خلوص قلب، یعنی یک تمنا داشتن / محمود صدری

1392/5/8 ۱۷:۳۱

خلوص قلب، یعنی یک تمنا داشتن / محمود صدری

خداوندگارا! چیست انسان بدون تو؟ چیست همه دانسته هایش، هر چند انباشته و گسترده، جز تراشه‌ای بی‌مقدار، بدون معرفت تو؟ چیست همه تلاش هایش، هر چند جهانی را در بر گیرد، جز کاری نیمه تمام، بدون شناخت تو؟ توئی آنکه یکی است و تمام است!...

ترجمه‌ای از فصل نخست اثر بی‌همتای واضع مکتب اگزیستانسیالیسم سورن کی یر کگارد، که سراپا مناجات با خداست

پیشگفتار: در ماه مبارک سال گذشته از روال معهود این یادداشت ها فاصله گرفته سخن از "صیام مولانا" گفتم. حال که دیگر بار توفیق درک این ایام را داشته‌ام مایلم دیگر بار از راه‌های طی شده کناره گرفته، در برهوت خویش بنشینم و  ترجمه‌ای از فصل نخست اثر بی‌همتای واضع مکتب اگزیستانسیالیسم سورن کی یر کگارد، که سراپا مناجات با خداست بسنده کنم.

 

مقدمه مترجم: سورن کی یر کگارد اکثر کتب خود را در دوره شش ساله خلاقیتش بین ۱۸۴۳-۱۸۴۸ منتشر کرد. در این سال ها هر روز ۱۲ ساعت را پشت میز کار کوچکش به نوشتن می گذراند.[۲] کی یر کگارد اکثر کتابهائی که امروز به تالیف آنها مشهور است مانند "ترس و لرز" و "قطعات فلسفی" را با نام مستعار چاپ کرده اما هفت خطابه تحت عنوان "گفتارهای سازنده" (از جمله این کتاب) را با نام واقعی خود منتشر کرده است. این مکتوبات در واقع خطابه هائی خطاب به خویش، یا موعظه‌های خصوصی هستند که مولف به صدای بلند نزد خویش ادا و آنگاه انشا کرده[۳] و از خوانندگانش نیز خواسته که آنرا " با حضور قلب و با صدای بلند مکرر کنند. "[۴] او در صرافت وانهادگی انسان این کتاب را نیز به "انسان تنها"[۵] تقدیم کرده است. [۶] این عارف دانمارکی بر خلاف هگل که فرد را لحظه‌ای گذرا و نقطه‌ای منطوی در فرایند کیهانی می دانست، وظیفه یافتن معنای حیات و زندگی اصیل را بر دوش فانی فرد می نهد.[۷]

 

انسان و ابدیت

خداوندگارا![۸] چیست انسان بدون تو؟ چیست همه دانسته هایش، هر چند انباشته و گسترده، جز تراشه‌ای بی‌مقدار، بدون معرفت تو؟ چیست همه تلاش هایش، هر چند جهانی را در بر گیرد، جز کاری نیمه تمام، بدون شناخت تو؟ توئی آنکه یکی است و تمام است! باشد که تو خود به ذهن انسانی معرفتی عطا کنی تا آن یکتائی را دریابد، و به قلب خلوصی، تا آن دریافت را بپذیرد، و به اراده صداقتی که تنها یک هدف را بجوید. باشد که در رونق زندگی پشتکار یکی خواستن، در کشاکش پریشانی، یکدلی یکی خواستن، و در رنج ها صبر یکی خواستن مان بخشی. آه ‌ای آنکه هم سرآغاز را اعطا کرده‌ای و هم کمال را، در سپیده دم عمر به جوان توفیق اراده یکی خواستن و در غروب آن سالخورده را یاداوری اراده نخستین بخش تا مگر در چشم انداز عمری که در پافشاری بر یک اراده سپری شده، آغاز همچون انجام و انجام مانند آغاز گردد.

 

اما افسوس که تقدیر چنین نخواسته است، حائلی در میان آمده، جدائی گناه در میان آمده، هر روز، روزبروز، چیزی در میان نهاده شده: تاخیر، فروبستگی، مداخله، توهم، و فساد. باشد که در این هنگام توبه، بار دیگر شهامت یکی خواستن به ما دهی . آری اکنون زمان درنگ در وظایف روزمره است. هنگامی است که سرگرمی‌های روز را کنار می گذاریم، گوئی وقت استراحت فرا رسیده؛ این زمانی است که توبه کار، نزد تو در امر محاکمه نفس تنهاست (و این تنها در زمان توبه است که باربردار سنگین بار می تواند در کار اعتراف آرام گیرد). آری این وقفه‌ای در حضور توست. اما وقفه‌ای که وقف جستجوی اصل خویش است. مگر بتواند آنچه را که گناه گسیخته باز بندند، مگر در غمگساری کفّاره مهلت از دست رفته را باز پس دهد، مگر در نگرانی، آینده‌اش را کرانی یابد، آه،‌ای آنکه هم آغاز و هم کمال را عطا کرده ای، در هنگام نیاز توفیقی عنایت کن. باشد که آنچه را تمنای آتشین و عزم جزم انسان دسیتازی نیارد، در سوگواری توبه به او عطا شود، و آن تمنا چیزی جز این نیست که تنها یک چیز را بخواهد.

 

کلام سلیمان پیامبر که: "برای هر چیزی فصلی هست"[۹] حکایت گذشته هاست. چرا که وقتی مرد سالخورده می خواهد به گذشته‌اش بازگردد آنرا تنها با سیر در خاطرات می یابد. همین که از قالب محسوسات بلاواسطه زندگی بیرون می آید گذشته در چشم انداز آرام خاطره ها، از حال پر جنب و جوش می گسلد و پیرمرد می رود تا ایام از دست رفته را در خاطراتش بیابد. اینک زمان کار و سختی، شور و پایکوبی به سر آمده فاصله همه پدیده‌ها با او یکی است. هیچیک از دیگری به او نزدیک تر نیست. انتظار، تصمیم، یا ندامت، داوری او را دگرگون نمی کند که اینهمه با تعلقشان به گذشته بی‌معنی شده اند. آخر هرآنچه به گذشته‌ها بپیوندد، گذشته. آینده‌ای ندارد که خود را به آن پیوند دهد. آه از وانهادگی سالخوردگی اگر معنای پیر شدن آن باشد که انسان بتواند در هر لحظه چنان به زندگی بنگرد، تو گوئی که خود او اهمیتی ندارد، پنداری زندگی تنها امری مربوط به گذشته است که دیگر هیچ وابستگی و وظیفه‌ای برای او در بر ندارد. تو گوئی که یک انسان زنده از زندگی منقطع و به بیگانه‌ای بدل شده. آه از این بصیرت دردناک اگر سخن سلیمان نبی بیانگر همه تجربه‌های انسانی شده، در عبارت آشنای "چه سود برد آنکه مشقّت کشید"[۱۰] پایان پذیرد. . .[۱۱]

 

اما آیا همه ماجرا همین است؟ همه گفتنی ها درباره معنای انسان بودن و زندگی دنیوی کردن گفته شده؟ افسوس، مهمترین و تعییین کننده‌ترین مطالب ناگفته مانده. چرا که گفتار درباره تحولات طبیعی زندگی انسان و شرح آنچه بر کالبد او می گذرد، در حقیقت تفاوتی با زندگی گیاهان یا جانوران ندارد. آنها نیز در طول سالیان دگرگون می شوند. در کهولت سن نیاز‌های دیگری دارند تا هنگامی که تازه سالند. برای آنها نیز زمانی برای شادی و زمانی برای عسرت هست. هنگامی که اواخر پائیز فرا می رسد گل نیز می تواند با بصیرت ایام گذشته صادقانه سخن سر دهد که: "هر چیز زمان خود را دارد، زمانی برای تولد و زمانی برای مرگ؛ زمانی برای خود آرائی در نسیم بهار و زمانی برای شکستن در تند باد پائیزی؛ زمانی برای شکوفه در کنار آب روان عاشق و زمانی برای پژمردگی و فراموشی؛ زمانی برای نظر بازی با خواستاران و زمانی برای آزردگی و بی‌خانمانی؛ زمانی برای رشد در دست‌های عاشق و زمانی برای تحقیر و رانده شدن؛ زمانی برای شعف در گرمای مطبوع صبح‌گاهان و زمانی برای هلاکت در سرمای شباهنگام. هر چیز زمان خود را دارد: "چه سود کشید آنکه مشقت کشید؟" یک جانور نیز هنگامی که عمرش بسر آمد می تواند با بصیرت عمر گذشته سخن آغاز کند که: "هر چیز زمان خود را دارد. زمانی برای شوق جهیدن و زمانی برای سستی خزیدن؛ زمانی برای سحر خیزی و زمانی برای بسیار خوابی، زمانی برای با گله دویدن و زمانی برای تنها بسوی مرگ لنگیدن؛ زمانی برای با جفت خویش لانه ساختن و زمانی برای تنها بر فراز لانه نشستن؛ زمانی برای اوج آزادانه در ابرها و زمانی برای هبوط سنگ‌وار بسوی زمین. هرچیز زمان خود را دارد: "چه سود برد آنکه مشقت کشید؟"

 

حال اگر از گل بپرسی: دیگر چه؟ خواهد گفت هیچ. به محض آنکه گیاه فانی شد قصه او دیگر تمام است. اگر جزاین بود داستان می‌بایست از همان ابتدا بگونه دیگری طرح و بگونه دیگری نقل می شد. بگذارید فرض کنیم که گل داستانش را اینطور به پایان می‌برد: ولی داستان به اینجا ختم نشده چرا که پس از مرگ جاودانگی من فرا خواهد رسید. چه داستان غریبی! آخر مگر غیر از اینست که اگر گل براستی برای جاودانگی زیسته بود، جاودانگی می بایست از همان آغاز، در هر لحظه زندگی او حضور داشته باشد؟ حضور ابدیت همه ماجرا را چنان تغییر می دهد که لازم می آید داستان را یک بار دیگر از اول تا آخر بگونه دیگری نقل کنیم. تا دوگانگی جاودانگی با هر آنچه تحول پذیر و فانی است همواره مطرح باشد. جاودانگی نمی تواند حلقه آخر زنجیر دگرگونی‌های زندگی باشد که سر انجام، در لحظه مرگ بعنوان آخرین دگرگونی فرا رسد و قصه را به پایان برد. بر عکس، جاودانگی تنها عنصر دگرگونی ناپذیر داستان است. عنصری که با گذشت زمان تحول نیافته است.

 

هم از اینروست که سلیمان پیامبر خردمند به زمزمه آن پیرمرد که می گوید "هر چیز زمان خود را دارد" سخن دیگری می افزاید: "هر چیز زمان خود را دارد. خداوند هر چیز را در زمان خود زیبا آفریده. همچنین اوست که ابدیت را در دل انسانها جا داده" اینست کلام پیامبرعارف. سخن از دگرگونی حیات هر چند از دهان پیری سرد و گرم چشیده شنیده شود گمراه کننده است. تنها ابدیت است که آموزنده است.

 

اگر مایه‌ای ابدی در انسان هست می بایست در هر تغییر و تحولی حی و حاضر باشد [۱۲]. . . اگر در انسان جوهره‌ای جاودانی وجود دارد سخن از آن باید زنگ و آهنگ دیگری داشته باشد. باید گفته شود که امری هست که هرگز زمانش نمی گذرد، کاری که انسان همواره در حال انجام آن است. همچنانکه آن حواری گفت: "همواره زمان زمان شکر خداست". چرا که امر زماندار همزمان و هم ارز همگنان فانی خویش است. اما امر ابدی بر فراز اینهمه گسترده است. ابدیت، فصل خود را نخواهد داشت؛ اوست که نطع زمان را به میل خود می گسترد و می گذارد هر چیز فصل خود را داشته باشد، همچنانکه کتاب مقدس می گوید: "این یکی بجا خواهد آمد و آن یکی نادیده نخواهد ماند"[۱۳] اما آنچه نادیده نخواهد ماند بنظر نیز نخواهد رسید تا آنچه بجا آمدنی است بجا آید. ابدیت نیز اینچنین است . . .[۱۴]

 

این دعوی که گذشت زمان و جهان‌دیدگی انسان آنچه را در او ابدی است بتدریج مستحیل کرده به حد چیزی این جهانی می رساند خیره سری است. دررابطه با ابدیت سن و سال ملاک حقیقت نیست. جوانی آدمی را از دریافت آن باز نمی دارد همچنان‌که سالخوردگی انسان را از جهل نسبت به آن مصون نمی دارد. این بی‌پروائی است که تصور شود خوف الهی، به گونه‌ای که در حیات انسانی تجربه می شود به زمان کودکی او متعلق است و با گذشت زمان مانند خود کودکی، ناپدید می شود یا همانند حالت گذرائی است که قابل نگهداری نیست بلکه تنها قابل یادآوری است؛ یا آنکه که زمان توبه مانند ضعف پیری، همزمان با تحلیل نیروها، هنگامی که حواس کند و خواب رخوت اور می شود فرا می رسد. چه بسا کسانی که با گذشت سالهای کودکی ترس خود را از خداوند فراموش کرده اند، دستشان از والا‌ترین اندیشه‌ها کوتاه و به گستاخانه‌ترین افکار دراز شده. آری بسیار کسانند که تنها در سنین کهولت به توبه دست یافته اند، هنگامی که دیگر توان گناه نداشته اند و هم از اینرو نه تنها زمان توبه‌شان دیر فرا رسیده، بلکه یاس از توبه دیرگاه به آخرین وحله زندگی‌شان مبدل شده. اما اینها وقایعی نیستند که نقلشان به استعداد نبوغ آسائی نیاز داشته باشد یا درسی از معنا یا حقیقت زندگی در بر داشته باشد؛ که تنها تکرار اشتباهی هول انگیزند.

 

حتی تجربه هزار سال سن آدمی را چنان سرد و گرم چشیده نمی سازد که بتواند درباره ابدیت با لحنی جز جوان تازه سال – با ترس و لرز – سخن بگوید. چرا که در رابطه با ابدیت انسان عمر نمی کند، نه از نظر زمانی، و نه از نظر تجربت اندوزی. هنگامی که انسان از دوران کودکی به دوره جوانی و آنگاه به سالخوردگی می رسد اصطلاح معمول آنرا بلوغ و دستاورد می خواند. اما فرا گذشتن از ابدیت دور گشتن از خداوند و به خود وانهاده شدن است؛ و تنها حیات چنین از خدا راندگانی است که "همانند حلزونی، هرچه بیشتر پیش می رود، بیشتر تحلیل می رود."[۱۵]

منابع و پانوشت ها

-------------------

[1] Soren Kierkegaard, Purity of Heart is To Will One Thing, Douglas V. Steere (tr) Harper & Row, New York, 1956.

چکیده این کتاب اینست: از آنجا که ذات حق واحد و ابدی، و خلق متکثرو فانی است؛ فانی تنها با وحدت اراده است که می تواند با ابدیت نسبتی یابد و حال آنکه اراده به سوی باطل هر چند بظاهر واحد بنظر برسد متشتّت است. پس شرط خلوص قلب تنها در یک اراده، یک تمنا، و یک هدف داشتن خلاصه می شود.

 

 

 

[2] هنگامی که برای کنفرانسی به کپنهاگ رفته بودم سراغ موزه ای که یادگارهائی از کی یر کگارد داشته باشد را گرفتم و مطلوب خویش را در موزه شهر کپنهاگ یافتم. در میان متعلقات شخصی نویسنده میز کار او را نیز نهاده بودند که دقایقی طولانی به آن می نگریستم.

 [3]Edifying Addresses, Opbyggelige Taler عباراتی که برای این عناوین در اصل دانمارکی و ترجمه انگلیسی آن برگزیده شده اند اینهایند:

اصل دانمارکی تیتر دقیقا معنای "سازنده" را دارد، در حالیکه معادل انگلیسی آن "تهذیب کننده" است.

 [4] در فصل 12 این کتاب کی یرکگارد در توضیح پیشنهاد فوق از این ایماژ استفاده می کند: تو خواننده این کتاب مانند بازیگری هستی بروی صحنه نمایشی که تماشاگرش خداست. من که این سخنان را با تو می گویم نقش زمزمه گری را دارم که جملاتی را که تو باید با صدای رسا و با خلوص تمام بگویی از اتاقکی در زیر سن به تو "می رسانم". هیچ ساده لوحی نقش مرا مهم نمی داند. مهم توئی که باید احساسات و عواطف باطن ات را در تنهائی خویش و نزد خدای خویش آشکار کنی. سخنان من تنها در قالب بیان صادقانه تو هستند که اهمیت می یابند. ص. 180

 [5] “Solitary individual” in English,” hiin Enkelte” in Danish.

 [6] مطالعه این کتاب را در اواخر دوران دانشجوئی در نیویورک درست 30 سال قبل به انجام رسانده بودم. بر کران آن هم این آیه که برایم تداعی شده بود نوشته بودم. "قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین". (انعام 162)

[7] کی یرکگارد در کتاب دیگرش: "مرض منجر به مرگ است" این مفهوم را تکرار می کند: اگر تنها یک چیز را بخواهید و یک هدف داشته باشید لاجرم خیر را گزیده روی به حق کرده اید. اگر غیر از خیر گزیدید و هنوز یک هدف بنظر آمد بدانید که دچار وهم و خیال، و در کنه وجود نسبت به آن دو دل هستید. مگر یاس چیست؟ مگر چیزی غیر از دودلی، دو اراده داشتن است؟ فرد دو دل یا انسان ضعیفی است که از دل کندن از شر مایوس است یا فرد مغروری است که از دست برداشتن از خیر مایوس است. هردو دو دلند و دو اراده متناقض دارند. هیچکدام یک اراده ندارند، هرچند که مشتاقند که داشته باشند.

Soren Kierkegaard, Sickness unto Death, 2008

 [8] اصطلاح کی یر کگارد البته اصطلاحی است که مسیحیان برای خواندن خدا بکار می برند یعنی "پدر آسمانی". اما از اینرو که کی یر کگارد در شمار موحد ترین متالهین مسیحی است و این کتاب نیز در اثبات اثر این این توحید در حیات انسانی نگاشته شده، آنرا به "خداوند" برگردانده ام.

 [9] Ecclesiastics 3:1

 [10] Ecclesiastics 3:9

 [11] بخش حذف شده از متن اینست: "شاید معنای این کلام روشنتر می بود اگر سلیمان به عنوان یک مرد سالخورده، نه از جوهر حیات، بلکه صرفا از گذشته هایش، نه با مخاطبی بلکه با خویشتن سخن گفته بود که: "برای هر کاری زمانی بود، هر چیز فصل خود را داشت." آری آنکه درباره عمر آدمی سخن می گوید -- عمری که با گذشت ایام دگرگون می شود -- باید بیاد داشته باشد که ابتدا سن و سال خویش را بر شنوندگانش آشکار کند چرا که بصیرتی را که از زندگی کردن بدست آمده باید مانند هر فراورده دیگر سالخوردگی و شکنندگی، با احتیاط ارزیابی گردد مبادا زیانمند باشد. تنها ابدیت است که با هر زمانی به یک وجه در تماس است، همواره حاضر است و همواره راستگوست. تنها ابدیت است که با هر انسانی صرف نظر از سن و سالش یکسان متصل است. آنچه دگرگون شدنی است مهلتی دارد و هنگامی که مهلتش به سر رسید دگرگونی اش حتمی است. لذا هر قضاوتی درباره آن، در معرض تغییر است. آنچه از دهان یک پیرمردی که در باره تجربیات گذشته اش سخن می گوید خردمندانه دانسته می شود از دهان یک جوان یا یک مرد میانسال که در باره زمان حال سخن می گوید بلاهتی بیش تلقی نمی شود. حتی آنکه کمی پا به سن گذارده می تواند به گفته سلیمان سر تایید خم کند که: "برای شور و پایکوبی زمانی هست" اما این سخن در دهان یک پیرمرد کهنسال تنها یک معنی می تواند داشته باشد: زمان رقص و پایکوبی او سپری شده و از اینروست که از آن بعنوان امری در زمان گذشته یاد می کند. دیگر برای او تفاوتی نمی کند که در شور جوانی چه اراده کرده، کناره گرفته یا پایکوبی کرده. او هنوز زیر لب زمزمه می کند: آری فصلی برای پایکوبی هست، زمانی که در آن مهلت پایکوبی هست. اما برای جوان شتافتن به محفل شور یا در خانه تنها نشستن چنان با هم متفاوتند که به ذهنش خطور نمی کند هر دو را در یک ردیف قرار دهد و بگوید: "زمانی هست که در آن می توان یکی یا دیگری را بجا آورد." انسان با گذشت سالیان دگرگون می شود و هر بار که بخشی از حیاتش را پشت سر می گذارد انگار می کند که همه حوادث آن در یک ردیف بوده اند. ولی این لحن سخن گفتن به این معنی نیست که او خردمند تر شده بلکه تنها اینرا می رساند که دگرگون گشته است. شاید حتی هنوز هم چیزی هست که او را همانگونه بی تاب می کند که پایکوبی جوان را، چیزی که همانقدر هوش و حواس از او می رباید که یک بازیچه هوش و حواس کودک را. و اینگونه است که آدمی با گذشت سالیان دگرگون می شود تا آنکه به آخرین مرحله، سالخوردگی می رسد."

[12] Thessalonians 1:3

 [13] Mathew 23:23

 [14] بخش حذف شده از متن اینست: "این بی خردی است که تصور شود عنصر ابدی نیز همچون هر عنصر فانی دیگر زمان خود را دارد؛ دوره خود را طی می کند، مثل بادی که برد خود را دارد، و یا مثل رودی که هرگز دریا را پر نمی کند. این بی خردی است که عنصر ابدی را مانند امری زمان دار تلقی کنیم، گذشته گذشته است و ربطی به حال ندارد؛ و حتی در توبه نیز از انسان حاضر بدور و با انسان غایب محشور است. اصلا معنای توبه رابطه امری در گذشته و انسانی در زمان حال است. بی خردی است اگر جوانی از لذت رقص و نقطه مقابل آن با یک لحن سخن بگوید. چرا که اینگونه سخن حاکی از آرزوی محال جوان برای پشت سر گذاردن دوران جوانی است. اما برای ابدیت هرگز زمانی که انسان آنرا پشت سر بگذارد، از آن سالخورده تر شود فرا نمی رسد."

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: