتان بود؟» جواب دادم: «زمينش را پدرم به من داده بود. ساختمان آن را قريب ده سال قبل با درآمد طبابت شوهرم بنا كرديم.»
حاكم شرع دستي به عمامة خود كشيد و گفت: «من به عنوان يك مسلمان متعهد نميتوانم شاهد بيخانماني شما باشم. همشيره، نامهاي به امام خميني مرقوم داريد تا فردا كه به حضورشان ميروم، از طرف شما بدهم و تقاضاي مساعدت بكنم. فهرستي هم از اثاث منزلتان كه مصادره شد، براي شخص خود من بفرستيد تا در مورد استرداد آنها هم اقدام بكنيم. فعلاً تا روشن شدن وضعتان، همين جا در بالاخانه مهمان عزيز ما باشيد.»
باورم نميشد كه مقامي كه دستور مصادرة اموال ما را صادر كرده بود، حالا خانه خود را به من تقديم ميكرد. مؤدبانه دعوت ميزبان را رد كردم: «متشكرم؛ ولي اگر امشب به تهران برنگردم، مادرم از نگراني ديوانه ميشود.» حاكم شرع قلم و كاغذي به من داد و با كمك او نامه كوتاهي خطاب به آيتالله خميني نوشتم و استدعاي استرداد خانهمان را كردم. بعد از جا بلند شدم تا مرخص بشوم. حاكم شرع با علاقهمندي پرسيد: «همشيره، اين وقت شب چطور به تهران بر ميگرديد؟»
يكدفعه ياد راننده بيچاره افتادم كه در خيابان منتظرم بود. با عجله جواب دادم: «دوستي در اتومبيل انتظارم را ميكشد. به علاوه خداوند خودش مرا حفظ ميكند!»
حاكم شرع براي نخستين بار تبسم كرد: «همشيره، پس از فوت فرزندم، قصد داشتم با رخصت امام خميني در نجف در جوار حضرت اميرالمؤمنين متحصن بشوم؛ ولي حالا به شما قول ميدهم كه در همين مقام بمانم تا شوهر شما را آزاد بكنم. هنوز محاكمه ايشان در اذهان مردم تازه است و تجديد محاكمه و يا عفو مصلحت آميز نيست.» از او تشكر كردم و به سرعت خارج شدم. راننده پشت رل خوابش برده بود. بيدارش كردم و عازم تهران شديم. من تا ابد محبت بيشائبه اين دوست را فراموش نميكنم.
سه روز بعد، حاكم شرع به قول خود وفا كرد و شخصاً به من تلفن زد: «همشيره، امام خميني درخواست شما را لبيك گفتند! انشاءالله منزل مبارك است. از كميتهاي براي تحويل آن با شما تماس ميگيرند. خدا نگهدارتان باشد!»
حدس ميزدم كه آن شب حاكم شرع با وجدان آسودهتري به بستر ميرفت.
***
اين بود نمونهاي از محبتهاي آن دوران كه در حق يك متهم روا داشته است و شما از زبان و قلم همسرشان خواندهايد. اين اشارت كافي است براي كساني كه ديگر به ياوهگوييهاي اين و آن اعتنايي نكنند.
آيتالله گيلاني از معدود كساني بودند كه در اين سمت تنها به پرداختن به مسائل علمي اكتفا نكردند و در ساحت نقد و نظر نيز آثار فراواني از خود بر جاي گذاشتند. انبوه مقالات و سخنرانيهاي برجاي مانده از آن سالها كه در قالب كتب و نشريات و مجموعه مقالات ايشان منتشر شده ،گوياي اين امر است.
مجموعه «حقوق كيفري در اسلام» كه به صورت كتابي مستقل به چاپ رسيده، حاصل تراوشات فكري و قلميايشان در همان سالهاست. اهميت اين امر آنگاه آشكار ميشود كه در نظر بگيريم مسئوليتهاي سنگين و امر مهم و خطير قضاوت در آن سالها تا چه ميزان از وقت و توان اين بزرگمرد را به خود مشغول ميداشت و ايشان در ضمن اين همه مشغله و كار مداوم به اين امور نظري ميپرداختند.
مطبوعات و راديو و تلويزيون آن زمان، در سالهاي بين 1358 ـ 1359 و همچنين پس از آن مشحون از درفشاني و نظريهپردازيهاي عالمانه ايشان در قامت يك فقيه تمام عيار و مسلط به مباني فقهي اسلامي و مسائل قضا و قضاوت است.
نگاهي به مشي و روية آيتالله گيلاني در آن سالها واقعيتهاي عمدهاي از منش بزرگوارانه ايشان را بر ما آشكار ميسازد. يكي از مهمترين ويژگيهاي ايشان كه از تجربههاي عميق و تسلط بر مباني فقهي و علمي ايشان ناشي ميشود، مشي ميانه و معتدل ايشان است كه در آن سالهاي اوليه انقلاب كه اكثر جريانات و گروهها به دام تندروي و كندروي افتاده بود، از اهميت فراواني برخوردار است.
ايشان در حكمي كه در مطبوعات آن زمان مندرج است، فرمودند كه هيچ كس حق صدور حكم شلاق را ندارد مگر حاكم شرع. در آن سالها گويا اين چنين شده بود كه عدهاي خودسرانه اقدام به اجراي حدود در گوشه و كنار خيابان ميكردند كه با اين موضعگيري بهجا و بهموقع ايشان، جلوي بسياري از اعمال خلاف قانون و شرع اين افراد گرفته شد.
رعايت اخلاق و ادب در بحثها و مناظرهها و تسلط فراوان در اين زمينه نيز از ديگر سجاياي اخلاقي اين مرد بزرگ است. در نامهها و مباحثاتي كه يادگار روزهاي اوليه انقلاب است، اين منش و روش به خوبي از ايشان آشكار است؛ چنان كه حتي در برخورد با مخالفان و منتقدان كاملاً اين حدود را رعايت ميكردند. اين خود سبب گرايش نسل جوان و علاقهمند به مباحث به سوي ايشان ميشد.
از ديگر ويژگيهاي ايشان تسلط كامل به نظرات فقهي فريقين است كه در مقالات و نوشتههاي ايشان منعكس است چنان كه در بحث از مسائل و موضوعات قضايي عموماً آراي مختلف فقهاي شيعه و سني را مطرح و به جرح و تعديل آن مبادرت ميورزيدند.
در زمينة شبهات و سؤالهاي مطرح شده نيز ايشان بسيار دقيق و موشكافانه به پاسخگويي و استدلال پرداختهاند، پاسخهايي كه امروزه نيز بسيار كارآمد و مورد استفادة اهل علم و نظر ميباشد.
در همان سالها و به دنبال موفقيتها و كفايت ايشان در مسئوليتهاي محوله، امام خميني ايشان را به سمتهايي نيز منصوب داشتند. در سال 1359 ديگر بزرگان از سوي حضرت امام به عنوان كانديداي شوراي عالي قضات معرفي شدند. در سال 1361 نيز به عنوان مسئول رسيدگي به مشكلات شرعي شهرداريها از سوي امام خميني منصوب شدند كه در اين سمت نيز منشأ خير فراوان بودند.
از ديگر ويژگيهاي بارز آيتالله گيلاني، اهتمام زايدالوصف ايشان به مسائل و مشكلات جوانان بود كه به خصوص در آن سالها همواره مطرح بود. سخنرانيها و صحبتهاي ايشان با جوانان در سمينارها و دانشگاههاي مختلف، خود گوياي اين دغدغة هميشگي اين مرد بزرگ است. گويي ايشان به فراست اهميت اين امر را درك كرده بودند كه برآوردن نيازهاي فكري و عقيدتي اين نسل آيندهساز از مهمترين و بزرگترين اولويتهاست. به همين دليل بار ديگر رهبر كبير انقلاب ايشان را شايستة انجام امري ديگر ديدند و به سمت مسئول نظارت بر خط فكري و عقيدتي دانشگاهها منصوب فرمودند.
شايد به دليل همين جامعيت شخصيتي بود كه بار ديگر از سوي حضرت امام به عنوان عضو و دبير شوراي نگهبان منصوب شدند تا در اين عرصه نيز چنان گذشته با اندوختههاي عظيم علمي و تجربههاي فراوان اجرايي به ايفاي نقش بپردازند. ايشان در اين مسئوليت نيز چون ديگر مسئوليتها سالهايي از عمر شريف و پربركت خود را به سر بردند تا نمونهاي باشند براي همة كساني كه پا در اين راه مينهند كه چگونه ميتوان زير بار اين همه مسئوليت و خدمت كمر خم نكرد و استوار و پابرجا اداي وظيفه كرد.
در سالهاي پاياني عمر پربركت امام راحل نيز ايشان به همراه حضرات آيات: خامنهاي، موسوي اردبيلي، مشكيني و هاشمي رفسنجاني و ديگر بزرگان به سمت عضو هيأت بررسي متمم قانون اساسي منصوب شدند.
به دنبال ضايعة عظيم و جبرانناپذير درگذشت رهبر كبير انقلاب حضرت امام خميني(ره) و انتخاب آيتالله خامنهاي به عنوان رهبر انقلاب از سوي مجلس خبرگان رهبري، ايشان كه خود نمايندة خبرگان رهبري و همچنين دبير شوراي نگهبان بودند، همچون ياري وفادار در كنار ايشان به همراهي و ياري مقام معظم رهبري شتافتند. ايشان از نخستين كساني بودند كه به ديدار رهبر مشرّف شدند و اعلام كردند كه: «حضرت آيتالله خامنهاي تمام صفات و خصوصيات لازم را براي رهبري دارا هستند» و تا آخر اين حمايت و اطاعت را ادامه دادند.
در سال 1368 حضرت آيتالله گيلاني طي حكمي از جانب مقام معظم رهبري به عنوان نمايندة ايشان در دانشگاهها منصوب شدند. اين انتصاب شايسته نشان از اعتماد و نزديكي ايشان به رهبري داشت. همچنان كه آيتالله گيلاني امين و معتمد امام خميني بودند، مورد اعتماد و مشاورة مقام معظم رهبري نيز قرار داشتند. چند سال بعد نيز به عنوان رئيس ديوان عالي كشور در قوة قضائيه در سالهاي متمادي به ايفاي مسئوليت پرداختند. قاطعيت و تدبير ايشان در اين مسئوليت مثالزدني است؛ چنان كه نمونههايي از آن را در برخورد قاطعانه و توأم با تدبير ايشان در برابر پرورندههايي نظير مفاسد اقتصادي و اختلاسهاي آن سالها ميبينيم.
خوب به خاطر دارم كه در ماجراي سخنراني يكي از اساتيد دانشگاه كه سخناني را در باب تقليد در همدان ايراد كرده بودند و قاضي دادگاه حكم اعدام را برايشان درخواست كرده بود، هنگامي كه رأي براي ابرام به ديوان آمد، با اينكه حجم وسيعي از اعتراضها به سخنان او از جانب گروهها و حتي شخصيتهاي سياسي ـ مذهبي صورت گرفته بود و همگي خواهان تأييد اين حكم به سبب دشنام به پيامبر(ص) بودند، آن استاد براي ايشان نامهاي نوشت و با تأكيد بر اشتهار ايشان به بيطرفي و درگيريهاي جناحي، اينگونه درخواست نمود: «با توجه به اينكه حضرت عالي يكي از ياران قديمي امام خميني(ره) هستيد و با عدم موضعگيريهاي سياسي و عدم ورود به درگيريهاي جناحي نشان دادهايدكه شخصيت بيطرف مستقل را در منصبي كه تصدي نمودهايد، همچنان حفظ كردهايد، مخاطب قرار داده و از شما تقاضا دارم كه نه از بابت دفاع از يك شخص (اين جانب)، بلكه به منظور حفظ مقام و منزلت قضاوت و روحانيت كه در گرو اجراي عدالت و انصاف است، با امعان نظر در نوشتة حاضر و متن سخنراني خود در همدان (كه به پيوست تقديم ميدارم) هر گونه اقدام مقتضي را كه شايسته و مناسب ميبينيد، مبذول داريد.»
ايشان پس از مطلع شدن از اين نامه، دستور فرمودند تا سريعاً اصل فيلم را تهيه و به سمع و نظر ايشان برسانم. پس از مشاهدة فيلم، شديداً برافروخته شدند و از دفتر خواستند كه آقايان قضات شعبه ديوان عالي را كه به اين پرونده رسيدگي ميكردند، احضار نمايند تا شخصاً در زمينه مبناي حقوقي و فقهي قضيه با آنها صحبت كنند. ايشان در عين اينكه نحوه بيان سخنران متهم را دور از ادب ميدانستند، اما برخورد شديد و صدور آن حكم را نيز خلاف موازين اسلامي برميشمردند، به همين خاطر عليرغم تمام جوسازيها مقابل آن ايستادند و مانع از تأييد يك حكم خلاف موازين شرع و ناعادلانه شدند.
نفوذناپذيري و استحكام در مواضع و آرا، از ويژگيهاي ديگري است كه ميتوان در مورد شخص ايشان به آنها اشاره نمود. در مقابل دشمنان اسلام و اين مرز و بوم و بهويژه زماني كه به اين مهم ميرسيدند كه امكان هدايت وجود ندارد، ملاحظه نميفرمودند و به شدت با آنها برخورد ميكردند. مقابله با افراد فاسد و همچنين گروهكهاي تروريستي كه دستشان به خون ملت آلوده بود، از جمله اين موارد بود. به همين علت هم هست كه با حجم وسيع دروغها از سوي دشمنان اين ملت در مورد اين مرد بزرگ مواجه هستيم و از اين رو بغض و كينة آنها از گيلاني و بهشتي و قدوسي و در رأس آنها امام خميني(ره) تمامي نخواهد داشت. آنها جان و آبروي خود را با خدا معامله كردند تا ايران و اسلامي كه با گوشت و پوست و استخوان به آن اعتقاد داشته و وفادار بودند، از هر گزندي مصون بماند.
در سالهاي بعد نيز همين مشي مدبّرانه و معتدل ايشان باعث شد تا مورد اعتماد تمامي جريانها و گروههاي بعد نيز قرار گيرند. چنان كه قول و فعل ايشان بارها در موارد اختلاف و مشكلات ميان جريانها و سليقههاي گوناگون سياسي مورد مراجعه و عمل قرار گرفت.
نمونة اين امر در جريان انتخابات حساس و مهم خبرگان رهبري در سال 1385 مشاهده ميشود كه نام آيتالله گيلاني در همة فهرستهاي انتخاباتي جريانها و گروههاي فعال در انتخابات به چشم ميخورد و عاقبت ايشان با كسب آراي فراوان مردم تهران به عنوان نمايندة خبرگان رهبري در چندين دوره انتخاب شدند.
همچنين بعد از كنارهگيري ايشان از مسئوليت رياست ديوان عالي كشور بار ديگر به عنوان مشاور عالي رئيس قوه قضائيه در سال 1385 منصوب شدند.
همة اين فعاليتهاي گسترده و متنوع اجرايي در كنار پرداختن به امر تدريس، كاري بس دشوار و بزرگ است. ايشان در همة اين سالها از اين امر نيز غافل نبودند و دروس خارج فقه و اصولشان از پربارترين و عميقترين دروس حوزوي در همة اين سالها بوده است.
آثار علمي
چنان كه بيان شد، شايد مهمترين و بزرگترين دغدغة حضرت آيتالله گيلاني در همة سالهاي عمر پربركتشان پرداختن به مسائل علمي و فقهي بود. از همين رو ايشان همواره به ارائه مقالات، سخنرانيها و نوشتن كتابهاي فراوان اشتغال داشتند. آثار چاپ شدة ايشان در ذيل براي مراجعه و مطالعة علاقهمندان و مشتاقان معرفي ميشود. با اين توضيح كه هنوز مقدار زيادي از آثار گرانبهاي ايشان كه به صورت مقاله و سخنراني موجود است، به زيور طبع آراسته نشده است. متأسفانه ابعاد علمي و معنوي شخصيت كمنظير اين عالم فرزانه، آنگونه كه شايسته است هنوز به جامعه معرّفي نشده است و او را تنها به عنوان يك شخصيت سياسي و قضايي ميشناسند و بس. سزاوار است پژوهشگران و محققان به تبيين و تحليل آثار علمي او بپردازند و بعد فقهي و فلسفي و كلامي شخصيت او را بشناسانند. اميد است همة افكار و انديشههاي اين مرد بزرگ چونان چراغ راهي فراروي رهپويان و مشتاقان حق و حقيقت قرار گيرد.
1ـ شرح مناجات شعبانيه؛ 2ـ شرح زيارت امينالله؛ 3ـ شرح زيارت وارث؛ 4ـ سروش قلم (مجموعه مقالات)؛ 5ـ در ساية حكمت (شرح كلمات قصار اميرالمؤمنين(ع) در نهجالبلاغه)؛ 6ـ حقوق كيفري در اسلام؛ 7ـ قضا و قضاوت در اسلام؛ 8ـ قصص المنافقين فيالقرآن؛ 9ـ درسهاي اخلاق اسلامي؛ 10ـ قرآن و سنن الهي در اجتماع بشر؛ 11ـ العقائد الإسلاميّه فيالكتاب والسنّه؛ 12ـ المعاد فيالكتاب والسنّه؛ 13ـ الوجيزات المهمّه؛ 14ـ تكملة الشوارق؛ 15ـ ترجمة شفا؛ 16ـ شرح دعاي افتتاح.
ارتحال
سرانجام آن فقيه وارسته پس از سالها تحمل بيماري توانفرساي دامنهدار و با صبر نستوهانه، شكر خالصانه و ذكر متعبدانه و طي 86 سال زندگي پربار در 17 تيرماه 1393 (10 رمضانالمبارك 1435) ديده از جهان هستي فرو بست و به لقاءالله پيوست. پيكر پاك آن عزيز ابتدا در تهران از مدرسه عالي شهيد مطهري با حضور بزرگان دين و سياست و مردم قدرشناس تشييع و پس از اقامة نماز توسط يادگار حضرت امام راحل(ره) جناب حجتالاسلام والمسلمين حاج سيدحسن خميني، به شهر مقدس قم انتقال داده شد و پس از تشييع مجدد در صحن حضرت معصومه(س) ديگر بار توسط مرجع عاليقدر حضرت آيتالله العظمي سبحاني (مد ظله العالي) اقامة نماز گرديد و سپس در حرم آن حضرت در قرب جوار استاد و مرادش علامه طباطبايي(ره) به خاك سپرده شد. رضوان الهي مكان آن جهانياش باد.
پينوشت:
1ـ مرحوم محمّدجعفر پسر بزرگ آيتالله گيلاني دانشجوي رشتة جامعهشناسي دانشگاه تهران در يك سفر مأموريتي به شمال در 13 مرداد ماه 1358 در حادثة رانندگي با صبغة شهادت جان سپرد و در قبرستان شيخان قم به خاك سپرده شد و به همين مناسبت مرحوم حاج سيداحمدآقا و مرحوم اشراقي (رحمهالله عليهم) از طرف حضرت امام(ره) جهت تسلّي خاطر معظّمله به ديدارشان رفتند. (ج، پ)
اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید